#متن_خاطره
جنگیـدن در راه خدا خسـتگی نمیاره...
اگه داریم خسـته میشـیم، ایراد اینہ که
یه چیز غیـرخـدایی قاطی قضــیه هسـت...
📚 شھید حسن باقری
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
@ganjinehnoorDrnasiri
#متن_خاطره
🌷 سرتا پاش خاکی بود. از سوز سرما چشمهاش سرخ شده بود. با عجله اومد تو خونه، دو ماه بود ندیده بودمش. گفتم: حداقل یه دوشی بگیر، یه غذایی بخور بعد نماز بخون! سر سجاده ایستاد و آستین هاش رو پایین کشید و گفت: این همه عجله کردم تا به نماز اول وقت برسم. انقدر خسته بود که هر آن احساس میکردم میخواد بیفته زمین...
📚 شهید ابراهیم همت
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
@ganjinehnoorDrnasiri
#متن_خاطره
🌷 بچـههـای محـل مشغـول بازی بودند که ابراهیـم وارد کوچه شد. بازی آنقدر گرم بود که هیچکس متوجه حضور ابراهیم نشد. یکی از بچهها، توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد؛ اما به جای اینکه به تور دروازه بخورد، محکم به صورت ابراهیم خورد. بچهها بیمعطلی پا به فرار گذاشتند. با آن قد و هیکلی که ابراهیم داشت، باید هم فرار میکردند! صورت ابراهیم سرخِ سرخ شده بود. لحظهای روی زمین نشست تا دردش آرام بگیرد. همینطور که نشسته بود، پلاستیک گردو را از ساک دستیاش درآورد؛ کنار دروازه گذاشت و داد زد: بچهها کجا رفتید؟! بیایید براتون گردو آوردم.
📚 شهید ابراهیم هادی،
کتــاب سلام بر ابراهیم، ص۴۰
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
@ganjinehnoorDrnasiri
#متن_خاطره
🖌 قلم مےزنید براے خدا باشد؛
🚶🏻♂ قدم برمےدارید براے خدا باشد؛
🗣 حرفـ مےزنید براے خدا باشد؛
💫 همه چے؛ همه چے براے خدا باشد ...
📚 شهید ابراهیم همت
@ganjinehnoorDrnasiri