eitaa logo
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
256 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
33 فایل
@gandoiiii مهربان خدای من @emamhosein113 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
_
+هرکسی‌دیوانۀ‌عشقـت‌نشـد؛عاقل‌نشـد... -غیرنوکرهایـت‌آقا؛کُلُّهُـم‌‌لا‌یَعقِلـون...!:)💔
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
_
حفره‌ای‌بودپرازخون‌وسط‌سینه‌من.. مهرت‌افتادبه‌قلبـم‌ضربان‌شکل‌گرفـت..!:)♥️
من سه سال پیش میخواستم درس بخونم یه لحظه اومدم ایتا یه چیزیو از دوستم بپرسم هنوز اینجام :|😐😂
کارنامه ایرانی ها انگلیسی ۱۹😐 ادبیات فارسی ۱۱😂😂
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
♥️-!
سرم‌هوای‌تودارد،دلم‌هوای‌ضریح‌ ‌چه‌می‌شود‌که‌سری‌گوشه‌ی‌حرم‌بزنم؟!:)♥️!
هدایت شده از در انتظار مهدی...:)
مــهــم!
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌻 #در_مسیر_عشق 🌻 🌻 #پارت صد‌و‌چعل‌و‌پنج🌻 فاطمه: همینجوری که برگه ها و عکس هارو می دیدم به دلشوره ام
🍃 🍃 🎋 صد‌وچهل‌و‌ششم🎋 فاطمه : بعد از سه روز پر کاری که داشتیم فقط اومدم که وسایل مورد نیاز و ببرم اداره و یه استراحت نیم ساعته داشته باشم. رو مبل دراز کشیدم با چادری که هنوز در نیاوردم و دستم و گذاشتم رو سرم یعنی چه بلایی سر رسول اومده که هیچ خبری نیست ازش یاد روزایی افتادم که تو حیاط منو زهرا رو خیس میکرد و زدم زیر گریه .. نفس عمیقی کشیدم که.. که یهو یه نفر کلید انداخت تو در سریع از جام پاشدم اسلحه ام رو مسلح کردم و منتظرش بودم رسول: بعد از کتک هایی که خوردم بالاخره ولم کردن و با سر و صورت خونی و لباس های پاره داخل خونه شدم فاطمه : رسول بود..😶💔 چهره اش رو که دیدم شوک شدم و فقط نگاش میکردم رسول : چیه تا حالا آدم ندیدی؟😒🙄 بجای اینکه بیاد بعد سه روز استقبالم داره منو نگاه میکنه الان خدایی کجای من دیدن داره؟😐 فاطمه : 😭😭رسوووووللل و رفتم بغلش🚶🏻‍♀💔 رسول : وای خداا نچسب به من‌خونی میشی فاطمه : مهم نیست 😭 الهی من قربونت برم کجا بودی تو منو دق دادی😭💔 رسول : قضیه داره حالا نمیخوای یه دستی به سر و روی من بکشی بجای گریه کردن؟ 🙄 فاطمه : چشم الان برمیگردم و رفتم جعبه کمک‌های‌اولیه رو آوردم بعد از یه ربع که زخم های صورتش و تمیز کردم و چسب زدم حالا رفتم سراغ بازجویی 😁 : خب از اول تا اخر توضیح بده کجا بودی چیشد رسول : نمیخواد مهم نیست فاطمه : 😐😐 مهم نیست ؟ سه چهار روز خبری ازت نبود مهم نیست؟ 😐😐 رسول : بعدا میگم الان بزار بخوابم فقط فاطمه : نخیر نمیزارم بخوابی اول بگو😐🔪 رسول : خیلی خب اصن پاشو بریم پیش آقای ایوبی اونجا که بهش گفتم توهم بشنو خوب شد حالا؟🙄 فاطمه : خیلی خب😒