#رمان_شنود📟
#پارت۴۳
از زبون #هارپر_وینسلت
(دنگ دنگ دنگ دنگ)
+عه الو سلام
_کیه؟
+اره خوبم تو خوبی؟...نفوذیمه...
_آها
+خب بگو ببینم خبر جدید چی داری؟.....
+روسیه؟.....
+چجوری رد منو زدین؟......
+لعنتی.....
+فرماندت میدونه میخوام سادیا رو حذف کنم؟.....
+خوبه که نمیدونه.....
+اسم مستعار؟.....
+آره خب اسم مستعار من مایاعه.تو چه اسمی میخوای بزاری؟.....
+آیلین...خوبه باحاله.....
+از این به بعد بهت میگم آیلین...با من در تماس باش ولی نزار بقیه بفهمن خب؟...بای بای...
_آیلین؟
+جوونه...پای کار هم هست
_البته اگه تهدیدش نمیکردی عمرا برات جاسوسی میکرد
+عا کارن. بعدشم میبینی که الانم خوشش اومده از اینکه داره جاسوسی میکنه...هع...تازه اسم مستعار هم انتخاب کرده...
_هعی...بگیریم بخوابیم...ساعت ۶ صبحه...
+نه...الان میریم خرید...بعدش وسایلو میزاریم توی هتل و بعدم میریم حذفش کنیم...تازه باید توی خونش حذفش کنیم. توی سفارت که نمیشه.
_منطقیه ولی من خیلی خستم.
+منم خستم. اما این مانع کار کردنم نمیشه.
_هرچی تو بگی...
ادامه دارد...🌱
نویسنده: N.Z
پ.ن: اسم مستعار نفوذی آیلینه...
#رمان_شنود📟
#پارت۴۴
از زبون #فاطمه_احمدی
۲ ساعته که رسیدیم روسیه.الان توی هتلیم...من و مهسا توی یک اتاقیم حسین و فرامرز هم توی یک اتاق.چون کسی به مهسا مَحرم نبود گفتم من و اون باهم باشیم که اذیت نشه. الانم دارم یخ میزنم🥶😂هیچ کاپشنی نیوردم فقط پالتو تنمه😔😁...
...(چند دقیقه بعد)...
این مهسا چقدر آرومه😕یکم باهاش حرف بزنم.
+مهسا😉
_هوم☺️
+عه...تو چند تا خواهر و برادر داری؟
_یدونه خواهر.🙂
+چه شغلی داره؟
_توی...نیرو هسته کار میکنه.🙂
+یعنی دانشمنده؟😃😍(من چرا انقدر ذوق کردم؟😂)
_اره...یکجورایی🙂
+تو همیشه انقدر دختر آرومی بودی؟(ای وای نباید اینجوری میپرسیدم ناراحت شد😕)
_عممم...اره...بچگیام البته خیلی شیطون بودم ولی خب...تغییر کردم🙂
+اوهوم😉بگیریم بخوابیم؟😁
_هرجور میدونی. البته من میخوام ببدار بمونم و روی سوژه سوار باشم🙂
+عم پس باشه اگه خبری شد بیدارم کن☺️
_حتما🙂
#حسین
همش تو فکر مهسا خانمم🤦♂دارم دیوونه میشم🤦♂باید خودمو مشغول کنم که انقدر بهش فکر نکنم.🤦♂☹️
_حسین؟
+هوم؟
_چجوری میخوای ازش خاستگاری کنی؟
+از کی؟😐
_خودتو نزن به اون راه😑مهسا خانومو میگم.
+میخوای وسط عملیات ازش خاستگاری کنم؟😅
_فکر خوبیه😂
+😐
_منو فاطمه بعد عقد قرار گزاشتیم که بعد پرونده عروسی بگیریم. سهیل هم با شیوا خانم. یکبار فاطمه به شوخی بهم میگفت عروسی من و شیوا خانم و آرمان و حسین همزمان باشه😁
+خب اون زیادی خیالپردازه...فعلا شما ۲ تا...تو و سهیلو میگم...عروسی کنید حالا شاید بعده ها منو آرمان باهم عروسی گرفتیم☺️😂
_ولی ۴ تایی بیشتر میچسبه هااااا.یعنی ۸ تایی😂❤️
+فرامرز ارمانو خواستم خفه کنم الان بجاش تورو خفه میکنما😐😂
_😂😂
ادامه دارد...🌱
نویسنده: N.Z
پ.ن: پرونده رو ول کردن دارن درباره چی حرف میزنن🤦♀😂...
May 11
:
#حق(:
هـمهمون یه داعشِ درون داریم؛
که دونه دونه عقایدمون رو سر می بره!
دقیقا همون جایی که میگیم،
یه شب که هزار شـب نمیشه.....
#حجاب
#تلنگر
#اربعین
#امام_زمان
#امام_حسین
#کربلا
قراره چند وقت دیگه رمان گاندو ۳ رو شروع کنیم😍❤️🔥
بیا داخل...دم در بده...😁
@gando_3
@gando_3
@gando_3
#رمان
#رمان_امنیتی
خودمانیم...هیچ کس به جز تو نفهمید مرا...حسین...
#اربعین
#امام_حسین
#کربلا
#حجاب
#امام_زمان
دلت یک رمانی میخواد که متفاوت باشه؟
دلت یک رمانی میخواد که تکراری نباشه؟
دلت یک رمانی میخواد که با شخصیتای گاندو نباشه؟🤦🏻♀ولی موضوعش امنیتی باشه؟
پس بیا اینجا و رمان شنود رو بخون😍🤍
@gando_3
@gando_3
@gando_3
#رمان
#رمان_امنیتی
اللهم الرزقنا همانی که میدانی...
#اربعین
#امام_حسین
#کربلا
#امام_زمان
#حجاب