50.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 خط چمران
✏️ رهبر انقلاب: دکتر چمران یک نمونه و یک اسوه است؛ این خط را ما باید بشناسیم. مشخّصات دکتر چمران به عنوان روندهى یک راه براى ما مطرح است؛ از این نظر است که من دربارهى او حرف میزنم و هر یک از خصوصیّاتى را که در طول دوستى و همکارى و همراهى کوتاهی که بعد از انقلاب ــ در حدود دو سال یا اندکى بیشتر ــ با او داشتم و لمس کردم و دیدم بیان میکنم.
🗓 ۳۱ خرداد، سالروز شهادت شهید چمران
https://eitaa.com/garareasr
تلنگرانه👤
بابام یه شخصیت سیاسیه؛
تو بچگی مدام میدیدم که جلسات سیاسی میره و موقع انتخاباتا تو ستاد افرادی که قبولشون داره فعالیت میکنه
اما جالب این بود که عملکردش همیشه طوری بود که حتی وقتی اونی که تو جبهه مقابل بود رای می آورد؛ من تو عالم بچگی نمیفهمیدم که اینی که الان رای آورده، همینی بوده که بابام کلی تلاش کرده که رای نیاره
اصلا از قبل انتخابات یه جوری حریما رو نگه میداشت که بعد انتخابات هرکی رای می آورد، تو چشم ما عجیب نبود که از امروز شخص دوم مملکته و لازمه بهش احترام بزاریم.👌
🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘
مراقب باشیم کنار همه تحلیلا و روشنگری ها، که در جای خودش واجبه و وظیفه مونه ، جوری رفتار نکنیم که بچه هامون دچار تناقض بشن
چون این آدمایی رو که گاهی بی محابا تخریب میکنیم ، صلاحیتشون واسه رئیس جمهور شدن تایید شده و همین روزا ممکنه بشن مسئول بالا دستی همین کشور
https://eitaa.com/NegarAfarinesh
شاید نیم ساعت بیشتر وقت نبود. آفتاب داشت روی سر و صورت حاجیان شره میکرد. باید عبارات با دقت انتخاب میشدند. مینیمال مینیمال.
دستور صادر شد: "خبر باید به همه برسد. روایت باید دهان به دهان بچرخد."
نچرخید اما.... یکی دو نفر در گوشه و کنار روایت را فریاد زدند.ولی یکه و تنها. ابوذر مقابل یک شهر ایستاد و یکی یکی غدیر را یادشان آورد. سکوت محض بودند. خونش ریخته شد و خون کسی که برای او مقابل یک شهر ایستاده بود.
خون او روی محراب نماز جهید و تمام مسجد را خون برداشت. مسجدی که روایت حق در آن دهان به دهان نچرخیده بود حالا به خون امامش شسته میشد.
پیامبر اما از همان لحظه این صحنهها را میدید. همان موقع که دست عموزادهاش را گرفته بود خون محراب را میدید. خون بیابان را هم. همان لحظه که مردم در سایهی شتر، لال صحبتش شده بودند آتشِدر داشت قلبش را شعلهور میکرد. اما حرفی از شمشیر نزد. دستوری به اسلحه نداد. وقت تنگ بود. آفتاب داشت تخم نفاق را پرورش میداد. باید راهحل اصلی را جلوی پای پیروانش میگذاشت: "این خبر باید پخش شود. دهان به دهان. قبیله به قبیله. نسل به نسل."
میدانست که علی(ع) و تمام ده علی بعدش را روایتهای دروغ خواهند کشت و دهانهایی که روایت حق را توی خودشان مهر و موم کردهاند.
او دستور داد صدای روایت حق بلند شود. الی یوم القیامة !
زمانه چرخید و چرخید و حالاوقت تنگ است. حالا که بعد از سالها دوباره در عید غدیر ایستاده ایم،حالا که که در شرف آزمون سرنوشتساز دیگری قرار داریم،حالا که اسراییل معطل مانده ببیند با انتخابات ایران،به لبنان حمله کند یا نه،حالا که محور مقاومت امید به رای درست مردم ایران بسته اند تا ببیند مثل دوره قبل چقدر حمایت می شوند،
به دستور پیامبرمان لبیک بگوییم و روایتهای حق را فریاد بزنیم تا روایتهای دروغ فرصت جولان پیدا نکنند.
حافظه تاریخی مردم را فعال کنیم.تک تک مان رسانه شویم.نگذاریم خون های به ناحق ریخته شده کودکان غزه دامانمان را بگیرد.
یادمان باشد ما فقط یک رییس جمهور برای ایران انتخاب نمی کنیم.ما برای یاری جبهه حق دست به انتخاب می زنیم.
✍الهه قهرمانی
https://eitaa.com/garareasr
*شنبه* داریم چه شنبهای؟!...
از آن شنبههای به اصطلاح *نره...*
از آن شنبههایی که وقتی یادم میآید چطور خبرهای تلخش مثل پُتک فرو ریختمان، قلبم مچاله میشود...
از آن شنبههایی که میخواهی *سرت را به دیوار بکوبی...*
از آن شنبهصبحهایی که به خودت میگویی نکند خوابم هنوز و شاید شام دیشب چرب و چیل بوده که دارم اضغاثُ احلام میبینم...
*یادش به شر!...*
آن صبح شنبهای که خبر اسقاط هواپیمای اوکراینی را، پدافند داخلی گردن گرفت و تا مغز استخوانمان سوخت و چقدر طعنه شنیدیم آن روز، از آنهایی که بعد از سه روز، تازه یادشان آمدهبود ادای عزادارها را در بیاورند و نمیدانستند که داغ روی داغمان زده بودند آن روز تلخ...
یا آن صبح شنبه بعد از انتخابات سال ۹۲ که هشت سال آزگار مجبور به تحمل کسی کردمان، که حتی محبوب جمع خودشان هم نبود، و فقط از سر ندانمکاری انقلابیهایمان ردای ریاست جمهور تنش شده بود... و چه گشاد هم بود این لباس برایش... ولی افسوس...
بگذریم...
چه خوش خیال و خوشباور جمع متفرّقمان صبح *شنبه نهم تیر* را به انتظار نشسته و در رؤیای خودش کت حکمرانی به تنش کرده...
و حیف که *این دیگ ز خامی است که در جوش و خروش است* و دل به جمعیت میتینگها بستهایم و برای بار چندم داریم از یک سوراخ گزیده میشویم و زحمات مخلصانه و خون دل شهید اردیبهشت را به دریای خروشان غرور و تکبّر و خودشیفتگی و توهّم و *شهوت احساس تکلیف* و غیره و ذالک میریزیم و گوشت لُخم و آماده را به دندان گربه زخمخورده اصلاحات میسپاریم...
*دستمریزاد آقایان انقلابی...*
یادتان باشد که مردم برای اینکه انقلاب را دست شما بسپارند، وظیفهشان را درست و تمام و کمال انجام دادند، اما شما... نمیدانم...
امیدوارم صبح شنبه بعد انتخابات، آن موقع که دیگر دشمنشاد شدهایم و خبرها دارد چپ و راست دیوانهمان میکند، حجّتی قاطع پیش خدای این ملّت برای *اجماع نکردنتان* داشته باشید...
من الله توفیق...
کمترین | مهدی دقیقی کاشانیان
دو روز مانده به شنبه بعد از انتخابات هشتم تیر ۱۴۰۳
🆔 ble.ir/hichbetavanebinahayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم
چند روز دیگر
یا چند ماه دیگر
یا فوقش چند سال دیگر
آن میز و عکس و لاله های سبز را برمی دارند
و تو می شوی فقط یکی از سنگ های حرم.
که در ازدحام زائرانی که حافظه هایشان دیگر خاطرات تو را به یاد نمی آورند، دیده نمی شوی. گم می شوی.
بی هیچ تشریفاتی و مقبره ای و ضریحی.
تو تمام خودت را از دست می دهی
و می شوی جزئی از حرم محبوبت.
خشتی از آستان مقدس حضرت دوست
آستانی که روزی کلیددارش بوده ای.
و لابد چقدر شرمندگی کشیده ای از لطف محبوب که اجازه این پاسبانی را به تو داده بود.
من حتم دارم تو یکی از روزهایی که غبارروبی ضریح را به عهده داشتی وقتی که با چوب پرهای سبز، خاک رو مضجع مولایت را می تکاندی آرزو کرده بودی که غباری باشی رها در حرمش. که دیده نشوی، جایی را اشغال نکنی، کسی تو را به حساب نیاورد.
اما کنارش باشی و با نگاه خورشیدی او به برق زدن بیفتی و کیف کنی.
آن وقت خدا آرزویت را چهل روز پیش برآورده کرد.
چند ساعت مانده به تولد محبوبت.
پرواز کردی، سوختی، غبار شدی
آوردندت توی حرم.
روحت غباری شد نامرئی که تا ابد بین زائران و مجاوران حرمش می چرخد و با نگاه خورشیدی محبوبش برق می زند و کیف می کند.
و جسمت شد یک خشت از آستان مقدسش.
خشتی که آن هم چند روز دیگر، یا چند ماه دیگر یا فوقش چند سال دیگر نامرئی می شود و تو کامل به آرزوی شاید ناگفته ات می رسی.
"محبوبم! ای کاش طوری جزئی از تو شوم که انگار هرگز نبوده ام."
می دانی آقای رئیس جمهور شهید من!
نحوه زندگی و شهادت تو بی نهایت استعاری، قشنگ، دست نیافتنی و رشک برانگیز است.
هربار که عکسی از مزار قرنیزی ات را می بینم، یاد روح درخشانت می افتم که در حرم می چرخد و می رقصد و به زائران سر می زند و مثل زمان زنده بودنش دغدغه اجابت خواسته هایشان را دارد.
و من زیر لب می خوانم:
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست...
#به_مناسبت_چهلمین_روز_شهادتش
#به_امید_تکرارش
#شهید_رئیسی
#غبار_براق_و_رقصان_حرم
#خشتی_از_آستان_مقدس_محبوب
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
«حضرت عباس آقاسی ،حسینای عباس معروفی»
عصر چهارشنبه بخت با صورت کشیده و یک قبضه و نیم ریش همراه پدر و مادرش آمد خانه کلیم بابا.خانمجان سینی خالی چایی را که آورد توی آشپزخانه یک حبه قند گذاشت توی دهانش و با خنده گفت:«قیافه اش خیلی آشناست».راست می گفت.اولین بار که دیدمش به نظرم قیافه اش آشنا می آمد.شبیه نقاشی های قهوه خانه ای «قوللر آقاسی» از حضرت عباس.وقتی داشت می رفت سمت فرات که عکس خودش را توی آب نگاه کند.شاید هم عینِ حسینای عباسِ معروفی توی سال بلوا...
آن روزها تازه دیپلم گرفته بودم.دوست داشتم درس بخوانم.طالبان توی مزار شریف آسمان را به زمین دوخته بود.جنگ هر کجای دنیا که باشد اثر فرهنگی خودش را می گذارد.یک جای دیگر جنگ بود اما یک جای دیگرتوی ذهن آدم ها ریش بلند بیشتر از اینکه محاسن باشد شده بود سوژه .هیچکس حواسش به ریش مردهای ماد و پارس روی دیوارهای تخت جمشید نبود!یا حتی یاران میرزا کوچک خان.از دلم گذشته بود که نکند با آن ریش و پشم و شکل و شمایل نگذارد درس بخوانم.همه می گفتند ازدواج هندوانه در بسته است.کی می داند بعدش چی می شود.از کجا می شود فهمید تویش چه خبرست؟
بابا کلیم می گفت «مگر شهر هِرت است؟برایش شرط می گذاریم.می گوییم دخترمان قصد ادامه تحصیل دارد،نمی خواهی نخواه».توی همان جلسه اول بابا همه سنگ هایش را با حسینا واکند.روزی که برای همیشه رفتم خانه بخت یکی دو ترم از درس خواندنم گذشته بود.
پیش می آمد فامیلشان بخواهد بیاید خانه و به او سر بزند اما من امتحان داشته باشم و او نگذارد آب از آب تکان بخورد.شام و ناهار آماده نباشد و او خم به ابرو بیاورد.خانهمان به جای خانه تازه عروس و دامادها شده بود عین خوابگاه دانشجویی.بچه اولمان که آمد هنوز داشتم درس می خواندم.دومی هم....بچه هایمان بزرگ شدند ومن هنوز داشتم درس می خواندم.بیست سال گذشت.وسط پیشانی حسینا و دو طرف چشمهایش چین افتاده بود.داشتم درس می خواندم و اوبا یک قبضه و نیم ریش پای قولی که آن عصر چهارشنبه به بابا کلیم داد مردانه ایستاد.
الغرض دمِ انتخابات، گول دروغ های نخ نمای خناّس ها را نخورید.آدم اگر فکرش طالبانی باشد زنش را توی خانه حبس می کند!مردی که زنش خانم دکتر باشد یک پا حضرت عباس توی نقاشی های قوللر آقاسیست و یک پا حسینا توی سال بلوای عباس معروفی....
سرتا پایش را باید طلا گرفت.
پ.ن
*قوللر آقاسی بنیانگذار نقاشی عاشورایی
به قلم طیبه فرید
https://eitaa.com/tayebefarid
#انتخابات
هدایت شده از بر پا
ستاد خانوادگی
پسر هشت نه ساله ام، با رفقاش تصمیم گرفتند، برگه های سفید دفتر هاشون رو این طوری مرتب تکه تکه کنند، و روی هر کدام فقط بنویسند، "به جلیلی رای دهید". بعد ببرند روی تابلوی اعلانات همه بلوکها بچسبانند.
به همین سادگی، به همین زیبایی.
بقیه بچه هامون، کلیپ تبلیغاتی درست میکنند برای انتخابات، خانمم میره حرم، مینشینه با این خانمهایی که میان زیارت صحبت میکنه، که رأی بدن.
خونمون شده یک ستاد.
این جا همه نگران انقلابند، همین کارهای کوچک را، کمک به یک رخداد جهانی میدانند، خانه پر شده از حال و هوای انقلاب. و تو نمیدانی انقلاب چه میکند با جانهای ما و چطور تربیتمان میکند، همه مان را، مخصوصا بچه ها را.
با خودم میگویم خدایا به این دلهای پاک و بیگناه این بچهها نگاه کن، به این ستادهای انقلابی خانوادگی مدد کن، نگذار شرمنده شهید مظلوم خدمت شویم. نگذار شرمنده کودکان غزه شویم. کشورمان را ، رهبرمان را، مردممان را، خودت کمک کن. یا مسبب الاسباب!
@ali_mahdiyan
هدایت شده از نگار آفرینش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ناگهان باز دلم یاد تو افتاد شکست💔
محرم نزدیکه
خدایا ما رو در راه اقامه دین خدا سربلند کن🥺
#شب_جمعه
https://eitaa.com/NegarAfarinesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*۴۴* روز از رفتنت گذشت...
https://eitaa.com/garareasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگاه خدا این است که ما زمینه فراهم کنیم برای انتخاب مردم...
@gharareasr
نوحه نوح
آمد محرم وشب غم های عالم است
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
مارا تمام حادثه ها میبرد ولی
آقا سوار میکند اینجا چه ماتم است
اِرکَب* صدای خوب حسین است درجهان
نوح است نوحه خوان وسرش در بغل خم است
دارد حلول ماه تو بر نیزه میرود
امشب شب شروع غمین محرم است
* "اِرکَب مَعَنا " سوره هود آیه ۴۲
(در داستان حضرت نوح"یابُنی اِرکَب معنا")
✍ملیحه بلندیان
🗓روز اول محرم
https://eitaa.com/garareasr
هدایت شده از کانال قرار عصر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«مومن، بدن امام است!»
♦️نوع خاصی از مراقبه در ارتباط با خلق
🔸 گزیده ای از کلام استاد محمدرضا عابدینی
#برنامه_تلویزیونی_کلمه
#خدمت_خالصانه
#رفتار_اجتماعی
https://eitaa.com/garareasr
✳ چند استکان هم به نیت من بشوی!
🔻 سالهای پُرتبوتاب دفاع مقدس است... سالهای خون و آتش و دود... شهید بابایی، خلبان شجاع، پاکباخته و فدایی اسلام و انقلاب به دیدار حضرت امام میرود و در حالی که جاذبهٔ ملکوتی امام روح و روانش را تسخیر کرده است خطاب به حضرت ایشان میگوید:
- امام عزیز! میخواهم به گونهای که در کار جنگ خللی پیش نیاید چند روزی به مرخصی بروم. اجازه میفرمایيد؟
- در بحبوحهٔ جنگ کجا میخواهید بروید؟
- من در دههٔ اول محرم برای شستن استکان چای عزاداران به هیئتهای جنوب شهر که مرا نمیشناسند میروم. مرخصی را برای آن میخواهم و گوش به زنگم که بلافاصله بعد از اعلام نیاز به جنگ بازگردم.
- به یک شرط اجازه مرخصی میدهم.
- هر چه بفرمایید با جان و دل میپذیرم.
- به این شرط که هنگام شستن استکانها به نیت من هم چند استکان بشویی.
https://eitaa.com/garareasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا نکنه کبر سراغ آدم مذهبی بیاد...
https://eitaa.com/garareasr
«قدر این مردم را بدانیم»
▫️جمعه قبل با مادرم زهرا و نوهام ساداتی در شعبه رأیگیری انتخابات در مدرسهای در خیابان ایتالیا.
مادرم دورتر از صندوقها بهخاطر زانوهای مصنوعیاش نشسته تا نوبتش برسد و ساداتی عصایش را برداشته و با راهرفتنهای مختلف شکلک درمیآورد.
زندگی همین دمی دورهمبودن است.
یکساعت قبلتر از این عکس، تلفنی دارم از دوست عزیز دوران جنگم که در خط دوم جبهه فاو برای نیروها در آن گرمای هلاککننده تابستان جنوب و زیر آتش دشمن، پالوده و بستنی درست میکرد و بچههای خط با کمی پیادهروی از خط مقدم به پایگاه صلواتیاش میرفتند، نه درجهای دارد و نه حتی کسی او را رزمنده حساب میکند، همسرش دقیقاً در اخرین مراحل پیشرفته بیماری سرطان است و من چون این مراحل را در زندگیام برای همسرم زینت تجربه کردهام، میدانم این آخرین ساعتها و روزها یعنی چه، با این تفاوت که او دو دختر دوقلوی کاملاً بزرگسال و معصوم دارد، دو فرشته درخانهمانده که در بدو تولد به علت عارضه ناشی از زایمان بد و فشار به مغز هر دو به نوعی عقبافتاده ذهنی شدهاند، هر یکیدو روز تلفنی با هم صحبت میکنیم، نمیتوانم بگویم که چه رنجی است... این آبشدن تدریجی همسر یک طرف و آینده این دو دختر مطلقوابسته به مادر هم یک طرف، هر یکیدو روز با هر مشغلهای که داشته باشم، با او تلفنی صحبت میکنم و از تجاربم میگویم و او با بزرگواری تشکر میکند که آرامش میکنم.
صبح قبل از این عکس که زنگش زدم تا احوالات آن روزشان را بپرسم، گفت که دیگر هیچ نایی برایش نمانده و تغذیهاش کامل دچار مشکل که همین دو ساعت پیش با ایما و اشاره و صدایی بسیار پایین وادارم کرد به نزدیکترین شعبه رأی ببرمش، میدانستم که امتناعم فایدهای ندارد... ماشین را نزدیکترین جا نگه داشتم و سراسیمه به درون شعبه رفتم و اصرار فراوان تا فردی از متصدیان بیرون آمد و همسرم را سرخم کرده بر داشبورد دید که نای سربلندکردن ندارد، لحظهای فکر کردم آنچه که نباید بشود شده، فقط با کمک من، به زور انگشت زد و رأی را گفت تا بنویسم، جلوی ریختن اشکهایم را گرفته بودم... وقتی دوباره در تختش خواباندم، فقط به زور نفس میکشید، گفتم چرا این همه اذیت کردی خودت را، به زور چشم باز کرد و گفت فردا قیامتی هست، باید جواب میدادم.
وقتی این را گفت بهتم زد که همین صحنه با جزییات متفاوت برای رأیدادن زینت، همسرم نیز حدود دو ماه قبل از مرگش در انتخابات ریاست جمهوری پیشین رخ داده بود، فقط دلداریاش دادم و دعای خیر.
و این دفعه بدون زینت، با دو دختر، مادرم و ساداتی آمدیم.
با هر دو کاندید ریاست جمهوری هستم،
قدر این مردم را بدانید!
✍🏻خاطره از استاد حبیب احمدزاده
https://eitaa.com/garareasr
خیال
سرکرده چادرش را،مویش چه شانه دارد
میبافد عمه جانش،هم گوشواره دارد
میخندد از صدایِ، شیرینِ اصغرش باز
هم بازیِ قشنگی، با گاهواره دارد
باز از سفر می آید ، آقا عموی خوبش
هم با خودش لباس و هم گوشواره دارد
بابا کنار عمه، عمه کنار اکبر
هم در خیال خامش، آن نازدانه دارد
......
با تازیانه اما، خواب از سرش چه پرزد
حالا که نان خشک و هم تازیانه دارد
مویش که سوخت آن روز، چشمش که نیلگون شد
حالا در این خرابه، با اشک خانه دارد
بابا چه زود آمد، دختر دلش ظریف است
حالا درون آغوش،او ماهپاره دارد
✍ملیحه بلندیان
https://eitaa.com/garareasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آبروی کسی را نبر...
الان در زمان ما هیئتی ها، مسجدی ها و مقدس ها آبرو می برند.
استاد فاطمی نیا
https://eitaa.com/garareasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مترو ولیعصر تهران چه خبر شده؟؟؟؟؟!!!!!!!
#دختران_انقلاب
https://eitaa.com/joinchat/3435003923C863f1fbcfc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما را بطلب به بزم عشقت ❤️🔥
https://eitaa.com/garareasr
✳️ با پای برهنه در بین سربازان!
🔻 از ساختمان عملیات که بیرون آمدیم، راننده منتظر بود، اما عباس به او گفت ما پیاده میآییم؛ شما بقیه بچهها را برسانید. دنبالش راه افتادم. جلوتر که رفتیم صدای جمعیت عزاداری شنیده میشد. عباس گفت برویم به دستهی عزاداری برسیم. به خودم آمدم و دیدم عباس کنارم نیست. پشت سر من نشسته بود روی زمین. داشت بند پوتینهایش را گره میزد و بعد آن را آویزان گردنش کرد. عباس وسط جمعیت رفت و شروع کرد به نوحهخواندن و سینهزدن. جمعیت هم سینهزنان و زنجیرزنان راه افتاد به سمت مسجد پایگاه. تا آن روز فرمانده پایگاهی را ندیده بودم که اینطور عزاداری کند. پای برهنه بین سربازان و پرسنل؛ بدون اینکه کسی او را بشناسد.
👤 راوی: یکی از نزدیکان سرلشکر خلبان #شهید_عباس_بابایی
📚 برگرفته از کتاب «شور حسینی چهها میکند»
📖 صص ۸۵-۸۴