eitaa logo
< رمان امنیتی >
46 دنبال‌کننده
12 عکس
1 ویدیو
0 فایل
♡بسم رب خلق المهدی♡ ن.ز هستم نویسنده رمان های کانال🥲 رمان هایی از جنس سریال گاندو... ورود اقا پسر ها به کانال و خوندن رمان ها ممنوع¡🚫 فروارد رمان ها در هر صورت ممنوع¡🚫 لفت نده🙃 بی صدا کن🤭 ۴۰🛩........۵۰
مشاهده در ایتا
دانلود
اگه ۵۰ تایی بشیم براتون شخصیت های رمان شنود رو میزارم😍🤍
سلام دوستام🤍😉
چطورید؟
بریم برای پارت جدید...
📟 از زبون (دنگ دنگ دنگ دنگ) +عه الو سلام _کیه؟ +اره خوبم تو خوبی؟...نفوذیمه... _آها +خب بگو ببینم خبر جدید چی داری؟..... +روسیه؟..... +چجوری رد منو زدین؟...... +لعنتی..... +فرماندت میدونه میخوام سادیا رو حذف کنم؟..... +خوبه که نمیدونه..... +اسم مستعار؟..... +آره خب اسم مستعار من مایاعه.تو چه اسمی میخوای بزاری؟..... +آیلین...خوبه باحاله..... +از این به بعد بهت میگم آیلین...با من در تماس باش ولی نزار بقیه بفهمن خب؟...بای بای... _آیلین؟ +جوونه...پای کار هم هست _البته اگه تهدیدش نمیکردی عمرا برات جاسوسی میکرد +عا کارن. بعدشم میبینی که الانم خوشش اومده از اینکه داره جاسوسی میکنه...هع...تازه اسم مستعار هم انتخاب کرده... _هعی...بگیریم بخوابیم...ساعت ۶ صبحه... +نه...الان میریم خرید...بعدش وسایلو میزاریم توی هتل و بعدم میریم حذفش کنیم...تازه باید توی خونش حذفش کنیم. توی سفارت که نمیشه. _منطقیه ولی من خیلی خستم. +منم خستم. اما این مانع کار کردنم نمیشه. _هرچی تو بگی... ادامه دارد...🌱 نویسنده: N.Z پ.ن: اسم مستعار نفوذی آیلینه...
📟 از زبون ۲ ساعته که رسیدیم روسیه.الان توی هتلیم...من و مهسا توی یک اتاقیم حسین و فرامرز هم توی یک اتاق.چون کسی به مهسا مَحرم نبود گفتم من و اون باهم باشیم که اذیت نشه. الانم دارم یخ میزنم🥶😂هیچ کاپشنی نیوردم فقط پالتو تنمه😔😁... ...(چند دقیقه بعد)... این مهسا چقدر آرومه😕یکم باهاش حرف بزنم‌. +مهسا😉 _هوم☺️ +عه...تو چند تا خواهر و برادر داری؟ _یدونه خواهر.🙂 +چه شغلی داره؟ _توی...نیرو هسته کار میکنه.🙂 +یعنی دانشمنده؟😃😍(من چرا انقدر ذوق کردم؟😂) _اره...یکجورایی🙂 +تو همیشه انقدر دختر آرومی بودی؟(ای وای نباید اینجوری میپرسیدم ناراحت شد😕) _عممم...اره...بچگیام البته خیلی شیطون بودم ولی خب...تغییر کردم🙂 +اوهوم😉بگیریم بخوابیم؟😁 _هرجور میدونی. البته من میخوام ببدار بمونم و روی سوژه سوار باشم🙂 +عم پس باشه اگه خبری شد بیدارم کن☺️ _حتما🙂 همش تو فکر مهسا خانمم🤦‍♂دارم دیوونه میشم🤦‍♂باید خودمو مشغول کنم که انقدر بهش فکر نکنم.🤦‍♂☹️ _حسین؟ +هوم؟ _چجوری میخوای ازش خاستگاری کنی؟ +از کی؟😐 _خودتو نزن به اون راه😑مهسا خانومو میگم. +میخوای وسط عملیات ازش خاستگاری کنم؟😅 _فکر خوبیه😂 +😐 _منو فاطمه بعد عقد قرار گزاشتیم که بعد پرونده عروسی بگیریم. سهیل هم با شیوا خانم. یکبار فاطمه به شوخی بهم میگفت عروسی من و شیوا خانم و آرمان و حسین همزمان باشه😁 +خب اون زیادی خیالپردازه...فعلا شما ۲ تا...تو و سهیلو میگم...عروسی کنید حالا شاید بعده ها منو آرمان باهم عروسی گرفتیم☺️😂 _ولی ۴ تایی بیشتر میچسبه هااااا.یعنی ۸ تایی😂❤️ +فرامرز ارمانو خواستم خفه کنم الان بجاش تورو خفه میکنما😐😂 _😂😂 ادامه دارد...🌱 نویسنده: N.Z پ.ن: پرونده رو ول کردن دارن درباره چی حرف میزنن🤦‍♀😂...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ‌: (: هـمه‌مون یه داعشِ درون داریم؛ که دونه دونه عقایدمون رو سر می بره! دقیقا همون جایی که میگیم، یه شب که هزار شـب نمیشه.....
قراره چند وقت دیگه رمان گاندو ۳ رو شروع کنیم😍❤️‍🔥 بیا داخل...دم در بده...😁 @gando_3 @gando_3 @gando_3 خودمانیم...هیچ کس به جز تو نفهمید مرا...حسین...
دلت یک رمانی میخواد که متفاوت باشه؟ دلت یک رمانی میخواد که تکراری نباشه؟ دلت یک رمانی میخواد که با شخصیتای گاندو نباشه؟🤦🏻‍♀ولی موضوعش امنیتی باشه؟ پس بیا اینجا و رمان شنود رو بخون😍🤍 @gando_3 @gando_3 @gando_3 اللهم الرزقنا همانی که میدانی...