تقدیم به همسران پاسداران آنان که پاسدار امنیت دل مردان امنیت هستند.
پشت این همه ابهت مرد
یک جهان، امن وآرام در منزل
مادر خانواده ؛ همسر او
گرچه غوغا، نهفته کرده به دل
در دلش شور واضطراب بر پا شد
آن زمان که جواب مثبت داد
گرچه حالا بعد سالهای زیاد
پر فراز ونشیب بود اما شاد
روزهایی که سخت بود اما
پاسداری وطن نشانش بود
گرچه در دید کس نمی آمد
روز مولود کربلا به نامش بود
روز او بود که پاسداری کرد
با دل وجان همسرش یاری
دل مردان امنیت قرص است
بهر پاسداری این وطن آری
✍ملیحه بلندیان
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
بسم الله الرحمن الرحیم
چند خط دربارهٔ زنی که گمان میکنیم باید به او افتخار کنیم
✍🏼پرستو علیعسگرنجاد
https://t.me/takooch
دست خودمان نیست. هرجا اسم ایرانی میبینیم، قلبمان میتپد.
مثلاً وقتی #انوشه_انصاری به فضا رفت، ما از او یک فضانورد دانشمند #ناسا ساختیم، نه یک گردشگر فضایی که دلار خرج کرد تا روسها او را به فضا ببرند. که چنین بود که بردند.
#فیروز_نادری برای ما نمایندهٔ نبوغ ایرانیان بود. با احترام از این دانشمند ارشد ناسا یاد میکردیم تا وقتی در مصاحبهاش خدا را منکر شد و در آتش تفرقه در ایران دمید و ما هاجوواج ماندیم که مگر میشود کسی کائنات را درک کرده باشد و نگاهش اینقدر کوچک بماند که خالق بزرگش را منکر شود؟ که منکر شد و اندکی بعد، به خردهبهانهٔ زمینخوردنی، از دنیا رفت.
حالا #یاسمین_مقبلی با فضاپیمای #ایلان_ماسک به فضا رفته. کاپیتان #اسپیس_ایکس است و فضانوردان دیگر، گوشبهفرمانش. نیویوکر در مقالهاش از بینی ایرانی او مینویسد که خودش را یک آمریکایی وطنپرست میداند. به پیشینهٔ مهابادی یاسمین اشاره میکند که خودش را «جَزمین» مینامد.
ما؟ دست خودمان که نیست. هرجا اسم ایرانی میبینیم، قلبمان میتپد. عکس یاسمین مقبلی را بهعنوان یک زن ایرانیتبار موفق برای هم میفرستیم، حتی وقتی در همهٔ عکسها، پرچم آمریکا روی بازوی اوست.
فقط میان تمجیدها، کاش از خودمان بپرسیم او چه مسیری را آمده تا به اینجا رسیده. آنوقت شاید پیشینهاش را نگاه کنیم و بفهمیم افسر هواییدریایی ارتش آمریکا بوده. شاید بدانیم خلبان جنگندهٔ سوپرکبرا بوده و هزاران ساعت پرواز با همین جنگنده را بر فراز آسمان افغانستان تجربه کرده. تنها نبوده. بمب، تا دلتان بخواهد، در جنگندهٔ پرندهاش تعبیه شده بوده. درست بهخاطر همین پروازها، او برای یک مأموریت فضایی انتخاب شده و آموزش دیده.
از چشم یک کودک افغانستانی به یاسمین نگاه کنیم، به خلبان آمریکایی که با جنگندهاش بر فراز آسمان مظلوم افغانستان پرواز میکند. با دهان یک جوان افغانستانی از خودمان بپرسیم جنگندهٔ آمریکایی بر فراز آسمان افغانستان چه میکند؟ زجر مادر افغان را تصور کنیم وقتی هدف هرکدام از موشکها را، کودکان خودش تصور میکند.
آنوقت شاید یادمان بیاید برای ایرانیبودن، به چیزی بیشتر از نام فارسی و سفرهٔ هفتسینچیدن نیاز است. شاید بفهمیم چرا بایدن با مقبلی عکس یادگاری میگیرد. شاید درک کنیم چرا مقبلی در مصاحبه با میلیتری، از اغتشاشات ایران حمایت میکند.(آلبوم)
ما همیشه از موفقیت پشت هر نام فارسی در هر کجای دنیا با هر ملیتی، احساس افتخار میکنیم. فقط کاش حواسمان باشد گاهی بهای این موفقیت را، مظلومان مستضعف جهان با خونشان پرداختهاند.
ble.ir/join/NjY3ZWIyMm
https://t.me/takooch
✨✨✨
••﷽••
🎨☁️ بناست که ابرها را نقاشی کند. قلمو میخواهد برود توی رنگ سفید و نمیتواند. چون قبلش چرخ زده توی همهی رنگها، دست آخر هم رفته توی رنگ سیاه، سیاهی مانده بین موهایش.
🖌قلممو مانده چه طوری برود توی رنگ سفید با این همه سیاهی.
می رود توی لیوان آب، میچرخد و میگردد ولی بیرنگ نمیشود. لیوان آب چرک میشود و او تمیز نمیشود.
راهی نیست باید برود زیر شیر آب. باید آب بریزد روی سرش و از میان موهایش سیاهیها را بشوید و ببرد.
🐚رنگ سفید مقدمه میخواهد،
سفید شدن آداب میخواهد.
«شعبان» مثل آب است🌊
بناست سیاهیها را بشوید، قرار است ما را آمادهی سفیدی رمضان کند.
سلام بر شعبان🌙🌘
سلام بر شعبان ماه تمیز شدن،
روزهای استغفار و صلوات...
✨✨✨
✍️زینب سنجارون
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
ای عشق
تو را در بین این آوارها می سازم ؛
وعشق چیزی نیست که بتواند خون خوار ترین جرثومه فساد عالم آن را نابود کند؛
تورا از بین کوچه های عشق یافتم حتی اگر آواری بیش برایمان نمانده باشد؛
این زندگی ماست که شروعش عشق؛ پایانش عشق وشهادت است.
ونسلی که ثمره این عشق است نابود میکند اسرائیل را؛
در غزه زندگی ادامه دارد چون عشق هست...
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
#غزه
ملیحه بلندیان
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
*وصال*
همیشه فکر میکنم وقتی کارهای خانه یا بچهداری خیلی خستهام میکند، وقتی کار سنگین یا بزرگی جلوی رویم میبینم، موقع خرید رفتن، دکتر بردن بچهها، موقعی که حالم بد است و گوشی برای درددل و آدم امنی برای گریهکردن میخواهم، همیشه همسرم به دادم میرسد.
بعضی اوقات در طول روز انقدر خسته میشوم که فقط دقیقهها را میشمارم تا زمان برگشتنش برسد من یک نفس راحت بکشم...
همین که هست، خوبه!
انگار ما زنها، همین که بدانیم یک نفر حامی داریم، دلمان قرص میشود.
چقدر خوب است، همسر خوب داشتن.
دیشب اما با این فکرها خیلی خجالت کشیدم!
تمام لحظاتی که در اوج سختی و ناامیدی و خستگی، همسرم به دادم رسیده و من جان گرفتم از بودنش، همسران شهدا تنها بودند....!
سخت است برای یک زن، تنها بچه بزرگ کردن، تنها خرید کردن، تنها بچهها را مدرسه و دکتر و بیرون بردن. سخت است کسی نباشد تا شبها یک خسته نباشید ساده از زبانش بشنوی یا وقتی بچهها بیقرای میکنند و مریض میشوند، کمک حالت باشد.
سخت است انتظاری که پایان ندارد.
سخت است ساعتی نباشد که همسرت برگردد وچشم انتظارش باشی.
سخت است کسی نباشد که با محبت، روحت را نوازش کند.
سخت است دوستش داشته باشی ولی به دوری و دلتنگی بگذرد.
سخت است برای بچهها، هم پدر باشی، هم مادر.
سخت است دلتنگ باشی و بغض در گلویت باشد اما لبخند بزنی و به بچهها امید بدهی تا اذیت نشوند.
سخت است همسر شهید باشی...
دیشب همسر شهید مدافع حرم گیلانی، سجاد طاهرنیا، بعد از تحمل یک دورهی بیماری، آسمانی شد و به سوی همسرش پرکشید.
میگفت:
*دلتنگی سخت و طاقت فرساست، من هنوزم با آقا سجاد زندگی میکنم.*
وقتی همسرش که از اولین گروههای شهدای مدافع حرم بود، اعزام میشده، پا به ماه بوده، پسرشان که بهدنیا می آید، پدر، قبل از دیدن پسر، شهید میشود.
او تمام روزهای بعد از زایمان و شبهای بچهداری را با دلتنگی و تنهایی گذراند.
هشت سال، تنهایی برای بچهها پدر بود و مادر...
و دیشب، با تنی خسته و روحی دلتنگ، بالاخره بچه هایش را سپرد به خود خدا و رفت پیش همسرش. این وصال، مبارکش باد...
حالا فاطمه رقیه و محمدحسین، سرپرست بزرگتر و مهربانتری دارند.
حالا خود خدا کفیل این بچههاست...
#مدیون_شهداییم
#مدیون_همسران_شهداییم
#مدیون_فرزندان_شهداییم
✍ [امحیدر](https://ble.ir/madarane_1396)
https://ble.ir/gharareasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 این نور است دیگر!
🔺 لحظاتی دیدنی از حضور رهبر انقلاب در منزل شهید محمدحسین حدادیان
🌷انتشار بهمناسبت سالگرد شهادت
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
*جوانانِ لیلا...*
حتی روزهای عید هم، روزهای عیدی که مربوط می شوند به شخصی که در حادثهی کربلا حضور داشته انگار حس غربت دارند و یک چیزی از جنس غم و دلشوره ته دل آدمی لانه میکند.
اما روز جوان،
ولادت جوان اباعبدالله الحسین (ع) …
محققان محدوده سن جوانها را حول هفده، هجده سالگی تا سی و چهار، پنج سالگی تخمین زدهاند. جوانی سن آروزهای دور و نزدیک است، سن تلاشهای بزرگ. به نظرم سنین جوانی را میتوان به زمان رسیدن محصولات یک درخت تشبیه کرد، وقتی که زحماتی که برای نهال کوچک و سبز کشیده شده به ثمر مینشیند و آدمی حظ میوههای تازه و نو رسیده را میبرد.
پدر و مادر به سیمای جوانشان نگاه میکنند به صورت شاداب و جسم ورزیدهاش و به این فکر میکنند از کودکیاش تا حالا چه شبها که تا صبح بیدار ماندهاند تا مبادا تب فرزندشان در اثر بیماری بالا برود، چندبار تا حالا زمین خورده و دستش را گرفتهاند تا از روی زمین برخیزد، چه تجربههای تلخ و شیرینی را سر از گذرانده تا به این سن برسد، دلشان قنج زده و بعد، بعد آهسته، زیر لب «وَ اِن یَکاد…» زمزمه کردهاند و فوت کردهاند سمت جوانشان تا مبادا چشم زخم بخورد.
از دست دادن جوان دردناکترین تجربه است، مادر بزرگها هر وقت خاطر یکی را خیلی بخواهند و در حقش بخواهند دعای خیری بکنند میگویند: 《داغ جوان نبینی!》
بیا و فکرش را بکن خدایی ناکرده برای عزیز کردهات بخواهد پیش آمد ناگواری رخ بدهد، آنوقت است که انگار دنیا روی سر آدم خراب میشود، بیا و به مادران شهدا فکر کن که دسته گلهایشان را با رضایت یکی یکی تقدیم آرمان و اعتقادی کردهاند که ریشهی قوی و تنومندی دارد، اعتقاداتی که به بلندای هزار و چهارصد سال قدمت دارند. آنها درس خواندهی مکتب مردی هستند که پسر جوانش، جان دلش را با دست خودش و برای حفظ دین راهی میدانی کرد که از ابتدا میدانست بازگشتی از آن وجود ندارد و بعد تکههای جسمش را مثل لالههایی که در سراسر یک دشت پخش شدهاند یکی، یکی از روی زمین برداشت.
بیا به جوان لیلا فکر کنیم، به جوانان لیلا که یکیشان در دشت کربلا و یکی در خاکریزهای جنوب و یکیشان هم همین روزها زیر دست و پا و مشت و لگد یک عده ناجوان مرد، پرپر شده اند.
میبینید، دنیا پر از جوانان لیلاست که هنوز هم در راه اعتقادی بزرگ، برای خواستههایی فراتر از آنچه دل و جسم خواهان اوست در حال تلاشاند.
جوان عزیز، جوان لیلا، هر کجا که هستی روزت مبارک.»
✍ حدیثه محمدی
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگترین سرمایه ما❤️
#شب_های_جمعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر رای دادن مهم نبود این همه هزینه نمیکردن که تو رای ندی!
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥حافظه تاریخی ملت ایران ضعیفه. خوبه که این حرفا برای نسل جدید ایران گفته بشه، تا جنایات رژیم گذشته فراموش نشه.
💥 همونایی که هیچ انتخاباتی در طول تاریخ حکومت شون برگزار نشد و الان اصرار دارن ملت پای صندوق رأی نرن.
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
*تبدار*
بسمالله
شب نیمه شعبان است و من تبدار افتادهام کنج تخت. همه رفتهاند مولودی و جشن. البته همسرم را با تکرار و تاکید هزاربارهی «دارم بهت میگم حالم خوبه!» راهی کردم. حالا در سکوت و تاریکی خانه، در ضعف و بیحالی تب، در «هیشکی دوسم نداره» ترین حالت ممکن هستم. غم بچهام پشت قلبم در میزند. زنی که هزار آرزو برای پسرش داشت هنوز در من نمرده است. گاهی از اعماق گذشته، از هزار توی پیچیده سرنوشتم، بالا میآید و میخواهد وسط صحن دلم بنشیند و مویه کند. مادرم همیشه اینجور وقتها بدون آنکه به چشمهایم نگاه کند، سرش را گرم پاک کردن سفره یا دوختن لباسی نشان میدهد و میگوید: «مریضی فرزند، امتحانیه که اجر عظیمی داره. اونقدر از دیدنش اون دنیا تعجب میکنی که میگی حتی صد بار شفا هم این شیرینی رو برام نداشت.» پتو را تا چانهام بالا میکشم.
یادم میآید بچه که بودم توی دفتر حدیثم، روایاتی که تکانم میداد را جمع میکردم. دانشآموزان زمان ما دفترچه عقاید داشتند که دست به دست توی کلاس میچرخید. در تعجب بودم چرا بدست من نمیرسد، که وقتی رسید چراییاش را فهمیدم. سوالات له و لوسی داشت که بعضیهایش سخیف هم بودند. همان ده صفحه اول بستمَش و پس دادم به صاحبش. خود دفترچه ناامیدم کرد اما اسم و ایدهاش برایم جذاب ماند. تا اینکه خودم دفتری برای آیات و روایات و سخنان اهل بیت در تاریخ درست کردم. خوب یادم مانده که درشت و با خودکار قرمز وسط یک صفحه نوشته بودم:
«امام سجاد (ع):
يک شب تب كردن، كفاره يک سال گناهان است.» از همان موقع تب کردن را دوست داشتم. بنظرم میارزید. حتی بعدها که خواندم تب پیامآور مرگ است یا اجرش در پذیرفتنش و گلایه نکردنْ بسیار بیشتر است، چیزی از ارج و قربش برایم کم نکرد.
گلایه... من از مشکل پسرم گلایه کردم؟ به خدا و اهل بیت که رویم نشد. فقط چندباری درد و دلهایم را پیش حضرت عباس بردم. گفتم حتما کسی که از یاری امامش -آنگونه که دلش میخواست- ناامید شد و در علقمه ماند، حالم را میفهمد. من گلایه نکردم. شاهدم موهای سفیدی است که در سی و شش سالگیامْ هر روز یکیشان خودش را توی آینه لو میدهد.
و اما مرگ... مشکلی نداشتم. فکر کنم من پارسال توی همان بیمارستان بقیه الله مُردم؛ درست وقتی که دکتر روانپزشک گفت اتیسم، و بعد سرش را بالا گرفت و منشی را صدا زد تا بیمار بعدی داخل بیاید. کسی که کودکش را از دست میدهد در سوگ مینشیند، اما کسی که فرزند معلول دارد، هر روز میمیرد.
اگر نبود آن جملهی نوشته شده توی دفتر عقایدم، شاید تردید میکردم بگویم که غم فرزند قعر اندوه است. آن جمله معصومْ که از بچگی تا الان تکانم داده «على الدنيا بعدك العفا»ی امام حسین بالای سر نعش علیاکبرش بود. دنیا بعد از فرزندی که از دستش میدهی، هر روز از دستش میدهی، دیگر شیرین نیست. هر حادثهای بعدتر و مهیبتر فقط دنیا را سختتر میکند. اما در مقامی نیست که غمناکترش کند.
خیلی بزرگتر شدم و حتی دفترچه عقایدم را گم کرده بودم که جایی خواندم بعد از ظهور دیگر بیماری و مرضی وجود ندارد. از آن روز به بعد تنها نقطه امید من، تنها اتصال من به زندگی فقط التماس فرج امام زمان است. که دعا کنم بیاید و مادری حال مرا نکِشد. مادری توی غزه، توی آفریقا، توی آمریکا، توی چین یا آرژانتین یا هرجای دنیا توی تاریکیهای شب بلند نشود و برای آرزوهای از دست رفتهاش گریه نکند. وقتی برای فرج دعا میکنم انگار تمام مادران کودکان تبدار دنیا را بغل گرفتهام. دلداری دادم. اشکهایشان را پاک کردم و برایشان شفا گرفتهام.
شب نیمه شعبان است و من در «همه را دوست دارم» ترین حالت ممکنم. پتو را کنار میزنم. *من شفا نمیخواهم. میخواهم بخشی از پروژه شفای بشریت باشم* به زحمت خودم را بالا میکشم و از توی مفاتیح گوشی، ندبه را باز میکنم. با چشمهای تنگ میخواهم کلمات تار و ناواضح را پیدا کنم. اولین جملهای که تشخیص میدهم را با صدای نالانی که انگار از ته چاهی میآید، میخوانم :... *عُبیدُکَ المبتلیٰ و أرِه سیدَه یا شدیدَ القُویٰ*
از غم هجر تو در بستر تب میافتیم
پیشمرگ تو نباشیم عقب می افتیم
🖌سمانه بهگام
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چنان کار کنید که عالم مهیا بشود برای آمدن حضرت مهدی (عجلالله تعالی فرجه شریف)
🔹 اینهایی که میگویند که هر عَلَمی بلند بشود و هر حکومتی، خیال کردند که هر حکومتی باشد این بر خلاف انتظار فرج است. اینها نمیفهمند چی دارند میگویند. اینها تزریق کردهاند بهشان که این حرفها را بزنند.
💡 ما اگر فرض میکردیم دویست تا روایت هم در این باب داشتند، همه را به دیوار میزدیم؛ برای اینکه خلاف آیات قرآن است. اگر هر روایتی بیاید که نهی از منکر را بگوید نباید کرد، این را باید به دیوار زد. این گونه روایت قابل عمل نیست.
امام خمینی (ره)، ۱۴فروردین۱۳۶۷
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فلسطینی ها دخترهاشونو اینجوری بزرگ می کنند..
اصلا راهی جز این برای قوی بودن نیست...
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
*کشتی نجات*
نوح وسط بیابان کشتی میساخت.
میگفت: «دنیا زیر و رو میشود»، «عذاب در پیشاست»، «هرکس همراه من شد، اهل نجات است و هر کس ایمان نیاورد، عذاب شامل حال اوست.»
عدهای به او خندیدند و باورش نکردند. زمین بیآب و خشک را دیدند و دریای عذاب را محال دانستند. حتی نزدیکترینها به او، حتی پسرش!
اما نوح، مرد میدان بود. سالها در غبار شک و تردیدشان ایستاد. نهالها کاشت و با چوبشان کشتی نجات را مستحکم کرد برای همراهان و هدایت شوندگان.
هرچه میگذشت نوح مصمم تر به هدایت میشد و دشمنان در دشمنی سرسختتر...
وعدهی الهی محقق و عذاب نازل شد؛ دریایی به وسعت جهان تشکیل شد. کشتی نوح و مسافرانش به قلهی نجات رسیدند و مخالفان غرق در عذاب، حتی نزدیکترینها، حتی پسرش!
سالها بعد، کشتی نوح دست به دست شد. از اتش ابراهیم گذشت، با دم مسیحا، جان تازه گرفت، از میان نیل، بنی اسرائیل را نجات داد، از مکه تا حبشه، از شعب تا فتح مکه، محمد و یارانش را همراهی کرد. لیله القدر علی را دید، به حسن که رسید، سهمش غربت شد و مسافرانی که آن را به امید کاخ معاویه ترک کردند؛ حتی نزدیکترینها، حتی همسرش!
نوبت به کربلا رسید و کشتی نجات حسین؛ کشتی از جنس نور و سریع ترین مرکب برای رسیدن به نجات.
کشتی نوح، میان زمانها، سکان به سکان، میچرخید، طوفانهای سختی را پشت سر میگذاشت و مردم هر عصر، با انتخابهاشان در همراهی یا عدم همراهی، مسافر نجات میشدند یا گرفتار.
تاریخ مثل ساعت است؛ مدام میچرخد، مدام از نقطهی صفر میگذرد و مدام اعداد گذشته را تکرار میکند.
زمان گذشت و نوبت تاریخ، به ما رسید.
اینبار ما بودیم که همراه میشدیم یا بازمانده از آن!
نوبت به زمان ما رسید و امانت داران و رهبرانی که با مسافرانی از زمان خودشان، باید آن را به آخرین مقصد میرساندند.
به رسم زمان عده ای باز، جا زدند، حتی نزدیکترینها!
حالا ما نزدیک قله رسیدیم و نوبت همراهی ماست، نوبت ایمان آوردن ماست.
مبادا سختی راه، سنگاندازیها و وسوسهها، ما را به نوح بی اعتماد کند و از رفتن به سمت قله ناامید.
مبادا تاریخ، خسته شدن، جا زدن و سوارنشدن بر کشتی نجات را، از ما برای آیندگان روایت کند.
امروز صحنه، صحنهی من و توست و تاریخ راوی صحنهی ما،
مبادا تکرار تلخ تاریخ باشیم!
✍ آرزو نیای عباسی
#انتخابات
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
برف که نه، سوز برفی می آید
نمیدانم، تطبیق زمانی نداده ام، که آن زمان هوای مدینه چطور بوده - شب ها-
چهل پنجاه دقیقه بچه بغلت باشد از این خانه به آن خانه، شاید سختی اش برابری کند با حمل شش ماهه، از این کوچه به آن کوچه.
چهارتای دیگر را گذاشته ام خانه. دوتایشان خواب، دوتا مشغول بازی. اگر با من همراه میشدند، بیشتر شبیه میشدم به آن کسی که همه آرزویم خادمه درگاهش شدن است.
آخر دوست دارم که شبیه باشم
تأسی کنم
همین است که نذر کرده ام در چهل خانه را بزنم.
منِ زن، منِ مادر، با بچه...
با یکی از همسایه ها، شکلات خریده ایم و امروز شروع کرده ایم.
در همین چند روز باقیمانده،
برویم مردم را، امت را، تواصی کنیم به حق، دعوت کنیم به مشارکت
یکی یکی، چهره به چهره.
استرس داشتیم. با «یا فاطمة الزهرا اغیثینی» شروع کردیم اما از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان از ۱۵-۱۶ خانه امروز، ۶-۷ تا نبودند، بقیه هم گفتند حتما رأی خواهند داد!
همسایههای خوبی داریم؛
کار آسان ما کجا، گفت و گو با بزرگان و جنگاوران و سیاسیون مدینه کجا…
گفتیم اگر بشود فردا برویم با خانم های مغازه دار محل صحبت کنیم. من آشنایی ندارم، اما همسایه همراهم گفت با بیشترشان سلام علیک دارد. انشاءالله که فایده کند. حداقل برای شروع صحبت.
فاطمه زهرا - سلام الله علیها - هم آشنایی داشت. همه ناسلامتی، یک روزی اصحاب پدرش بودند، هم رزم های شوهرش بودند، زن هایشان هم مسجدی های خودش بودند. ولی فایده نکرد. یعنی کرد ها، ولی در حد اینکه همان شب فقط، دم در، به حرفهایش گوش کنند و سر تکان دهند. اما صبح که میشود هیچ کس پای کار نیاید.
نذر کرده ام در چهل خانه را بزنم.
چه در را باز کنند چه نکنند
چه حرفم را گوش دهند چه ندهند
چه با من موافق باشند و با لبخند بدرقه ام کنند چه از کوره در بروند و به اندازه همه اعصاب خردی شان از اوضاع اقتصاد و معیشت، سر من داد بزنند.
نذر کرده ام کاری شبیه #مادرش کنم - ولو با کلی تفاوت در شکل و شرایط -
بلکه خود و خدایش ببینند که امت این عصر و زمان، با آن مردم هزاری توفیر دارند
و
#آمدنش کمی زودتر شود…
@hejrat_kon
پینوشت:
نوشتم که شاید به کار کسی بیاید. بقیه هم بلند شوند با هم تأسی کنیم. نذری چند پیاله شله زرد، چند تکه کیک، چند دانه شکلات، بهانه های خوبی هستند برای تواصی به حق، برای یاری آخرالزمانی امیرالمؤمنین، برای تقویت حکومتی که زمینه حکومت فرزند فاطمه است…
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
بسم الله الرحمن الرحیم
برای الهه، مریم، مجید و سید
✍🏼پرستو علیعسگرنجاد
https://t.me/takooch
اتوبوس نیامده بود و معطل بودیم. زن، که روسری نداشت، رو به من گفت: «هیچیشون به آدم نرفته. همهچیشون خرابه». کلیگویی همیشه آزارم داده. لبخند زدم و گفتم: «نه! خیلی چیزاشون درسته، بعضیاشم خرابه، بدم خرابه». توپید که: «نخیر! هیچیشون درست نیست. عرضهٔ یه اتوبوس فرستادنم ندارن!»
غم، چنبره زد روی لبخند ماسیدهام. یادم افتاد به الهه، مهندس شهرداری که با امیرحسین دوسالهاش با تمام وجود کار میکند تا کار مردم را راه بیندازد. یادم افتاد به رانندهٔ اتوبوسی که کلی جملهٔ خوب انگیزهبخش به کابینش چسبانده بود تا حال مسافرانش، شده لحظهای، خوب شود. ذهنم رفت پیش سید که میگفت متروی پاریس همیشه بوی گند ادرار میدهد و ویدئوی مترویی در آمریکا را نشانم میداد که مسافرانش تا سینه در گنداب بودند و طبیعی هم بود برایشان! اتوبوس آمد.
در تاکسی از آلودگی هوا به سرفه افتادم. زن کناردستیام عکس یک شربت انگلیسی را در گوشیاش نشانم داد که: «داروسازای ایرانی که عرضه ندارن داروی خوب بسازن. این خارجیه خوبه.»
از آن عکس بدم آمد. حس کردم پاگذاشت روی خون همهٔ دانشمندان هستهایمان که بهترین رادیوداروهای جهان را با دست خالی ساختند. حس کردم عکس شهریاریها و کاظمیآشتیانیها زیر پایش مچاله شد. شربت را نخریدم. به مریم، دوست پزشکم که طلای المپیاد زیست را دارد، پیام دادم تا از او توصیه بگیرم. مریم از آمریکا دعوتنامه داشت برای تخصص، نرفت.
من رأی میدهم.
بهخاطر رانندهٔ اتوبوسی که سعی میکند جهان مسافرانش را بهتر کند،
بهخاطر مریم، الهه، شهریاری و شاگردانش، بهخاطر پیرمرد نارنجیپوش توی عکس که بیستودوم بهمن همین امسال در میدان انقلاب دیدمش که تک و تنها با پرچمش کیف میکرد و به همه لبخند میزد.
من رأی میدهم بهخاطر همهٔ کارگرها، مهندسها، کفاشها، مرزبانها، بنّاها که قدر بضاعت خودشان دارند تلاش میکنند ایران را با خوبی و حلالخوریشان قوی و روشن کنند و حقشان این نیست که کسی همهٔ تلاشهایشان را نادیده بگیرد.
من انتخاب میکنم و رأی میدهم تا کسی نتواند بگوید: «همهشون فاسدن». تا انگشت جوهریام را سمت انتخابهایم بگیرم و بگویم: «اینها آدمخوبهایی هستند که کشورم را به دستشان سپردم و پشتشان ایستادم تا ایرانی بهتر بسازیم».
من زیستشناسی خواندهام. خلق کفتارها را میشناسم. اگر ببینند گربهشیر شرزهای تنها مانده، آنقدر دورش میپلکند و خرناس میکشند تا زمین بخورد و ترتیبش را بدهند.
به احترام همهٔ شیرزنان و شیرمردانی که پای این گربهٔ ایرانی ایستادند تا تنها نماند، من رأی میدهم.
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
«تلخ روزهای قند»
خداوکیلی همین حرف ها را می زنید که بعضی نامردها طمع می کنند.هر جا می رسید هی سفره دلتان را باز می کنید که:
_مگه دفعه قبل که رأی دادیم چه گُلی به سرمون زدن؟!این دفعه دیگه رأی نمیدیم.
بارها دیدمتان جلوی آدمهای هفت پشت غریبه ای که ازین ور و آن ور قصه سختی هایمان را شنیدند و می خواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند سیسِ غیرتی ها را گرفتید که به شما مربوط نیست،خودمان حلش می کنیم .من که اخلاقتان را می دانم ،شما دلتان به قاعده گنجشک کوچک است تاب نمی آورید.شاید آن صفحه سجلّتان که کلی مهر داخلش دارید را استوری نکنید و اصلا درباره اش حرفی نزنید اما وجدانتان اجازه نمی دهد.آخرین ساعت ها همکه شده یواشکی پا می شوید می روید یک جای خلوت صندوقی پیدا می کنید رأی تان را می دهید.آدم حسابی زیر دِین کسی نمی رود.
گفتم دِین.....
از همسن و سال های ما آدم هایی بودند که پای امنیت کشور که افتاد با همه گرانیِ اجاره خانه و گوشت و مرغ و پوشک بچه تاب نیاوردند.کنایه ی خنّاس ها را به جانخریدند اما بی درنگ رفتند جانشان را دادند وبرگشتند بعضی هایشان هم بر نگشتند!
این روزها با همه سختی هایی که محاصرهمان کرده اما سرمان گرم زندگی مان است،جانمان پیشمانست.درست وقتی که دارید کنار قند روزهای تلختان چایی و کیک می خورید بعضی ها روزگارشان عین زهر مار است . قند روزهای تلخشان توی خانطومان گم شده.برای اینکه پای وحشی ها به شهر ما نرسد.نارنجستان قوام مخروبه نباشد و طاووس دروازه قرآن پرپر نشود.تا ناموس های این شهر حتی آن ها که فکر می کنند ناموس کسی نیستند دست به دست نشوند.ما دیوانه ها اخبار جنگ را فراموش نمی کنیم.بخت سیاه دخترهای مسلمان و ایزدی عراق را...
این را با خودتان مرور کنید.ما سهمی در ایجاد امنیت سرزمین مادریمان داریم.همه خرجش یک اثر انگشت است.اثر انگشتی که هر کدامش به قاعده یک مشت محکم پهلوانی زور دارد.کفتارها دور و برمانکمین کرده اند.بدخواه و حسود کم نداریم.
«جمعه بیایید پای صندوق» .
نه به خاطر جمهوری اسلامی ،نه به خاطر مسئولینی که فکر می کنید اگر رأی بدهید پررو می شوند.نهبهخاطر حرف های من.فقط بهخاطرامنیتی که با هر قیمتی تا امروز حفظ شده.به خاطر حفظ همین حال قشنگی که دارید و صبح ها برای خودتان لَته درست می کنید وکوکی می پزید و استوری می کنید ومن اینحالتان را دوست دارم.برای تکرار عکس های دو نفره تان برای کلیپی که از دست و پای بچه تان با آرامش می گیرید و می گویید «بششه ی خودمه....»
شما خیلی کم توقعید که با باران ذوق زده می شوید وبا عطر بهار نارنج حالتان عوض می شود،کور شود هر کسی این اخلاقتان را نداند.جمعه بلند شوید بروید دورهایتان را بزنید و بعدش محض رضای خدا بروید رأی بدهید.دشمن های مشترکمان دندان تیز کرده اند....
من و شما به یک اندازه ایرانی هستیم.
امنیت ما خیلی به ما بستگی دارد.....
به قلم طیبه فرید
#انتخابات
https://eitaa.com/tayebefarid
☘تأثیر دعا و توسل در نتیجه انتخابات
📍مرحوم آیت الله مصباح:
«در انتخابات، هرگز نباید تأثیر دعا و توسل به ائمه اطهار (علیهم السلام) را به فراموشی سپرد. در اوایل انقلاب، كسانی بودند كه در ایام انتخابات، و حتی انتخابات مجلس شورای اسلامی، روزه میگرفتند و خود و زن و بچههایشان نذر میكردند تا مبادا كسی وارد مجلس شود كه صلاحیت و اعتبار لازم برای تصدی آن را ندارد. نمیدانم كه آیا در حال حاضر نیز در میان متدینین و مقدسین چنین اموری را میتوان یافت یا خیر؟»
📌(بیانات در جمع گروهی از اساتيد و محققان مؤسسه امام خمينی(ره)؛ قم؛ 18 بهمن 1383)
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
اگرچه او را ندیدم اما تصویرِ من از بابایم همین فیلمِ یک دقیقه و چند ثانیهای است..
اگرچه صدایش را نشنیدم اما غواصِ قهرمانِ من، در همین ثانیهها، همین ثانیههای پیش از عملیات کربلایِ ۵، وصیتی برایم گذاشته که همهٔ عمر مرا بس است:
«ای کسانی که آرزو داشتید در کربلا باشید و حسین(علیه السلام) را یاری کنید.. حالا نیز کربلاست...حسینِ زمانتان را تنها نگذارید..»
رفقا! قهر با صندوقِ رای فقط همانها را خوشحال میکند که مملکت را به اینجا رساندند، همانها که پشت کردند به حرفِ حسینِ زمانشان که «صاحبِ این انقلاب مردماند».
همانها که میخواهند ما مردم را از همهٔ معادلات حذف کنند.
رفقا! حسینِ زمانتان، همچون حسینِ زمانش، به شما باور دارد و برای خرمشهرهایی که در پیش است، برای بیرون راندنِ نااهلانی که میانِ خودشان و ما #حصار کشیدهاند و برای #بازگشت_به_امام به شما امید دارد.
رفقا! حسینِ زمانتان خواسته رای بدهید.. میداند که دلتان از چپ و راست خون است... اما بیایید با دلِ خون رای بدهیم.. چون حسینِ زمانمان خواسته.
رفقا! به کسانی رای دهید که رویای شکستنِ این حصارها را در سر دارند و حسینِ زمانشان را تنها نمیگذارند...
🎥لحظاتی قبل از عملیات کربلای ۵
❣شهید مهدی پوست فروش
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d
بسمالله الرحمن الرحیم
بخند ای دخترِ گوشواره قلبی
عمو قاسم برات وا کرده آغوش!
به عشقت رأیِ خود را مینویسیم
گلِ نیلی!بهارِ صورتی پوش!
✍محبوبه حمیدی
https://ble.ir/gharareasr
https://eitaa.com/joinchat/645398699C335306905d