.
رمان امنیتی #ضاحیه / قسمت ۱۰
در میان راه و بعد از چندین ساعت موتور سواری کنار یک قهوه خانه نه چندان تر و تمیز توقف میکنیم. من از درون کولهام بطری آبم را بیرون میآورم و سر میکشم. موتور سوار نیز گوشیاش را از جیبش بیرون میآورد تا با استفاده از مترجم گوگل حرفش را به گوشم برساند:
-عبور از این کوهها اصلا برای شب مناسب نیست، احتمال داره بین راه با هر چیزی مواجه بشی.
از شنیدن حرفش جا میخورم، گوشیاش را میگیرم و برایش مینویسم:
-باید چیکار کنم؟
فورا میگوید:
-یه راه بیدردسر پیدا کن، یا قید اون روستا رو بزن...
گوشیاش را از بین دستانش میقاپم و برایش مینویسم:
-خودت تا الان این راه رو اومدی؟
چند لحظه مکث میکند و سپس انگشتانش را روی صفحهی گوشیاش میکوبد:
-همهی اونایی که کنار من بودن هم این راه رو هزار بار رفتند... نکنه فکر کردی تو اولین نفری هستی که اینجا رو پیدا کردی؟
گوشیاش را میگیرم و با خواندن چیزی که برایم نوشته میخندم. کمی دیگر از آب درون بطریام مینوشم و سپس بدون آن که بخواهم حرف دیگری بزنم گوشیاش را پس میدهم و به سمت قهوه خانه میروم که ناگهان به زبان فارسی میگوید:
-برای منم یه بطری آب بگیر؟
خشکم میزند. او تا به حال فارسی حرف نزده بود. اولش کمی ترکی آذربایجانی صحبت کرد و بعد هم سعی کرد تا با انگلیسی حرف زدن دست و پا شکستهاش منظورش را به من برساند؛ اما حالا...
به سمتش برمیگردم و گوشیاش را میگیرم و در برنامه ترجمهای که هنوز روی صفحه اش باز است، برایش مینویسم:
-تو فارسی حرف زدی یا من اشتباه کردم؟
بدون آن که بخواهد از مترجم آنلاین برای انتقال بیانش استفاده کند، به فارسی جوابم را میدهد:
-تو که نیازی به مترجم نداری، چرا میخوای باهام بازی کنی!
شانهای بالا میاندازم و بیتفاوت به انگلیسی زمزمه میکنم:
-من نمیفهمم چی میگی... بهتره که بیخیال بشیم!
سپس چند قدم دیگر از او فاصله میگیرم تا این که ضربهی دوم را کاریتر از قبل به طرفم شلیک میکند:
-کلاه گیسی که روی سرت گذاشتی جا به جا شده... هنوزم میخوای فیلم بازی کنی؟
ناشیانه دستم را به سمت موهایم میبرم تا وضعیت کلاه گیسم را چک کنم که ناگهان صدای خنده اش بلند میشود:
-که گفتی فارسی نمیفهمی آره؟
گند زدم! این که چطور باید جمعش کنم را نمیدانم؛ اما خیلی خوب میدانم که خراب کردم. یک لحظه تمرکزم را از دست دادم و حالا... به سمتش برمیگردم و به فارسی میگویم:
-تو کارت روندن اون موتوره، مگه نه؟
خونسردانه به چشمهایم زل میزند و میگوید:
-من غیر از موتور سواری کارهای دیگه ای هم بلدم!
لبخند میزنم:
-خیلی خب، کرایهی تا اینجا رو بردار و بقیهی پولهایی که به جیب زدی رو پس بده تا به کارهای دیگهت برسی.
راننده کاملا مطمئن نگاهم میکند و میگوید:
-نمیخوای بدونی چه کارهایی غیر از موتور سواری بلدم؟ به نظرم خیلی باید مهم باشه...
با لحنی کاملا جدی حرف میزنم:
-نیست!
بدون معطلی میگوید:
-حتی اگه بدونی اون پیام مهم رو من برات فرستادم؟
یخ میزنم. احساس میکنم خون در رگهایم متوقف شده! او همانی است که پیام نجاتم را برایم فرستاد؟ اینجا چه کار میکند؟ چطور توانسته بعد از آن همه مراقبت و ماشین عوض کردن و استفاده از مسیرهای دست چندم من را پیدا کند؟
روی موتور مینشیند و با حرکت سر اشاره میکند که پشتش بنشینم، چارهی دیگری ندارم...
با اکراه روی موتور سوار میشوم و میخواهم حرفی بزنم که خودش پیش دستی میکند:
-چیزی نپرس! این منطقه خاکهای خشک پخش شده رو هوا کم نداره... اگه بخوام لب باز کنم و حرف بزنم دهنم پر از خاک میشه.
ناچار حرفی نمیزنم و تنها در طول مسیر چندبار به پشت سرم نگاه میکنم که از امن بودن این بیابان بدون آب و علف مطمئن شوم. غیر از من و موتور سوار ایرانی که همه چیز را در موردم میدانم، هیچ کس در این حوالی نیست و این بهترین فرصت برای خلاص شدن از دستش است. در سر یکی از پیچهایی که درون کوه قرار گرفته تابی به موتور میاندازم تا تعادلش را از دست بدهد.
فرمان را دو دستی میچسبد تا بتواند جلوی زمین خوردن ما را بگیرد؛ اما من تکان شدیدی به موتور میدهم و هر دو ما را به زمین میاندازم.
حالا بهترین فرصت برای جبران اشتباه یکی دو ساعت قبل است، با سرعت خودم را رویش میاندازم و مشت محکمی به گیجگاهش میکوبم.
ضربات بعدی را یکی پس از دیگری نثار صورتش میکنم که به یک باره دستم را پس میزند. میخواهم بیتوجه ضربهی بعدی را بزنم که تکانی به خودش میدهم و من را از رویش کنار میزند. مشخص است که نمیخواهد به من آسیبی برساند.
بعد از کنار زدنم دستی به صورتش میکشد؛ اما من بیتوجه به رفتار او چاقویی بزرگ را از بند کمرم بیرون میآورم و به سمتش میروم تا ضربهی کاریام را به او وارد کنم...
نویسنده: علیرضا سکاکی @RomanAmniyati
.
🔻انهدام شبکه جاسوسی در خوزستان
🔹با تلاش شبانه روزی سربازان گمنام امام زمان (عج) در سازمان اطلاعات سپاه پاسداران استان خوزستان، عوامل شبکه جاسوسی مرتبط با سرویس اطلاعاتی یکی از کشورهای حاشیه خلیجفارس فعال در زمینه جمع آوری اطلاعات از مراکز حساس استان دستگیر و به مراجع قضایی تحویل شد.
#سازمان_اطلاعات_سپاه
#جاسوسی
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
9.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا