#ایستگاه_سوال
#سوال_سوم
#عمق_بخشی_به_سوال
🔍🌟💭🔎🌿🌟🔄💡💫🧩🤔
و تو این سوال علاوه بر سوالاتی که مربوط به وجود خداست، مبحث صفات این خدا و مبحث درد و رنج مطرح میشه:
آیا در صورت وجود خدا، این خدا چه ویژگی ها و صفاتی دارد؟
آیا بینا هست؟ اگر میبیند چرا کاری نمیکند؟
اصلا از کجا متوجه اقدامات خدا میشویم؟
اقدامات خدا چگونه است؟
آیا اقداماتی دارد؟ یعنی آیا به مردم کمک میکند؟
اگر کمک میکند، کمک هایش چگونه است؟ آیا مستقیما دخالت میکند؟ یا واسطه هایی دارد؟
واسطه های خدا چه کسانی یا چه چیزهایی هستند؟ چگونه اند؟ چه ویژگی هایی دارند؟
اصلا درد و رنج برای چیه؟
کشت و کشتار و جنگ برای چیه؟
چرا ظلم وجود دارد؟ آیا نمیشد که همیشه همه چیز در آرامش و خوشی و خوبی باشه و ظلم و سختی و درد وجود نداشته باشه؟
آیا خدا خوشش میاد که سوختن و رنج کشیدن مردم رو ببینه؟
اصلا چرا این دنیا رو با این ویژگی ها به وجود آورده که مردم بخوان اینطور رنج بکشن؟
آیا ما نقشی در به وجود آمدن این رنج ها داریم؟
آیا خود به خود به وجود میان یا عواملی دارد؟
عوامل به وجود آمدن این درد ها و رنج ها چه چیزهایی هستند؟
آیا ما وظیفه ای در مقابل این رنج ها داریم؟اگر داریم چه باید بکنیم؟
آیا خود این رنج ها بیهوده اند؟ یا کارکرد و دلیلی دارند؟
#در_جستجوی_گنج
🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃
Story3-f.mp3
5.88M
🎧#داستان_صوتی
✨تصمیم سرنوشت ساز
🔻"قسمت پنجم و ششم"🔻
نظرتون؟👇
📮https://harfeto.timefriend.net/16497500922347
🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃
دوستان همراه سلام🌸
عصر جمعتون بخیر😊
دوستانی که گام به گام با #ایستگاه_سوال همراه ما اومدین، تا اینجای کار چطور بود؟ روش خوبی بود برای تعامل با سوالهاتون؟
به نتایج خوبی رسیدین؟
تجربیاتتون رو با ما در میون بذارین😊🌹
👇
📮https://harfeto.timefriend.net/16497500922347
#ایستگاه_سوال
#سوال_چهارم
#عمق_بخشی_به_سوال
🔍🌟💭🔎🌿🌟🔄💡💫🧩🤔
این هم یکی دیگه از سوالاتتون هست که این مرحله رو روش انجام میدیم:
اینجا مبحث حق و باطل مطرحه
حق چیه؟
باطل چیه؟
از کجا بفهمیم حق چیست و باطل چیست؟
آیا هرکدام از حق و باطل، نشانه ها یا میزانی دارند برای سنجش؟
این میزان های سنجش در کجا آمده؟ توسط چه کسی گفته شده؟
بعد از فهم این مسائل میرسیم به اینکه جمهوری اسلامی، با کدام یک از این میزان ها مطابقت دارد؟ حق یا باطل؟
#در_جستجوی_گنج
🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃
🔍🌟💭🔎🌿🌟🔄💡💫🧩🤔
خب اینم سوال چالشی که مطرح کرده بودیم و قرار بود پیش فرض هاش رو شما بهمون بگید، ممنون از جواب هایی که ارسال کردین.🌸🍃
🔰#پیش_فرض های این سوال میشه:
اگر خدایی وجود داشته باشد، و اگر دنیایی را حلق کرده باشد، برای چه این دنیا رو خلق کرده.
🔰 حالا بریم برای #عمق_بخشی:
دیگه سوالات مربوط به وجود خدا رو دوباره مطرح نمیکنیم چون در سوالا قبل گفتیم.
علاوه بر اون سوالات،سوالات دیگه ای مطرح میشه:
اصلا آیا دنیایی وجود دارد؟
این دنیا چگونه است؟ چه ویژگی هایی دارد؟
آیا غیر از این دنیا، دنیاهای دیگری هم وجود دارد؟
اصلا چرا این دنیا وجود دارد؟
آیا دنیا هدفی دارد؟ یا بی دلیل و بیهوده به وجود آمده؟
ما در این دنیا چکار میکنیم؟ یا چکار باید انجام بدیم؟
آیا این دنیا انتهایی دارد و تمام میشود؟
آیا بر فرض نهایت داشتن، بعدش دنیای دیگری است؟
آن دنیای دیگر برای چیست؟
آیا در صورت وجود دنیایی دیگر و وجود ما در آن دنیا، ما این دنیا رو به خاطر خواهیم آورد؟
آن دنیا چه ویژگی هایی دارد؟
آیا قبل از این دنیا هم دنیایی وجود داشته؟ در صورت وجود داشتن آیا ما هم در آن دنیای پیشین وجود داشتیم؟
حتی میشه سوالاتی راجع به مرگ و وجود داشتن چنین چیزی و کیفیتش هم مطرح کرد.
#در_جستجوی_گنج
🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃
بریم سراغ چالش جدید🛠
⁉️شاید این سوال شما هم باشه...!
🔺این بار رو این سوال فکر کنین و #پیشفرضها شو بنویسین و مراحل #عمق_بخشی_به_سوال رو پیاده کنین.
منتظر پیامهاتون هستیم😊👇
#در_جستجوی_گنج
📮https://harfeto.timefriend.net/16497500922347
🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃
گنج پنهان
🔰داستان تصمیم سرنوشت ساز 🔸 #قسمت_ششم #تصمیم_سرنوشت_ساز: آروم بلند میشم و میشینم. کم کم چشمام رو
🔰داستان تصمیم سرنوشت ساز
🔸 #قسمت_هفتم:
#تصمیم_سرنوشت_ساز:
هنوز گیجم و تو دنیای خودم سیر میکنم. نمیتونم فکر کنم یا تصمیمی بگیرم!
انگار با طنابی به آرش وصل شدم و بی اختیار به دنبالش کشیده میشم...
آرش گفت: بیا بریم دو تا آبمیوه تگری بزنیم، حالت یه کم جا بیاد..
میریم کنار دکه ی کوچیکی که اونجا بود و همیشه زمانی که تنهایی به اینجا میومدم ازش تخمه میخریدم..
آرش میره و با دو تا آبمیوه خنک برمیگرده و میگه:
-بخور تا حالت جا بیاد، فکرکنم خیلی وقته زیر آفتاب وایستادی...
یادمه اون موقع ها که زیاد تو آفتاب میموندی، خون دماغ میشدی..
حالا مثل اینکه تغییر کردی، به جاش بیهوش میشی. هه...
از یادآوری خاطرات گذشته یه حالی میشم.
از طرفی یاد خوشی های دوران نوجوونی میفتم و از طرفی حسرت میاد سراغم...
- نمیخوای آبمیوه رو از دستم بگیری؟ کجایی رفیق؟ عاشقی؟ هه...
چقدر دلش خوشه، عاشقی! من کجام، این کجاست!!
هنوز از بابت اتفاقی که برام افتاده و اون پیرمرد گیج گیجم...
آبمیوه رو میذاره تو دستم و میگه:
هنوزم مثل اون موقع ها کم حرفی، به زور باید از دهنت حرف کشید بیرون...
اون موقع ها بچه ها فکر میکردن چون پدرت پولداره داری خودتو میگیری که با بقیه گرم نمیگیری و کم حرفی...
اما من میدونستم که اینطور نیست؛ چون فهمیده بودم که مثل برادر کوچیکم، آدم درونگرایی هستی و اغلب تنهایی رو بیشتر دوست داری تا تو جمع بودن رو...
من خیلی به کتاب های روانشناسی علاقه داشتم و عاشق شناخت آدما بودم
برا همین تو این زمینه زیاد مطالعه کردم...
یادش به خیر...
چه دورانی بود...
با خودم میگم: هیچ وقت متوجه نشده بودم که بقیه درمورد من چه فکری میکنن!
آرش میگه: یادمه حافظه ی خیلی خوبی داشتی، خاطرات گذشته رو مو به مو یادت بود...
اون روزی که با هم دوست شدیم رو یادته؟!!
اوهوم یادمه
آرش منو خوب شناخته...
از خودم بیشتر منو میشناسه!
اما
هرچقدر شناختش خوبه، تشخیص موقعیتش ناامید کنندست!
بابا من از ته زندگی برگشتم!
اصلا حوصله ی فکر کردن به این خاطرات بی اهمیت رو ندارم...
همش میخواد خاطره مرور کنه😩
شروع میکنم به قدم زدن، با بی تفاوتی آبمیوه رو سر میکشم
سرم رو که بالا میارم یدفعه چشمم میفته به بیلبورد تبلیغاتی و خشکم میزنه...
تیلیغ همون نوشابه است و اون جملش : « در حال زندگی کنید ».
این بار معنای دیگه ای برام داره.
انگار میگه:
خاطرات رو ول کن و حال رو بچسب!
💢 ادامه دارد...
https://eitaa.com/ganj_penhan
🔰داستان تصمیم سرنوشت ساز
🔸 #قسمت_هشتم: ✅
#تصمیم_سرنوشت_ساز:
آرش گفت: اینطور که معلومه نمیخوای صحبت کنی، ایرادی نداره، خودم میگم برات...
ای بابااا
به زور میخواد خاطراتو زنده کنه،
اونم تو این وضعیت من!
عجبااا یکی نیست بگه ، از این مرور خاطرات چی گیرت میاد؟؟
اما حوصله ی اینکه همین حرفم بگم ندارم! بذار انقدر بگه تا خسته شه...🚶♂
ادامه میده: یه روز که مشغول خرخونیِ امتحانی بودی که ساعت بعد داشتیم، فری تپله و دار و دستش تصمیم میگیرن اذیتت کنن...
منم چون یه مقدار بی دست و پا میدیدمت، دلم برات میسوخت. هه...
برا همین همیشه حواسم بهت بود و هواتو داشتم...
وایسا ببینم با کی بود؟ به من گفت بی دست و پا😳 بهم بر میخوره
بهش میگم: من؟ بی دست و پا بودم؟!
میخنده و میگه:آهااااا حالا شد
بالاخره به حرف اومدی
شووووخی کردم، میخواستم ببینم گوش میدی به حرفم یا نه...
خلاصه اونها با لوله ی خودکار، کاغذهای مچاله شده ی تُفیشونو همزمان با هم فوت کردن سمتت و همشون خورد تو صورتت
قهقه زدن و مسخرت کردن! داد میزدن: بچه خرخون... بچه خرخون...
البته اینو راست میگفتن، خر خون بودی، هه...
با عصبانیت بهش نگاه میکنم.
هیچ وقت شوخی هاشو دوست نداشتم!
میگه: باشه بابا، اینجور نگاه نکن ترسیدمممم...
اون موقع هم همینطوری شدی!
با عصبانیت بلند شدی و کتابتو محکم پرت کردی سمتشون..
کتابت درست خورد تو دماغ فری.
دادش رفت هوا و خون بود که از دماغش میومد پایین..
دوستاش فوری بردنش دفتر..
تو هم خیلی سریع عصبانیتت خوابید و سرد شدی..
تازه به خودت اومده بودی و فهمیدی چیکار کردی!
زدی تو سرت و با ترسی که تو چشات بود برگشتی سمت من،
میخواستی یه چیزی بگی، اما انگار زبونت بند اومده بود، هیچ حرفی نزدی
یادته؟!!
تو چشات پر از ترس و التماس بود
انگار ازم کمک میخواستی
اما نمیتونستی به زبون بیاری!
همون موقع یه نفر اومد دم در کلاس و صدات کرد و گفت بری دفتر...!
پاشدم فورا اومدم کنارت و گفتم: چیزی نیست پسر، منم باهات میام که بگم تقصیر تو نبود
با هم رفتیم دفتر...
خلاصه اونروز گذشت، اما اون ماجرا شروع دوستی ما بود...
تو برخلاف ظاهر آرومت، بد عصبانی میشدی!
زود عصبی میشدی و از کوره در میرفتی و اما عوضش زودم آروم میشدی..
انگار یه آدم دیگه ای میشدی...
من که خیلی ازت حساب میبردم...هه...
چه جالب
ما فقط سه سال با هم بودیم
اما اون خوب منو شناخته بود...
یواش یواش از گیجی و منگی دارم بیرون میام...
دلم میخواد دردودل کنم براش
از درد درونم بهش بگم و ازش کمک بخوام
امااااا
نمیتونم... نمیدونم چرا؟!!
ادامه میده و میگه:
- میدونی!!! تو خیلی مغرور بودی، هیچ وقت نمیتونستی از کسی کمک بخوای!
اینو از همون موقعی که با ترس تو اون لحظه به من نگاه کردی و لام تا کام حرف نزدی خوب متوجه شدم...
با خودم میگم: "آره،درسته. غرورمه که نمیذاره هیچ وقت از کسی کمک بخوام"
به وسطای راه رسیده بودیم
از رو به رو یه مرد تپل و هیکلی با لباس مشکی داره نزدیک میشه، چندنفرم همراهشن..
"یاد فری میفتم
اونروزی که برای جبران ضربه ای که از من خورده بود، با دارو دستش اومد سمتم و حسابی از خجالتم دراومد."
یکدفعه مرد تپل، محکم به شونم میخوره و رد میشه. عصبانی میشم برمیگردم بهش بگم هوووووووی کوری....
که با دیدن نوشته ی پشت پیراهنش دهنم بسته میمونه...
با خط درشت و به انگلیسی نوشته بود:
who are you? ( تو کی هستی؟)
💢 ادامه دارد...
https://eitaa.com/ganj_penhan
جناب آقای یوسف زاده
سالگرد وفات پدر بزرگوارتان را به شما و خانواده محترم تان تسلیت عرض می کنیم
خداوند اجر صابرین را به شما عطا فرماید که یک سال است پدر عزیزتان را به آغوش خاک سپرده و صبورانه در سوگش نشستید
از درگاه خداوند برای پدر بزرگوارتان رحمت، مغفرت و علوّ درجات
و برای شما و خانوادهتان صبر و اجر مسألت داریم...
ان شاءالله در جوار اهل بیت علیهمالسلام باشند...
─┅═༅𖣔🏴𖣔༅═┅─
⚫️بخشی از وصیت نامه حجة الاسلام یوسف زاده را باهم میخوانیم، که در آن نکات مهمی برای رشد انسان نهفته است
باشد تا فرصتی هست به خود بیاییم و در مسیر الله قدم برداریم و توشه آخرت کنیم ⚫️
هدایت شده از ابوذر آذربایجان
💢 رزق دست خداوند است
🎖 درست است که مالی ندارم و ارثی به جای نگذاشته ام، ولی همه تلاشم این بود که در زندگی ام حرامی وارد نشود و کاری من را از خدمت به اسلام، انقلاب و ولایت غافل نکند، حتی دنیا و مال حلال؛
و لذا از نظر مالی و دنیوی هم خیلی شرمنده همسر و فرزندانم هستم.
🍀 اما امید و سرمایه زندگی من، همسر مومنه ام و فرزندان پاکم (عزیزان دلم) هستند.
که امیدوارم با ثبات قدم در راه اسلام، قرآن، امام، شهدا و ولایت و با اعمال صالح، خدمت به خلق الله، صله ارحام، با تربیت اولاد صالح و کثیر و ایثارگری در راه حفظ اسلام و انقلاب اسلامی؛ خداوند منان مرا به برکت خوبی زن و بچه هایم مورد عفو و بخشش قرار داده و از رسوایی و شرمندگی ابدی نجات دهد.
🔸 بدانید، همه در دنیا مسافر و مستاجرند، مالک حقیقی، خالق هستی و فیاض مطلق است.
همه ی این دنیا لهو و لعب است و به پر مگسی نمی ارزد؛ ولی اگر مقدمه رسیدن به آخرت و قرب الهی قرار گیرد، دیگر دنیا نیست، بلکه تبدیل شده است به آخرت و ارزشی بی نظیر دارد.
🔅 عزیزان دلم هیچ نگران نباشید؛ روزی، مقدر و قطعی است. فیاض مطلق حتی روزی وحوش و کفار و دشمنان خودش را تضمین و مقدر کرده است، پس نگران نباشید.
🌾 درست است که تلاش برای کسب روزی حلال و طیب، جهاد فی سبیل الله است ولی مراقب باشید که: لایَشْغَلُکَ رِزْقٌ مَضْمُونٌ عَنْ عَمَلٍ مَفْروضٍ.
روزی تضمین شده [از طرف خدا] تو را از کار واجب باز ندارد
(امام حسن عسکری علیه السلام)
📜 فرازهایی از وصیت نامه
🖋 مرحوم حجت الاسلام یوسف زاده
📲 @aboozarazerbaijan
Story4T.mp3
8.41M
🎧#داستان_صوتی
✨تصمیم سرنوشت ساز
🔻"قسمت هفتم و هشتم"🔻
نظرتون؟👇
📮https://harfeto.timefriend.net/16497500922347
🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃