eitaa logo
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
259 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
33 فایل
@gandoiiii مهربان خدای من @emamhosein113 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
قهرمانان گمنام پارت شصتم 🧡🌹 رسول همه : سلام دیدم باز این علی نشسته بود پشت میز من . علی تو باز نشستی پشت میز من یهو یکی از پشت زد به شونم برگشتم دیدم اقا محمده . سلام اقا محمد اقا محمد : سلام استاد رسول چطوری خوبی از کی تا الان این صندلی رو به اسم تو زدن استاد . ببخشین اقا این میز و صندلی کلا مال بیت الماله اصلا علی کی گفته این صندلی ها برای مایه چرا الکی حرف میزنی تو علی اوضاع همه بچه ها اینجوری بود 👈🤣🤣🤣🤣🤣🤣 اقا محمد : علی پاشو بیا اتاق من و تو استاد بشین پشت سیستم و تا تمام دوربین ها رو هک نکردی تکون نخور . چشم اقا همه رفتن و من موندم و یه عالمه دوربین که یهو داوود برام یه لیوان کاپوچینو اورد داوود : بفرما داداش رسول . دستت طلا اقا داماد (این جمله رو بلند گفتم و همه نگاه ها رو ما برگشت ) سعید : اِ جدی حالا کی هست این زوجه خوشبخت داوود : رسول فقط میکشمت . بچه ها این اقا داوود اومده خواستگاری ابجی بنده سعید : اِ جدی مبارک باشه اقا داوود ما ها غریبه بودیم هیچی نگفتی ؟ داوود : نه بابا شما تاج سرین ولی نشد که زودتر بگم سعید : حالا کی شیرینی میدی اقا داوود داوود : هر وقت جواب مثبت رو از خواهر ایشون بگیرم سعید : پس نزنی زیرشا . اون غلط میکنه بزنه زیرش خودم شیرینیش میکنم همه زدن زیر خنده اقا محمد : اقا رسول کارت تموم شد . بله اقا اقا محمد : پس راه بیفتین بریم برای دستگیریش . چشم اقا همه راه افتادیم سمت مقصد بعد دستگیری غلامرضا رحمانی و دار و دستش منو داوود با دستور اقا محمد برگشتیم خونه تا برای مراسم اماده بشیم خداروشکر امروز فاطمه مرخص شده بود 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 《فاطمه 》 برای هزارمین بار خودم رو تو اینه برانداز کردم چقدر ناز شده بودم رسول در اتاقم رو زد . بفرمایین رسول : سلام ابجی گلم چقدر ماه شدی قشنگم اومد جلو و منو تو اغوش کشید و پیشونیم رو بوسید از بس که استرس داشتم دست و پام یخ کرده بود رسول : خواهر قشنگم چرا اینقدر یخی ‌. خیلی استرس دارم رسول : استرس نداشته باش وقتی من اینجام تو نگران هیچی نباش یهو زنگ خونه رو زدن ...
بچه ها هنوزم دارم مینویسم امشب میخوام دل همتون رو شاد بفرمایم 😂😂😊😊
قهرمانان گمنام پارت شصت و یکم ❤️🕊 از پنجره نگاه کردم و با صحنه عجیبی رو به رو شدم محمد طاها اومده بود خونه ما . مامان این پسره اینجا چی کار میکنه مامان : فاطمه درست صحبت کن اومده یه سری مدارک رو به پدرت بده بعد میره همون لحظه زنگ خونه رو زدن و خانواده اقا داوود اومدن تو خونهمحمد طاها هم باهاشون اومد داخل به خاطر استرسی که داشتم به ارغوان هم گفتم بیاد پیشم ارغوان: فاطمه نگران نباش مشکلی پیش نمیاد . خداکنه بعد از سلام و احوال پرسی با خانواده اقا داوود به فرمان مادرم رفتم اشپزخونه تا چایی رو بیارم با استرسی که داشتم مطمئن بودم چایی رو رو اقا داوود میریزم رسولم متوجه استرسم شد و موقعی که میخواستم چایی رو پخش کنم بهم گفت بشین و سینی رو بده من رفتم نشستم رسول هم بعد پخش چایی نشست کنارم منم اصلا حواسم به حرفایی که رد و بدل میشد گوش نمیکردم که یهو محمد طاها گفت : فاطمه من چیم از این پسر کمتر بود که منو انتخاب نکردی با حیرت داشتم نگاش میکردم فکر نمیکردم که بخواد به خاطر کینش زندگی منو داغون کنه بابا : اقا محمد طاها لطفا برو خونتون تا من با پدرت تماس بگیرم محمد طاها:چشم عمو جان ببخشین ناراحتتون کردم با اجازه بابا وقتی اون پسره بیشعور رفت گفت : ببخشید این پسر خواستگار فاطمه خانوم بود چون فاطمه بهش جواب منفی داده اینطوری کرد مادر داوود : عیب نداره اقای حسنی این مشکلات برای هر دختری پیش میاد حالا اگه اجازه بدین این دو تا جوون برن و حرفاشون رو بزنن بابا : بله فاطمه جان اقای محندی رو به اتاقت راهنمایی کن . چشم پدر جان با اقا داوود رفتیم اتاق من . بفرمایید اینجا بشینین اقا داوود : ممنون نگاهش افتاد به عکسای حاج قاسم که روی دیوار اتاقم بود اقا داوود : خدا از قاتلاش نگذره 😔 . انشالله اقا داوود : ما که همه حرفامون رو زدیم تو گلزار شهدا فکر میکنم شما هم در مورد شغل من همه چیزو نیدونین درسته ؟ . بله درسته
قهرمانان گمنام پارت شصت و دوم 🧡🕊 فاطمه اقا داوود : میتونم ازتون درخواستی بکنم . حتما بفرمایین اقا داوود: مراسم عقد رو گلزار شهدا بگیریم . بله خیلی هم عالیه اقا داوود : فاطمه خانوم من همسری میخوام که همیشه همراهیم کنه . من شما رو تا اخر عمر همراهی میکنم ولی یه شرط داره میدونم چقدر عاشق شهادتین اگه یه روز شهید شدین باید بهم این قول رو بدین که توی اون دنیا برای من همسری کنین اقا داوود: به روی چشم حرفای این پسره رو هم فراموش کنین . چشم بریم پایین ؟ اقا داوود : بریم رفتیم پایین مادر اقا داوودگفت : خب چیشد منو اقا داوود هر دو از خجالت سرامون رو پایین انداختیم که همه گفتن : مبارکه روز عقد منو و اقاداوود بود خیلی خوشحال بودم توی اینه جلوی سفره خودم و اقا داوود رو می دیدم وقتی عاقد برای بار سوم ازم سوال پرسید گفتم : با اجازه اقا امام زمان و پدرو مادرم بله همه صلوات فرستادن و از اقا داوود هم پرسیدن ایشون هم جواب مثبت رو دادن دوباره صدای صلوات همه جا رو پر کرد اقا داوود دستم رو گرفت و یه حلقه خیلی زیبا دستم کرد منم حلقه اقا داوود رو دستش کردم قرار شد باهم بریم بیرون وبقیه هم برن خونه ما خیلی احساس امنیت می کنم وقتی اقا داوود کنارمه یهو اقا داوود گفت : عشقم میخوام برم برات بستنی بخرم از خطابش خندم گرفت . ممنونم اقا داوود : اینقدر رسمی حرف نزن الان ما زن و شوهریم . چشم اقا داوود: با تمام وجود عاشقتم عشق من قند تو دلم اب شد با این جمله تو دلم اعتراف کردم چقدر این مرد رو دوست دارم ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اقا رسول تو زیر پای مادر میخواد ازدواج کنه 😂 عکس العمل باباش 😐😂
بچہ‌هاتــون رو از خدا نترسونین ! آدم‌هـا اگر از چیزۍ بترسن، نمۍتونـن اونـو دوست داشتـہ باشن .. اونا رو از دورۍ خدا بترسونین،، نه از خودِ خــُدا ((:🌱' 🙂🌿
🌱 وقتی پاتو میزاری تو "جبهه " هرجور ادمی رو که فکرشو نمیکنی میبینی از عشق خالکوبی بگیر تا اونی که نماز شبش قضا نمیشه ، این تفاوت ظاهر تو جبهه ها زیاده اما یه چیزی که بین همشون مشترکه اعتقاداتشونه و باور عمیق به اون راهی که در اون قدم گذاشتن ..!
یادتـھ گفتـم منـو ببـر حـرم !؟ فڪری بـرا این دل در بـه در بڪن ؛ میبینـے جامـوندم ، جامـوندم ،جامـوندم . . اومدم تا شـھرو باخبـر ڪنم !-
چند‌روز‌پیش‌برام‌خواستگار‌اومده‌بود مامانم‌خیلے‌سریع‌ردش‌کرد‌رفت... به‌مامانم‌گفتم‌:واسه‌چے‌اینطوری‌ ردش‌کردین؟! گفت:کسے‌که‌تورو‌میخواد‌ حتما‌یه‌چیزیش‌هست!😐🤦🏻‍♀
همه‌ چیز‌ ر‌ا به‌ خدا‌ بسپار او خوب‌ میداند‌ چطور دَر‌ و تخته‌ ر‌ا با هم‌ جور‌ کند‌ رفیق . . .
هر‌وقت‌حس‌کردی‌واقعا‌همہ‌تنھات‌گذاشتن‌و‌کسی‌نبود‌؛ فقط‌بہ‌همین‌فکر‌کن‌: ‹مل‌وَدَّعَكَ‌رَبُّك› پروردگارت‌تو‌را‌رها‌نکرده...🙂🌿
بدون تعـارف...!😹🚶🏻
فحش‌میدھ‌؛میگہ‌شوخے‌بود تھمت‌میزنہ؛میگہ‌حس‌ششمم‌‌بود دروغ‌میگہ؛میگہ‌مصلحتی‌بود بآ‌نامحـرم‌صحبت‌میکنہ؛میگہ‌ضرورۍ‌بود خود‌نمآیۍ‌میکنہ‌؛میگہ‌‌تبلیغ‌‌اسلآم‌بود . . اسم‌خودشم‌‌گذآشتہ‌بچہ‌مذهبۍ🚶🏿‍♂ •. - خسته‌نباشی‌جنــاب!/:
🔴وزیر خارجه اتریش: یک میلیون دُز واکسن آسترازنکا به ایران اهدا می‌کنیم. ‼️ دقت کردید همه شدن دلسوز ایران و دارن رایگان واکسن هارو می‌فرستن...
🖐🏿' یک پدیده داریم که طرف با دیدن پروفایل کسی عاشقش میشه همینحوری پیش بره با بیو وآیدی طرف عاشق میشه :/
. همانا ما ایتا را به‌خاطرِ تاسیس نداۍ شیعه طراحی نمودیم [ ویکی‌پدیا ] 😌😂🚶🏻‍♂ @neday_shiee
- مادر شهید سعید علیزادهـ میگفتـ سعید ببین . . . : برو من کاری ندارم یا شهید میشیـ یا سالم بر میگردیـ من حوصله جانباز ندارم😁🌱!'