فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سم خیلی قویی بود لامصب😂😂😂
『بنام خداوندی که قلم را آفرید』
♡زبان عشق♡
「پارت:⁹」
#فاطمه
***بعد از چهلم
دیروز مراسم چهلم بابا برگزار شد وامروز من قراره همراه داوود برم سایت تا کار کنم
مامانم اصلا حالش خوب نبود تو این چند وقت خیلی کم پیش میاد که از اتاقش بیرون بیاد داوود هم که بیشتر مواقع تو سایت بود گهگاهی خرید میکرد ومیاورد خونه ودوباره میرفت منم مثل بقیه تو اتاقم خودم رو به یه کاری مشغول میکردم.
دیگه بعد از بابا خانوادمون سرپا نشد درسته خیلی وقت نیست ولی...
چند وقت پیش هم مامانم یه سکته قلبی خفیف رو رد کرده بود و به گفته دکتر دوتا از رگ های اصلی قلبش گرفته شده واسترس وناراحتی براش سمه و اگه به حرف های دکتر گوش نکنیم ممکنه خدایی نکرده مامانم از دست بره
تو همین فکرا بودم که دراتاق زده شد وپشت بندش داوود اومد داخل وگفت:
_فاطمه جان حاضر شو تا بریم دیگه داره دیر میشه
_باشه الان حاضر میشم
_خوبه
اینو گفت و درو بست و رفت
منم بلند شدم یه مانتو رسمی مشکی با یه مقنعه مشکی ویه شلوار ساده مشکی رو پوشیدم ودر آخر هم کِش چادر شاده مشکی رو هم روی سرم تنظیم کردم
نیازی به آرایش نداشتم چون مامانم میگفت این مواد شیمیایی هم پوست آدم رو خراب میکنه وهم زیبایی های اصلی جای خودشون رو به زیبایی های زود گذر میدن
--------------------------------------
پ.ن:چیزی ندارم بگم😂😂😊
『بنام خداوندی که قلم را آفرید』
♡زبان عشق♡
「پارت:¹⁰」
ولی خب بعضی وقتا هم میگفت یه کِرِم برای خالی نبودن عریضه لازمه
کیفمم برداشتم و وسایلش رو چک کردم ورفتم بیرون که داوود رو دیدم که سرش رو گذاشته روکاناپه وساعت دستش رو هم گذاشته رو چشماش رفتم کنارش و گفتم
_داوود...داوود جان بلند شد بریم دیر میشه
دستش رو برداشت ویه یاعلی گفت ورفت سمت سوئیچش
منم گفتم:
_یه خداحافظی با مامان بکنم برمیگردم
_باشه
رفتم کنار در اتاق مامان ودر زدم که صدای بفرمایید ضعیف مامان به گوش رسید،
رفتم داخل وگفتم:
_مامان جان ما میخوایم بریم چیزی لازم نداری؟
_نه جانم
_قرصاتو خوردی؟
لبخند تلخی زد وگفت:
_آره عزیزم خوردم،برید خدا به همراهتون
_پس خداحافظ...
درو بستم ورفتم بیرون ونشستم تو ماشین داوود هم بدون هیچ حرفی استارت زد وراه افتاد
***
رسیدیم به یه ساختمون خیلی بلند اداری که کنارش انواعی از پرچم های کشورهای مختلف بود در کنار پرچم ایران که نمای ساختمون رو رسمی والبته قشنگ تر جلوه میداد
داوود گفت:
_فاطمه جان پیاده شو
_چشم
پیاده شدم وباهم رفتیم داخل اون ساختمون واز روی پله هایه مسیری رو طی کردیم
تا رسیدیم به یه طبقه خیلی بزرگ که یه در خیلی بزرگ هم داشت
-------------------------------
پ.ن:خداحافظ
هدایت شده از ″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
www.6w9.ir/msg/8159489
نظر فراموش نشه😉✨
یاعلی✋🏻
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
『بنام خداوندی که قلم را آفرید』 ♡زبان عشق♡ 「پارت:¹⁰」 ولی خب بعضی وقتا هم میگفت یه کِرِم برای خالی
به نکات خیلییییی دقت میکنی
این که نمای ساختمون چجوری بود و پرچم بود و اینا
واقعا عالی
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
__
اَصلـاًدُرُستنۅڪَرِتـٰآنبۍگُنـٰآهنیست
اَمـٰآحُسِین...حـٰآلِدِلَمرۅبِہراهنیست••!
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
__
هوسینیسٺمرا:
جزڪربُبلا؎حسین!🖐🏻
الحقڪہنامِ"ڪربُبلا"
شایسٺہاسٺچراڪہ:-
هرڪساهلبلاشود؛ڪربلایۍمیشود!💔
#آقاےاباعبدالله
Mohammad Hossein Poyanfar - Man Iranamo To Araghi (320).mp3
15.01M
♡ ♡ ♡ ◉━━━━━━─────── ↻ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ⇆
من ایرانمو تو عراقی🙂💔
40 روز تا محرم :)
#روزشمارمحرم🏴
#بهوقتدلتنگی🖤
#مداحی🥀
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🍀 #در_مسیر_عشق 🍀 🌱 #پارت صدوسیوهفتم🌱 زهرا: بیدار بودم و مکالمه های بین مامان و فاطمه رو می شنید
☘ #در_مسیر_عشق ☘
🌷 #پارت صدوسیوهشت🌷
ایوبی : رسول جان سلام
رسول : سلام خسته نباشید
ایوبی : سلامت باشی لطف میکنی با خواهرت سریع بیاید اداره
رسول : اتفاقی افتاده؟
ایوبی : اگر بیاید نمیفته
رسول : باشه چشم یک ربع دیگه اونجاییم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
ایوبی : خب رسول جان گفتم بیاین اینجا یه چیز مهم بهتون بگم .
بچه های لب مرز اطلاع دادن توی شهر میخواد یه اتفاقاتی بیفته مثل انفجاری انتحاری و همچین چیزا
گفتن الان نیرو هایی که داریم و پخش کنیم دور اماکن مهم مثل ناحیه های مقاومت بسیج، فرمانداری، شهرداری، مناطق نظامی و ....
الانم تو هماهنگی های لازم و با بچه ها داشته باش اگر نیرو کم بود خواهرت هست
شما مشکلی ندارید خانم حسینی؟
فاطمه سکوت
رسول : با آرنج زدم تو پهلوش
فاطمه : نه
ایوبی : بسیار خب میتونید برید سر کارهاتون
_ بامداد*ساعت ۳:۲۵_______
ایوبی : خسته نباشی آقا رسول
رسول : سلامت باشید
اقا اتفاقا خوب شد اومدید بچه های اط سپاه مریوان گفتن احتمال انفجار تو اماکن مهم زیاده بخاطر این اغتشاشاتی که تو کشور بود اوناهم میخوان حرکتی بزنن
ایوبی : خیلی خب بگو سرکشی انجام بدن گشت های رضویون و ثارالله بصورت آشکار توی شهر کارشون و بکنن.
رسول : چشم اقا
ادامه دارد....
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
☘ #در_مسیر_عشق ☘ 🌷 #پارت صدوسیوهشت🌷 ایوبی : رسول جان سلام رسول : سلام خسته نباشید ایوبی : سل
🌸 #در_مسیر_عشق 🌸
🌸 #پارت صدوسیونهم🌸
محمد : خب به به می بینم قرمهسبزی داریم
عطیه : این دفعه زهرا پخته 😂😂
محمد : ععع زهرا هم مگه آشپزی بلد بود چه جالب
بچه ها نیستن؟ آخخخخخ یادم رفت فاطمه و رسول نیستن🤦🏻♂
عطیه : درسته🙂
محمد : زهرا که هست چرا نمیاد عزیز کجاست.
عطیه : عزیز که میاد الان زهرا رو خبر ندارم
محمد : اتاقشه؟
عطیه : آره
محمد : خیلی خب تا عزیز بیاد منم زود میام
><><><><><><
محمد : زهرا خانم؟! عروس خونه
بیداری؟ میتونم بیام تو؟
زهرا : بفرمایین
محمد : زیر پتو پختی یا آبپز شدی😐😂 والا همش من که تورو میبینم زیر پتویی
زهرا سکوت ..
محمد : شنیدی چی گفتم؟😐
زهرا : اوم
محمد : پاشو بیا شام بخور
زهرا : نمیخوام
محمد : چی چیو نمیخوای اجباریه🤨🤨 بدو زود باش تا ده می شمارم نیومده باشی جور دیگه برخورد میکنم 🤨🔪
زهرا سکوت..
محمد : یک ، دو ، سه ، چهار...
زهرا : بابا میشه تنهام بزارید خواهش میکنم
محمد : خواهش نکن نمیشه پنج ، شش ، هفت پس نمیای دیگه🤨🔪
زهرا: نخیر
محمد : باشه پس خودت خواستی
و رفتم دستم و گذاشتم رو پتو رو گردنش
: بلند میشی یا خفت کنم؟
زهرا : باباااااا و یهو زدم زیر گریه...
محمد : زهرا؟ چیشد؟؟
زهرا : هیچی مهم نیست...
محمد : یه قاشق 🙃😂😂 توروخدا🙃😂😂 اگر فرشید و دوست داری بیا دیگه 🙃🤣
زهرا : 🙄🙄🙄 بابا میشه دیگه نگید 🙄🙄🙄
محمد: خیلی خب من که رفتم
ده دقیقه بعد
زهرا وارد میشود😂😂
عطیه : چه عجب زهرا خانم پیداتون شد
زهرا سکوت..
محمد : آها تاریخ عروسی کی باشه خوبه ؟؟؟؟؟
زهرا : اصلا عروسی نمیخواد
عزیز : اینجوری که نمیشه دخترم
زهرا: اگر هم باشه من حوصله اینجور چیزارو ندارم پس خواهشا حرفش و نزنید و رفتم بالا
ادامه دارد....
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌸 #در_مسیر_عشق 🌸 🌸 #پارت صدوسیونهم🌸 محمد : خب به به می بینم قرمهسبزی داریم عطیه : این دفعه زهر
🌺 #در_مسیر_عشق 🌺
🌺 #پارت صدوچهلم🌺
فاطمه : بعد از آماده باشی که داشتیم حسابی خسته شدم دراز کشیدم رو تخت و به همه اتفاقاتی که تو این مدت افتاد فکر کردم.
ای واااییی مگه قرار بود زهرا زنگ بزنه چرا نزده
رفتم و به گوشیش زنگ زدم. خاموش بود😰💔
زنگ زدم خونه بابا
محمد : بله؟!
فاطمه : عههه سلام بابا خوبی
محمد : به به فاطمه خانم علیک سلام شما چطوری خسته نباشی
فاطمه: ممنون سلامت باشید
محمد : کارها چطور پیش میره؟ خوبه دیگه؟
فاطمه: بد نیست خوبه
میگم که زهرا خونس؟
محمد : آره
فاطمه: میشه صداش کنید قرار بود زنگ بزنه
محمد : با این اخلاقی که سر شام ازش دیدم بعید میدونم بیاد ولی صبر کن الان صداش میکنم
فاطمه : اوم اوکی باش ممنون🙂💔
++++++++++++
محمد: زهرا پاشو تلفن با تو کار داره
زهرا : کیه
محمد : فاطمه
زهرا : من کاری ندارم نمیخوام
محمد : این اخلاقا چیه پاشو ببینم جواب بده زودباش
زهرا : بهش بگو خودم زنگ میزنم
محمد : قرار بود زنگ بزنی صبح زنگ میزدی
زهرا: بابا میشه ولم کنید؟
محمد : نه نمیشه زودباش
&&&&&&&&&
زهرا : سلام
فاطمه : سلام آبجی جون خوبی
زهرا : خیلی ممنون
فاطمه : تو چرا اینطوری میکنی؟
زهرا : هیچی شما بچسبید به داداشجونتون
فاطمه : منظورت چیه ؟
زهرا : یعنی همین که گفتم برو پیش رسولجونت
فاطمه : اهههههه این کارا چیه زهرا 😠
زهرا : خداحافظ و قطع کردم
فاطمه : گوشی رو پرت کردم : اههههه
رسول : چته😶😶😶
فاطمه : اعصابم و خورد کردید همتون😡😡😡
رسول : چیشده مگه 😐😶
فاطمه : هیچی😡🔪
رسول : خدا بهم رحم کنه😶💔
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌺 #در_مسیر_عشق 🌺 🌺 #پارت صدوچهلم🌺 فاطمه : بعد از آماده باشی که داشتیم حسابی خسته شدم دراز کشیدم رو
ادمی مثل زهرا با رفتارش رو من بودم یه دل سیییییر میزدم😐
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌺 #در_مسیر_عشق 🌺 🌺 #پارت صدوچهلم🌺 فاطمه : بعد از آماده باشی که داشتیم حسابی خسته شدم دراز کشیدم رو
🌹 #در_مسیر_عشق 🌹
🌷 #پارت صدوچهلویکم 🌷
محمد : این چه رفتاری بود با خواهرت داشتی
زهرا : چرا تنهام نمیزارید😭چرا ولم نمیکنید😭چرا نمیزارید تو حال خودم بسوزم و بمیرم
محمد : الان دردت چیه تو
زهرا : بگم هیچ دردی دوا نمیشه 🙂💔
لباس هام و پوشیدم از خونه زدم بیرون یه کم هوا بخوره به سرم
محمد : کجا داری میری نصف شبی😡
زهرا : برم بمیرم
محمد : آره حتما برو دیگه برنگرد نبینمت هاااا
زهرا : اوم باش چشم🙂
محمد : رفتم پیامک دادم به فرشید : سلام خوبی کجایی؟
فرشید زنگ زد : سلام اقا خوبین
محمد : سلام خسته نباشید
فرشید : ممنون اداره ام اقا چطور؟
محمد : زهرا داره از خونه میزنه بیرون اگر میتونی هواشو داشته باش ولی نفهمه
فرشید : چشم تازه راه افتاد؟
محمد : آره
فرشید : باشه خدافظ
*****
زهرا : دلم میخواست همینجا یه ماشین بزنه بهم کارم تموم شه دیگه زهرایی وجود نداشته باشه
همینجوری تو خیابون ها قدم میزدم که یه ماشین جلوم ترمز زد
فرشید : با سر و عصبانیت بهش اشاره کردم سوارشه
زهرا : فرشید بود😶💔 سوار شدم و بدون سلام
فرشید : علیک سلام زهرا خانم نصف شب بیرون چه کار میکنی🤨🤨😡
زهرا سکوت
فرشید : با شما بودما
زهرا : به تو ربطی نداره
فرشید : 😐😐 دررردد😐💔🔪 یعنی چی به من ربطی نداره ناسلامتی شوهرتما باید بدونم کجا میری کی میری کی میای
زهرا : وای وای باز شروع شد
حوصله ندارم خواهشا بزار تنها باشم
سرم و گذاشتم رو شیشه ماشین هنذفیری و درآوردم و مداحی گوش دادم همونی که فاطمه خیلی دوست داشت🙃💔
(الرحیل الرحیل
دلبسته عشق ، بسته دنیا نیست
زندگی زندگی، ختم به شهادت نشود زیبا نیست)
زهرا: دلم واسه فاطمه تنگ شده بود. نمیدونم من چرا همچین رفتاری باهاش داشتم.
ادامه دارد....
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌹 #در_مسیر_عشق 🌹 🌷 #پارت صدوچهلویکم 🌷 محمد : این چه رفتاری بود با خواهرت داشتی زهرا : چرا تنها
ریحانه بگو زهرا یه بلایی سرش میاد دلم خنک شه
قرائت کنیم صلوات امام رضا(ع) را در شب زیارتی ایشان:
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ وَرَضَّيْتَ بِهِ مَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِكَ . اللّٰهُمَّ وَكَمَا جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَىٰ خَلْقِكَ، وَقائِماً بِأَمْرِكَ، وَناصِراً لِدِينِكَ، وَشاهِداً عَلَىٰ عِبادِكَ، وَكَمَا نَصَحَ لَهُمْ فِي السِّرِّ وَالْعَلانِيَةِ، وَدَعا إِلَىٰ سَبِيلِكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَىٰ أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيائِكَ وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ إِنَّكَ جَوادٌ كَرِيمٌ.
◼️◽️◾️▫️▪️
خدایا درود فرست بر علی بن موسی که او را پسندیدی و به وسیله او هرکه را از آفریدگانت خواستی، خشنود ساختی و چنان که او را قرار دادی، حجّت بر بندگانت و قـیــامکننده به فـرمــانت و یاور دینـت و گواه بر بندگانت و چنان که برای آنان، در نهان و آشکار خیرخواهی نمود و با حکمت و اندرز پسندیده، به راهت خواند، پس بر او درود فرست، برترین درودی که بر یکی از اولیایت و برگزیدگان از آفریدگانت فرستادی که تو بخشندهی کریمی...
شـ🌷ـها دت امام هشتم (ع) (به روایتی) تسلیت باد.
🆔 @razavi_aqr_ir
❤️ حال دِلم در حَرَمت خوب شد...
💫 ویژه برنامه استودیو بینهایت در روز زیارتی مخصوص امام رضا علیهالسلام
🎙 باکلام: حجةالاسلام و المسلمین استاد مهدی ابراهیمی
⏰ پنجشنبه ۲تیر، ساعت ۱۸:۰۰
p.javanan.org/live
_
@binahayat_ir
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
__
امامخمینی(ره):
چمرانعزیز،باعقیدهپاکِخالصِغیروابسته
بهدستجاتوگروههایسیاسی
وعقیدهبههدفبزرگالھی
جھادرادرراهِآن..
ازآغازِزندگیشروعوباآنختمکرد.🚶🏾♂:)
#شھیدچمران🌱
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
__
بـِهمـَنبیسروپآگوشـِهچشمیبنمـٰآڪِه
مـَحآلاستجزاینگوشـِهپـَنآهیمارآ...シ'!
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
__
دوستدارمسررویشونههات
بزارم:)″
بغلمکن!❤️
مگهمنچندتاامامحسیندارم!؟