شهادت در لباس رفیق شهید🕊
🌷شهید اکبر شهریاری
تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۶۳
تاریخ شهادت: ۱ / ۱۱ / ۱۳۹۲
محل تولد: کیانشهر،تهران
محل شهادت: سوریه
*🌷مراسم جشن عروسی اکبر به نوع خودش خیلی خاص بود،💍چون بعضی اطرافیان انتظار داشتند او هم مثل بقیه بچههای فامیل عروسی بگیرد اما اکبر فقط برایش این مهم بود عروسیش مورد نظر عنایت امام زمان (عج) باشد.🎊یک عروسی بدون گناه که البته به همه هم خیلی خوش گذشت.🎊هنگام نماز هم خودش مثل بقیه کت دامادیش را روی دوشش انداخت و وضو گرفت و برای نماز جماعت به نماز خانه رفت.»📿همرزم← وقتی خبر شهادت محمودرضا بیضایی به اکبر رسید خودش را بالای سر محمود رساند و گفت: «باید برش گردانم ».🥀آن روز خیلی بی تاب شده بود.صبح فردای شهادت محمودرضا بیضایی، به فرمانده گفت: «اگر اجازه بدهید من لباس های رزم بیضایی را بپوشم.🥀فرمانده گفت: «اگر لباس شهید را بپوشی تو هم شهید میشوی؟!!!‼️گفت: هر چه خدا بخواهد همان می شود.🕊یکی از همرزمان به اکبر میگفت: محمودرضا یک خوابی دیده بود که چون تعبیرش را نمیدانست به تو نگفت،🌱محمود خواب دیده بود که در یک باغ سبز با تو راه می رود و میخندید...»🌿دقیقا دو روز بعد از شهادت محمودرضا، اول بهمن ماه اکبر هم با اصابت خمپاره ۶۰💥به پهلویش به شهادت رسید🕊راوی← یکبار بعد از شهادتش خواب دیدم در هیئت هستیم و صحبت میکنیم،🌙از اکبر پرسیدم: چی اون طرف به درد میخوره؟❓گفت: قرآن خیلی این طرف به درد میخوره!🌙اکبر خودش قاری قرآن و حافظ قرآن بود شبهای آخر هروقت بیکار بودیم،اکبر به سراغ قرآن جیبیاش میرفت*🕊🕋
#شهید_اکبر_شهریاری
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
قطعه ۲۵۵
🌷شهید اردشیر رحمانی
تاریخ تولد: ۲۶ / ۱۱ / ۱۳۴۰
تاریخ شهادت: ۳ / ۱۱ / ۱۳۶۵
محل تولد: رشت
محل شهادت: شلمچه
🌷مادرشهید← یکروز به اردشیر گفتم آی اردشیر جان، مادر به فدایت. بیا زن بگیر،🌱خندید و گفت: آدرس میخوای مادر؟ گفتم: بله که آدرس میخوام پسرگلم،🌱یک برگه کاغذ گرفت،نوشت،گفتم بخوان.خواند: «اول خیابان لاهیجان، گلزار شهداء قطعه 255»...🌙مدتی گذشت او باز هم به جبهه رفت،🕊اردشیر فرمانده گردان زرهی لشکر 25 کربلا بود،💥از اردشیرم خبری نداشتم🥀شنیدم توی رشت، ۳۳ تا شهید آوردند،رفتم شهدا را ببینم،🥀تا ظهر آنجا بودم،مرا به سردخانه بردند،دیدم اردشیر آنجا آرام خوابیده،🥀اردشیر 11 سالش که بود، خواب دیدم،داخل اتاقی شدم،سه جوان رعنا در آنجا هستند،🌙یکی لباس سفید داشت با یک شمشیر که برق میزد، چکمهاش تا زانو بود،بلند شد ایستاد،🌱 خیلی اهل معرفت بود،به من سلام کرد، دو نفر دیگر آنجا کنارش خوابیده بودند، گفتم آقا، شما کی هستید؟❓گفت: شما برای چه کسی نذر میکنید؟ گفتم من همیشه برای ابوالفضلالعباس(ع) نذر میکردم،گفتم: شما ابوالفضل العباس(ع) هستید؟.»❓من این صحنه را یک بار دیگر در سردخانه کنار اردشیر دیدم.🥀 بعدش تا سه شب بی تابی نکردم.شب چهارم که رسید،دیگر هیچ چیز نفهمیدم. تا شب هفتم اردشیر،در بیمارستان بستری بودم.وقتی مرخص شدم فهمیدم سکته خفیف کرده بودم.»🥀سردار شهید اردشیر رحمانی در شب سوم بهمن ماه سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید،🕊پیکر پاکش دقیقا همانجایی شد که به مادر گفته بود← قطعه ۲۵۵ گلزار شهداء تازهآباد...🕊🕋
#سردار_شهید_اردشیر_رحمانی
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
شهیدے که از زمان شهادت و دفنش خبر داشت
🌷شهید حسین الله داد
تاریخ تولد: ۱۳۳۷
تاریخ شهادت: ۱ / ۱۱ / ۱۳۶۶
محل تولد: تهران،روستای کن
محل شهادت: عراق
*🌷همرزم← سرما مغز استخوان را میسوزاند❄️ اول بهمن ۶۶ بود، ۶۰ شب مونده بود به نوروز🌱حسین گفت: «امشب من شهید میشم🕊️و ده شب مونده به عید هم میشه شب چهلم من.🌙احمد گفت: «مرد مؤمن الآن که ۶۰ شب مونده تو چرا میگی ۱۰ شب مونده به عید، شب چهلممه؟⁉️ حسین گفت: «من امشب شهید میشم و ۱۰ روز بعد پیکرم میرسه به محل دفنم.»🌙همرزم← حسین، احمد، حسن و حمید با هم رفتند به عملیات، آتش سنگینی بود💥برف با آتش دشمن آب میشد، توی چاله نیم متری رفتند چند دقیقه بعد خمپاره خورد وسطشان💥یک ترکش خورد بالای چشم حمید🥀و سه تا ترکش زیگزاگی هم خورد توی سینه حسین و به شهادت رسید🕊️چند روز بعد بچه های روستای کن آمدند پیش حسن و احمد گفتند: اومدیم دنبال پیکر حسین،🥀حسن گفت«حسین یک هفته است شهید شده.»‼️پیگیری کردند و فهمیدند به خاطر تشابه اسمی پیکر حسین را برده بودند معراج شهدای غرب، نزدیک کرمانشاه‼️حسن و احمد مرخصی گرفتند به آنجا رفتند و با پیکر حسین برگشتند کن.🕊️ 10 روز بعد از شهادت، همانگونه که خودش پیشبینی کرده بود تشییع شد و 10 روز مانده به عید چهلمش بود،🌙بعد از دفنش عطری در هوا پیچید، چند شب بعد مادر خواب دید ،حیاط خانه از همان بوی عطر پر شده🌱عطری که تا قبل از آن حس نکرده بود...*🕊️🕋
#شهید_حسین_اللهداد
#شادی_روح_پاکش_صلوات 💙🌷
مرتضی اشلو
🌷شهید مرتضی جاویدی
تاریخ تولد: ۱۳۳۷
تاریخ شهادت: ۷ / ۱۱ / ۱۳۶۵
محل تولد:جلیان،فسا،فارس
محل شهادت:شلمچه
🌷اشلو معروفترین لقب شهید مرتضی جاویدی است و دلیل گذاشتن این لقب برای او این است که با لباس عراقیها پیش آنها میرفت و با آنان هم غذا میشد.⚡️او به سنگرهای عراقیها میرفت و با آنها صحبت میکرد،و به آنها میگفت: اشلونک؟؟(یعنی حالت چطور است)⁉️بعدها عراقیها پی بردند که او ایرانی است و برای جاسوسی به سنگر آنها آمده است و برای سر مرتضی جایزه گذاشتند.⚡️عملیات والفجر ۲ آنقدر شهید زیاد شده بود،که میگفتند تعداد اسرای عراقی از تعداد رزمندههای ایرانی بیشتر شده،🥀باورش سخته اما مرتضی جاویدی در این عملیات سخت،به همراه نیروهایش در محاصرهی دشمن مقاومت جانانهای کرد.🌱درحالی که ۴ شب و ۳ روز در ۴۰ کیلومتری خاک عراق با دشمن درگیر بودند،💥وقتی فرمانده وقت سپاه به او اجازه عقب نشینی میدهد،او پشت بیسيم میگوید:نمیگذارم اُحد دیگری تکرار شود و ما تنگه را ترک نمیکنیم.»💥به همین علت او را به عنوان سردار احد میشناسند.🌙پس از این پیروزی اکثریت نزد امام به تهران رفتند و سرلشکر رضایی موضوع را با حضرت امام در میان میگذارد.🌱و امام بر پیشانی مرتضی بوسه میزند.💫شهید صیاد شیرازی میگفت در تمام دورانی که همراه رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس خدمت حضرت امام رسیدیم🌙فقط یک بار دیدم که امام رزمندهای را در آغوش گرفت و پیشانیاش را بوسید و آن کسی نبود جز شهید مرتضی جاویدی.🌙سرانجام در عملیات کربلای ۵، هفتم بهمن ماه ۱۳۶۵ شربت شهادت را نوشید🕊🕋
#شهید_مرتضی_جاویدی
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
خواب امام حسین(ع) و ذبح شهید مدافع حرم
🌷شهید رضا اسماعیلی
تاریخ تولد: ۲۶ / ۷ / ۱۳۷۱
تاریخ شهادت: ۸ / ۱۱ / ۱۳۹۲
محل تولد:مشهد
محل شهادت:دمشق
🌷همرزم← رضا ۲۱ ساله بود،شب قبل از شهادتش خوابی دیده بود که همه را بیدار کرد.🌙گفت:بیدار شوید،بیدارشوید من میخواهم شهید بشوم..❗️دوستان گفتند:کو شهادت؟رضا گفت: امام حسین(ع) به خوابم آمد و گفت رضا تو شهید میشوی، اگر سرت را بریدند، نترس،درد ندارد.»🥀فردایش ۸ بهمن ماه بود داعشی ها رضا رو محاصره کردن⚡️تا تیر داشت جنگید تیرش که تموم شد داعشی ها اونو زنده گرفتن و کتکش زدند.🥀تشنه بود آب جلوش میریختن روی زمین.🥀داعشیا بیسیم رضا رو جلو دهنش گرفتند تا ناله هاش روحیه همرزمان رو تضعیف کنه.🥀چاقو گذاشتن زیر گردنش،کم کم برا این که زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش میگفتن به حضرت زینب توهین کن تا آزادت کنیم.🥀پشت بیسیم اینقدر یواش یواش بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید🥀حاج قاسم این ۴۵ دقیقه رو فقط گریه میکرد.🥀رضا از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد فقط چند تا کلمه گفت:(اصلا من آمدم جون بدم برای دختر مظلوم علی،اصلا من آمدم فدابشم برا حضرت زینب،اصلا من آمدم سرم رو بدم)(یا علی یا زهرا)...🕊همرزمان پیکر رضا را پیدا کردند اما بی سر،🥀داعشیان سر رضا را با خود برده بودند و مدتی بعد عکسش را در رسانه ها پخش کردند.🥀مادرش در روز چهلم رضا فهمید که فرزندش بی سر شده و با دیدن عکس سر رضا در رسانه ها مادر چند بار بیهوش شد.🥀بعدها همرزمی خوابی که رضا دیده بود را برای مادر تعریف کرد و مادر کمی آرام گرفت🕊🕋
#شهید_رضا_اسماعیلی
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
مغز متفکر اطلاعات نظامی
🌷سردار شهید حسن باقری
تاریخ تولد: ۲۵ / ۱۲ / ۱۳۳۴
تاریخ شهادت: ۹ / ۱۱ / ۱۳۶۱
محل تولد:تهران
محل شهادت:فکه
*🌷عصر بود که از شناسایی آمد.انگار با خاک حمام کرده بود،از غذا پرسید،نداشتیم.🥀یکی از بچه ها تندی رفت از نزدیکی شهر چند سیخ کوبیده گرفت. کباب ها را که دید،گفت: این چیه ؟❓بشقاب را زد کنار و گفت هر چی بسیجی ها خوردن از همون بیار.نیست، نون خشک بیار.»🌙همسرشهید← وقتی همسرم از جبهه به خانه میآمد آن قدر کار کرده بود که شده بود پوست و استخوان🥀روزها گرسنگی کشیده بود، جاده ها و بیابانها را برای شناسایی پشت سر گذاشته بود،🥀اما در خانه اثری از این خستگی بروز نمیداد مینشست و به من همان حرفهایی میزد که یک زن به دنبالش هست.♡ کلام شهید← اگر از دست کسی ناراحت شديد،دو ركعت نماز بخوانيد،📿بگوييد:خدايا! اين بنده تو حواسش نبود،من گذشتم.تو هم ازش بگذر.»🌱همرزم← سوار ماشین بودیم آتش دشمن میبارید،💥صدای اذان را که شنید گفت نگهدار تا نماز بخونیم🌙گفتیم خطر داره گفت:کسی که جبهه میاد نباید نماز اول وقت رو ترک کنه.💫مادرش میگه: یکبار جایی رفتیم حسن داشت رانندگی میکرد،وقت اذان شد🌙من به عینه دیدم که ایشان داره میلرزه‼️مسیر رو عوض کرد تا به مسجد برسه و نماز اول وقت بخونه.📿 او تنها ظرف ۲ سال توانست به استراتژیست بزرگ جنگ تبدیل🎗️و واحد اطلاعات رزمی در ستاد عملیات و سپاه را پایهگذاری کند💫از او ۲۴۰۰ فیش عملیاتی باقی مانده🎗عاقبت این نابغه جنگ، ۹ بهمن ماه ۶۱ در سنگر دیدهبانی مورد هدف گلوله خمپاره قرار گرفت💥و به لقاءالله شتافت.*🕊️🕋
#سردار_شهید_حسن_باقری
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
فرماندهے مهربان
🌷شهید اسماعیل دقایقی
تاریخ تولد: ۹/ ۱۱/ ۱۳۳۳
تاریخ شهادت: ۲۸/ ۱۰/ ۱۳۶۵
محل تولد:بهبهان
محل شهادت:شلمچه
🌷راوی←زمستان سال ۶۴ در تهران زندگی میکردیم.اسماعیل برای گرفتن برنج کوپنی میبایست مسیری را طی کند که جز ماشینهای دارای مجوز نمیتوانستند از آن محدوده عبور کنند.⚡️او از ناحیه پا هم ناراحتی داشت و حمل یک کیسه برنج با آن مسافت تقریباً یک کیلومتری برایش زجرآور بود.🥀از او خواستم با خودرو سپاه برود که نپذیرفت. گفتم:حال شما خوب نیست و پاهایت درد دارد!🥀گفت:اگر خواستی پیاده میروم وگرنه نمیروم.🌙او کیسهی ۲۵ کیلویی برنج را روی دوشش نهاد و یک نایلون هم پر از چیزهای دیگر در دستش گرفت و به سختی به خانه آورد،⚡️اما حاضر نشد برای چند دقیقه از ماشین سپاه استفاده کند.!🌱همرزم←فصل زمستان و منطقه پوشیده از برف بود.🌨هوا بسیار سرد بود و زمین گِلی و لغزنده.⚡️وقتی رزمندگان شبها به خواب میپرداختند، فردی به آرامی وارد سنگرها میشد و گل و لاى چسبیده به پوتینها را پاک میکرد و آنها را با خاکساری و فروتنی واکس میزد.🌱او این کار را سنگر به سنگر انجام میداد.❗️همه از این کار شگفت زده شده بودند و پرسان پرسان به دنبال ماجرا بودند.تا اینکه با کنجکاوی یکی از برادران مشخص شد او سردار اسماعیل دقایقی است.🌙همرزم←در کانالی بودیم که هر دو زخمی شدیم و اسماعیل از ناحیه پا جراحت برداشت🥀با انفجار راکت دیگری هر کدام از ما به سویی پرتاب شدیم💥گرد و خاک که کمتر شد دیدم اسماعیل آرام گرفته،🥀او بر اثر بمباران هوایی رژیم بعث به شهادت رسیده بود🕊🕋
#سردار_شهید_اسماعیل_دقایقی
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
سالگرد عقد
🌷شهید رضا عادلی
تاریخ تولد: ۱۰ / ۱۲ / ۱۳۶۸
تاریخ شهادت: ۱۲ / ۱۱ / ۱۳۹۴
محل تولد: اهواز
محل شهادت: سوریه
*🌷مادرشهید←بعد از سه دختر،از امام رضا خواستم که به من یک پسر بدهد و امام رضا هم شب تولد امام حسین(ع)رضا را به ما هدیه داد🌱رضا عکس شهدا را که میدید میگفت چرا من آن زمان نبودم که بروم جبهه🥀اصلا فکرش را هم نمیکردیم که دوباره جنگ شود و او برود🥀پسر دایی ام را دیدم و پرسیدم چندتا بچه دارید؟🌱ما با هم رفت و آمد نداشتیم و وقتی فهمیدم دختر جوانی دارد ندیده او را در دلم برای رضا در نظر گرفتم♡یکروز به رضا گفتم چه جور دختری میخواهی⁉️ اولش نمیگفت اما بعد گفت:نماز خوان باشد،اهل آرایش نباشد،چادری باشد،اسمش هم زینب باشد♡من حتی اسم دختر هم نپرسیده بودم،به دایی ام زنگ زدم گفتم:📞دخترت اهل نماز هست؟ گفت بله،گفتم حجابش،گفت چادری است،گفتم اسمش چیست؟گفت زینب‼️وقتی اینها را گفت ترسی وارد دلم شد دوباره زنگ زدم به رضا📞 گفتم مادر جان حجاب دارد،اهل نماز است📿 گفت اسمش چیست؟ گفتم زینب است رضا ندیده گفت همین خوب است🌱در جلسه خاستگاری گفت من سرباز هستم و حضرت آقا دستور بدهد میروم🕊️و نامزدش هم قبول کرد.🎊همرزم←رضا تازه داماد بود در سوریه قناسه میزد خمپاره میزد،راننده بود،همه کار انجام میداد،🌙میرفت داخل چادرهای داعش آنها را میشمرد و میآمد،وقتی میرفت میگفتیم دیگر او را میکشند.🥀نمازهای اول وقتش بی نظیر بود گریه میکرد و نماز میخواند،🥀تاریخ عقد و شهادت رضا یکی شد🥀او دقیقا یکسال بعد از عقدش در سالگرد عقدش🥀۱۲ بهمن ۹۴ با اصابت تیر به شهادت رسید*🕊️🕋
#شهید_رضا_عادلی
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
خواب حضرت ابوالفضل
جانباز شهیدے که ۱۸ سال در بیهوشی بود
🌷شهید محمدتقی طاهرزاده
تاریخ تولد:۱۳۴۹
تاریخ شهادت:۱۳۸۴
محل تولد:اصفهان
محل شهادت:جانباز(خانه)
🌷رهبر انقلاب در دیدار با محمدتقی← «محمدتقی!میشنوی آقاجون؟میشنوی عزیز؟میشنوی؟در آستانهی بهشت،دم در بهشت،بین دنیا و بهشت قرار داری شما؛ خوشا به حالت..»🌙محمد تقی ۱۸ سال در آستانه دنیا و بهشت زندگی کرد.وقتی رفت جبهه ۱۷ ساله بود،یکسال بعد دچار موج گرفتگی شد🥀حدود یک ماه هم به عالم بیهوشی رفت و ۱۸ سال در همین حالت زنده ماند🥀۲ سال در بیمارستان و ۱۶ سال در خانه از او پرستاری کردند،🥀 چراغ خانه پدر و مادری فداکار بود که مصداق«صبر جمیل»در زمانه ما شده بودند.🌙پدرشهید← «من و مادرش با او حرف میزدیم،ما با زبانمان،او با نگاهش.🥀یک وقتهایی میرفتم بالای سرش،میگفتم بگو یا علی.یا حسین،یا زهرا؛🌱تقی تلاش میکرد، گلویش را میفشرد،انگار میخواست از ته گلو بگوید یا علی،یا حسین،یا زهرا؛ اشکش در میآمد و گوشه چشمانش با اشکی که بوی یا حسین میداد،معطر میشد.»🥀 پدرشهید←خانمی سراسيمه آمد سراغ ما.گفت نذر كرده بوديم توی حسينيه بنیعباس(ع) 10 شب به حضرت ابوالفضل العباس(ع) متوسل شويم تا شفای تقی را بگيريم.🌙شب پنجم حضرت به خوابم آمد و گفت:«من از خدا خواستم ولی خدا قبول نكرد»؛🥀گفت برويد در خانه حضرت محمد(ص) را بزنيد»🌙وقتی خانم اين خواب را نقل میكرد سالروز تولد پيامبر نزديک بود.🎊شب تولد پيامبر فرا رسيد.حالا ديگر دستگاه تنفس هم نمیتوانست برای تقی كاری كند.🥀او در همین روز به بهشت پرواز کرد آن هم با لبخند🕊🕋
#شهید_محمدتقی_طاهرزاده
#شادی_روح_پاکش_صلوات 💙🌷
قهرمان موتور کراسے که شهادت را به سکوے قهرمانی ترجیح داد
🌷شهیدمحمدکاظم(پژمان)توفیقی
تاریخ تولد: ۱۰ / ۱۱ / ۱۳۷۰
تاریخ شهادت: ۱۶ / ۱۱ / ۱۳۹۴
محل تولد: کازرون، فارس
محل شهادت: سوریه
*🌷از کودکی به ورزش علاقه داشت که در این زمینه موفقیتهای زیادی هم کسب کرد،🎗مقام اول استان فارس در کلاس موتور کراس ۸۰cc ،کسب مقام سوم کشور در کلاس موتور کراس ۲۵۰cc ،🏍 کسب مقام اول موتور سواری و دوچرخه سواری در شهرستان کازرون...🚲شهید دهه هفتادی ،چه در خانه و چه در سوریه به آچار فرانسه معروف بود،هر وسیلهای را که خراب بود تعمیر و درست میکرد..🌱قبل از شهادتش دو بار تصادف شدید کرده بود🥀در تصادفی حدود ۱۰ روز در کما بود اما خداوند رفتنش را جور دیگر رقم زد..»🕊نمازاشو اول وقت میخوند📿از غیبت و دروغ و قضاوت دیگران متنفر بود و شدیدا طرفدار امربه معروف و نهی از منکر..🌙دست به خیر بود، همیشه حسرت می خورد که چرا در جنگ ۸ سال دفاع مقدس نبود،🥀عمویش شهید عبدالرسول توفیقی (نادر) در دفاع مقدس شهید شده بود و بسیار به عمویش علاقه داشت،🌙از انجام هیچکاری ابا نداشت، و به همسرش کمک میکرد، مثل ظرف شستن، لباس شستن، جاروزدن، گردگیری و..❣ پژمان در انجام حرکات نمایشی با موتور و دوچرخه مهارت داشت،🚲 مثل عبور از حلقه آتش و پرش از روی چندین موتورسیکلت و....🏍️شغل پژمان مکانیک موتور بود او شهادت را به همه چیز ترجیح داد و به عنوان بسیجی داوطلب به سوریه رفت🕊و عاقبت ۱۶ بهمن ماه ۱۳۹۴ با اصابت ترکش خمپاره💥به صورت و گردن به شهادت رسید*🕊️🕋
#شهیدمحمدکاظمتوفیقی(پژمان)
#شادی_روح_پاکش_صلوات 💙🌷
قهرمان موتور کراسے که شهادت را به سکوے قهرمانی ترجیح داد
🌷شهیدمحمدکاظم(پژمان)توفیقی
تاریخ تولد: ۱۰ / ۱۱ / ۱۳۷۰
تاریخ شهادت: ۱۶ / ۱۱ / ۱۳۹۴
محل تولد: کازرون، فارس
محل شهادت: سوریه
*🌷از کودکی به ورزش علاقه داشت که در این زمینه موفقیتهای زیادی هم کسب کرد،🎗مقام اول استان فارس در کلاس موتور کراس ۸۰cc ،کسب مقام سوم کشور در کلاس موتور کراس ۲۵۰cc ،🏍 کسب مقام اول موتور سواری و دوچرخه سواری در شهرستان کازرون...🚲شهید دهه هفتادی ،چه در خانه و چه در سوریه به آچار فرانسه معروف بود،هر وسیلهای را که خراب بود تعمیر و درست میکرد..🌱قبل از شهادتش دو بار تصادف شدید کرده بود🥀در تصادفی حدود ۱۰ روز در کما بود اما خداوند رفتنش را جور دیگر رقم زد..»🕊نمازاشو اول وقت میخوند📿از غیبت و دروغ و قضاوت دیگران متنفر بود و شدیدا طرفدار امربه معروف و نهی از منکر..🌙دست به خیر بود، همیشه حسرت می خورد که چرا در جنگ ۸ سال دفاع مقدس نبود،🥀عمویش شهید عبدالرسول توفیقی (نادر) در دفاع مقدس شهید شده بود و بسیار به عمویش علاقه داشت،🌙از انجام هیچکاری ابا نداشت، و به همسرش کمک میکرد، مثل ظرف شستن، لباس شستن، جاروزدن، گردگیری و..❣ پژمان در انجام حرکات نمایشی با موتور و دوچرخه مهارت داشت،🚲 مثل عبور از حلقه آتش و پرش از روی چندین موتورسیکلت و....🏍️شغل پژمان مکانیک موتور بود او شهادت را به همه چیز ترجیح داد و به عنوان بسیجی داوطلب به سوریه رفت🕊و عاقبت ۱۶ بهمن ماه ۱۳۹۴ با اصابت ترکش خمپاره💥به صورت و گردن به شهادت رسید*🕊️🕋
#شهیدمحمدکاظمتوفیقی(پژمان)
#شادی_روح_پاکش_صلوات 💙🌷
انتظار شهادت
🌷شهید حشمتالله مهرابی
تاریخ تولد: ۴ / ۶ / ۱۳۴۲
تاریخ شهادت: ۱۹ / ۱۱ / ۱۳۶۱
محل تولد: مشهد
محل شهادت: دشت عباس
محل دفن: شهر کوشک اصفهان
🔹پدرش بازنشسته ارتش بود ، تا پایان دوره راهنمایی درس خواند و به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت،
🔹حشمتالله از سال ۱۳۶۰ که عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شده بود، محافظ بیت رهبری بود. در این مدت بشدت نگران این بود که نکنه جنگ تمام بشه و من شهید نشم. پدر و مادرش تعجب کرده بودند که با این سن و سالش چطور له له میزنه برا شهادت. این نگرانی ادامه داشت تا شبی خواب برادر شهیدش رحمت الله را میبیند که با یک اسب سفید بالدار روی تپهای ایستاده و می گوید: ما منتظر تو هستیم.
🔹ایشان در سن ۱۹ ساگی در تاریخ ۱۹ بهمن ماه ۱۳۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی در دهلران بر اثر اصابت گلوله توسط نیروهای بعثی به شهادت رسید و به برادر شهیدش پیوست🕊
#شهید_حشمتالله_مهرابی
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷