بسم الله الرحمن الرحیم
#کرامات امام رضا علیه السلام
#کاشت درخت بادام و..
مرحوم شیخ صدوق رضوان الله علیه به نقل از محمّد بن احمد نیشابورى از قول جدّهاش خدیجه، دخترحمدان حکایت کند:
در آن هنگامى که امام رضا علیه السلام در مسیر راه خراسان وارد شهر نیشابور گردید، به منزل ما تشریف فرما شد.امام علیه السلام پس از آن که اندکى استراحت نمود، در گوشهاى از حیات خانه ما یک بادام کشت نمود،که رشد کرد و بزرگ شد و یک ساله به ثمر رسید؛ و هر سال ثمره بسیارى مىداد.و چون مردم۷ متوجّه شدند، که امام رضا علیه السلام آن درخت را با دست مبارک خود کشت نموده است، هر روز به منزل ما مىآمدند و از بادامهاى آن جهت شفا و درمان امراض خود استفاده مىکردند و هر کس هر نوع مرضى که داشت، به عنوان تبرّک از آن بادام که تناول مىکرد، عافیت و سلامتى خود را باز مىیافت .وحتّى نابینایان شفا مىگرفتند و زنهاى آبستن - که درد زایمان برایشان سخت و غیرقابل تحمّل بود - از آن بادام استفاده مىکردند و به آسانى وضع حمل مىنمودند.و همچنین حیوانات مختلف مىآمدند و خود را به وسیله آن درخت متبرّک مىساختند.پس از آن که مدّت زمانى از این جریان گذشت، درخت بادام خشک شد و جدّم، حمدان چند شاخهاى از آن درخت را قطع کرد که در نتیجه چشمهایش کور و نابینا گردید.
و فرزند او - که عَمرو نام داشت و یکى از ثروتمندان مهم شهر نیشابور بود - آن درخت را از ریشه قطع و نابود کرد و او نیز به جهت این کار، تمام اموال و زندگیش متلاشى شد و بیچاره گردید، که دیگر به هیچ عنوان توان امرار معاش نداشت .
و راوى درنهایت گوید: قبل از آن که درخت خشک شود، کرامات بسیارى به برکت امام رضاعلیهالسلام از آن ظاهر مىگردید و مردم؛بلکه حیوانات از آن بهره مىبردند.
منابع
إثبات الهداةج۳ص۲۵۸
مدینةالمعاجزج۸ص۱۳۰
عیوناخبارالرضاعلیه السلام ج۲ص۱۳۲
#صلوات ختم کنید
#اللهم عجل لولیک الفرج
بسم الله الرحمن الرحیم
#کرامات امام جوادعلیه السلام
#زنده شدن نوزادمرده بدعاحضرت
#شیعه شدن خانواده شاذویه
در زمان امامت امام جوادعلیهالسلام مردی به نام شاذویه که قبیله آنان تیرهای از بنی امیه بودند بر خلاف باورهای تبارشان فقط خود او و همسرش به امامت حضرت جواد (علیهالسلام) اعتقاد داشتند. علت گرایش آنان نیز اعجازی بود که از وجود مبارک پیشوای نهم امام جواد علیهالسلام درمورد فرزندشان رخ داده بود. ماجرا از این قرار بود که شاذویه روزی به طور اتفاقی همراه رفیقش به حضور امام محمدتقی حضرت جواد الائمه علیهالسلام رفت. در آن جلسه محمد بن سنان نیز حاضر بود.امام علیه السلام به آنان خوش آمد گفت و درود فرستاد و فرمود: ای شاذویه! در نظر تو موضوعی است که میخواهی آن را پیش ما مطرح کنی و نیز دلیل و نشانهای نیز بر امامت ما میخواهی! تو این راز را نزد کسی آشکار نکردهای!وقتی که شاذویه سخنان حضرت را ـ که از مکنونات قلبی اش آگاه بود ـ شنید به امامت و حقانیت آن گرامی یقین کرد و او فهمید که امام جواد علیهالسلام از خاندان وحی، اهل بیت نبوت و میراث دار رسالت است. امام علیه السلام به وی فرمود: ای شاذویه! تو میخواهی ما برایت انگیزه آمدنت و نیازی را که تو را پیش ما کشانده بیان کنیم شاذویه در حالی که از کلمات امام علیهالسلام ذوق زده شده بود گفت: آری سرورم! من اینجا نیامدهام مگر به خاطر اینکه راز دل مرا آشکار کنی، سؤالم را پاسخ دهی و نیازم را بگویی!امام جواد علیهالسلام فرمود: بله، همسر تو باردار است و به زودی پسری به دنیا میآورد. همسرت در هنگام تولد این فرزند زنده خواهد ماند. او همسر خوبی است و از قبیله امیه است. برو نزد همسرت!
شاذویه گفت: بله. ای ابا جعفر!
رفیق شاذویه که به امام جوادعلیهالسلام اعتقادی نداشت، گفتگوی وی با امام را بر نتابید و او را مذمت کرد و گفت: ابوجعفر این سخنان را به خاطر پیشبرد امامت خویش به زبان آورد؛ اما شاذویه سخن او را نپذیرفت.شاذویه پس از اینکه از محضر امام علیهالسلام مرخص شد به خانه اش آمد. وی همسرش را در آستانه مرگ دید؛ اما چون به گفته امام جوادعلیهالسلام اعتقاد داشت زیاد نگران نشد و آرامش خود را حفظ کرد. پس از مدتی عیالش نوزاد پسری به دنیا آورد که مرده بود.او دوباره به حضور امام علیه السلام رسید و وقتی نزدیک رفت، امام علیه السلام فرمود: ای شاذویه! آیا آنچه را که در مورد همسر و فرزندت گفته بودم درست بوداوگفت: بلهای آقای من! اما چرا دعا نکردی تا پسرم زنده به دنیا بیاید؟
امام علیه السلام فرمود: آیا این را از ما میخواهی؟ شاذویه گفت: بله سرورم! امام علیه السلام فرمود: اما سرنوشت او مقدر شده است و حکم الهی در مورد او جاری است.شاذویه با لحنی ملتمسانه گفت: پس فضل و کرامت شما چه میشود؟محمد بن سنان نیز به یاری او شتافته و با اصرار و التماس شاذویه را تایید کرد و گفت: آقا جان! از خدا بخواهید تا پسر او را زنده کند!
لبهای امام علیه السلام به حرکت در آمد و با خداوند متعال به نجوا پرداخت: خداوندا! تو به رازهای درونی بندگانت آگاهی! شاذویه دوست دارد که فضل و رحمت و کرامت تو را ببیند، پس خدایا! پسر او را برایش زنده کن!در همین لحظه امام خم شد و سر مبارکش را به شاذویه نزدیک نموده و فرمود: برو به نزد پسرت که خداوند او را برایت زنده کرد!شاذویه با شتاب تمام از محضرحضرت جوادالائمه علیه السلام خارج شد در حالی که از شنیدن زنده شدن پسرش سر از پا نمیشناخت. وقتی خبر به مادر بچه رسید، او از اعتقادات فاسد قبیله اش تبری جسته و به مذهب اهل بیت علیهم السلام گروید و امام جوادعلیهالسلام را به عنوان امام برگزید.کسانی که در منزل شاذویه شاهد معجزه امام جواد علیه السلام بودند، همگی شیعه شدند.
📚الهدایه الکبری ج۱ ص۳۰۷
#صلوات ختم کنید
#اللهم عجل لولیک الفرج
#انتشار=باقیات الصالحات
#کرامات امام جوادعلیه السلام
علی بن ابراهیم قمی از پدرش ابراهیم بن هاشم نقل می کند:
گروهى ازشیعیان از شهرهاى دور آمدند و از امام جوادالائمه علیهالسلام اجازه تشرف گرفتند و خدمتش رسیدندو در یک مجلس سی هزار مساله از او پرسیدند، حضرت به آنها جواب داددرحالی که آن زمان امام ده ساله بود!
📚الکافی،ج۱،ص۴۹۶
#صلوات ختمکنید
#اللهم عجل لولیک الفرج
بسم الله الرحمن الرحیم
#کرامات اماممحمدباقر علیه السلام
#سیری درملکوت
جابر بن یزید جعفی میگوید: از امام باقرعلیه السلام پرسیدم: مراد از ملکوت آسمان و زمین که به حضرت ابراهیم خلیل الله علیه السلام، ارائه نمودند چیست؟ همان واقعه ای که خداوند متعال در قرآن شریف آن را یادآور شده و می فرماید: «وَ کَذلِکَ نُری اِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ»سوره انعام ایه ۷۵ «و این چنین ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم.» پس دیدم که امامعلیه السلام دست مبارک خود را به جانب آسمان برداشت و به من فرمود: نگاه کن تا چه میبینی؟ من نوری دیدم که از دست مبارک آن حضرت به آسمان متصل شده بود، چنانکه چشم ها خیره میشد. آنگاه به من فرمود: ابراهیم علیه السلام ملکوت آسمان و زمین را چنین دید. امام باقرعلیه السلام در این لحظه دست مرا گرفته و به درون خانه برد. لباس خود را عوض کرده و فرمود: چشم برهم بگذار! بعد از لحظاتی گفت: می دانی در کجا هستیم؟ گفتم: خیر. فرمود: در آن ظلماتی هستیم که ذوالقرنین به آن جا گذر کرده بود. گفتم: اجازه می دهید که چشم هایم را باز کنم. فرمود: باز کن امّا هیچ نخواهی دید. چون چشم گشودم در چنان تاریکی بودم که زیر پایم را نمی دیدم.اندکی رفتیم باز هم فرمود: جابر! می دانی در کجائی؟ گفتم: خیر. امام علیه السلام فرمود: بر سر چشمه ای که خضر از آن آب حیات خورده بود، قرار داری امامعلیه السلام همچنان مرا از عالمیبه عالم دیگر میبرد تا به پنج عالم رسیدیم. فرمود: ابراهیم علیه السلام ملکوت آسمان ها را این چنین [که تو ملکوت زمین] را دیدی مشاهده کرد…. او ملکوت آسمان ها را دید که دوازده عالم است و هر امامیکه از ما از دنیا برود، در یکی از این عالم ها ساکن میشود تا آنکه وقت ظهورقائم آل محمدصلی الله علیه وآله فرا رسد. امام محمدباقرعلیه السلام دوباره فرمود: چشم بر هم بگذار و بعد از لحظه ای فرمود: چشم بگشا! چون چشم گشودم خود را در خانه حضرت علیه السلام دیدم. آن بزرگوار لباس قبلی خود را پوشید و به مجلس قبلی برگشتیم. من عرض کردم: فدایت شوم چه قدراز روز گذشته؟ امام علیه السلام فرمود: سه ساعت.
منابع
حدیقه الشیعه مقدس اردبیلی ص ۵۳۱
اثبات الهداه ج۳ص ۴۸
#صلوات ختم کنید
#اللهمعجل لولیک الفرج
بسم الله الرحمن الرحیم
#کرامات امام محمدباقرعلیه السلام
#زنده شده جوان شامی
جوانى از اهل شام در جلسه امام محمدباقر علیهالسلام زياد حاضرمىشد، روزى در محفل حضرتش گفت: سوگند به خدا! من به جهت محبّت به شما در جلسه شما حاضر نمىشوم، بلكه فقط به خاطر فصاحت و دانش شماست كه در اين محفل حاضر مىشوم! امام محمدباقر عليهالسلام تبسّمى نمود و مطلبی نفرمودند. چند روزى گذشت و خبرى از جوان نشد، حضرت جوياى حال آن جوان شد. شخصى گفت: او بيمار است. در اين حين شخصى وارد شد و گفت: اى فرزند رسول خدا! جوان شامى كه در مجلس شما زياد حاضر مىشد از دنيا رفت. او وصيّت كرده كه شما بر جنازه او نماز بخوانيد!..امام محمدباقر عليهالسلام فرمود: وقتى او را غسل داديد، بگذاريد روى تخت باشد و كفن نكنيد تا من بيايم! آنگاه حضرتش برخاست و وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و دعا نمود، سپس سر به سجده گذاشته و سجده را طول داد، بعد برخاست و عبای رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را بر تن كرد و نعلين بر پا نمودوبه سوى او رفت. امام علیهالسلام وارد خانه شد، آنگاه وارد اتاقى شد كه او را غسل مىدادند. او را غسل داده روى تختی گذاشته بودند، حضرت با نامش او را صدا زد و فرمود:اى فلانى! ناگاه آن جوان پاسخ داده و لبّيك گفت و سر بلند كرد و نشست! حضرت شربت سويقى خواست، و به او خورانيد. آنگاه پرسيد: چه شده به تو؟گفت: ترديدى ندارم كه قبض روح شدم! وقتى روح از بدنم خارج شد صداى دلنشينى را شنيدم كه تا حال نيكوتر از آن نشنيدهام كه گفتند:
رُدُّوا إلَيهِ رُوحَهُ، فَإنَّ مُحَمَّدَ ابْنَ عَلِيٍّ علیهماالسلام، قَد سَأَلَناهُ!
روح او را باز گردانيد، زيرا محمّد بن على "علیهماالسلام" او را از ما خواسته است!
📚الثاقب في المناقب،ص ۳۶۹
#صلوات ختم کنید
#اللهم عجل لولیک الفرج
بسم الله الرحمن الرحیم
#کرامات امام جوادعلیه السلام
#بنقل ازعلی بن خالد
#تشرف مردشامی محضرامام
#درک نمودن کرامات طی الارض
#نجات اززندان
علی بن خالد میگوید: مدتی من در شهر سامرا بودم. در آنجا شنیدم مردی را از شام با قید و بند و زنجیر آوردهاند و در سامرا حبس کردهاند. میگفتند که او ادعای نبوت کرده است. من با شنیدن این خبر کنجکاو شده و به محل حبس او رفتم. پس از تلاشهای فراوان و راضی کردن ماموران موفق شدم تا با مرد زندانی ملاقات نموده و حال و روزش را از زبان خودش بشنوم. با او صحبت کردم و متوجه شدم که او شخصی بیهوده گو و غیر معتدل نیست؛ بلکه دارای فهم و شعور و منطق است. گفتم: اگر ممکن است قصه ات را برایم بگو و علت دستگیریت را توضیح بده! او گفت: من مدتی در سرزمین شام و محل راس الحسین علیهالسلام به عبادت و نیایش اشتغال داشتم. در یکی از شبها که در محراب ذکر خدا میگفتم شخصی به نزدم آمد و گفت: بلند شو با من بیا! من بلند شدم و چند قدم همراه او نرفته بودم(طی الارض) که خودم را در مسجد کوفه دیدم! از من پرسید: آیا اینجا را میشناسی؟ گفتم: بله اینجا مسجد کوفه است. او در آنجا نماز خواند و من هم نماز خواندم. سپس او از آنجا بیرون رفت و من هم در پی او رفتم. چند قدمی نرفته بودیم که خودمان را در مسجد پیامبرصلیاللهعلیهوآلهوسلّم دیدیم. او به پیامبرخداصلیاللهعلیهوآلهسلام داد و نماز خواند و من هم در پی او سلام دادم و در حرم نبوی صلیاللهعلیهوآله نماز خواندم. از آنجا بیرون آمدیم و اندکی راه رفتیم که من خودم را در مکه و در کنار خانه خدا دیدم! در آنجا به همراه او طواف کردم و او دوباره آهنگ حرکت کرد. چند گام نرفته بودیم که خود را در همان محل عبادت قبلیام در شام دیدم. آن شخص با عظمت از نظرم پنهان شد. من از آن همه کمال و شکوه وی در حیرت بودم و در اندیشه عمیقی فرو رفتم. یک سال پس از آن واقعه، همان شخص را دیدم و با دیدنش خوشحال شدم. او دوباره مرا صدا زد و همانند سال قبل به آن مکانهای مقدس برده و مسجد کوفه و مرقد مطهر نبوی و خانه خدا را زیارت کرده و به جایگاه اولم در شام آورد. هنگامی که میخواست برود دامنش را چسبیده و التماس کردم که: (ای مولای من) تو را قسم میدهم به آن کسی که به تو این همه قدرت و کرامت بخشیده است که قطرهای از آن را به چشم خود دیدم، تو کیستی؟ او گفت: من محمد بن علی بن موسی بن جعفرم(امام جوادعلیه السلام).من این سروخبروکرامات حیرت انگیز را با شخصی درمیان نهادم و کم کم گزارش به گوش محمد بن عبدالملک زیات ازحکمرانان عباسی رسید. اومامور فرستاد و مرا دست بسته به عراق فرستادند و چنان که میبینی در اینجا هستم و به من تهمت ناروای ادعای نبوت زدهاند.علی بن خالد میگوید: از شنیدن قصه اش دلم به درد آمد و به او پیشنهاد کردم که دوست داری حقیقت را برای حاکم نوشته و توضیح دهم که تو بی گناهی؟ او پذیرفت.من نامهای نوشتم و احوال او را به محمد بن عبدالملک زیات شرح دادم. او زیر نامه نوشت: به او بگو اگر راست میگویی همان فردی که تو را در یک شب از شام به کوفه و از کوفه به مدینه و مکه برده است( کنایه همراه بودن طی الارض با امام جواد علیه السلام) ، بیاید و تو را از دست ماموران ما برهاند!علی بن خالد میگوید: من از پاسخ حاکم بسیار غمگین شدم و از اینکه نتوانستم به آن مرد بی گناه کمکی کنم متاثر بودم. مایوس و نگران به منزل رفتم؛ اما شب نتوانستم بخوابم. صبح زود باز به سوی زندان حرکت کردم تا از احوال آن شخص بی گناه خبری بگیرم و مقداری با او صحبت کرده، از غصه هایش بکاهم و به او آرامش دهم. اما با کمال شگفتی دیدم ماموران و زندانبانان با دلهره و اضطراب به این سمت و آن سمت میشتابند و مردم زیادی هم آنجا جمع شدهاند. پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: آن مردی که ادعای نبوت کرده بود با این همه مامور و زندانبان دیشب ناپدیدشده است و معلوم نیست در زمین فرو رفته یا پرندهای او را ربوده است!علی بن خالد میگوید: فهمیدم که امام جواد علیهالسلام آن یار وارسته خود را از زندان نجات داده است. شیخ مفید رحمه الله پس از نقل این ماجرا اضافه میکند، علی بن خالد که تا آن لحظه به مذهب زیدیه گرایش داشت، با مشاهده این اعجاز آشکار به مذهب امامیه به ویژه امامت حضرت جوادعلیهالسلام اعتقاد راسخ پیدا کرد و در اعتقادش ثابت قدم و استوار گردید.
منابع
ارشادشیخ مفیدص۶۲۹
روضة الواعظین ج۱ص۲۴۱
#صلوات ختم کنید
#اللهم عجل لولیک الفرج
#نشر=باقیات الصالحات