eitaa logo
گنج سخن
430 دنبال‌کننده
270 عکس
118 ویدیو
1 فایل
کانال فرهنگی و ادبی با ارائه داستان‌های پند آموز و اخلاقی دوستان عزیز می‌توانند حکایات و داستانهای کوتاه خود را از طریق مدیریت در این کانال به اشتراک بگذارند @shafie_48
مشاهده در ایتا
دانلود
تا کی دیگه قرار بود بخاطر حرف مردم نخورم ،نپوشم ، نرم ، نکنم .... راه چشمه رو بی توجه به نگاه بقیه و پچ پچ هاشون در پیش گرفتم ،دخترای مجرد یسریشون با حسرت بهم نگاه میکردن یکسریشون هم با کینه!وقتی به چشمه رسیدیم همه جا مثل همیشه در سکوت بود چرخی زدم و نگاهی به همه جا انداختم وقتی مطمئن شدم کسی اطراف نیست روی تخته سنگ کنار چشمه نشستم .. کفشام رو در آوردم و پام رو داخل چشمه گذاشتم خنکی آب تا اعماق سلول های تنم نفوذ کرد و باعث شد لرزی به تنم بشینه .. آرامش اینجا رو همیشه خیلی دوست داشتم گاهی برای فرار از مامان میومدم اینجا که البته بعدش با داد و بیداد شهاب با هم برمیگشتیم خونه! حدودا نیم ساعت نشسته بودم که صدای خش خش کفشی که روی برگ ها کشیده میشد از پشت سرم شنیدم ،متعجب به عقب برگشتم و با نوید روبرو شدم .. با دیدنش هم تعجب کردم هم باعث شد بترسم از تنها بودنم ...سریع کفشم رو برداشتم و پام کردم و از روی تخته سنگ بلند شدم ،در تمام مدت تو سکوت حرکاتم رو نگاه میکرد ... وقتی روبروش ایستادم و خواستم رد بشم بازوم رو بین دستاش گرفت و به سمت خودش کشید ،فاصلمون اندازه ۵ سانت بود ! ترسیدم خواستم دستم رو از دستش بیرون بکشم که اجازه نداد و محکم تر منو گرفت با صدایی که از ترس میلرزید گفتم :_ل.. لطفا ولم کن .... ابروش رو بالا داد و با نیشخند گفت : _ولت کنم ؟ واسه چی ولت کنم ؟‌تازه گیرت آوردم ! نمیدونی چقدر منتظر این لحظه بودم ...‌ احرفاش بوی انتقام و نفرت میداد و این ترسم رو چندبرابر میکرد .. اینجا بود که لعنت به خودم فرستادم  کاش حرف مامان رو گوش میکردم و نمی اومدم بیرون !_میدونی ‌آوین از بچگی آرزو داشتم تو زنم بشی ، تو خانم خونم بشی ...ولی چیکار کردی رفتی با اون بی همه چیز....از ترس کم کم به گریه افتادم بودم،به لحنی پر از التماس گفتم: _نوید خواهش میکنم بزار برم ... لطفا .. قهقهه ای زد و به چهره ای ترسناک گفت : _ولت کنم ؟! کجا ولت کنم آوین؟ وقتی تازه پیدات کردم ... تند تند سرم رو تکون دادم که گفتم: _از چی اون مرتیکه خوشت اومد ؟ چشمت پولاشو گرفته بود ؟ یا اتولشو؟ یا فامیلی و اسم و رسمشو ؟ اون چی داشت که من نداشتم ؟نکنه از قبل باهاش جیک تو جیک بودی ،شایدم از قبل باهاش بودی،هوم ؟ از وقاحت کلامش ابروهام بالا پرید ،ار حرص و عصبانیت انگار نیرویی بهم القا شده بود، دستم رو محکم‌تخت سینش زدم و با تمام توانی که داشتم به عقب هولش دادم و بعد سیلی حواله ی صورتش کردم .... کمی تلو تلو خورد اما از حرکت نیستاد و سریع به سمتم و اومد و دوباره بازوهام اسیر دستش شد .... به فریاد گفت :_از اون مرتیکه طلاق میگیری آوین!شنیدی چی گفتم؟ یا طلاق میگیری یا زندگیو برات جهنم میکنم ! به هق هق افتاده بودم که باشنیدن صدای آشنایی نور امید تو دلم روشن شد، راشد سریع به سمتمون قدم برداشت و دست منو از دستش بیرون کشید و به عقب هولم داد .. از چشماش خون میبارید ،به سمت نوید یورش برداشت و با مشت به جون صورتش افتاد،جیغ من با صدای فحش های رکیکی که نوید حواله ی راشد میکرد یکی شده بود به سمت راشد رفتم و گوشه ی لباسش رو گرفتم و سعی کردم به عقب بِکِشَمِش در همون حال گفتم : _راشد توروخدا ولش کن ،کشتیش.. اما انگار کر شده بود و نمیشنید ! وقتی حسابی از سر و صورتش خون میریخت دست ازش برداشت و از روش بلند شد و با تهدید گفت :_یکبار دیگه دور بر زنم ببینمت زندت نمیزارم بی همه چیز ،نوید دستش رو روی صورتش گذاشت و از روی زمین بلند و کمی تلو تلو میخورد اما گفت.... _حساب این کارتو پس میدی .... و بعد به قدم های سریع ازمون دور شد .. به محض رفتنش هق هقم شدت گرفت ، راشد با دست های مشت شده ازم فاصله گرفت ،هنوز هم میتونستم رگ های متورم گردنش رو ببینم از خشم قرمز شده بود ، عصبی لگدی به سنگی که جلوی پاش بود زد و دستش رو پشت سرش کشید.. همونجور دستم و گذاشته بودم جلوی دهنم و با صدای آروم اشک می‌ریختم .. کمی که گذشت انگار خشم راشد فروکش شده بود به سمتم اومد .. از خدا خواسته با صدای بلند گریه کردم .. _هیش.. گریه نکن ...تموم شد. به قطع یقیین راشد با شعور و درک ترین فرد زندگی من بود ! شاید اگر یکی دیگه جای این مرد بود یکی میزد تو دهنم میگفت کرم از خودت بوده ! ولی راشد نه . قطعا یک فرد بود بیشتر و بهتر از تصورات من !همونجور دستش رو روی سرم میکشید انقدری اشک ریخته بودمکه یک قسمت از پیراهنش کامل خیس از اشک من بود .. منو از خودش جدا کرد .. _راشد .. راشد بخدا من میخواستم برم خودش نزاشت دستم رو گرفت .... حرفم رو قطع کرد و گفت :_هیشش ، دیگه نمیخوام راجبش حرفی بزنی مطیع سرم رو تکون دادم و چشم آرومی گفتم و ادامه دادم :_مامان گفت نرو .. بزار راشد بیاد ولی من حرف گوش نکردم . https://eitaa.com/ganj_sokhan