eitaa logo
گنجینه حکایات، موسیقی ،عاشقانه،طنز😂
1.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
48 فایل
❤کانال گنجینه حکایات 🌼 حکایتها‌ی زیبا 🌷 ویدئو کلیپ 😄طنزهای شادومعماها ✍متن عاشقانه ، موسیقی مجتبی تقوایی مدیرگنجینه ❤️ به دورهمی ما در گنجینه حکایات خوش آمدید. https://eitaa.com/joinchat/1450377343C40c62abdcc آدرس ادمین ما @ganjineh111
مشاهده در ایتا
دانلود
آن کیست که پسر مادربزرگ و پدربزرگ شما می باشد اما عموی شما نیست ؟ 🕵🏻ــﮩﮩ٨ﮩـﮩ٨ﮩﮩ♥️ـﮩﮩ٨ﮩـﮩ٨ﮩﮩــ😵‍💫 تست هوش امشب گنجینه حکایات آدرس ادمین ما @ganjineh111 @ganjineh111 دوستان خوب خود را عضو گنجینه حکایت کنید 👏👇👇👇 @ganjinah_hekayat
شماره ۱۳ 🎬جواب بده جایزه بگیر ✅ 💥اسرق الناس💥 یعنی چه - 🌸🍃🌸🍃 آدرس ادمین جهت ارسال جواب @ganjineh111 @ganjineh111 با ارسال لینک گنجینه حکایت دوستان خود را به گنجینه ما دعوت کنید @ganjinah_hekayat @ganjinah_hekayat https://eitaa.com/joinchat/1450377343C40c62abdcc عزیزان هنگام جواب دادن نام و نام خانوادگی خود را عنوان کنید .
📙داستان عبدالکریم کفاش عبدالكريم كفاش ؛ پيرمرد كفاشي بود كه وجود نازنين بقيه الله هر هفته به مغازه او مي آمدند روزي از او سوال كردند كه اگر يك هفته نيايم چه مي كني ؟ عرضه داشت : آقا قطعا دق مي كنم . آقا فرمودند : اگر غير از اين بود نمي آمدم مرحوم سید عبدالکریم کفّاش اجاره نشین بود. روزی صاحب خانه ایشان را جواب کرد. وی بلافاصله اسباب و اثاثیه خود را از منزل بیرون آورده و در کنار کوچه ای گذارده بود و از این بابت بسیار نگران به نظر می رسید. در همان حال خدمت امام زمان (ارواحنا فداه) مشرّف می شوند. مرحوم آقا سید عبدالکریم می گوید: حضرت به من فرمودند: صابر باش. عرض کردم: چَشم! اما مصیبت اجاره نشینی مصیبتی است که شما خانواده گرفتار آن نشده اید. آقا [لبخندي زدند و] فرمودند: برای تو منزل فراهم می شود. چیزی نگذشت که برخی از اهل خیر برای او منزلی خریدند و خیال ایشان از این جهت آسوده گردید. 📚منبع:کتاب روزنه هایی از عالم غیب نویسنده:آیت اللَّه سید محسن خرازی @ganjinah_hekayat
✏️حکایت مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کند پس کفش هایش را زیر سرش گذاشت و خوابید. طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند. اولی گفت: طلاها را بگذاريم پشت آن جعبه... دومی گفت: نه، آن مرد ممکن است بیدار باشد و وقتی ما برویم او طلاها را بردارد . گفتند: پس ، امتحانش کنیم کفش هایش را از زیر سرش برمی داریم، اگه بیدار باشد با این کار معلوم می شود. مرد که حرف های آنها را شنیده بود، خودش را بخواب زد. دو مرد دیگر هم، کفش ها را از زیر سر مرد برداشتند و اما مرد به طمع بدست آوردن طلاها هیچ واکنشی نشان نداد. گفتند:" پس واقعا خواب آست ! طلاها رو همینجا بگذاریم‌ ..." بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد تا طلاهایی را که آن دو مرد پنهان کرده بودند ، بردارد اما هر چه گشت هیچ اثری از طلا نیافت ، پس متوجه شد که تمام این حرف ها برای این بوده است که در عین بیداری کفشهاش را بدزدند!! نتیجه یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد ... @ganjinah_hekayat
روزی ابلیس نزد فرعون رفت. فرعون خوشه‌ای انگور در دست داشت و تناول می‌کرد. ابلیس گفت: آیا می‌توانی این خوشه انگور تازه را به مروارید تبدیل کنی؟ فرعون گفت: نه. ابلیس به لطایف‌الحیل و سحر و جادو، آن خوشه انگور را به خوشه‌ای مروارید تبدیل کرد. فرعون تعجب کرد و گفت: احسنت! عجب استاد ماهری هستی. ابلیس خود را به فرعون نزدیک کرد و یک پس گردنی به او زد و گفت: مرا با این استادی و مهارت حتی به بندگی قبول نکردند، آن وقت تو با این حماقت، ادعای خدایی میکنی؟ @ganjinah_hekayat
پیرمرد خارکَنی هر صبح به صحرا می‌رفت و با داس خار از زمین می‌کَند. سپس خارها را با طنابی جمع می‌کرد و بر دوش خود می‌افکند. قبل از غروب خارها را به شهر می‌آورد و برای طبخ نان به مردم می‌فروخت. شب که به خانه می‌رسید درد زخم محل خارها در کمرش اجازه نمی‌داد کمر بر بستر بگذارد و بخوابد و همیشه به پهلو می‌خوابید. روزی در بیابان سواره‌ای دید که دلش به حال پیرمرد سوخت و از اسب پیاده شد و برای پیرمرد خار جمع کرد.چون خارها را به پیرمرد داد، پیرمرد گفت: من خارها را بر کمر خود می‌بندم و تیغ خارها بر پشتم فرومی‌رود، برای اینکه نانی از دست مردم تصدق نگیرم و نگاه تحقیر و ترحمشان را تیغی سنگین‌تر از تیغ این خارها بر پشت خود می‌بینم که می‌خواهد در قلبم فرورود. ای رهگذر، از لطف تو سپاسگزارم. من اندازه خرید نان خود برای فردا خارم را جمع کرده‌ام، اگر خار بیشتر و بیش از نیاز بر کمر خود گیرم خارها بر پشتم سنگین‌تر می‌شوند و بارم هر اندازه سنگین‌تر باشد تیغ‌ها عمیق‌تر بر کمرم فرومی‌روند و خواب شب بر چشمانم سنگین‌تر می‌شود. هرکس متاع دنیا بیشتر بر دوش کشد، خواب شبش سخت تر باشد @ganjinah_hekayat
اگر به جای گفتن : دیوار موش دارد و موش گوش دارد بگوییم فرشته ها در حال نوشتن هستند نسلی از ما متولد خواهد شد که به جای مراقبت مردم ”مراقبت خدا“را در نظر دارد! قصه از جایی تلخ شد که در گوش یکدیگر با عصبانیت خواندیم بچه را ول کردی به امان خدا ! ماشین را ول کردی به امان خدا ! خانه را ول کردی به امان خدا ! واینطور شد که "امان خدا" شد؛ مظهر ناامنی! ای کاش میدانستیم امن ترین جای عالم، امان خداست @ganjinah_hekayat
✅پاسخ تست هوش دیشب 🌹 پدر 🌹 ممنون از دوستانی که در تست هوش گنجینه شرکت کردند. @ganjinah_hekayat
چیستان؟! 🕵🏻ــﮩﮩ٨ﮩـﮩ٨ﮩﮩ♥️ـﮩﮩ٨ﮩـﮩ٨ﮩﮩــ😵‍💫 تست هوش امشب مشارکت کنید و دوستان خود را به چالش بکشید @ganjinah_hekayat @ganjinah_hekayat @ganjinah_hekayat
. 🚨 یوم الانتقام 🚨 🔴 با مدد از حضرت زهرا (س) بسم الله الرحمن الرحیم با ایرانی جماعت در نیوفتید! 🔰 الحمدلله علی کل حال... لطفا دعا بفرمایید ┄┄┅┅┅●~❁~●┅┅┅┄┄ @ganjinah_hekayat
31.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فریاد حیدر حیدر دانش آموزان دبستان پسرانه شرف الدین علی در حمایت از پاسخ کوبنده ، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به حوادث اخیر و شهادت مظلومانه سرداران شهید در غزه و سیستان و بلوچستان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ این بزرگ‌مرد از همان ابتدا تاکنون به وعده الهی باور دارد.. خدا با ماست، آینده برای ماست✨ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @ganjinah_hekayat
🌸🍃🌸🍃 شخصی شبی در حال فقر و بی پولی به زن خود گفت: اگر بخواهیم فردا شب پلو بخوریم، و فردا برویم یک کیلو برنج بگیریم، چقدر روغن لازم داریم؟ زن جواب داد: دو کیلو. مرد با تعجب پرسید: چطور یک کیلو برنج دو کیلو روغن می خواهد؟ زن گفت: حالا که ما در خیال(آش خیالی) می پزیم، لااقل بگذار چرب تر باشد! 🌸🍃🌸🍃 شخصی شبی در حال فقر و بی پولی به زن خود گفت: اگر بخواهیم فردا شب پلو بخوریم، و فردا برویم یک کیلو برنج بگیریم، چقدر روغن لازم داریم؟ زن جواب داد: دو کیلو. مرد با تعجب پرسید: چطور یک کیلو برنج دو کیلو روغن می خواهد؟ زن گفت: حالا که ما در خیال(آش خیالی) می پزیم، لااقل بگذار چرب تر باشد! @ganjinah_hekayat
🌸🍃🌸🍃 ﺳﺮﻫﻨﮓ ﺳﺎﻧﺪﺭﺱ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻣﻨﺰﻝ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻧﻮﻩ ﺍﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:  ﺑﺎﺑﺎﺑﺰﺭﮒ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻩ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﯾﮏ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﻣﯿﺨﺮﯼ؟! ﺍﻭ ﻧﻮﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺖ، ﮔﻔﺖ: ﺣﺘﻤﺎً ﻋﺰﯾﺰﻡ! ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺮﺩ ﻣﺎﻫﯽ 500 ﺩﻻﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﮕﯽ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻢ! ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﯼ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ. ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ. ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻧﻮﻩ ﺍﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺑﺎﺑﺰﺭﮒ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ﮔﻔﺖ: ﺩﺍﺭﻡ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻠﺪﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ. ﭘﺴﺮﮎ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺑﺎﺑﺰﺭﮒ ﺑﻨﻮﯾﺲ ﻣﺮﻍ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ! ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ. ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﻮﺩﺭﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﻍ ﻫﺎ ﻣﯿﺰﺩ ﻣﺰﻩ ﻣﺮﻍ ﻫﺎ ﺷﮕﻔﺖ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻣﯽ ﺷﺪ. ﺍﻭ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ.ﭘﻮﺩﺭﻣﺮﻍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﻭﺵ ﻧﺰﺩ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺑﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﺻﺎﺣﺐ ﺁﻧﺠﺎ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ، ﺩﻭﻣﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻧﻪ، ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻧﻪ، ﺍﻭ ﺑﻪ 623 ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺷﺸﺼﺪ ﻭ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﻣﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺍﺯ ﭘﻮﺩﺭﻣﺮﻍ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﺪ. اﻣﺮﻭﺯ KFC ﺩﺭ124ﮐﺸﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎﻧﻤﺎﯾﻨﺪﮔﯽ ﺩﺍﺭﺩﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻋﮑﺲ ﺳﺮﻫﻨﮓ ﺳﺎﻧﺪﺭﺱ ﻭ ﭘﻮﺩﺭﻣﺮﻍ ﮐﻨﺘﺎﮐﯽ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻧﺶ ﺑﺰﻧﺪ، ﺑﺎﯾﺪ 50 ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻻﺭﭘﺮﺩﺍﺧﺖ کند. @ganjinah_hekayat
🌸🍃🌸🍃 یک وقتی خدمت آیت الله بهجت بودی فرمود: «همان اندازه که تصمیم گرفتي کار خوب انجام بدهی، خداوند، یک حسنه براي آن نوشت. اگر آن کار را انجام دادی، ده برابر برای تو می نویسد و اگر انجام ندادی، آن یک دانه را هم قلم نمی زند». اگر تصمیم بگیري نماز شب قشنگی بخواني، او فوراً برای تو می نویسد؛ ولو خيلي بدون آداب هم خواندی، او دیگر قلم نمی زند. اگر حال نداری نماز شب بخوانی، وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان. حال آن را هم نداشتی، باز هم سر خود را بگذار روی مهر و بگو: «خدایا! من آمدم؛ کمکم کن.» خداوند، تو را محروم نمی کند. کسی که خدای به این مهربانی را دارد، سزاوار است که کوتاه بیاید؟ منظور اينكه ما می توانیم پرونده های چندین ساله خودمان را با نیم ساعت یا یک ربع ساعت، يا ده دقیقه كه صادقانه به در خانه خدا برویم، همه آن‌ها را اصلاح بکنیم. آيت الله ناصری @ganjinah_hekayat
🌸🍃🌸🍃 دو پیرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى سعید و محسن، دوستان بسیار قدیمى بودند. هنگامى که محسن در بستر مرگ بود، سعید هر روز به دیدار او می رفت. یک روز سعید گفت: محسن جان، ما هر دو عاشق فوتبال بودیم و سالهاى سال با هم فوتبال بازى می کردیم. لطفاً وقتى به بهشت رفتى، یک جورى به من خبر بده که در آن جا هم می شود فوتبال بازى کرد یا نه؟ محسن گفت: سعید جان، تو بهترین دوست زندگى من هستى. مطمئن باش اگر امکانش بود حتماً بهت خبر می دهم. چند روز بعد محسن از دنیا رفت. یک شب، نیمه هاى شب، سعید با صدایى از خواب پرید. یک شیء نورانى چشمک زن را دید که نام او را صدا می زد: سعید، سعید … سعید گفت: کیه؟ - منم، محسن. - تو محسن نیستى، محسن مرده! - باور کن من خود محسنم … - تو الان کجایی؟ محسن گفت: در بهشت! و چند خبر خوب و یک خبر بد برات دارم. سعید گفت: اول خبرهاى خوب را بگو. محسن گفت: اول این که در بهشت هم فوتبال برقرار است. و از آن بهتر اینکه تمام دوستان و هم تیمی هایمان که مرده اند نیز اینجا هستند. حتى مربى سابقمان هم اینجاست. و باز هم از آن بهتر اینکه همه ما دوباره جوان هستیم و هوا هم همیشه بهار است و از برف و باران خبرى نیست و از همه بهتر این که می توانیم هر چقدر دلمان می خواهد فوتبال بازى کنیم و هرگز خسته نمی شویم. در حین بازى هم هیچ کس آسیب نمی بیند. سعید گفت: عالیه! حتى خوابش را هم نمی دیدم! راستى آن خبر بدى که گفتى چیه؟ محسن گفت: مربیمون براى بازى جمعه اسم تو رو هم توى تیم گذاشته! @ganjinah_hekayat
🌸🍃🌸🍃 در زمان گذشته قیمت دقیق طلا مشخص نبود، در نتیجه هر زرگری قیمتی را بر روی جنس خود می گذاشت. معمولا دو یا چند زرگر با یکدیگر توافق ناجوانمردانه ای می کردند، تا مشتری های بیچاره را تا حد ممکن سر کیسه کنند، به این رفتار "جنگ زرگری "گفته می شد. وقتی مشتری از همه جا بی خبر، به دکان زرگری می رسید، زرگر قیمت متاع خود را چند برابر مقدار واقعی می گفت و از طرفی در حین گفتگو به زرگری دیگر که با او از قبل توافق کرده بود، پیغام می رساند، زرگر دوم به بهانه ای خودش را به دکان زرگر اول می رساند و با صدای بلند و قیافه حق به جانب داد می زد :"ای نابکار، مگر تو مسلمان نیستی! دین و ایمان نداری! این چه قیمتی است که می گویی؟ "زرگر اولی هم در جواب با پرخاش می گفت :"ای دغل باز، من تو را خوب می شناسم، می خواهی جنس کم عیارت را آب کنی."زرگر دوم با عصبانیت بیشتر می گفت :"جنس من کم عیار است!؟! بیا سنگ محک بزنیم ببینم چقدر عیارش بالاست".... باری مشتری بیچاره در انتها خام زرگر دوم می شد و به دکان او می رفت و جنسی را چند برابر قیمت واقعی می خرید و در ضمن گمان می کرد، سود کرده است. در انتها دو زرگر سود بدست آمده را با یکدیگر تقسیم می کردند. اصطلاح" جنگ زرگری "کنایه از جنگی غیر واقعی است، که دو طرف دعوا فقط برای فریفتن دیگران وانمود می کنند، با هم دشمن هستند، ولی در واقع با هم رفیق و همراه هستند. @ganjinah_hekayat
🌸🍃🌸🍃 حضرت علي علیه السلام نوجوانی را از سه جهت حساس معرفی کرده اند: اوّل اينكه قلب نوجوان مانند زمين، خالي و مساعد است كه هرچه در آن بكاري همان را درو ميكني: «انّما قلب الحدث كالأرض الخالية مهما اُلقي فيها من كلّ شيء قبلته» دوم اينكه دوران نوجواني را زودگذر ميدانند و گوشزد ميفرمايند سريعاً آن را دريابيد: «بادر شبابك قبل هرمك و صحتك قبل سقمك» سوم اينكه شيطان در اين زمان به نوجوان زياد روي مياورد و لازم است براي آن پناهگاه خوبي در نظر گرفت كه بهترين پناهگاه، قرآن كريم، ائمه عليهم السلام و ادعيه ميباشد. @ganjinah_hekayat