فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 این نور است دیگر!
🔺 لحظاتی دیدنی از حضور رهبر انقلاب در منزل شهید محمدحسین حدادیان
🌷انتشار بهمناسبت سالگرد شهادت
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
*جوانانِ لیلا...*
حتی روزهای عید هم، روزهای عیدی که مربوط می شوند به شخصی که در حادثهی کربلا حضور داشته انگار حس غربت دارند و یک چیزی از جنس غم و دلشوره ته دل آدمی لانه میکند.
اما روز جوان،
ولادت جوان اباعبدالله الحسین (ع) …
محققان محدوده سن جوانها را حول هفده، هجده سالگی تا سی و چهار، پنج سالگی تخمین زدهاند. جوانی سن آروزهای دور و نزدیک است، سن تلاشهای بزرگ. به نظرم سنین جوانی را میتوان به زمان رسیدن محصولات یک درخت تشبیه کرد، وقتی که زحماتی که برای نهال کوچک و سبز کشیده شده به ثمر مینشیند و آدمی حظ میوههای تازه و نو رسیده را میبرد.
پدر و مادر به سیمای جوانشان نگاه میکنند به صورت شاداب و جسم ورزیدهاش و به این فکر میکنند از کودکیاش تا حالا چه شبها که تا صبح بیدار ماندهاند تا مبادا تب فرزندشان در اثر بیماری بالا برود، چندبار تا حالا زمین خورده و دستش را گرفتهاند تا از روی زمین برخیزد، چه تجربههای تلخ و شیرینی را سر از گذرانده تا به این سن برسد، دلشان قنج زده و بعد، بعد آهسته، زیر لب «وَ اِن یَکاد…» زمزمه کردهاند و فوت کردهاند سمت جوانشان تا مبادا چشم زخم بخورد.
از دست دادن جوان دردناکترین تجربه است، مادر بزرگها هر وقت خاطر یکی را خیلی بخواهند و در حقش بخواهند دعای خیری بکنند میگویند: 《داغ جوان نبینی!》
بیا و فکرش را بکن خدایی ناکرده برای عزیز کردهات بخواهد پیش آمد ناگواری رخ بدهد، آنوقت است که انگار دنیا روی سر آدم خراب میشود، بیا و به مادران شهدا فکر کن که دسته گلهایشان را با رضایت یکی یکی تقدیم آرمان و اعتقادی کردهاند که ریشهی قوی و تنومندی دارد، اعتقاداتی که به بلندای هزار و چهارصد سال قدمت دارند. آنها درس خواندهی مکتب مردی هستند که پسر جوانش، جان دلش را با دست خودش و برای حفظ دین راهی میدانی کرد که از ابتدا میدانست بازگشتی از آن وجود ندارد و بعد تکههای جسمش را مثل لالههایی که در سراسر یک دشت پخش شدهاند یکی، یکی از روی زمین برداشت.
بیا به جوان لیلا فکر کنیم، به جوانان لیلا که یکیشان در دشت کربلا و یکی در خاکریزهای جنوب و یکیشان هم همین روزها زیر دست و پا و مشت و لگد یک عده ناجوان مرد، پرپر شده اند.
میبینید، دنیا پر از جوانان لیلاست که هنوز هم در راه اعتقادی بزرگ، برای خواستههایی فراتر از آنچه دل و جسم خواهان اوست در حال تلاشاند.
جوان عزیز، جوان لیلا، هر کجا که هستی روزت مبارک.»
✍ حدیثه محمدی
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگترین سرمایه ما❤️
#شب_های_جمعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر رای دادن مهم نبود این همه هزینه نمیکردن که تو رای ندی!
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥حافظه تاریخی ملت ایران ضعیفه. خوبه که این حرفا برای نسل جدید ایران گفته بشه، تا جنایات رژیم گذشته فراموش نشه.
💥 همونایی که هیچ انتخاباتی در طول تاریخ حکومت شون برگزار نشد و الان اصرار دارن ملت پای صندوق رأی نرن.
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
*تبدار*
بسمالله
شب نیمه شعبان است و من تبدار افتادهام کنج تخت. همه رفتهاند مولودی و جشن. البته همسرم را با تکرار و تاکید هزاربارهی «دارم بهت میگم حالم خوبه!» راهی کردم. حالا در سکوت و تاریکی خانه، در ضعف و بیحالی تب، در «هیشکی دوسم نداره» ترین حالت ممکن هستم. غم بچهام پشت قلبم در میزند. زنی که هزار آرزو برای پسرش داشت هنوز در من نمرده است. گاهی از اعماق گذشته، از هزار توی پیچیده سرنوشتم، بالا میآید و میخواهد وسط صحن دلم بنشیند و مویه کند. مادرم همیشه اینجور وقتها بدون آنکه به چشمهایم نگاه کند، سرش را گرم پاک کردن سفره یا دوختن لباسی نشان میدهد و میگوید: «مریضی فرزند، امتحانیه که اجر عظیمی داره. اونقدر از دیدنش اون دنیا تعجب میکنی که میگی حتی صد بار شفا هم این شیرینی رو برام نداشت.» پتو را تا چانهام بالا میکشم.
یادم میآید بچه که بودم توی دفتر حدیثم، روایاتی که تکانم میداد را جمع میکردم. دانشآموزان زمان ما دفترچه عقاید داشتند که دست به دست توی کلاس میچرخید. در تعجب بودم چرا بدست من نمیرسد، که وقتی رسید چراییاش را فهمیدم. سوالات له و لوسی داشت که بعضیهایش سخیف هم بودند. همان ده صفحه اول بستمَش و پس دادم به صاحبش. خود دفترچه ناامیدم کرد اما اسم و ایدهاش برایم جذاب ماند. تا اینکه خودم دفتری برای آیات و روایات و سخنان اهل بیت در تاریخ درست کردم. خوب یادم مانده که درشت و با خودکار قرمز وسط یک صفحه نوشته بودم:
«امام سجاد (ع):
يک شب تب كردن، كفاره يک سال گناهان است.» از همان موقع تب کردن را دوست داشتم. بنظرم میارزید. حتی بعدها که خواندم تب پیامآور مرگ است یا اجرش در پذیرفتنش و گلایه نکردنْ بسیار بیشتر است، چیزی از ارج و قربش برایم کم نکرد.
گلایه... من از مشکل پسرم گلایه کردم؟ به خدا و اهل بیت که رویم نشد. فقط چندباری درد و دلهایم را پیش حضرت عباس بردم. گفتم حتما کسی که از یاری امامش -آنگونه که دلش میخواست- ناامید شد و در علقمه ماند، حالم را میفهمد. من گلایه نکردم. شاهدم موهای سفیدی است که در سی و شش سالگیامْ هر روز یکیشان خودش را توی آینه لو میدهد.
و اما مرگ... مشکلی نداشتم. فکر کنم من پارسال توی همان بیمارستان بقیه الله مُردم؛ درست وقتی که دکتر روانپزشک گفت اتیسم، و بعد سرش را بالا گرفت و منشی را صدا زد تا بیمار بعدی داخل بیاید. کسی که کودکش را از دست میدهد در سوگ مینشیند، اما کسی که فرزند معلول دارد، هر روز میمیرد.
اگر نبود آن جملهی نوشته شده توی دفتر عقایدم، شاید تردید میکردم بگویم که غم فرزند قعر اندوه است. آن جمله معصومْ که از بچگی تا الان تکانم داده «على الدنيا بعدك العفا»ی امام حسین بالای سر نعش علیاکبرش بود. دنیا بعد از فرزندی که از دستش میدهی، هر روز از دستش میدهی، دیگر شیرین نیست. هر حادثهای بعدتر و مهیبتر فقط دنیا را سختتر میکند. اما در مقامی نیست که غمناکترش کند.
خیلی بزرگتر شدم و حتی دفترچه عقایدم را گم کرده بودم که جایی خواندم بعد از ظهور دیگر بیماری و مرضی وجود ندارد. از آن روز به بعد تنها نقطه امید من، تنها اتصال من به زندگی فقط التماس فرج امام زمان است. که دعا کنم بیاید و مادری حال مرا نکِشد. مادری توی غزه، توی آفریقا، توی آمریکا، توی چین یا آرژانتین یا هرجای دنیا توی تاریکیهای شب بلند نشود و برای آرزوهای از دست رفتهاش گریه نکند. وقتی برای فرج دعا میکنم انگار تمام مادران کودکان تبدار دنیا را بغل گرفتهام. دلداری دادم. اشکهایشان را پاک کردم و برایشان شفا گرفتهام.
شب نیمه شعبان است و من در «همه را دوست دارم» ترین حالت ممکنم. پتو را کنار میزنم. *من شفا نمیخواهم. میخواهم بخشی از پروژه شفای بشریت باشم* به زحمت خودم را بالا میکشم و از توی مفاتیح گوشی، ندبه را باز میکنم. با چشمهای تنگ میخواهم کلمات تار و ناواضح را پیدا کنم. اولین جملهای که تشخیص میدهم را با صدای نالانی که انگار از ته چاهی میآید، میخوانم :... *عُبیدُکَ المبتلیٰ و أرِه سیدَه یا شدیدَ القُویٰ*
از غم هجر تو در بستر تب میافتیم
پیشمرگ تو نباشیم عقب می افتیم
🖌سمانه بهگام
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چنان کار کنید که عالم مهیا بشود برای آمدن حضرت مهدی (عجلالله تعالی فرجه شریف)
🔹 اینهایی که میگویند که هر عَلَمی بلند بشود و هر حکومتی، خیال کردند که هر حکومتی باشد این بر خلاف انتظار فرج است. اینها نمیفهمند چی دارند میگویند. اینها تزریق کردهاند بهشان که این حرفها را بزنند.
💡 ما اگر فرض میکردیم دویست تا روایت هم در این باب داشتند، همه را به دیوار میزدیم؛ برای اینکه خلاف آیات قرآن است. اگر هر روایتی بیاید که نهی از منکر را بگوید نباید کرد، این را باید به دیوار زد. این گونه روایت قابل عمل نیست.
امام خمینی (ره)، ۱۴فروردین۱۳۶۷
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فلسطینی ها دخترهاشونو اینجوری بزرگ می کنند..
اصلا راهی جز این برای قوی بودن نیست...
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
*کشتی نجات*
نوح وسط بیابان کشتی میساخت.
میگفت: «دنیا زیر و رو میشود»، «عذاب در پیشاست»، «هرکس همراه من شد، اهل نجات است و هر کس ایمان نیاورد، عذاب شامل حال اوست.»
عدهای به او خندیدند و باورش نکردند. زمین بیآب و خشک را دیدند و دریای عذاب را محال دانستند. حتی نزدیکترینها به او، حتی پسرش!
اما نوح، مرد میدان بود. سالها در غبار شک و تردیدشان ایستاد. نهالها کاشت و با چوبشان کشتی نجات را مستحکم کرد برای همراهان و هدایت شوندگان.
هرچه میگذشت نوح مصمم تر به هدایت میشد و دشمنان در دشمنی سرسختتر...
وعدهی الهی محقق و عذاب نازل شد؛ دریایی به وسعت جهان تشکیل شد. کشتی نوح و مسافرانش به قلهی نجات رسیدند و مخالفان غرق در عذاب، حتی نزدیکترینها، حتی پسرش!
سالها بعد، کشتی نوح دست به دست شد. از اتش ابراهیم گذشت، با دم مسیحا، جان تازه گرفت، از میان نیل، بنی اسرائیل را نجات داد، از مکه تا حبشه، از شعب تا فتح مکه، محمد و یارانش را همراهی کرد. لیله القدر علی را دید، به حسن که رسید، سهمش غربت شد و مسافرانی که آن را به امید کاخ معاویه ترک کردند؛ حتی نزدیکترینها، حتی همسرش!
نوبت به کربلا رسید و کشتی نجات حسین؛ کشتی از جنس نور و سریع ترین مرکب برای رسیدن به نجات.
کشتی نوح، میان زمانها، سکان به سکان، میچرخید، طوفانهای سختی را پشت سر میگذاشت و مردم هر عصر، با انتخابهاشان در همراهی یا عدم همراهی، مسافر نجات میشدند یا گرفتار.
تاریخ مثل ساعت است؛ مدام میچرخد، مدام از نقطهی صفر میگذرد و مدام اعداد گذشته را تکرار میکند.
زمان گذشت و نوبت تاریخ، به ما رسید.
اینبار ما بودیم که همراه میشدیم یا بازمانده از آن!
نوبت به زمان ما رسید و امانت داران و رهبرانی که با مسافرانی از زمان خودشان، باید آن را به آخرین مقصد میرساندند.
به رسم زمان عده ای باز، جا زدند، حتی نزدیکترینها!
حالا ما نزدیک قله رسیدیم و نوبت همراهی ماست، نوبت ایمان آوردن ماست.
مبادا سختی راه، سنگاندازیها و وسوسهها، ما را به نوح بی اعتماد کند و از رفتن به سمت قله ناامید.
مبادا تاریخ، خسته شدن، جا زدن و سوارنشدن بر کشتی نجات را، از ما برای آیندگان روایت کند.
امروز صحنه، صحنهی من و توست و تاریخ راوی صحنهی ما،
مبادا تکرار تلخ تاریخ باشیم!
✍ آرزو نیای عباسی
#انتخابات
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
برف که نه، سوز برفی می آید
نمیدانم، تطبیق زمانی نداده ام، که آن زمان هوای مدینه چطور بوده - شب ها-
چهل پنجاه دقیقه بچه بغلت باشد از این خانه به آن خانه، شاید سختی اش برابری کند با حمل شش ماهه، از این کوچه به آن کوچه.
چهارتای دیگر را گذاشته ام خانه. دوتایشان خواب، دوتا مشغول بازی. اگر با من همراه میشدند، بیشتر شبیه میشدم به آن کسی که همه آرزویم خادمه درگاهش شدن است.
آخر دوست دارم که شبیه باشم
تأسی کنم
همین است که نذر کرده ام در چهل خانه را بزنم.
منِ زن، منِ مادر، با بچه...
با یکی از همسایه ها، شکلات خریده ایم و امروز شروع کرده ایم.
در همین چند روز باقیمانده،
برویم مردم را، امت را، تواصی کنیم به حق، دعوت کنیم به مشارکت
یکی یکی، چهره به چهره.
استرس داشتیم. با «یا فاطمة الزهرا اغیثینی» شروع کردیم اما از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان از ۱۵-۱۶ خانه امروز، ۶-۷ تا نبودند، بقیه هم گفتند حتما رأی خواهند داد!
همسایههای خوبی داریم؛
کار آسان ما کجا، گفت و گو با بزرگان و جنگاوران و سیاسیون مدینه کجا…
گفتیم اگر بشود فردا برویم با خانم های مغازه دار محل صحبت کنیم. من آشنایی ندارم، اما همسایه همراهم گفت با بیشترشان سلام علیک دارد. انشاءالله که فایده کند. حداقل برای شروع صحبت.
فاطمه زهرا - سلام الله علیها - هم آشنایی داشت. همه ناسلامتی، یک روزی اصحاب پدرش بودند، هم رزم های شوهرش بودند، زن هایشان هم مسجدی های خودش بودند. ولی فایده نکرد. یعنی کرد ها، ولی در حد اینکه همان شب فقط، دم در، به حرفهایش گوش کنند و سر تکان دهند. اما صبح که میشود هیچ کس پای کار نیاید.
نذر کرده ام در چهل خانه را بزنم.
چه در را باز کنند چه نکنند
چه حرفم را گوش دهند چه ندهند
چه با من موافق باشند و با لبخند بدرقه ام کنند چه از کوره در بروند و به اندازه همه اعصاب خردی شان از اوضاع اقتصاد و معیشت، سر من داد بزنند.
نذر کرده ام کاری شبیه #مادرش کنم - ولو با کلی تفاوت در شکل و شرایط -
بلکه خود و خدایش ببینند که امت این عصر و زمان، با آن مردم هزاری توفیر دارند
و
#آمدنش کمی زودتر شود…
@hejrat_kon
پینوشت:
نوشتم که شاید به کار کسی بیاید. بقیه هم بلند شوند با هم تأسی کنیم. نذری چند پیاله شله زرد، چند تکه کیک، چند دانه شکلات، بهانه های خوبی هستند برای تواصی به حق، برای یاری آخرالزمانی امیرالمؤمنین، برای تقویت حکومتی که زمینه حکومت فرزند فاطمه است…
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
بسم الله الرحمن الرحیم
برای الهه، مریم، مجید و سید
✍🏼پرستو علیعسگرنجاد
https://t.me/takooch
اتوبوس نیامده بود و معطل بودیم. زن، که روسری نداشت، رو به من گفت: «هیچیشون به آدم نرفته. همهچیشون خرابه». کلیگویی همیشه آزارم داده. لبخند زدم و گفتم: «نه! خیلی چیزاشون درسته، بعضیاشم خرابه، بدم خرابه». توپید که: «نخیر! هیچیشون درست نیست. عرضهٔ یه اتوبوس فرستادنم ندارن!»
غم، چنبره زد روی لبخند ماسیدهام. یادم افتاد به الهه، مهندس شهرداری که با امیرحسین دوسالهاش با تمام وجود کار میکند تا کار مردم را راه بیندازد. یادم افتاد به رانندهٔ اتوبوسی که کلی جملهٔ خوب انگیزهبخش به کابینش چسبانده بود تا حال مسافرانش، شده لحظهای، خوب شود. ذهنم رفت پیش سید که میگفت متروی پاریس همیشه بوی گند ادرار میدهد و ویدئوی مترویی در آمریکا را نشانم میداد که مسافرانش تا سینه در گنداب بودند و طبیعی هم بود برایشان! اتوبوس آمد.
در تاکسی از آلودگی هوا به سرفه افتادم. زن کناردستیام عکس یک شربت انگلیسی را در گوشیاش نشانم داد که: «داروسازای ایرانی که عرضه ندارن داروی خوب بسازن. این خارجیه خوبه.»
از آن عکس بدم آمد. حس کردم پاگذاشت روی خون همهٔ دانشمندان هستهایمان که بهترین رادیوداروهای جهان را با دست خالی ساختند. حس کردم عکس شهریاریها و کاظمیآشتیانیها زیر پایش مچاله شد. شربت را نخریدم. به مریم، دوست پزشکم که طلای المپیاد زیست را دارد، پیام دادم تا از او توصیه بگیرم. مریم از آمریکا دعوتنامه داشت برای تخصص، نرفت.
من رأی میدهم.
بهخاطر رانندهٔ اتوبوسی که سعی میکند جهان مسافرانش را بهتر کند،
بهخاطر مریم، الهه، شهریاری و شاگردانش، بهخاطر پیرمرد نارنجیپوش توی عکس که بیستودوم بهمن همین امسال در میدان انقلاب دیدمش که تک و تنها با پرچمش کیف میکرد و به همه لبخند میزد.
من رأی میدهم بهخاطر همهٔ کارگرها، مهندسها، کفاشها، مرزبانها، بنّاها که قدر بضاعت خودشان دارند تلاش میکنند ایران را با خوبی و حلالخوریشان قوی و روشن کنند و حقشان این نیست که کسی همهٔ تلاشهایشان را نادیده بگیرد.
من انتخاب میکنم و رأی میدهم تا کسی نتواند بگوید: «همهشون فاسدن». تا انگشت جوهریام را سمت انتخابهایم بگیرم و بگویم: «اینها آدمخوبهایی هستند که کشورم را به دستشان سپردم و پشتشان ایستادم تا ایرانی بهتر بسازیم».
من زیستشناسی خواندهام. خلق کفتارها را میشناسم. اگر ببینند گربهشیر شرزهای تنها مانده، آنقدر دورش میپلکند و خرناس میکشند تا زمین بخورد و ترتیبش را بدهند.
به احترام همهٔ شیرزنان و شیرمردانی که پای این گربهٔ ایرانی ایستادند تا تنها نماند، من رأی میدهم.
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
«تلخ روزهای قند»
خداوکیلی همین حرف ها را می زنید که بعضی نامردها طمع می کنند.هر جا می رسید هی سفره دلتان را باز می کنید که:
_مگه دفعه قبل که رأی دادیم چه گُلی به سرمون زدن؟!این دفعه دیگه رأی نمیدیم.
بارها دیدمتان جلوی آدمهای هفت پشت غریبه ای که ازین ور و آن ور قصه سختی هایمان را شنیدند و می خواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند سیسِ غیرتی ها را گرفتید که به شما مربوط نیست،خودمان حلش می کنیم .من که اخلاقتان را می دانم ،شما دلتان به قاعده گنجشک کوچک است تاب نمی آورید.شاید آن صفحه سجلّتان که کلی مهر داخلش دارید را استوری نکنید و اصلا درباره اش حرفی نزنید اما وجدانتان اجازه نمی دهد.آخرین ساعت ها همکه شده یواشکی پا می شوید می روید یک جای خلوت صندوقی پیدا می کنید رأی تان را می دهید.آدم حسابی زیر دِین کسی نمی رود.
گفتم دِین.....
از همسن و سال های ما آدم هایی بودند که پای امنیت کشور که افتاد با همه گرانیِ اجاره خانه و گوشت و مرغ و پوشک بچه تاب نیاوردند.کنایه ی خنّاس ها را به جانخریدند اما بی درنگ رفتند جانشان را دادند وبرگشتند بعضی هایشان هم بر نگشتند!
این روزها با همه سختی هایی که محاصرهمان کرده اما سرمان گرم زندگی مان است،جانمان پیشمانست.درست وقتی که دارید کنار قند روزهای تلختان چایی و کیک می خورید بعضی ها روزگارشان عین زهر مار است . قند روزهای تلخشان توی خانطومان گم شده.برای اینکه پای وحشی ها به شهر ما نرسد.نارنجستان قوام مخروبه نباشد و طاووس دروازه قرآن پرپر نشود.تا ناموس های این شهر حتی آن ها که فکر می کنند ناموس کسی نیستند دست به دست نشوند.ما دیوانه ها اخبار جنگ را فراموش نمی کنیم.بخت سیاه دخترهای مسلمان و ایزدی عراق را...
این را با خودتان مرور کنید.ما سهمی در ایجاد امنیت سرزمین مادریمان داریم.همه خرجش یک اثر انگشت است.اثر انگشتی که هر کدامش به قاعده یک مشت محکم پهلوانی زور دارد.کفتارها دور و برمانکمین کرده اند.بدخواه و حسود کم نداریم.
«جمعه بیایید پای صندوق» .
نه به خاطر جمهوری اسلامی ،نه به خاطر مسئولینی که فکر می کنید اگر رأی بدهید پررو می شوند.نهبهخاطر حرف های من.فقط بهخاطرامنیتی که با هر قیمتی تا امروز حفظ شده.به خاطر حفظ همین حال قشنگی که دارید و صبح ها برای خودتان لَته درست می کنید وکوکی می پزید و استوری می کنید ومن اینحالتان را دوست دارم.برای تکرار عکس های دو نفره تان برای کلیپی که از دست و پای بچه تان با آرامش می گیرید و می گویید «بششه ی خودمه....»
شما خیلی کم توقعید که با باران ذوق زده می شوید وبا عطر بهار نارنج حالتان عوض می شود،کور شود هر کسی این اخلاقتان را نداند.جمعه بلند شوید بروید دورهایتان را بزنید و بعدش محض رضای خدا بروید رأی بدهید.دشمن های مشترکمان دندان تیز کرده اند....
من و شما به یک اندازه ایرانی هستیم.
امنیت ما خیلی به ما بستگی دارد.....
به قلم طیبه فرید
#انتخابات
https://eitaa.com/tayebefarid
☘تأثیر دعا و توسل در نتیجه انتخابات
📍مرحوم آیت الله مصباح:
«در انتخابات، هرگز نباید تأثیر دعا و توسل به ائمه اطهار (علیهم السلام) را به فراموشی سپرد. در اوایل انقلاب، كسانی بودند كه در ایام انتخابات، و حتی انتخابات مجلس شورای اسلامی، روزه میگرفتند و خود و زن و بچههایشان نذر میكردند تا مبادا كسی وارد مجلس شود كه صلاحیت و اعتبار لازم برای تصدی آن را ندارد. نمیدانم كه آیا در حال حاضر نیز در میان متدینین و مقدسین چنین اموری را میتوان یافت یا خیر؟»
📌(بیانات در جمع گروهی از اساتيد و محققان مؤسسه امام خمينی(ره)؛ قم؛ 18 بهمن 1383)
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
اگرچه او را ندیدم اما تصویرِ من از بابایم همین فیلمِ یک دقیقه و چند ثانیهای است..
اگرچه صدایش را نشنیدم اما غواصِ قهرمانِ من، در همین ثانیهها، همین ثانیههای پیش از عملیات کربلایِ ۵، وصیتی برایم گذاشته که همهٔ عمر مرا بس است:
«ای کسانی که آرزو داشتید در کربلا باشید و حسین(علیه السلام) را یاری کنید.. حالا نیز کربلاست...حسینِ زمانتان را تنها نگذارید..»
رفقا! قهر با صندوقِ رای فقط همانها را خوشحال میکند که مملکت را به اینجا رساندند، همانها که پشت کردند به حرفِ حسینِ زمانشان که «صاحبِ این انقلاب مردماند».
همانها که میخواهند ما مردم را از همهٔ معادلات حذف کنند.
رفقا! حسینِ زمانتان، همچون حسینِ زمانش، به شما باور دارد و برای خرمشهرهایی که در پیش است، برای بیرون راندنِ نااهلانی که میانِ خودشان و ما #حصار کشیدهاند و برای #بازگشت_به_امام به شما امید دارد.
رفقا! حسینِ زمانتان خواسته رای بدهید.. میداند که دلتان از چپ و راست خون است... اما بیایید با دلِ خون رای بدهیم.. چون حسینِ زمانمان خواسته.
رفقا! به کسانی رای دهید که رویای شکستنِ این حصارها را در سر دارند و حسینِ زمانشان را تنها نمیگذارند...
🎥لحظاتی قبل از عملیات کربلای ۵
❣شهید مهدی پوست فروش
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
بسمالله الرحمن الرحیم
بخند ای دخترِ گوشواره قلبی
عمو قاسم برات وا کرده آغوش!
به عشقت رأیِ خود را مینویسیم
گلِ نیلی!بهارِ صورتی پوش!
✍محبوبه حمیدی
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #اخلاق_انتخاباتی
شهید بهشتی وقتی رقیبش آیه قرآن رو اشتباه خوند عکسالعمل جالبی نشان میدهد و ...
دوتصویر مربوط به روزهای اخیر
یکی تصویر نماز جماعت فلسطینی ها
دومی چادرهایی که برای ماه رمضان آماده میشوند
بعد از تمام جنایاتی که پیش چشم دنیا صورت گرفت و شهادت ۳۰ هزار نفر از مردم تحت محاصره،این دو عکس خیلی حرف برای گفتن دارد
وطن که داشته باشی روی ویرانه اش هم با افتخار نفس میکشی
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
27.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 از روزهای باقیمانده ماه شعبان غفلت نکنید.
رقیه های زمان💔
◇ فاطمه به دوسالگی که رسید. قصد داشتم جشن تولدی را برایش بگیرم اما زخم زبان هایی از اطراف به گوشم رسید.
◇ تصمیم گرفتم تولد دوسالگی را همانند سال پیش با جمع چهار نفری در کنار مزار جلیل برای فاطمه بگیرم.خیلی دلم گرفته بود. به گلزار شهدا رفتم و خودم را روی سنگ مزارش انداختم و گفتم : جلیل تحمل زخم زبانهای مردم را ندارم.
برای من شاد کردن دل فاطمه مهم است و هدایای مردم برایم اصلا مهم نیست.
خیلی گریه کردم و به او گفتم :روز تولد فاطمه کیک تولد می خرم و به خانه میروم وتو باید به خانه بیایی.
◇ روز بعد در بانک بودم که گوشی تلفنم زنگ خورد. جواب دادم. گفتند: یک سفر زیارتی سوریه به همراه فرزندان در هر زمانی که خواستید.از خوشحالی گریه کردم.در راه برگشت به خانه آنقدر در چشمانم اشک بود که مسیر را درست
نمی دیدم. یک روزه تمام وسایل ها را جمع کردم و روز بعد حرکت کردیم. از هیجان سوریه تولد فاطمه را فراموش کردم.
◇ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﻟﺪ ﺩﺧﺘﺮﻡ، بدون اینکه به من بگویند حرم #حضرت_رقیه (س) را تزئین کردند و با حضور تمام خانواده شهدای مدافع حرم جشن گرفتند. شروع سه سالگی فاطمه خانم در کنار سه ساله #امام_حسین (ع) یک آرزوی بزرگی برای من بود. ﺁﺭﺯﻭیی ﻛﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎ نظر ﭘﺪﺭ ﺷﻬﻴﺪﺵ ﺑﻮﺩﻩ اﺳﺖ.
#ﺷﻬﻴﺪمدافعحرم_ﺟﻠﻴﻞ_ﺧﺎﺩمی
هدایت شده از 🌷سی روز سی شهید ۱۴🌷
🌷࿐☀️بسم الله الرحمن الرحیم ☀️࿐🌷
با اومدن ماه رمضان مبارکی دیگه، موعد باز کردن چهاردهمین دفتر، از سیروز سیشهیده.
طلیعه این آغاز، «روز شهید» و گرامیداشت مقام شهداست.
این تقارن رو به فال نیک میگیریم و به این بهانه، از شهدا ملتمسانه رفع حاجاتمون رو میطلبیم.
حاجاتی که در رأس اون، تنها فرج منتقم خون شهیدانه...
سپاس از ۱۳ سال همراهی شما خوبان، در این شروع نورانی، بهترین دوستانتون رو نیز دخیل کنید...👇🏻
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid