eitaa logo
گنجینه حکایات، موسیقی ،عاشقانه،طنز😂
1.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
48 فایل
❤کانال گنجینه حکایات 🌼 حکایتها‌ی زیبا 🌷 ویدئو کلیپ 😄طنزهای شادومعماها ✍متن عاشقانه ، موسیقی مجتبی تقوایی مدیرگنجینه ❤️ به دورهمی ما در گنجینه حکایات خوش آمدید. https://eitaa.com/joinchat/1450377343C40c62abdcc آدرس ادمین ما @ganjineh111
مشاهده در ایتا
دانلود
💎مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد . جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد. سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد.اما.........گاو دم نداشت! زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی. l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنید 👇l @ganjinah_hekayat
دکتری برای خواستگاری دختری رفت، ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مامانت به عروسی نیاید! آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت:در سن یک سالگی پدرم مرد و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خانه های مردم رخت و لباس میشست.. حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است. نه فقط این، بلکه این گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است.به نظرتان چکار کنم!! استاد به او گفت:از تو خواسته ای دارم ؛به منزل برو و دست مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی و جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام داد..زیرا اولین بار بود که دستان مادرش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته اند را دید ، طوری که وقتی آب را روی دستانش میریخت از درد به لرز میفتاد. پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت: ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی! من مادرم را به امروزم نمیفروشم..چون اون زندگی اش را برای آینده من تباه کرد!! خاک پاتم مادر❤️ @ganjinah_hekayat
🌸🍃🌸🍃 هیزم شکن پیری از سختی روزگار وکهولت ، پشتش خمیده شده بود.مشغول جمع کردن هیزم از جنگل بود. آن قدر خسته ونا امید شده بود که دسته هیزم را به زمین گذاشت وفریاد زد: دیگر تحمل این زندگی را ندارم،کاش همین الان مرگ به سراغم می آمد ومرا با خود می برد.همین که این حرف از دهانش خارج شد، مرگ به صورت یک اسکلت وحشتناک ظاهر شد و به او گفت: چه می خواهی ای انسان فانی؟شنیدم مرا صدا کردی. هیزم شکن پیر با صدایی لرزان جواب داد:ببخشیدقربان، ممکن است کمک کنید تا من این دسته هیزم را روی پشتم بگذارم. گاهی ماازاینکه آرزوهایمان برآورده شوند،سخت پشیمان خواهیم شد پس مواظب باشیم که چه آرزویی می کنیم چون ممکن است بر آورده شود وآن وقت…… “تفکر خود را تغییر دهید تا زندگی شما تغییر کند. @ganjinah_hekayat
در ژاپن مردمیلیونری برای درد چشمش درماني پیدا نمیکرد بعداز ناامید شدن ازاطباء پیش راهبی رفت راهب به او پیشنهاد کرد به غیر از رنگ سبز به رنگ دیگری نگاه نکند وی پس ازبازگشت دستور خرید چندين بشکه رنگ سبز را داد و همه خانه را رنگ سبز زدند همه لباسهایشان را و وسایل خانه و حتی ماشینشان رابه رنگ سبز تغییر دادند و چشمان او خوب شد. تا اینکه روزی مرد میلیونر راهب را برای تشکر به منزلش دعوت کرد زمانیکه راهب به محضر ميليونر میرسد جویای حال وی میشود مرد میلیونر میگوید: خوب شدم ولی این گرانترین مداوایی بود که تا به حال داشته ام... راهب با تعجب گفت اتفاقا این ارزانترین نسخه ای بوده که تجویز کرده ام برای مداوا،تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز تهیه ميكرديد ! برای درمان دردهايت، نمیتوانی دنیا را تغییردهی... بلکه با تغییر نگرشت میتوانی دنیا را به کام خود دربیاوری.. تغییر دنیا کار احمقانه ایست ولي، تغییرنگرش ارزانترین و موثرترین راه است. @ganjinah_hekayat
✅جواب تست هوش شب گذشته 💥 سر💥 هر شب در گنجینه حکایت تست هوش داریم ممنون از دوستانی که در برنامه های گنجینه ما مشارکت دارند @ganjinah_hekayat
آن کیست که پسر مادربزرگ و پدربزرگ شما می باشد اما عموی شما نیست ؟ 🕵🏻ــﮩﮩ٨ﮩـﮩ٨ﮩﮩ♥️ـﮩﮩ٨ﮩـﮩ٨ﮩﮩــ😵‍💫 تست هوش امشب گنجینه حکایات آدرس ادمین ما @ganjineh111 @ganjineh111 دوستان خوب خود را عضو گنجینه حکایت کنید 👏👇👇👇 @ganjinah_hekayat
شماره ۱۳ 🎬جواب بده جایزه بگیر ✅ 💥اسرق الناس💥 یعنی چه - 🌸🍃🌸🍃 آدرس ادمین جهت ارسال جواب @ganjineh111 @ganjineh111 با ارسال لینک گنجینه حکایت دوستان خود را به گنجینه ما دعوت کنید @ganjinah_hekayat @ganjinah_hekayat https://eitaa.com/joinchat/1450377343C40c62abdcc عزیزان هنگام جواب دادن نام و نام خانوادگی خود را عنوان کنید .
📙داستان عبدالکریم کفاش عبدالكريم كفاش ؛ پيرمرد كفاشي بود كه وجود نازنين بقيه الله هر هفته به مغازه او مي آمدند روزي از او سوال كردند كه اگر يك هفته نيايم چه مي كني ؟ عرضه داشت : آقا قطعا دق مي كنم . آقا فرمودند : اگر غير از اين بود نمي آمدم مرحوم سید عبدالکریم کفّاش اجاره نشین بود. روزی صاحب خانه ایشان را جواب کرد. وی بلافاصله اسباب و اثاثیه خود را از منزل بیرون آورده و در کنار کوچه ای گذارده بود و از این بابت بسیار نگران به نظر می رسید. در همان حال خدمت امام زمان (ارواحنا فداه) مشرّف می شوند. مرحوم آقا سید عبدالکریم می گوید: حضرت به من فرمودند: صابر باش. عرض کردم: چَشم! اما مصیبت اجاره نشینی مصیبتی است که شما خانواده گرفتار آن نشده اید. آقا [لبخندي زدند و] فرمودند: برای تو منزل فراهم می شود. چیزی نگذشت که برخی از اهل خیر برای او منزلی خریدند و خیال ایشان از این جهت آسوده گردید. 📚منبع:کتاب روزنه هایی از عالم غیب نویسنده:آیت اللَّه سید محسن خرازی @ganjinah_hekayat
✏️حکایت مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کند پس کفش هایش را زیر سرش گذاشت و خوابید. طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند. اولی گفت: طلاها را بگذاريم پشت آن جعبه... دومی گفت: نه، آن مرد ممکن است بیدار باشد و وقتی ما برویم او طلاها را بردارد . گفتند: پس ، امتحانش کنیم کفش هایش را از زیر سرش برمی داریم، اگه بیدار باشد با این کار معلوم می شود. مرد که حرف های آنها را شنیده بود، خودش را بخواب زد. دو مرد دیگر هم، کفش ها را از زیر سر مرد برداشتند و اما مرد به طمع بدست آوردن طلاها هیچ واکنشی نشان نداد. گفتند:" پس واقعا خواب آست ! طلاها رو همینجا بگذاریم‌ ..." بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد تا طلاهایی را که آن دو مرد پنهان کرده بودند ، بردارد اما هر چه گشت هیچ اثری از طلا نیافت ، پس متوجه شد که تمام این حرف ها برای این بوده است که در عین بیداری کفشهاش را بدزدند!! نتیجه یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد ... @ganjinah_hekayat
روزی ابلیس نزد فرعون رفت. فرعون خوشه‌ای انگور در دست داشت و تناول می‌کرد. ابلیس گفت: آیا می‌توانی این خوشه انگور تازه را به مروارید تبدیل کنی؟ فرعون گفت: نه. ابلیس به لطایف‌الحیل و سحر و جادو، آن خوشه انگور را به خوشه‌ای مروارید تبدیل کرد. فرعون تعجب کرد و گفت: احسنت! عجب استاد ماهری هستی. ابلیس خود را به فرعون نزدیک کرد و یک پس گردنی به او زد و گفت: مرا با این استادی و مهارت حتی به بندگی قبول نکردند، آن وقت تو با این حماقت، ادعای خدایی میکنی؟ @ganjinah_hekayat
پیرمرد خارکَنی هر صبح به صحرا می‌رفت و با داس خار از زمین می‌کَند. سپس خارها را با طنابی جمع می‌کرد و بر دوش خود می‌افکند. قبل از غروب خارها را به شهر می‌آورد و برای طبخ نان به مردم می‌فروخت. شب که به خانه می‌رسید درد زخم محل خارها در کمرش اجازه نمی‌داد کمر بر بستر بگذارد و بخوابد و همیشه به پهلو می‌خوابید. روزی در بیابان سواره‌ای دید که دلش به حال پیرمرد سوخت و از اسب پیاده شد و برای پیرمرد خار جمع کرد.چون خارها را به پیرمرد داد، پیرمرد گفت: من خارها را بر کمر خود می‌بندم و تیغ خارها بر پشتم فرومی‌رود، برای اینکه نانی از دست مردم تصدق نگیرم و نگاه تحقیر و ترحمشان را تیغی سنگین‌تر از تیغ این خارها بر پشت خود می‌بینم که می‌خواهد در قلبم فرورود. ای رهگذر، از لطف تو سپاسگزارم. من اندازه خرید نان خود برای فردا خارم را جمع کرده‌ام، اگر خار بیشتر و بیش از نیاز بر کمر خود گیرم خارها بر پشتم سنگین‌تر می‌شوند و بارم هر اندازه سنگین‌تر باشد تیغ‌ها عمیق‌تر بر کمرم فرومی‌روند و خواب شب بر چشمانم سنگین‌تر می‌شود. هرکس متاع دنیا بیشتر بر دوش کشد، خواب شبش سخت تر باشد @ganjinah_hekayat
اگر به جای گفتن : دیوار موش دارد و موش گوش دارد بگوییم فرشته ها در حال نوشتن هستند نسلی از ما متولد خواهد شد که به جای مراقبت مردم ”مراقبت خدا“را در نظر دارد! قصه از جایی تلخ شد که در گوش یکدیگر با عصبانیت خواندیم بچه را ول کردی به امان خدا ! ماشین را ول کردی به امان خدا ! خانه را ول کردی به امان خدا ! واینطور شد که "امان خدا" شد؛ مظهر ناامنی! ای کاش میدانستیم امن ترین جای عالم، امان خداست @ganjinah_hekayat
✅پاسخ تست هوش دیشب 🌹 پدر 🌹 ممنون از دوستانی که در تست هوش گنجینه شرکت کردند. @ganjinah_hekayat
چیستان؟! 🕵🏻ــﮩﮩ٨ﮩـﮩ٨ﮩﮩ♥️ـﮩﮩ٨ﮩـﮩ٨ﮩﮩــ😵‍💫 تست هوش امشب مشارکت کنید و دوستان خود را به چالش بکشید @ganjinah_hekayat @ganjinah_hekayat @ganjinah_hekayat
. 🚨 یوم الانتقام 🚨 🔴 با مدد از حضرت زهرا (س) بسم الله الرحمن الرحیم با ایرانی جماعت در نیوفتید! 🔰 الحمدلله علی کل حال... لطفا دعا بفرمایید ┄┄┅┅┅●~❁~●┅┅┅┄┄ @ganjinah_hekayat
31.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فریاد حیدر حیدر دانش آموزان دبستان پسرانه شرف الدین علی در حمایت از پاسخ کوبنده ، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به حوادث اخیر و شهادت مظلومانه سرداران شهید در غزه و سیستان و بلوچستان.