eitaa logo
دانلود
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 ••‌از زبان سعید•• کنار میز فرشید ایستاده بودیم و برایش توضیح میدادم... _این مقدمات پرونده جدیده، اول باید هویت افراد مشخص بشه بعد بریم سراغ مرحله بعد... _اینا کیس های خرده پا و حاشیه‌ای پروندن،اول باید این هارو بررسی بشن...فقط نمیدونم چرا رسول نیستش استعلام هویتی هارو انجام بده..! _رفته بود اتاق آقای عبدی، ولی فک کنم نیومد پایین... از فرشید جدا شدم، در اتاقشان نیمه‌باز بود...تقه‌ای به در زدم... _بیا تو. _سلام آقا... مشغول جمع کردن کاغذ‌ها بودن... _شما نمی‌دونید رسول کجاست؟ _چیکارش داری؟ _درباره پرونده هست میخواستم برای استعلام هویتی کیس‌ها ازش کمک بخوام... _خب، چرا از علی کمک نمیگیری؟ خواستم جوابشان را بدهم که حرفم نیامد... _ولی آخه..‌. _اخه نداره، تا اطلاع بعدی علی جای رسول پشت سیستمش هست. _باشه پس میرم پیش علی...ممنون. _اها... سعید! _بله. _محمد فردا مرخص میشه، میری دنبالش مستقیم میره خونه بیاد اینجا ... هم تو توبیخی هم اون اخراج میشه... _سعیمو میکنم... ••از زبان سیما•• خسته خودم را روی مبل ولو کردم...که کیارش با بطری اب داخل سالن ظاهر شد... _صد دفه،گفتم دهن نزن به اون بطری بی‌صاحاب...مام ادمیم میخوریم ازش... بطری را از دهنش بیرون کشید، خیسیه دور لبش را با آستینش پاک کرد... _اگه آدم بودیم واسه چندرغاز دنبال اینو اون نمیرفتیم... _همین چندرغازه،نفری ۲۰۰میلیونه... _تو با۲۰۰تومن بتونی پراید بخری هنر کردی... _ما که نمیخایم ماشین بگیریم،میخایم پس‌انداز کنیم واسه اون ور آب. _کیا ؟! _ها... _میگم...طرف قابل اعتماده دیگه؟! _شارلوت گفته می‌شناستش. _اگه کارمونو کردیم پولمونو ندادی چی؟اگه سرمونو زیر آب کرد چی؟اگه... _عههه خو زهرمار یه دقیقه زبون به دهن بگیر اَه،هی اگه ‌اگه اگه...طرف غلط می‌کنه پولمونو نده مگه هرکی هرکیه؟ _حالا باید چیکار کنیم؟ _هیچی تو می‌ری دنبال خواهرش تو دانشگاه منم دنبال خود پسره و خانوادش میرم... _از فردا میری دنبال دختره... اطلاعات در میاری ازش، شارلوت رو گفته اگه کارمون رو تمیز انجام بدیم پولمون رو بیشتر می‌کنه... _خسته شدم کیا...تاکی باید دنبال اینو و اون باشیم... _یکم دیگه تحمل کن،چند وقت دیگه اون ور آبیم توی کشور خفن... فردا... ••از زبان سعید•• _مرخص میشه،ولی باید مواظب باشید که خودش رو اذیت نکنه دو سه ماهی باید تو خونه استراحت مطلق کنه، کارهم تعطیل... _میتونه دوباره راه بره؟ _شاید،هرهفته یک روز درمیون فیزیوتراپی ببریدشون...تا عضو های دیگه ضعیف نشن. _سوال دیگه‌ای بود درخدمتم. _ممنون دکتر، نه عرضی نیست... با رفتن دکتر،من هم وارد اتاق شدم... _چیشد؟ _هیچی دیگه رفتم پذیرش برگه ترخیصتون رو گرفتم... _دکتر مخالفت نکرد که؟ _نه،فقط...! _فقط چی؟ _گفتن...باید یه دو سه ماهی توی استراحت‌ مطلق باشید. نیم نگاهی انداخت،لبخندی روی لبش شکل گرفت... _مهندس،من اگه دو سه ماه استراحت میکردم همینجا می‌موندم...! صدایم ناخودآگاه بالا رفت... _این دفعه فرق داره،مگر از روی جنازه من رد بشی... _سعیییید!!!!عه بیمارستانه ها. _بب...ببخشید... حالا لبخندش جایش را به اخم داد! _سعید،بیرون باش میخام لباسم رو عوض کنم. _میخاین کمکتون کنم آخه... _لازم نیست برو بیرون،درم ببند... دستش را به سمت لباس برد تا بپوشتِش. _جسارتا آقا محمد چرا لباس خاکستری رو نمی‌پوشید؟ جوابی نداد، حدس میزدم از دستم دلخور باشد. مشغول بستن دکمه ها بود... رفتم کِنارش و دستانش را گرفتم...خواستم ببوسمش که دستش را کشید. _عه سعید این چه کاریه؟ _شما از دستم... دلخورید.! جوابی نداد... _به جون خودم،برای خودتون میگم... _پس بکش کنار. _اقا محمد منم بخوام بزارم که برید سایت آقای عبدی اخراجتون می‌کنه خودشون گفتن... _خواهش میکنم آقا به خاطر خودتون به خاطر خانوادتون به خاطر بچتون این چند ماه رو استراحت کنید... توروخدا! _تو خونه باشم که همش یا چشمم به در و دیواره یا به پنجره، سعید.! _میدونم ولی دکتر گفت مثل قبل میشید... لبخندی زد. _نه نمیشم،کاش میمردم...کاش همونجا تو ماشین جون میدادم... _عه آقا این چه حرفیه!! _ما به خاطر سلامتی خودتون گفتیم... _سعید؟! _جانم آقا... _یه تاریخ رو بهت بگم یادت می‌مونه...! _چی آقا؟ _۱۳۹۶/۱/۱۶ حفظش کن. _چشم آقاهرچی شما بگید، حالا این لباس رو عوض کنید خواهش میکنم ازتون!
۱ اردیبهشت ۱۴۰۱