eitaa logo
🌺کانال قطعه ای ازبهشت
616 دنبال‌کننده
13هزار عکس
11.6هزار ویدیو
1.4هزار فایل
🌸✨رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم میفرمایند. دوچیزموجب برطرف شدن فقرمی شود✨ 1⃣👈بسیاریاد کردن خدا 2⃣👈فرستادن صلوات برمن #قطعه_ایی_از_بهشت •┈┈••✾•🍃🌹🍃🌹•✾••┈┈• @gateiazbehesht •┈┈••✾•🍃🌹🍃🌹•✾••┈┈•
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق و عرفان: (قسمت پنجم) تبرئه ملاصدرا و سایر عرفا، از تهمت جواز همجنس گرایی و شاهد بازی : حکیم ملاصدرا بر مبنای حدیث :" ان الله جمیل و یحب الجمال"(کافی، جلد ششم) می فرماید که: " این عشق کمک به آرامش و یکپارچگی وجودی انسان می کند و از فضائل است"، در تایید سخنش ده ها حدیث در محبت معصومین(علیه السلام) به کودکان و نوجوانان و همسران و فرزندانشان است که واضح است. به عنوان نمونه : ۱-موسی‌بن ‌عمران عرضه داشت: پروردگارا افضل أعمال در نزد تو کدام است؟ پروردگار فرمود: دوست‌داشتن کودکان؛ چرا که خلقت آنها دست‌نخورده و مبتنی بر توحید و یگانگی من است. فلذا اگر آنها را (در همین کودکی) بمیرانم به واسطة رحمت خود داخل در بهشتشان می‌کنم.(مناقب آل‌أبی‌طالب،ج ۱۰۱، ص ۱۰۵) ۲- امام الصادق علیه‌السلام : خداوند عزّوجلّ مرد را به واسطة محبّت شدیدی که به فرزند خود داشته باشد، مورد رحمت قرار می‌دهد.(همان، ص ۹۱) ۳-عن النّبیّ صلّى‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلّم:«أَحِبُّوا الصِّبیانَ وَ ارْحموهُم.» کودکان را دوست بدارید و بر آنها ترحّم نمائید(همان، ص ۹۲، ح14) ملاصدرا دلیل اینکه مشایخی در اوایل سیر و سلوک خود، دستور به این نوع عشق می دادند را همین می داند؛ اما هیچ تاییدی نمی کند. وی می فرماید : "و برای همین دلیل برخی از مشایخ و بزرگان عرفان پیروان خود را امر می کردند که اول این راه باید عاشق شوند." اما بعد از این ملاصدرا، در هشداری می فرماید که: " مراقب باش که این عشق مرز بین شهوت و عشق الهی است و مبادا لغزش نمایی!"، این سخن مخاطبش همه ی آن هایی هستند که مرز محبت به همسران خود را با شهوت نادرست و عشق الهی تشخیص نمی دهند. بعد ،سخنان دیگران درباره ی عشق را نقد می کند؛ آخرین سخنی را که نقد می کند که اصل بحث ما اینجاست، سخنی است پیرامون اینکه عشق نوعی اتحاد با معشوق است؛ بعد ملاصدرا در این باره بحث می نماید که این اتحاد از نوع جسمانی نیست بلکه این نفوس آدم ها هستند که با هم مرتبط می شوند و اتحاد می یابند نه اجسام. در این باره مثالی از لیلی و مجنون می زند که لیلی به مجنون می گوید که من پیش تو آمدم و مجنون می گوید که مرا به تو نیازی نیست من با عشق تو هم آغوشم! آنگاه دوباره ملاصدرا در تایید این سخن که عشق رابطه ی نفسانی است نه جسمانی ،برای اینکه هم مثالش مورد درک عامه باشد و هم جسارتی نباشد، مثالی را از رساله اخوان الصفا می آورد که متنش قسمت آخر از تقطیعات بود؛ ملاصدرا می گوید عده ای گفته اند: ". . . زمانی نهایت آرزوی عاشق برآورده می شود که به او نزدیک شود و با او هم صحبت گردد و با حصول این مطلب چیز بالاتری را می خواهد و آن این است که آرزو می کند ای کاش با معشوق خلوت کرده و بدون حضور شخص دیگری با او هم صحبت گردد و باز با برآورده شدن این حاجت می خواهد که با او هم آغوش گشته و او را بوسه باران کند و با این حال آن شوق اولیه و سوز و گداز نفس بر جای خود باقی است. . . . در این متن می فرماید که بعد از همه ی این ارتباطات عاشق و معشوق، باز هم سوز و گداز باقی است و ملاصدرا این را نشان از ارتباط نفسانی در عشق می داند ،نه اینکه گوشت و پوست ارتباطی با عشق داشته باشند. جالب است که با رجوع به رساله ی اخوان الصفا متوجه می شویم که ملاصدرا(رحمة الله علیه) حتی کلماتی را هم برای رعایت ادب کم کرده است. این همه گفته شد تا این دو نکته ی روشن گردد: الف- اگر دقت کرده باشید این قسمت آخر که ذکر شد، اصلا جدای از آن، بحث عشق جوانان نورسیده بود؛بلکه این کلمات ملاصدرا از رساله ای دیگر و پیرامون رابطه ی عاشق و معشوق به طور مطلق(نه ارتباط جنسی با هیچ جوان و بچه ای) و برای شاهد به استدلالی است. پس اینکه با تقطیعی این شاهد استدلالی را که ملاصدرا برای مساله ای دیگر ذکر نموده به اول بحث بچسبانیم همان نتیجه ای می شود که عده ای احتمالا از روی قصد انجام داده اند. ب- و از طرفی آن عشقی که ملاصدرا درباره ی جوانان می گوید، از نوع عشق شهوانی نیست و جنس آن مثل هر محبتی بین مادر و فرزند یا استاد و شاگرد است. که البته ملاصدرا از حیث چهره ی زیبا و سیرت نیکو به آن توجه ویژه نموده است. آخرین مطلب در این فصل از کتاب شریف اسفار این است که: متّحدشدن دو جسم محال است و اتّحاد از خواصّ امور روحانیّه است. طرح این بحث به مناسبت نقل کلام بعضی از حکماست که عشق را «إفراط شوق به اتحاد» تعریف نموده‌اند. مرحوم صدرالمتألّهین رضوان‌اللـه‌علیه بعد از نقل این تعریف می‌فرماید: این گفتار گرچه پسندیده است ولی مُجمل است و نیاز به تفصیل دارد، باید مشخّص شود که این اتّحاد کدام یک از اقسام اتّحاد می‌باشد؟ ادامه دارد...
عشق و عرفان: (قسمت ششم) تبرئه حکیم ملاصدرا و سایر عرفا از تهمت جواز همجنس گرایی و شاهد بازی: حکیم ملاصدرا سپس به طور مشروح در مقام پاسخ بر می‌آید و با ارائة شواهد مختلف اثبات می‌کند که اتّحاد بین دو شیء در جسم و جسمانیّات ابداً امکان ندارد و آنچه در حالت عشق تحقّق می‌یابد، اتّحاد نفس عاشق با صورت معشوق است؛ بنابراین اتّحاد از صفات و خواصّ روح و نفس است. وی در قسمت پایانی فرمایشات خود مطلبی را به عنوان شاهد بر گفتار فوق مطرح می‌کند. از آنجا که این مطلب موجب سوء استفادة مخالفین حکمت و عرفان شده است، مناسب است برای وضوح هر چه بیشتر بحث و رفع اتّهامات ناروایی که به ایشان منسوب شده،  عین عبارات اسفار را در اینجا نقل نماییم.صدرالمتألّهین می‌فرماید‌:  (= و بدین سبب که مطلوب، اتحاد با صورت روحانیّه است نه جسمانیّه، اگر فرض شود که برای عاشق غایت تمنّای او که نزدیک‌شدن به معشوقش و حضور در مجلس صحبت‌ اوست، میسور گردد، بیش از این را آرزو می‌کند که مجالست با وی بدون حضور احدی می‌باشد؛ و اگر تمام اینها میسّر و امکان‌پذیر گردد و مجلس از اغیار فارغ شود، عاشق تمنّای معانقه و بوسیدن می‌نماید؛ اگر آنهم میسّر و ممکن گردد ،با همة این احوال شوق به حال خود باقی و حرقت و سوزش نفس همانطور که بوده است برقرار خواهد ماند؛ بلکه شوق و اضطراب رو به فزونی می‌گذارد، همچنانکه شاعری از عشّاق گفته‌است: ۱- من با محبوبه‌ام معانقه می‌نمایم، و لیکن نفس من پس از معانقه باز اشتیاق به سوی او دارد ؛ و مگر امکان دارد از معانقه هم به او نزدیک‌تر شد (که من شوق آنرا دارم) ؟! ۲- و دهانش را بوسه می‌زنم تا حرارت من تسکین یابد، اما در اثر این برخورد هیجان درونیم زیاده می‌گردد. ۳- گویا غلیان آتشِ قلبِ مرا هیچ چیز چاره نمی‌نماید مگر آنکه دیده شود که دو روح یکی شده‌اند. و سبب لِمّی این مسأله این است که در حقیقت محبوب، نه استخوان است و نه گوشت و نه هیچ یک از أعضاء دیگر بدن. بلکه به طور کلّی در عالم اجسام چیزی وجود ندارد که نفس اشتیاق به آن داشته باشد و هوای آن را در سر بپروراند؟ آنچه هست صورت معنوی و روحانی می‌باشد که در غیر این عالم موجود است.) آنچه نقل شد عین کلمات مرحوم ملاصدرا در اسفار بود که ما بدون هیچ تصرّفی آنرا نقل نمودیم. اکنون می‌گوییم هر کس به مدّعای آن مرحوم دقّت کند و با توجه به آن، عبارات فوق را مطالعه کند و مهم‌تر از همه انصاف را رعایت نموده و تهمت‌زدن و إسقاط شخصیت مرحوم ملاصدرا را و امثالهم را دور از انصاف می داند. منبع: aliniki.blog.ir
عشق و عرفان: (قسمت هفتم) تضاد عقل و عشق: آیا عشق با عقل در تضاد است ؟ در حقيقت، عشق حقيقي، ثمره و محصول عقل است و ميان عقل و عشق رابطه علت و معلول است نه تضاد. به عبارت ديگر، عشق در عرض عقل نيست كه انسان ناگزير از انتخاب يكي از آن دو باشد؛ بلكه عشق مرحله اي است از مراحل پس از عقل ورزي و در طول آن واقع مي شود. بايد با عقل انتخاب كرد و با عشق پيمود. براي توضيح بيشتر توجه به نكات ذيل راهگشاست: 1. انسان آميزه اي از عقل و عشق است، ولي عقل ابتدا و عشق انتهاست؛ به عبارتي مي توان گفت نيرويي كه قادر است انسان را به خواسته ها و اهداف خود، به خصوص در بحث وصول به حقيقت برساند، عشق است و نه عقل. وادي عقل آدمي را از وادي طبيعت جدا مي سازد و از آتش نجات مي دهد و زندگي او را مديريت مي كند، ولي اين نيروي عشق است كه زمينه و اسباب پرستش و وصول به محبوب حقيقي را فراهم مي كند. پس سالك كوي حقيقت بدون گذر از وادي عقل و حكمت، نخواهد توانست به وادي عشق و محبت وارد شود و اين دو وادي در پي هم اند. 2. عقل فقط راهنما است؛ مولا على(ع) مىفرمايند: «عقل هدايت بخش و نجات دهنده است...»، (ميزان الحكمه، محمد محمدي ري شهري، ج 6، ص 397). وقتى انسان عقل خود را به كار گيرد، راه را از چاه مىشناسد؛ سلوك سعادت را از سقوط شقاوت باز مىيابد؛ خانه جانان را از كاشانه شيطان جدا مىسازد و حتى عشق حقيقى را از عشق مجازى متمايز مىكند. 3. عقل، عشق آفرين است؛ امام على(ع) مىفرمايند: «العقل رقى الى اعلى عليين؛ عقل باعث ترقى انسان به اعلى عليين مىباشد (ميزان الحكمه، محمد محمدي ري شهري، ج 6، ص 397). انسان در پرتو عقل، راه اعلى عليين را مىجويد و لذّت تشخيص و ترسيم چنين راهى، كام تشنه را براى وصول به گوارايى آب تحريك مىكند و با تكرار تصور ضرورت پيمودن راه عشق، دل را با خود همراه مىسازد. از اين رو مىگوييم: عقل عشق آفرين است. 4. مركب وصول و معرفت قلبى عشق است نه عقل؛ عقل چون پليس، فقط راهنماى خوبى است و گرنه هرگز پاى پيمودن راه وصال را ندارد. وقتى با جرقههاى راه بخش عقل، عشق در دل زبانه كشيد، دل عاشق گامهاى نخستين راه معرفت را بر مىدارد و كم كم از وادي عقل گذر مي كند. و به وادي عشق مي رسد. البته برخي گفته اند كه در آن حالات بلند، عقل محو مىشود، ولي اين صحت ندارد و مانند آن است كه بگوييم چون به صد رسيديم نود گم مي شود! در حالي كه نود هم پيش ما است؛ چون كه صد آمد نود هم پيش ما است(مولوي) بنابراين براى رسيدن به حقايق عالم، غير از جهان مادى و عالم طبيعت، كه از راه حس و تجربه به شناخت آن نايل مىشود، دو راه وجود دارد كه در طول هم اند: يكى راه فكر و انديشه و تعقل و ديگرى راه عشق و شهود و كشف. راه فكر و انديشه، راهى است كه با فكر شروع مىشود و با استدلال و برهان، ذهن آدمى به حقايقى در قالب مفاهيم بار مىيابد. راه كشف و شهود راهى است كه با سلوك عملى آغاز مىگردد و با تقويت و تصفيه قلب، دل انسان حقايقى را بالعيان مىبيند و مشاهده مىكند. البته اين ديدن غير از ديدن با چشم سر است. ادامه دارد...
عشق و عرفان : (قسمت هشتم) تضاد عقل با عشق: آیا عشق با عقل در تضاد است؟ ادامه... 5. عقل و قلب دو دريچه به سوى شناخت حقايق جهان هستى است كه هر كدام اسلوب و متد خاص خويش را دارند. «عرفا» از آنجا كه به نيروى عشق فطرى، ايمان و اعتقاد دارند، در تقويت آن مى كوشند و ازاينرو معتقدند كه كانون احساسات عالىِ الهى قلبى را بايد تقويت كرد و موانع رشد و توسعه آن را بايد از ميان برد. «فلاسفه» نيز به قدرت عقل ارج مىنهند و معتقدند كه از راه استدلال و برهان و طى راه سخت و پرپيچ و خم آن و دورى از موانع و آفات تعقل، مىتوان به حقايق عالم دست يافت. 6. در باب نيازمندي عقل و قلب به همديگر بايد گفت: قلب و شهود با كمك عقل پرورش يافته، هدايت مىشود و اعتقادات پيشينى خود را از عقل مىگيرد و با استمداد از او، شهود حقيقى و مكاشفه واقعى را از اوهام و القاهاى شيطانى باز مىشناسد. همچنين قلب در تفسير مشاهدات خود از عقل بهره مند مىگردد.(نگا: آموزش فلسفه، محمد تقى مصباح يزدى، ج اول، درس 13). اين عقل برهانى يقينى، با كشف قطعى عرفانى هماهنگى كامل دارد و در حقيقت، آنچه را كه عارف كشف مىكند، حتماً برهانى هم خواهد بود. به بيان ديگر، عقل يكى از موازين شناخت كشف حقيقى است؛ زيرا آنچه را كه عارف پس از شهود خود ارائه مىدهد، از سنخ مفاهيم است و براى احراز صحت و خالصى آن مفاهيم، بايد از ميزان هم سنخ با آن كه همان اصول عقلى است استفاده كرد، تا دانسته شود كه آنچه عارف درك كرده، اوهام و خيالات او نبوده است. و البته در روايات نيز عارف كسى است كه عقل و قلب و تعقل و سلوك عملى او به منزله دو بال تلقى گشته، مكمل يكديگرند؛ حضرت اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايد: «[العارف] قد أحيا عقله و أمات نفسه حتى دقجليله و لطف غليظه و برق له لامع كثير البرق فأبان له الطريق و سلكبه السبيل؛ به تحقيق عارف عقل خويش را زنده مىكند و نفس خود را مىميراند و بدن خود را لاغر مىكند و اخلاقش را لطيف مىنمايد. براى او درخشندهاى پرنور درخشيد، سپس درخشندگى آن براى او راه را نمودار مىكند و با همان روشنايى، راه را مىپيمايد».)نهج البلاغه، خطبه 220؛ در اين باب نگا: گوهر مراد، عبدالرزاق لاهيجى، صص 17 - 15 و الاشارات والتنبيهات، ابوعلى حسين بن سينا، ج3، ص 369). 7. در بدو امر گمان مىشود كه «عقل در مقابل قلب» و «شهود مقابل انديشه» است. البته چنين نيز هست ولى آن عقلى كه در مقابل قلب است، عقلى است كه خود را در تنگناى عالم طبيعت، اجسام و عالم كثرت قرار داده كه از آن به «عقل جزيى» يا عقل بشرى و عقل دنيايى تعبير مىكنند. اين عقل، عقلى است كه خود را از مبدأش كه «عقل كلى» يا عقل الهى و عقل آخرتى است، جدا كرده و از اين رو در دام هواهاى نفسانى، دلايل ظنّى، جدالهاى بى پايه و مانند اينها محبوس ساخته است؛ و آنقدر به خود مغرور است كه تنها خود را مستحق اظهار نظر و ابرام و نفى مسائل مىداند. بله، چنين عقلى از ديدگاه عرفا و اهل معنا، مانع شهود حقايق عالم است و به همين جهت به شدّت مذمت شده است؛ چنانكه مولوي تصريح مي كند: «عقل جزوى» كركس آمد اى مقل پرّ او با جيفه خوارى متصل (مثنوى، دفتر 6) اما اگر اين عقل، خود را از اين محبوسات مجازى برهاند و با كسب تقوا، خود را به مبدأ اصلى خود، يعنى عقل كلى و الهى، متصل گرداند، ديگر اين عقل در مقابل قلب نخواهد بود. )در باب عقل جزوى و كلى نگا: تفسير الميزان، علامه طباطبايي، ج 5، صص 270 - 267 و شرح اصول الكافى، صدرالدين شيرازى، ج اول، ص 403 به بعد). پس عقلي كه در آثار عرفاني مانند غزليات مولوي در ديوان كبير و يا ابيات مثنوي معنوي سركوب مي شود، «عقل جزوى» اگر چه در بسياري از موارد به «جزيي؛ دنيايي يا بشري» بودن آن تصريح نشده باشد و به صورت مطلق آمده باشد.
عشق و عرفان : (قسمت نهم) تضاد عقل و عشق : آیا عشق با عقل در تضاد است؟ ادامه... در نظر انديشمندان اسلامي، عقل به دو بخش «عقل نظري» و «عقل عملي» تقسيم مي شود. عقل نظري عبارت است از قوه و نيرويي در انسان که به واسطه آن تفکر مي کند و سخن مي گويد و مطالب را از هم تميز مي دهد؛ به عبارت ديگر، عقل نظري قوه درک کليات است. عقل عملي قوه تدبير زندگي و سعادت اخروي يا قوه تميز خوب و بد است. عقل به اين معنا، خود دو مرتبه دارد: اول) آنچه که فقط به تدبير امور زندگي مي پردازد و عقل مصلحت انديش فردي يا جمعي است. اين نوع عقل از نظر قرآن کريم و احاديث معصومين (ع) و به تبع آن حکماي اسلامي، «عقل بدلي»، نيرنگ و شيطنت است نه «عقل حقيقي» (اصول کافي، کليني، ج1، ص11) و دوم) «عقل ايماني» است که شهوات و تمايلات افسار گسيخته را در بند مي کشد و سعادت دنيا و آخرت انسان را ضمانت مي کند: عقل ايماني چون شخص عادل است پاسبان و حاکم شهر دل است عقل ضد شهوت است اي پهلوان آن که شهوت مي تند، عقلش مخوان حال اگر منظور از عقل، عقل بدلي و غير حقيقي باشد که همه توجهش به دنيا و زندگي دنيوي است، اين عقل مصلحت انديش را با عشق کاري نيست و از ريشه با آن مخالف است و آن را فقط خيالات عاشقانه و هوس هاي جواني مي پندارد. پس منظور عرفا و حکماي ما و مشخصاً مولوي از مذمت عقل، اين «عقل بدلي» است نه عقل متعارف ايماني و يا به تعبير دقيق تر عقل حقيقي؛ زيرا اين عقل بدلي در حقيقت بي عقلي است. پس در نتيجه: مىتوان اين بحث را در چهار بند خلاصه كرد: 1 . اگر منظور از عقل، عقل بدلى باشد كه تمام توجهاش دنيا و زندگى دنيوى است، اين عقل مصلحت انديش را با عشق كارى نيست؛ اما منظور عرفا و حكماى ما از عقل اين عقل نيست؛ زيرا اين عقل در حقيقت بىعقلى بزرگ است. 2 . اگر منظور از عشق، عشق مجازى يعنى دلبستگى به شهوات و نفسانيت و غرائز است، عقل خدابين و ايمانى چنين عشقى را محكوم مىكند؛ زيرا عقلى كه رو به سوى خدا دارد، تسلط شهوت بر انسان را نمىپسندد. 3 . اگر منظور از عقل، عقل متعارف ايمانى و مراد از عشق، عشقى حقيقى و فناى فى الله باشد، اين دو در مراحلى درگيرى دارند; زيرا عقل دربند منفعت آدمى است و تمام اعضا و جوارح آدمى را به بند منفعت طلبى خود در مىآورد; و عشق كه عبارت از ايثار و از خودگذشتگى و فداكارى در راه معشوق است، به هيچ وجه با خودمحورى سازگار نيست؛ مانند: اى كه از دفتر عقل آيت عشق آموزى ترسم اين نكته به تحقيق ندانى دانست يا: ما را ز منع عقل مترسان و مى بيار / كان شحنه در ولايت ما هيچ كاره نيست يا: حريم عشق را درگه بسى بالاتر از عقل است/ كس آن آستان بوسد كه جان در آستين دارد و يا: عاقلان نقطه پرگار وجودند ولى عشق داند كه در اين دايره سرگردانند كه امثال اين تعبيرات در اشعار فارسى فراوان است. زيرا كار عقل مصحلت انديشى و مصلحت طلبى است و كار عشق از خود بى خود شدن . عرفا كاملا منكر عقل متعارف نبوده، آن را مانند چراغ و نردبان براى ترقى در عالم معنا لازم مىدانند. 4 . عشق حقيقى و عقل بالغ هيچ منافاتى با هم ندارند و در سير و سلوك روحانى همواره همراهند؛ زيرا عشق به معناى فناى فى الله است و عقل برين به معناى ذوب شدن در توحيد. «انسان آنگاه كه به مرحله عشق مىرسد تازه مىفهمند كه عقل حقيقى همان «عقل برين» است كه او دارد و ديگران گرفتار عقال و وهمند و آن را عقل مىپندارند» .
عشق و عرفان: (قسمت یازدهم) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری: منزل اول : طلب از پیامدهاى یقظه و بیدارى و پى بردن به عظمتها و کمالاتى که براى شخص دسترسى پذیر بوده و او از آنها محروم مانده است، درخواست نیل به آن عظمتها و کمالات با تمام وجود است. با پدید آمدن چنین طلبى، عزمی‌ قاطع بر طىّ طریق عرفان در سالک ایجاد می‌شود و سالک با خود و خداى خود عهد می‌کند، به هر قیمتى حتّى به بهاى جان، این راه را تا پایان ادامه دهد. لازمه طلب، دست به کار شدن و تلاش بی‌وقفه براى دستیابى به مقصود است. شخصى که همّ بزرگتر او نیل به تعالى و تقرّب است، سرانجام به جایى می‌رسد که به‌طور کامل از جاذبه دیگر خواسته‌ها رها می‌شود و تمامی‌ خواست او را تعالى و تقرّب به حضرت حق دربرمی‌گیرد. خداى متعال تأمین نیازمندى‌هاى زندگى دنیوى انسانها را تضمین کرده و از آنها خواسته است در پى خودسازى، تعالى معنوى و ساختن آخرتى مطلوب براى خود باشند. نکته مهمی‌ در سلوک عرفانى این است که تنها خود سالک می‌تواند در اصلاح و تهذیب و کمال خویش مؤثّر باشد و لذا در نیل به کمال، خود باید کار خویش را انجام دهد. نکته مهمّ دیگر این است که سالک باید با تشخیص، انتخاب و اراده خود گام در مسیر سلوک گذارد. با فشار و تحریک و تشویق دیگران و تحت تأثیر جوّ عمومی به عرصه سلوک وارد شدن، سالک را به مقصد نمی‌رساند. نکته مهمّ بعدى این است که هرچه مقصدى که شخص در پى رسیدن به آن است، در نظر او ارزشمندتر باشد، شوق دستیابى به آن در او بیشتر و شدیدتر می‌شود. نکته دیگر این است که به محض اینکه شخصى عزم گام نهادن در مسیر تعالى و تکامل کند، شیطان تمام توان خود را به‌کار می‌بندد و لشکریان خود را بسیج می‌کند تا او را از طىّ این طریق بازدارد. برخى از عوامل یأس‌آفرین و سست‌کننده طلب 1) ممکن است سالک پس از مراحل یقظه و توبه به لغزشى دچار شود. برخى از سالکان در این موارد از خود مأیوس می‌شوند و می‌پندارند مرد این راه نیستند و با از دست دادن امید، از ادامه راه دست می‌کشند. سالک باید بداند در این عرصه، انبیا و امامان(ع) به‌منزله اشخاص بزرگسال هستند و لذا معصومند و زمین نمی‌خورند. امّا او به‌مانند طفلى نوپاست و هر آن ممکن است زمین بخورد؛ ضمن اینکه باید تمام تلاش و دقّت خود را در مبتلا نشدن به گناه و اعمال بی‌ارزش به‌کار گیرد، در صورت بروز خطا باید دوباره بلند شود و به حرکتش ادامه دهد. 2( برخى از سالکان در اثنای سلوک احساس می‌کنند نه تنها پیشرفتى برایشان حاصل نمی‌شود، بلکه برخى از حالات و اعمالى را که قبلاً داشتند نیز از دست داده‌اند. جادّه‌اى که از نفس سالک به سوى مقصد می‌رود، برخى جاها سربالایى و در بعضى از قسمتها سرازیر است و لازمه رسیدن به مقصد، پذیرا شدن هر دو است. در اصطلاح اهل عرفان، سربالایى‌ها «بسط» و سرازیرى‌ها «قبض» خوانده می‌شود. حتّى گاهى خطا و لغزش سالک دستاوردهایى همچون مصونیّت از ابتلا به غرور و عُجب یا نجات از آنها، پى‌بردن به ضعفها و نقایص و... و بیشتر شناختن ارزش حالات و توفیقاتى که در حالت بسط، از جانب خداوند نصیب سالک می‌کند. 3) برخى از سالکان پس از مدّتى سلوک، دستاوردهاى خود را با دیگر سالکی که همزمان با آنها شروع به طی طریق کرده‌ است، مقایسه می‌کنند و چون دستاوردهاى او را بسیار بیشتره می‌بینند، از خود مأیوس می‌شوند. باید توجّه کرد زمینه‌هاى پیش از آغاز سلوک در وجود سالکان یکسان نیست. چه بسا سالکى به دلیل شرایط مساعد بیرونى و درونى، در مسیر خودسازى، کارش آسان و راهش کوتاه باشد. اما سالکى که با دشوارى‌هاى بیشترى طىّ طریق می‌کند، اجر و پاداش بیشتر و دستاوردهاى بزرگترى در انتظارش خواهد بود. 4) بعضى از سالکان پس از مدّتى مجاهده و سلوک، به دلیل پدیدار نشدن امرى غیرعادّى براى آنها، همچون رؤیاهاى معنوى و مکاشفات درونى و...، این‌گونه نتیجه می‌گیرند که تلاشهایشان بى‌ثمر بوده است. اما باید دقت کرد که: - تحوّلات روحى و باطنى، همچون تغییرات اخلاقى و رفتارى، امرى تدریجى و محتاج به تلاش و مجاهده مستمر و گذشت زمان قابل توجّهى است. - آنچه در جهاد اصغر، اکبر و اعظم از مؤمن خواسته شده است، به‌پاخاستن و مجاهده کردن است. نیل به نتیجه به دست او نیست و در قبال آن مسئولیّتى ندارد.
عشق و عرفان : (قسمت دوازدهم) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری منزل : اول طلب ادامه... سلوک سالک باید از هر گونه شائبه و غرضى جز اداى وظیفه و به‌جا آوردن ادب بندگى در محضر پروردگار خالى باشد. بنابراین نفس توفیق گام نهادن در طریق سلوک، بزرگترین موفّقیّتى است که شامل حال او شده است. - خداى متعال خود، نیل همه سالکان صادق به پیروزى را تضمین کرده است. پس دیر یا زود، سالک به مقصود خواهد رسید. - رفع حجب و کشف استار، براى کسانى که عقلهاى بزرگتر و پیچیده‌ترى دارند، اغلب دیرتر حاصل می‌شود. - ممکن است در اثر سلوک، تحوّلات و تغییرات زیادى در سالک پدید آمده باشد، امّا همانگونه که شخص رشد جسمی‌ خود را احساس نمی‌کند، رشد روحى و معنوى خویش را نیز که به‌تدریج صورت می‌گیرد، کمتر احساس می‌کند. - در موارد بسیارى، در عین اینکه خداوند آثار مجاهده و سلوک را به سالک عطا کرده است، امّا آن را از او پنهان می‌دارد. علّتش هم این است که سالک هنوز داراى چنان ظرفیّت و معرفتى نیست که به عُجب و غرور دچار نشود، یا گمان نبرَد به پایان راه رسیده است و به همان دستاوردها دلخوش و قانع نشود. 5) برای اشخاصى که در سنین بالا قصد سلوک می‌کنند و ممکن است سبب نگرانى شود و بر طلب آنها تأثیر منفى گذارد، احتمال فرارسیدن مرگ، پیش از رسیدن به پایان راه سلوک و نیل به مقصود است. باید توجّه کرد که اگر سالک با عزم راسخ راه سلوک را در پیش گیرد و قبل از رسیدن به پایان راه از دنیا برود؛ پس از مرگ، در عالم برزخ سیر او ادامه می‌یابد و به کمال می‌رسد. منبع:
عشق و عرفان : (قسمت سیزدهم) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری منزل اول طلب: ادامه... «مقام طلب» و به تعبير بعضى از عرفا «وادى طلب »مقام بسيار بلند، و وادى بسيار پرفراز و نشيب، و در عين حال، بسيار پر بركت است. بعد از توبه و بازگشت، آنچه براى سالك صادق اهميت اساسى دارد، مسئله «طلب» و جديت در مقام طلب است. مىشود گفت، بعد از توبه و بازگشت، همه مسائل در «طلب» به معنى كلمه نهفته است.«طلب» بمعنى كلمه، همه مسائل را در بر دارد.همه آنچه در سفر الى الحق ضرورت دارد، در «طلب» به معنى كلمه، با وضوح كامل براى طالب صادق روشن مىشود، و او به خوبى مىفهمد و مىيابد كه چه بايد بكند، و چطور بايد باشد. اگر حقيقت «طلب» در درون سالك و در دل او به تحقق برسد، يعنى اگر به معنى كلمه طالب باشد، با اشارتهاى ربوبى به آنچه بايد بكند، و به آنچه بايد بشود، به روشنى هدايت مىگردد، و قدم به قدم خداى متعال او را راهنمايى مىفرمايد، و وظيفه او را على الاتصال به او نشان مىدهد. و به بيانى، تا حصول مقصد، و تا وصول به مقصود، دست او را مىگيرد و پيش مىبرد، و لحظهاى او را ترك نمىفرمايد.داشتن «طلب» به معنى كلمه، چيزى ساده اى نيست و به آسانى به دست نمىآيد، بايد اين مهم را از خداى متعال تمنا كرد. و بايد با تضرع از او خواست كه به لطف عنايت خود منت بگذارد و «طلب» دهد.در هر صورت، آنچه بعد از توبه و بازگشت براى يك سالك ضرورى مىباشد، داشتن طلب است. او بايد طلب داشته باشد، و در طلب حضرت مقصود برآيد. و بايد به اين حقيقت توجه كند كه اگر طالب جدى نباشد، و اگر «طلب» در دل او به تحقق نرسد، و وقتى به باطن خويش مراجعه مىكند، خود را به معنى كلمه «طالب» نيابد، هرگز در اين سفر موفق نخواهد بود. بايد نظر او بر اين باشد كه آيا «طلب» دارد، يا نه؟ آيا خود از خود قبول مىكند كه «طالب» است، يا نه؟ و آيا او كه توبه نموده و بازگشت كرده است، طلب را آغاز نموده است؟ و شب و روز بدون سستى و كسالت ،و بدون شک و ترديد، خود را «طالب» مىيابد؟ و درد «طلب» در خود مىبيند، يا نه؟ منگر اندر نقش زشت و خوب خويش بنگر اندر عشق و بر مطلوب خویش منگر اين را كه حقيرى يا ضعيف بنگر اندر همت خود ای شریف تو به هر حالى كه باشى مىطلب آب مىجو دائماً اى خشك لب (دفتر سوم مثنوى) بسيار بوده اند و هستند كسانى كه به فكر سلوك افتاده و توبه و بازگشت هم نموده اند و تا حدودى مجاهدتهاى عبودى را هم شروع كرده و ادامه داده اند، و خود راسالك الى الله هم دانسته اند، وليكن به لحاظ نداشتن طلب جدى در اين سفر آنچنان كه بايد، موفق نگشتهاند خود اينها اگر به باطن خويش مراجعه كنند، و منصفانه به بررسى درون خويش بپردازند، به خوبى مىيابند كه «طالب» به معنى كلمه نيستند و «طلب» جدى ندارند، و به بيانى، درد طلب به دل آنان راه نيافته است، و اين چنين نبوده و نيستند كه حضرت حق براى آنان «مطلوب» و «مقصود» شده باشد، و حقيقتاً او را بخواهند، و دردمند باشند. اينها اگر دقت كنند، مىيابند كه سلوك آنان مبتنى بر درد «طلب» نيست، و لقاء حق و شهود وجه او مطلوب دل آنان نشده است.اگر اينان تعمق كنند، به وضوح مىفهمند كه چرا در اين راه موفق نشده و نمىشوند؟ يعنى مىفهمند كه «طلب» نبوده، و يا لااقل، آنچنان كه بايد «طلب» وجود نداشته است. و نيز مىفهمند كه اگر «طلب» بود، و اگرآنان «طالب» جدى بودند، در سلوك خويش موفق مىشدند. ادامه دارد...
عشق و عرفان : (قسمت چهار دهم ) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری منزل اول : طلب ادامه... از اين و آن دل بر نداشتنها، در اسارت اين و آن باقى ماندنها، در ظلمتها محبوس بودنها، ذوق و شوق نداشتنها، فرصتها از دست دادنها، سستى كردنها، مسامحه نمودنها، مشكلات طريق را تحمل نكردنها، سختى رياضتها بر خود هموار ننمودنها، امروز و فردا كردنها، و بالاخره، توفيقات لازم را نداشتنها براى اين دسته ازمدعيان سلوك، همه و همه از فقدان «طلب» نشأت مىگيرد. مرد بايد كز طلب وز انتظار  هر زمان صد جان کند در ره نثار نى زمانى از طلب ساكن شود نی دمی آسودنش ممکن شود گر فرو استد زمانی از طلب مرتدی باشد در این ره بی ادب (منطق الطير عطار) پس بايد سالك سعى بليغ خويش را مبذول اين امر بگرداند كه بعد از توبه از نعمت «طلب» برخوردار شود، و طالب جدى باشد. و به طورى كه اشاره كرديم، بايد از خداى متعال كسب عنايت كند، تا صاحب «طلب» گردد. شب مخسب و روز هم چيزى مخور كاين طلب در تو پيدا آيد مگر (منطق الطير عطار) سالك اگر از «طلب» به معنى كلمه برخوردار شود، مادامى كه درد طلب دارد و طلب را از دست نداده است، درسفر خوش موفق خواهد بود، و اگر تا آخر از اين نعمت بهرهمند باشد، باذن الله به مقصود خود نايل خواهد شد. و اين، لازمه طلب، و مقتضاى رحمت واسعة حق است. هر كه چيزى جست بى شك يافت او چون بجد اندر طلب بشتافت او (دفتر سوم مثنوى) در همه مطلوبات اين چنين است. شما اگر تأمل كنيد، خواهيد ديد هر چه شما به آن رسيدهايد، براى شما مطلوب بوده و شما طالب آن بودهايد، و از «طلب» شما بوده است و بس. اين طلب شما بوده است كه شما را به آن نايل گردانيده است. در خصوص مقصد اعلى، و در خصوص حضرت مقصود نيز همينطور است. ادامه دارد...
عشق و عرفان: (قسمت پانزدهم) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری منزل اول :طلب ادامه... نكته اى كه در طلب حضرت حق هست و بايد سالك از اول امر در مقام طلب به آن توجه خوب و عميق داشته باشد، اين است كه طلب حضرت حق، همانند طلبهاى ديگر نيست كه «طالب» با حفظ موجوديت خود،و به تعبيرى، با حفظ «خودى خود» به «مطلوب» خويش نايل گردد. اين طلب، طلب خاص است. طالب در ميدان اين طلب، احكام ديگرى دارد.«طالب» در اين ميدان، از همان اول امر بايد براى نيل به «مطلوب» از «خود» چشم بپوشد، و آماده كنار گذاشتن «خود» و لوازم «خودى» باشد. اين طلب، با هجرت از «خود» و از بيت «خودى» آغاز مىشود و با مرگ از «خود» و به عبارتى، با مرگ «خود» به آخر مىرسد؛ و من يخرج من بيته مهاجراً الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع أجره على الله و كان الله غفوراً رحيماً.سوره شوری آیه ۱۰۰ اين، چيزى است كه اگر سالك بخواهد خوب موفق شود، بايد هميشه آنرا در نظر داشته باشد،و يك حقيقت و امر جدى بداند. زيرا اگر سالك از اول امر به اين معنى خوب توجه نكند، و آنرا جدى نگيرد،و با مسامحه با آن برخورد نمايد، همينكه طلب را آغاز كرد، در همان اوايل امر موانعى در پيش پاى او قرار مىگيرند كه هر كدام به نحوى او را از سلوك و از «طلب» باز مىدارند، موانعى كه همه به «خود» و لوازم «خودى» و «نفسانيت» و «انانيت» بر مىگردد، و از آنها نشأت مىگيرد.گرچه خود «طلب» و قدم گذاشتن در ميدان طلب، به معنى مانع كشى است، و طلب جدى، يعنى موانع را كنار زدن و به سوى حضرت مقصود شتافتن، اگر چه موانع، موانع بسيار سخت و مهم باشد، ليكن بايد توجه داشت كه همه موانع در سوك الى الله در «خود» و لوازم «خودى» و در «انانيت» خلاصه مىشود. يعنى هر چه را انسان در اين سفر ملكوتى مانع ببيند، و هر چيزى را سد راه بيابد، همه آنها به «خود» و لوازم «خودى» و «انانيت» وى بر مىگردد. چون مىخواهد «خود» و «خودى» و «نهايت» خود راحفظ كند فلان امر براى وى به صورت مانع در مىآيد. والا هيچ چيز براى وى مانع نخواهد بود. مانع اصلى در اين سفر، ، «خود» انسان، يعنى «خودى» اوست. حديث شريف «لاحجاب بينه و بين خلقه الا خلقه»با صراحت به اين حقيقت اشاره مىكند و مىگويد، حجابى بين خداى متعال و بين مخلوق او وجود ندارد، جز خود مخلوق.«خود» وبه تعبيرى «وجهه خلقى» هر مخلوقى حجاب بين او و بين حضرت حق است، و اگر «وجهه خلقى» يا «خود» را كنار بگذارد و از همه مراتب «خود» عبور كند، به حضرت مقصود نايل مىگردد.سالك وقتى قدم در ميدان طلب مىگذارد، و در طلب حضرت حق بر مىآيد، بايد توجه داشته باشد كه اساس امر در اين مقام را خود شكستن تشكيل میدهد. ادامه دارد...
عشق و عرفان: (قسمت شانزدهم) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری منزل اول :طلب ادامه... جان مسئله در همه مجاهدتهاى عبودى همان خود كنارزدن در طلب مقصود است. بايد بداند كه «طالب» اين ميدان بايد از «خود» منسلخ گردد، تا به «مطلوب» نايل آيد، و جمال مطلوب آن وقت طالع شود كه وجود عاريتى طالب ازميان برخيزد، نه اينكه وجود موهوم وى به جاى خود باشد ،و نیل به مقصود نیز حاصل شود. مولوى براى بيان حقيقت اين امر از طريق تمثيل، داستانى در مثنوى آورده كه مناسب است به اجمال و با حذف و ايصال به آن اشاره كنيم. و البته بايد توجه داشته باشيم و نكته اصلى را دريابيم و از دخالت دادن زوايد نيز سخت اجتناب كنيم، تا به لغزشها گرفتار نشويم.مولوى مىگويد، پشه به حضرت سليمان عليه السلام شكايت آورد كه داد من بگير، و عدل و انصاف جارى كن. حضرت سليمان (ع) از پشه سوال مىكند كه شكايت تو از چيست؟ و دادخواهى تو از كيست؟ و اجراى عدل و انصاف در چه چيز را طالبى؟. پشت شكايت خود مطرح مىكند و درد دل خويش را به آن حضرت مىگويد. حضرت سليمان (ع) بااستماع شكايت پشه، به وى اين تذكر را مىدهد كه خداى متعال به من دستور داده است كه در مقام داورى بين طرفين مخاصمه بايد هر دو طرف حاضر باشند و هر دو سخن خود را در حضور مطرح كنند، تا قضاوت عادلانه بين آنان شود. تو نيز بايد با خصم خود، يعنى «باد» در اينجا حاضر شوى، و بايد «باد» را نيز بياورى، تا هر دو سخن خود مطرح كنيد، و سپس قضاوت و حكم حق را بشنويد. پشه كه اين را شنيد، از آن حضرت خواست كه خودبه امر خود «باد» را نيز احضار كند، كه «باد» هم باذن الله فرمانبردار اوست. حضرتش «باد» را امر نمود كه در محكمه عدل در حضور آن حضرت براى رسيدگى به شكايت پشه از وى حاضر شود. «باد» با فرمان، و با احضار آن حضرت به محضر وى شتافت. پيداست كه وقتى «باد» مىآيد، پشه را توان اينكه در محضر آن حضرت باشد نخواهد بود، و بايد فرار را بر قرار اختيار كند و بگريزد. حضرت سليمان (ع) به پشه خطاب مىكند كه كجا مىروى؟ باش تا بين شما قضاوت كنم. نكته اى كه در اين داستان مورد نظر است، مسئله فرار پشه با آمدن باد است، واينكه، نمىشود هم پشه باشد، هم باد. سخن اين است كه «پشه» با «باد» در يك جا جمع نمىشوند.در سفر الى الحق، طالب جوار حق آن وقت به حق مىرسد كه «خود» را نداشته باشد، و نمىشود هم«خود» باشد، هم «حق» باشد. وجود عاريتى بايد كنار رود، و وجود حقانى بيايد، تا با «حق» باشد. بعضى از سالكين به لحاظ عدم توجه به همين نكته، و يا به لحاظ جدى نگرفتن آن، در همان اوايل طلب، با موانع زياد و گوناگونى مواجه مىشوند وبه تدريج سست شده از طلب و سلوك باز مىمانند.اينها از اول اين را يك اصل مسلم و بدون شبهه تلقى نمىكنند كه در سفر الى الحق بايد از «خود» در مراتب مختلف آن صرف نظر نمود. گويا اينها اين امر را جدى نمىگيرند ،و گويا چنين گمان مى كنند كه مىشود با حفظ «خود» نيز به مقصود نايل گشت. طبعاً در مراحل اوليه طلب كه بايد با خواسته هاى نفسانى مقابله كنند و با شكستن «نفس» به شكستن «خود» در مرتبه اى از مراتب آن قيام نمايند، اگر از تحمل سختيهاى اين مقابله و رياضتهاى آن شانه خالى كنند، و در برابر نفس و هواهاى آن ضعف نشان دهند سرانجام از حركت بازمانده براى هميشه در ظلمتهاى متراكم نفس، و به تعبيرى، در ظلمات وحشتناك «خود» باقى مىمانند. اينها در حقيقت، در همان مراحل اوليه طلب، با مانع اصلى در اين ميدان كه «خود» و «نفسانيت» خود آنهاست مواجه مىشوند و شكست مىخورند. اگر اينها از اول به خوبى مانع را مىشناختند، و مسئله را جدى مىگرفتند، و با همين مانع به مقابله بر مىخاستند، چنين نمى شد. ادامه دارد...
عشق و عرفان: (قسمت هفدهم ) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری منزل اول: طلب ادامه... دوام طلب : داشتن اصل «طلب» يك مسئله است، و «دوام طلب»نيز مسئله ديگر. چه بسا انسان در اول امر از «طلب» بر خوردار باشد، ليكن بعداً «طلب» را از دست بدهد. و اين، خطرى است كه در اين مرحله سالك را تهديد مىكند.به عبارت ديگر، ممكن است سالك بعد از توفيق بر قدم اول، يعنى بعد از توفيق بر توبه و بازگشت، بر قدم بعدى نيز موفق گردد و قدم در ميدان طلب نيز بگذارد و در طلب حضرت مقصود برآيد، وليكن بعد از مدتى، چه دير، و چه زود، اين عنايت از او گرفته شود، و نعمت «طلب» را از دست بدهد، و سست گردد. پيداست كه نگهدارى چنين نعمت بزرگى آسان نخواهد بود، و پيداست كه از دست دادن آن نيز مصيبت كوچكى به شمار نخواهد آمد. و نيز، واضح است كه جهت آن به خود انسان برگشته و از خود او خواهد بود؛ و ما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم. از اين رو، لازم است سالك در مرحله اول با تضرع كامل و با فقر و مسكنت، بقاى«طلب» و دوام آنرا نيز از خداى متعال بخواهد، و به دعاى خود در اين باب مداومت داشته و اصرار كند، و از دعاى در اين خصوص هرگز غفلت ننمايد، و براى هميشه اين دعا را داشته باشد، و از جناب او با تذلل درخواست كند كه وى را از اين عنايت محروم نگرداند، و نعمت «طلب» را از او نگيرد، و وى را با لغزشها و جهالتها، و با غفلتها و خطاهايش مؤاخذه نكند. و در مرحله دوم، لازم است شكر نعمت «طلب» را هميشه بجا بياورد، و خود را از اداى حق اين شكر عاجز بداند، كه عاجز نيز هست، تا اين نعمت از او گرفته نشود، و بلكه زياد و كاملتر گردد. در آيه شريفه كه در اول بحث آورديم، به اين حقيقت كه بايد شكر گزار در برابر اين عنايت بود، با جمله «واشكر واله» اشاره شده است. در اين آيه، بعد از امر به طلب و ابتغاء، و مجاهدت عبودى در مقام طلب و ابتغاء، به شكر در خصوص اين عنايت ربوبى دعوت مىكند و مىفرمايد: «واشكر وا له». آيه شريفه مىگويد، رزق خود در جوار حق را طلب كنيد، و در اين مقام به مجاهدت عبودى بپردازيد، و شكر نعمت طلب و مجاهدت را بجا آوريد. مولاى لك الحمد و المنة. نعمت «طلب» نعمت بسيار بزرگ، و سرچشمه همه نعمتها است. صاحبان بصيرت و ارباب معرفت هستند كه مىتوانند تا حدودى به بزرگى اين نعمت واقف باشند، و هر كسى را اين صلاحيت نيست كه بفهمد «طلب» يعنى چه. نزد صاحبدلان نكته سنج، درد طلب را سرّ ديگرى هست، و اين درد، درد مباركى است. «طلب» حركت پر بركتى است كه در باطن انسان به راه مىافتد، و اصل آن به آن سوى بر مىگردد، و از جذبه مقام ربوبى نشأت مىگيرد. جناب او جذب مىكند، و به سوى خود مىخواند، و اين جذب و دعوت او در دل بنده «طلب» مىآفريند، و وى را به آن سو متوجه مىگرداند، به نحوى كه تا به مقصد نرسيده است آرام نگيرد، و تا به جوار حضرت مقصود نايل نگشته است دست از مجاهدت بر ندارد. ادامه دارد...
عشق و عرفان: (قسمت هجدهم) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری منزل اول: طلب ادامه... مراتب طلب: همينكه سالك در مقام طلب برآمد، قدم به قدم و لحظه به لحظه به مقتضاى طلب براى او وظيفه ها پيش مىآيد كه درهمه آنها شكستن «خود» در مراتب مختلف، و كنار گذاشتن «خود»مطرح است. هر چه «طلب» جدى تر وكاملتر گردد،شكستن «خود» و كنارگذاشتن آن نيز جدى تر وكاملتر مىشود. در مراحل اوليه«طلب» شكستن «خود» با مداومت به انجام دادن واجبات و ترك محرمات و اجتناب از رذايل اوصاف، و به موازات اينها، با مخالفت با «نفس» و ترك هواهاى آن انجام مىگيرد، و در اواسط «طلب» علاوه بر همه اينها، با فراموش كردن «خود» در مقام ذكر و عبوديت انجام مىيابد ،وبالاخره در نهايات، يعنى در مراحل عاليه «طلب» با طى مراتب فناى وصفى، فناى فعلى، و فناى ذاتى،هر چه از آثار و نشانه هاى «خود» باقى بود از ميان برخاسته، و «خود» بطور كلى شكسته ،و در آخر نيز با فناى ازفناء، خبرى از«خود» باقى نمىماند. پس عدم گردم عدم چون ارغنون  گويدم كانا اليه راجعون (دفتر سوم مثنوى) عبدالرحمن جامى در لوايح، درلايحه پنجم مىگويد:«... پس بايد كه بكوشى، و خود را از نظر خود بپوشى، و بر ذاتى اقبال كنى، و به حقيقتى اشتغال نمايى كه درجات موجودات همه مجالى جمال اويند، و مراتب كاينات همه مرائى كمال او،. و بر اين نسبت چندان مداومت نمايى كه با جان تو درآميزد، و هستى تو از نظر تو برخيزد، و اگر به خود روى آورى، روى به او آورده باشى...» ادامه دارد...
عشق و عرفان (قسمت نوزدهم) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری منزل اول :طلب ادامه... توجيهات زيادى به عمل آمده است و كسانى بوده و هستند كه توجيه خاصى دارند. اينان مىگويند که : آنچه در دعاها از مسئله «طلب» حق، يعنى طلب لقاء و شهود، و همچنين از مسئله «حب» و «عشق» در مقام طلب به چشم مىخورد، همه اينها مخصوص حضرات معصومين است، و ديگران را از اين مسائل نه حظى هست، نه راه اين مسائل به روى آنان باز است، و نه اصولا به اين مسائل دعوت شده اند.از ديگران چنين انتظارها نبوده و نيست، و از آنها اين مسائل خواسته نشده است چون صلاحيت آنرا ندارند.آنچه از ديگران خواسته شده، و آنچه آنها صلاحيت آنرا دارند، همين است كه بايد طاعت از خداى متعال ببرند، و او را عصيان نكنند، تا از سعادت اخروى برخوردار شوند و از عقوبات و هلكات آخرت نجات يابند.اين، منطق اين دسته از توجيه كنندگان است. اين منطق در لسان عوام به اين صورت مطرح مىشود كه: آنها پيغمبر بودند و امام بودند، و ما كه آنها نمىشويم.گويى همه با اين منطق، و با اين لسان، خود را راضى مىكنند، و دانسته و ندانسته به هواى نفس خويش جواب مثبت مىدهند. زيرا اگر اين منطق و اين لسان را نداشته باشند، و اگر خود را اين چنين قانع نكنند، بايد يا خود را به زحمت بيندازند و راه «حب» و راه «طلب» در پيش گيرند كه راه مقابله با نفس و مشتهيات آن، و راه تحصيل انقطاع است، و اين كار سختى است، و يا هميشه در رنج اين امر باشند كه چرا نمىخواهند به نفس خود جواب رد بدهند و راه «حب» و راه «طلب» در پيش گيرند، و چرا چنين اراده اى در خود نمىيابند، و بالاخره چرا راهى را كه راه كمال است و مىتوانند آنها هم اين راه را اتخاذ كنند در پيش نمىگيرند؟! اين نيز سخت است كه اين رنج را بر خود هموار كنند، و بر خلاف مقتضاى نفس مىباشد. طبعاً بايد دست به توجيه بزنند و بگويند، اين مسائل مخصوص حضرات معصومين است، و آنها پيغمبر و امام بودند، و ما كه آنها نمىشويم و از ما بر آورده نيست. اينان توجه ندارند كه اين، توجيهى بيش نيست، و مكر شيطان ونفس در اين بين هست. دليل اين امر نيز روشن است. اين دعاها را كه خود حضرات معصومين با آنها مناجات مىنمودند، به ديگران هم تعليم مىفرمودند، و دستور خواندن آنها را به ديگران نيز مىدادند. تابعين و ياران نزديك آنان، چه در زمان خود آنان، و چه در زمانهاى بعدى، يعنى مؤمنانى كه اهل «طلب» و اهل «حب و عشق» به حق بوده اند نيز با اين دعاها به مناجات مىپرداخته و مىپردازند. (البته در مقام طلب و حب، و مناجات به معنى كلمه، نه آنچه در بين من و شما هست و جز تلفظ نيست). اين راه به روى همه باز است، و هر كسى به تناسب خود صلاحيت اين مسائل را دارد، و مىتواند قدم در ميدان «طلب» بگذارد، و از اهل «حب» و «عشق» به حق باشد. و اين بدان معنى هم نيست كه ما همانند رسول اكرم و همانند اميرالمؤمنين و سايرمعصومين صلوات الله عليهم اجمعين هستيم، و آن مىشويم كه آنها بودند، و يا آن مىتوانيم كه آنها مىتوانستند، و به آنجا مىرسيم كه آنها رسيده اند. آنها به اندازه خود، و ما نيز به اندازه خود، و آنهم به وساطت و به شفاعت آنها باذن الله. آنها پيغمبر و امام بودند و هستند، و ما تابعين آنها، و به ولايت و ارشاد و هدايت آنها پيش مىرويم، آنها صاحبان طريق «طلب» هستند، و ما تابعان سالك طريق آنها. ادامه دارد...
عشق و عرفان (قسمت بیستم) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری منزل اول :طلب ادامه... در ميان توجيه كنندگان عده اى هم هستند كه مسئله «طلب» را براساس تفكر خاصى كه دارند بى معنى مىدانند. اين عده حرفشان اين است كه دوست داشتن خداى متعال معنايى ندارد، تا انسان در «طلب» او باشد، و طالب لقاء و شهود او گردد. مگر خداى متعال را مىشود به مخلوقاتش تشبيه و مقايسه نمود، تا مورد «حب» و «طلب» باشد؟! مخلوقها هستند كه مىشود محبوب و مطلوب باشند و انسان آنها را دوست بدارد و در «طلب» آنها باشد، نه خداى متعال كه هيچ شباهتى به مخلوقات ندارد.اينها از اين طريق مسئله «طلب» را به معنى اينكه انسان در «طلب» لقاى حق و شهود باشد، بى معنى مىدانند، و هر چه از مسئله «حب حق» و «طلب لقاء» در آيات و روايات ودعاهاى به چشم مىخورد هر كدام را نيز به نوعى توجيه مىكنند. اينها هم مىگويند، خدا را بايد فقط اطاعت نمود،و اوامر او را بجا آورد و از آنچه نهى فرموده اجتناب كرد، و با او به مخالفت برنخاست، و عقيده دارند كه «عبادت» فقط در «اطاعت» به همين معنى خلاصه مىشود، نه اينكه عبادتى داشته باشيم براساس «حب حق» و «طلب او».همه سخن اينها اين است كه خداى متعال دوست داشتنى نيست، تا در «طلب» او باشيم، و به مقتضاى «طلب» او را اطاعت كنيم، و در مقام «طلب» مجاهدت عبودى داشته باشيم!!.به اينها هم بايد گفت، اولاً: چون چنين وسواس ديدى زود زود با خدا گرد و درآ اندر سجود سجده گه راتر كن از اشك روان كاى خدايا وارهانم زين گمان (دفتر چهارم مثنوى) و ثانياً: درست است كه خداى متعال در هيچ يك از مخلوقاتش شباهت ندارد - ليس كمثله شىء - و درست است كه خداى را نمىشود با مخلوقاتش مقايسه كرد، وليكن اين بدان معنى نيست كه نمىشود او را دوست داشت و نمىشود در «طلب» او بود.وثالثاً: آنچه از مخلوقات، و از جمال و كمال وجودى آنها جلب نظر مىكند، و مورد حب و طلب قرار مىگيرد مگر تابش و تابشهايى از جمال و كمال اسماء و صفات او نيست آنهم در مرتبه بسيار نازل و نازلتر.چگونه مىشود تابشهاى نازله بسيار محدود دوست داشتنى باشد، و اصل اين تابشها كه جمال وجه کریم او است و از توصيف من و شما بالاتر است و در تصور مخلوق نمىگنجد، دوست داشتنى نباشد؟! و سخن، فوق چنين است و حتى گفتن آن ناممكن. ولى چه بايد كرد؟! گويا نظر بر اين است كه اين چنين باشد، و گويا بنا نيست هر كسى از «حب» و از «طلب» برخوردار گردد!! زيرا اين همه شواهد موجود از آيات قرآنى، از روايات، از دعاها، و از آسمان و زمين، و نيز از دل؛ و آنگهى اينهمه بى خبرى، و اين همه توجيهات نامرضى، آن هم به نحوى كه براى خود توجيه گران هم قانع كننده نيست! مسئله سادهاى به نظر نمىآيد. ادامه دارد...
عشق و عرفان : (قسمت بیست و دوم ) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری منزل اول :طلب مجاهدت در مقام طلب : ادامه... آنها كه عدم تلاش و مجاهدت را وسيله توجيه سستيها و مسامحات، و وسيله توجيه هواهاى نفسانى، و بالاخره وسيله قانع كردن و تسلى خويش قرار دادهاند، در حقيقت چنين انتظار دارند كه بدون مجاهدت، و بدون تحمل سختيهاى راه، و يا با اندك مجاهدتى، به آن مقامات و منازل برسند كه ارباب مجاهدت رسيدهاند. به اينها بايد گفت، شما كى در مقام «طلب» صادقانه پيش آمده و مجاهدت لازم را انجام داده ايد، و به آنچه بايد برسيد، نرسيده ايد؛ يعنى آن مجاهدات بسيار طولانى، و توأم با فرارز و نشيبها و آزمايشها را كه همه و همه براى ثبوت صدق طلب، و براى ثبوت اخلاص، از ضرورتهاست؟!!. شما كى مانند طالبان صادق، رنج مجاهدتهاى سنگين و بسيار طولانى، و درد هجران و فراق در طول سالها مجاهدت و رياضت را بر خود هموار كرده، و در حالى كه چشم اميد به عنايت حق داشته باشيد، روزهاى بىشمار و شبهاى بسيارى را سوخته ايد و ساخته ايد، و آنگهى به شما عطف نظرى نشده است؟!! شما كى به مقابله با هواهاى نفسانى خود در ابعاد گوناگون پرداخته ايد، و كى هجرت از «خود» را شروع كرده و به آخر رسانيدهايد، و مشمول عنايت نگشته ايد؟!! شما بايد بدانيد كه مجاهدات سطحى سطحى و سرسرى شما، آن مجاهدت نيست كه در اين سفر بزرگ بايد باشد، و آن مجاهدت نيست كه مناسب مقصد اعلى باشد.شما به قرآن و اشارات آن، به روايات و نكات آنها، و به دعاها و دقايق آنها نگاه كنيد و ببينيد اينها راه را چگونه نشان مىدهند، و كيفيت مجاهدت در مقام طلب را به چه صورتى بيان مىكنند؟ و نيز، به مجاهدات ارباب مجاهدت نگاه كنيد و ببينيد آنان چه مجاهدتها داشته اند؟ و سپس حساب كنيد و ببينيد خداى متعال به آنان عطف نظر نموده است، يا نه؟ پيداست كه خواهيد ديد او به آنها كه در مقام طلب با اخلاص و صدق پيش آمده و مجاهدت يك طالب واقعى را داشته اند، بالاخره عطف نظر فرموده و مشمول عنايات خود نموده است، و او سائلان دردمند، و دردمندان سائل را هرگز محروم و نااميد نمى فرمايد. نبايد به موارد بسيار نادر و قليل نگاه كرد كه احياناً مجاهدتها داشته اند وليكن به جايى نرسيدهاند، و يا اگر هم به جايى رسيده اند، برگشته اند و به ضلالت و خسران و حرمان افتادهاند.در همه اين قبيل موارد دلايل و جهاتى وجود داشته و بى جهت نبوده است، دلايل و جهاتى كه توضيح آنها از حوصله اين نوشته خارج است. در اين موارد، مسئله اين نبوده كه مجاهدت به درد نمىخورد، و يا به درد نمىخورده است و بايد او خود بخواهد، و به تعبير ديگر، مسئله اين نبوده است كه مجاهدت ثمرى نداشته، و يا نمىتواند ثمرى داشته باشد. مسئله، مسئله ديگرى بوده است، و اشكال، اشكال ديگر.و اصولا چرا بايد به موارد نادر نظر كنيم، و چرا به اكثر موارد نظر نكنيم؟! در اكثر موارد، آنهم اكثر قريب به اتفاق، اينچنين بوده و هست كه هر كس قدم در ميدان طلب گذاشته، و در صراط مستقيم به مجاهدت پرداخته است، مشمول عنايات شده، و محروم و نا اميد نگشته است. در موارد قليل هم كه مجاهدت بوده و شمول عنايت نبوده، و يا عنايت از سالك گرفته شده است، مسلماً التزام به صراط مستقيم از اول تا آخر و در همه احوال كه به جاى خود يك ضرورت مىباشد، وجود نداشته است. نه اينكه مجاهدت باشد و التزام به صراط مستقيم هم در همه احوال وجود داشته باشد، با اينهمه، يا اصلا مجاهدت به جايى نرسد، و يا اگر هم به جايى رسيده است سقوط پيش بيايد. .نگاه كردن به موارد نادر و قليل، با بى اطلاعى و بى خبرى از سر عدم موفقيت و يا سقوط، در دل انسان ايجاد يأس و نا اميدى نموده، و موجب خيالات واهى، و راه يافتن القائات شيطانى به باطن مىگردد. ادامه دارد...
عشق و عرفان : (قسمت بیست و سوم) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری منزل اول طلب : مجاهدت در مقام طلب : مجاهدت در مقام طلب، در اصل، مراقبت جانب مطلوب است، به اين معنا كه طالب در همه احوال جانب مطلوب خويش را مراقبت كند، و همت او معطوف به مراقبت جانب «مطلوب» باشد. مردم ديده ما جز به رخت ناظر نيست دل سر گشته ما غير تو را ذاكر نيست همين كه سالك قدم در طريق طلب نهاد، بايد هميشه متذكر اين معنا باشد كه در چه راهى قدم گذاشته، در چه مقامى برآمده، و كدام مقصد را قصد كرده است؟!متذكر باشد از راهى كه قبلا در پيش گرفته بود و راه ضلالت و خسران بود برگشته و توبه كرده، و راه ديگرى آغاز نموده است كه احكام ديگرى دارد.متذكر باشد كه سفر بزرگى را شروع كرده است، سفرى كه همت بزرگ و بسيار بلند، و اراده بزرگى لازم دارد.و متذكر باشد كه سفر الى الحق را آغاز كرده، در طلب حضرت او بر آمده است، و شهود جناب او، و رضوان او را مىخواهد، و اين، مقصدى است بس بزرگ، و مطلوبى است كه نيل به آن بسى مشكل مىباشد، و بايد در همه احوال با همت كامل جانب اين مقصد و اين مطلوب را مراقبت كند، و در جهت وصول به آن باشد، نه در جهت خلاف آن. او بايد متوجه اين حقيقت باشد كه حضرت مطلوب از وى دور نيست، و حاضر و ناظر است، چيزى كه هست اينكه وى از او محجوب است. بداند كه در محضر جناب او، در احاطه حضرت او، و در معرض اطلاع اوست، و وى در حالى دعوى طلب دارد كه او مىبيند و مىداند، و كاملاً محيط بر ظاهر و باطن وى مىباشد، و در چنين صورتى مراقبت جانب جناب او در همه احوال ضرورت كامل دارد. از همان اول كه سالك به مقام طلب بر آمد، بايد اين گفتار حضرت معبود هميشه در نظرش باشد كه:«ان الله كان عليكم رقيباً». يعنى «حقيقت اين است كه خداى متعال بر شما نظارت دارد و مراقب حركات ظاهرى و باطنى شماست». حديث عشق را درگه بسى بالاتر از عقل است كسى آن آستان بوسد كه جان در آستين دارد اين آيه شريفه براى هر كسى به تناسب وى معنى دارد، و براى هر مخاطبی پيامى. براى آنان كه به مقام طلب بر آمده و در طلب خويش صادقند نيز معنايى دارد. آيه شريفه با لحن خاص و مضمون خاصى كه دارد، بر دلهاى طالبان مىنشيند، و در وجود آنان طوفانى به راه مىاندازد، و آنان را على الاتصال مورد خطاب قرار داده مىگويد: ان الله كان عليكم رقيباً - شما اى طالبان لقاء و شهود، هوشيار باشيد و بدانيد كه معبود شما بر شما و احوال شما نظارت دارد، و مراقب شماست كه چه مىكنيد؟ هوشيار باشيد و جانب حضرت او را كه مطلوب شماست در همه احوال خويش مراقبت كنيد، و همت خود به جناب او مصروف بداريد و بس، كه جانب او بسيار عزيز، عز قدس او بسيار بالا، و مراقبت آن بسيار سخت است. و نيز، هميشه بايد اين گفتار پروردگارش در گوش جانش طنين انداز باشد كه:«ألم يعلم بأن الله يرى». يعنى «آيا وى نمىداند كه خداى متعال مىبيند؟!».اين آيه هم در خصوص «مراقبت جانب مطلوب» پيام خاص براى ارباب طلب دارد. به سالك طالب اين هشدار را مىدهد كه آيا توجه دارى خداى متعال تو را كه دعوى طلب كرده و به مقام طلب بر آمدهاى مىبيند، و ناظر تو در همه احوال، و مراقب تو در همه حالات است؟! و اين به آن معناست كه بايد «مراقبت» داشت، و خلاف مقتضاى طلب رفتارى نداشت، و صدق طلب را اثبات كرد، و چنان نبود كه با «طلب» سازگار نباشد. بر در ميخانه رفتن كار يكرنگان بود خود فروشان را به كوى مىفروشان راه نيست ادامه دارد...
عشق و عرفان : (قسمت بیست و چهارم) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری منزل اول: طلب مجاهدت در مقام طلب: ادامه... از همان وقتى كه سالك قدم در ميدان طلب گذاشت بايد دائماً جانب مطلوب خويش را مراقبت كند، و در جهت نيل به مطلوب خويش حركت كند، و اين همان مجاهدت در مقام طلب است. بنابراين:مجاهدت در مقام طلب، مراقبت جانب مطلوب است، در مراقبه به معنى وسيع آن خلاصه مىشود، و به آن بر مىگردد. به طورى كه اصل مجاهدت به مراقبت بر مىگردد و در آن خلاصه مىشود، مراتب مجاهدت هم به مراتب مراقبت بر مىگردد، و در آنها خلاصه مىشود. در منازل سلوك و مراحل آن، در هر منزل و هر مرحله اى به تناسب آن مجاهدتى براى سالك هست. در اوايل و بدايات، مجاهدت سالك به تناسب آن است، در اواسط به تناسب آن، و در نهايات هم به تناسب آن. و اين در حقيقت به آن معناست كه در هر منزل و هر مرحله اى ازمنازل و مراحل سلوك به تناسب آن مراقبتى يا مراقبه اى براى سالك هست. در اوايل و بدايات، مراقبت يا مراقبه به تناسب آن است، در اواسط به تناسب آن، و در نهايات هم به تناسب آن.البته اين به لحاظ يك تقسيم بندى كلى است، والا اگر بخواهيم دقيقتر و صحيحتر بگوييم، بايد گفت به لحاظ اينكه منازل سلوك به يك نظر بى شمار و مراحل آن بسيار است، مراتب مجاهدت، يعنى مراتب مراقبت هم بى شمار و بسيار است. و بايد گفت، در سفر الى الحق قدم به قدم در هر منزل و هر مرحله اى مجاهدت خاص، يعنى مراقبت يا مراقبه خاصى هست. و اين، حقيقتى است كه براى ارباب معرفت پوشيده نيست، و سالكان صادق به آن وقوف كامل دارند. اين راه را نهايت صورت كجا توان بست كش صد هزار منزل بيش است در بدايت در هر صورت، براى روشن شدن مطلب به مواردى به عنوان مثال اشاره مىكنيم:در مرحلهاى از مراحل سلوك، مجاهدت سالك به اين است كه واجبى از واجبات الهى ترك يا تضييع نگردد، و حرام و معصيتى انجام نگيرد، يعنى جانب حضرت معبود در اين دو مورد كاملا مراقبت گردد. در مرحله ديگر از مراحل سلوك، مجاهدت سالك به اين است كه علاوه بر انجام دادن واجب و ترك معصيت، از مباحات نيز كنار بكشد، و از لذات مباح نفسانى هم اجتناب كند، و از مباحات قطع تعلق كند و خود را از اسارت به آنها آزاد بگرداند، يعنى جانب حضرت مقصود را در اين مورد نيز مراقبت نمايد. لذت او در ذكر حق، راحت او در انس به حق، شادى او با قرب حق، و شغل او عبوديت حق باشد.در مناجات الذاكرين حضرت زين العابدين سلام الله عليه مىخوانيم:«... و أستغفرك من كل لذة بغير ذكرك، و من كل راحة بغير انسك، و من كل سرور بغير قربك، و من كل شغل بغير طاعتك».يعنى «... خدايا، و از تو مغفرت و گذشت مىخواهم از هر لذتى كه به غير ذكر تو باشد، و از هر راحتى كه بغير انس تو باشد، و از هر شادى و ابتهاجى كه به غير قرب تو باشد، و از هر اشتغالى كه به غير طاعت تو باشد». از اين جملات به خوبى اين معنا را استفاده مىكنيم كه در اين مرحله به طورى كه اشاره شد مجاهدت سالك، يعنى مراقبت يا مراقبه او در اين خواهد بود كه مباحات و لذتهاى مباح هم اجتناب كند، و علقه هاى مباح را كنار زند و خود را از حجب آنها آزاد كند، و دل وى به چيزى جز حضرت مقصود، تعلق نداشته باشد. ادامه دارد...
عشق و عرفان : (قسمت بیست و پنجم ) شرح هفت شرح عشق عطار نیشابوری منزل اول : طلب مجاهده در مقام طلب مراتب مجاهده ادامه... در مرحله اى از مراحل سلوك هم مجاهدت سالك در اين است كه علاوه بر انجام دادن واجبات و ترك محرمات و معاصى، و علاوه بر ترك لذات مباح و قطع علقهها، در همه اوقات و احوال به ياد حضرت مقصود بوده و ذكر دائم نيز داشته باشد، و از «غفلت» اجتناب كند، و هيچ وقت جناب او را فراموش نكند، يعنى جانب مطلوب خويش را از اين جهت هم مراقبت كند كه «دل» على الدوام در ذكر او باشد، زيرا اين، مقتضاى طلب صادق، و مقتضاى اراده لقاء و شهود است. وظيفه عبودى سالك در اين مرحله به او مىگويد اگر حضرت حق را طالبى، هرگز نبايد از او غفلت كنى و او را فراموش نمايى. چگونه مىشود طالب او باشى، و از ياد او غافل شوى، و به غير او روى بياورى، آن هم در محضر او، و در حضرت علم و اطلاع او؟! در مناجات الراجين حضرت زين العابدين سلام الله عليه مىخوانيم: «اى خدايى كه قصد كنندگان او به رحمت واسعه او به سعادت رسيدند، و طلب مغفرت كنندگان از او هرگز به نقمت او به شقاوت دچار نگشتند. خدايا، چگونه تو را فراموش كنم در حالى كه تو هميشه ياد كنندهام بودهاى، و چگونه از تو غفلت كنم و روى به غير تو بياورم در حالى كه تو مراقب من هست؟!». در اين مرحله از سلوك، به طورى كه اشاره شد، مجاهدت سالك، يعنى مراقبت يا مراقبه او در اين خواهد بود كه «دوام ذكر» نيز داشته باشد. زيرا كه وى براساس اشارتهاى ربوبى به اين حقيقت وقوف كامل پيدا مىكند كه حضرت معبود على الاتصال او را ياد مىكند، و به سوى خود مىخواند، و اين، گناه بزرگى است كه جناب او بنده اش را ياد كند و وى را بخواند، و بنده غافل از حضرت او باشد، و غير او را ياد كند. و نيز، به اين حقيقت وقوف پيدا مىكند كه حضرت حق بر ظاهر و باطن وى ناظر و مراقب است تا معلوم شود وى در طلب خويش صادق است يا نه؟ و اين، خلاف صدق طلب است كه بنده به خود اجازه غفلت از حضرت مقصود را بدهد، و او را فراموش كند. مگر نه اين است كه مطلوبى جز او ندارد، و مقصودى جز لقاء او. هواى كوى تو از سر نمىرود، آرى غريب را دل سرگشته با وطن باشد و در مرحلهاى از مراحل سلوك، مجاهدت سالك، علاوه بر همه آنچه در مراحل قبل به آنها اشاره شد، در امور بسيار عميق و دقيقى نيز هست، يعنى بايد جانب حضرت معبود را در خصوص آنها هم مراقبت كند، امرى كه نه تنها در الفاظ و مفاهيم نگنجد، بلكه از حفظه اعمال و ملائكهاى كه كاتب حركات ظاهرى و باطنى هستند نيز مخفى، و از حساب آنها خارج است، و خداى لطيف و خبير خود به آنها آگاه و بر آنها شاهد مىباشد. حضرت مولى الموحدين اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه در دعاى كميل آنجا كه از خداى متعال طلب مغفرت در خصوص گناهان مىكند، در ضمن گناهان به گناهان و قصوراتى اشاره مىنمايد كه از حفظه و كاتبين اعمال با كرامتى كه دارند مخفى بوده، و خداى متعال خود آگاه به آنها و شاهد آنهاست، و به رحمت خود آنها را مخفى نگه داشته، و به فضل خود آنها را ستر فرموده است.در اين دعا چنين مىخوانيم:«... و از تو مىخواهم اى خدا، كه در اين شب و در اين ساعت، ببخشى براى من هر سيئهاى را كه امر فرمودهاى كرام كاتبين ثبت كنند، ملائكهاى كه تو آنها را براى حفظ همه آنچه از من سر مىزند مأمور ساخته، و آنها را با اعضاء و جوارح من شهادت دهندگان بر اعمال و حركات من قرار دادهاى، و تو خود از وراى آنها مراقب من بوده، و بر آنچه از آنها مخفى مانده نيز شاهد بودهاى، و به رحمت خود آنها را پنهان داشته، و به فضل خود آنها را ستر فرمودهاى...». از اين جملات بر مىآيد سالك در سلوك عبودى خويش به مرحله اى مىرسد كه در مقام عبوديت، به طورى كه اشاره شد، وظايف بسيار دقيق پيدا مىكند كه قصور در آنها به مقتضاى آن مرحله از گناهان دقيق به حساب مىآيد، گناهان دقيقى كه به لحاظ دقت از حيطه كتابت حفظه اعمال خارج است، و خداى متعال خود شاهد بر آنهاست، و سالك الى الله بايد در خصوص آن وظايف دقيق هم مجاهدت داشته باشد، و جانب حضرت معبود را از اين جهت نيز مراقبت كند. منبع :مقالات جلد سوم .از مرحوم ایت اله محمد شجاعی
عشق و عرفان (قسمت بیست و ششم ) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری منزل دوم :عشق از نظر عطار کسی که به این وادی می‌رسد، غرق آتش می‌شود، کس در این‌جا جز آتش نباشد و اگر آتش نباشد عیش او خوش نباشد. عاشق گرم و سوزنده و سرکش است و عاقبت اندیش نیست، نه در شک است و نه در یقین. نیک و بد در راه او یکسان است، هرچه دارد می‌بازد تا به وصال دوست برسد. تا زمانی که خودش را نسوزد از دست غم عشق خلاصی ندارد. دائماً در سوز و گداز است تا جایگاه واقعی خود را پیدا کند. عشق مثل آتش است و عقل مثل دود، عشق که بیاید عقل می‌گریزد. عقل در سودای عشق استاد نیست چرا که عشق کار عقل نیست. اساس هستی از عشق است و زمانی که چشم غیب تو باز شود، همه ذرات جهان با تو همراز می‌شود. عشق کار مرد افتاده و مرد آزاده است. عشق از اول سرکش و خونی بود  تا گریزد هرکه بیرونی بود عشق واقعی، عشقی است که تو را دگرگون کند و خرد را از تو بگیرد. عشق باید کز خرد بستاندت   پس صفات تو بدل گرداندت (منطق الطیر، 3410) در اين مرحله شخص سالك عقل محدود حسابگرِ ناظر به نفع و ضرر را كنار گذاشته و با نيروى عشقِ عقلسوز، كليه پيشامدهاى ناگوار، ناكامىها و رنجها را جهت رسيدن به معشوق تحمل مىكند و پروانه وار خود را به آتش زده و از سوختن هيچ پروايى ندارد. (در مورد رابطه عقل و عشق،و اینکه عقل و عشق با هم هیچ تضادی ندارند ،قبلا بطور مشروح مطالبی ارائه گردید ) کمترین کار در راه عشق ،جان دادن است. کمترین چیزیت در محو صفات  بخشش جان است و ترک ترهّات (منطق الطیر، 3411) بزرگترین حجاب وصل یک عاشق با معشوق، جانش است. جان چو برخاست از میان بی جان خویش    خلوتی کردند با جانان خویش (منطق الطیر، 3488) ادامه دارد...
عشق و عرفان (قسمت بیست و هفتم) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری منزل دوم :عشق ادامه... درين وادي وجود طالب و سالك مالامال از عشق و شوق و مستي مي گردد و چون صراحي لبريز مي شود. عشق وجودش را چنان پر مي سازد كه يكسره آتش سوزان مي شود و در تب و تاب مي افتد. عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری چو بیماری دل عشق به پروردگار به صورت عشق به همه مظاهر هستي كه جلوه رخ دوست هستند، نمودار مي گردد و در عين سوز و گداز و اشتعال درون سر تا پا خوبي و صفا و صلح و آشتي مي گردد. مي سوزد و به ياد دوست، همه كس و همه چيز را دوست مي دارد. درين حال سالك خود را در مسير و جريان كل كاينات مي بيند و با تمام ذرات هستي همراه و همراز مي گردد.. سالک باید مصمم این وادی باشد و آن را با همه تعب و سختی ای که دارد ، بپیماید، عشق را به آتش و گاهی به آفتاب تشبیه کرده اند ، آتش کارش این است که هر جایی که بیفتد ، می سوزاند و وقتی شی را سوزاند به رنگ خودش در می آورد . معشوق را به خورشید نیز تشبیه کرده اند و از صفات خورشید این است که هرآنچه به او نزدیک شود ، آن را ذوب می کند و می سوزاند . عشق وقتی که در عاشق به وجود آید و در معشوق هم ایجاد شود ، عاشق هم سعی اش بر این است که به رنگ معشوق درآید و در نتیجه عاشق و معشوق همرنگ هم می شوند . عاشق نه قدرت فراق دارد و نه تحمل دیدار دارد . اگر به وصال برسد از بین می رود و نابود می شود در نتیجه این باعث حرکت و کوشش برای رسیدن به معشوق می شود و می خواهد به اصل برسد . بعد از این وادی عشق آید پدید غرق آتش شد کسی کانجا رسید کس در این وادی بجز آتش مباد وانکه آتش نیست عیشش خوش مباد زمانیکه سالک  در وادی عشق  قـدم  می گــذارد ، وجودش مالامال از محبت ،  شوق  و مستی می گــــردد ، در اتش سوزان  و تب و تاب آن می سوزد  و حظ  می برد .  ادامه دارد...
عشق و عرفان : شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری (قسمت بیست و هشتم) منزل دوم :عشق ادامه... بعد از وادی طلب سالک دل سوخته به وادی عشق می رسد. کسی که به این وادی می‌رسد تمام وجودش در شوق رسیدن به او و فهمیدن غرق آتش است. سالک در وادی طلب به این مرحله می‌رسد که تمام وجودش در طلب فهمیدن و رسیدن است. و آن‌قدر در این طلب است که در انتها به جذب می‌رسد. و هرچه می‌خواهد را می‌بیند و می چشد. و کسی از این وادی عبور می‌کند که گمان نبرد این انتهای کار است. تا به وادی عشق برسد. در این مرحله سالک باید سرکش و رونده باشد. آن‌قدر عاشق باشد که عاقبت‌اندیشی نکند. هیچ‌چیز برایش جز رسیدن مهم نباشد. به دنبال کافری و مسلمانی نیست. شک و یقین را نمی‌شناسد. یعنی او چنان در آتش است که به شک کردن و یقین پیدا کردن فکر نمی‌کند. تنها در اندیشه رفتن،رسیدن و شدن است. جای آن‌که بخواهد وقتش را صرف این کند که آیا این سوختن و رفتن درست است یا به وجود داشتن و نداشتن حق فکر کند، فقط تمام وجود خود را صرف رفتن می‌کند. او چنان عاشق است که هیچ‌چیز جز خدا را نمی‌بیند. دنبال خوب و بد بودن نیست. همه‌چیز برایش یکسان است. به همه‌چیز عشق می‌ورزد. و در بدترین اتفاقات خرد و خوبی می‌بیند. چون همه‌چیز را از خودش تا دورترین نقطه عالم متصل بهم می‌داند که در همه آن‌ها خدا را می‌بیند. همه‌چیز که یک پیکر را تشکیل می‌دهند. یک پیکر که خداست. هیچ‌چیز جدا نیست. و این‌گونه است که سالک عاشق همه‌چیز می‌شود چون در هر چیزی معبود خود، حق را می‌بیند. او هرچه دارد را می‌بازد تا به وصال برسد. و مدام در سوز و گداز است. تا خودش را بیابد. و بفهمد نفسش حق است. چون او نیز جزیی از این پیکر واحد است. جزیی از این شکوه عالم هستی است. و ان‌چنان به همه‌چیز و همه‌کس عشق می‌ورزد که همه در او صلح و آشتی و  خوبی می‌بینند. چون کسی را آزار نرساند که آزار به هر چیز موجود در هستی گویی آزار به خود و حق است. و سالک سرشار از عشق جز به مهربانی نتواند اندیشد. هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل گردم از آن شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت عقل در شرحش چو خر در گل بخفت ادامه دارد...
عشق و عرفان (قسمت بیست و نهم) شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری منزل دوم : عشق ادامه... در این وادی سالک هرآنچه او را از حق دور می‌کند از پیش راه برمی‌دارد و اولین قدم برداشتن حجاب خودی و پا گذاشتن بر روی نفس و خودیت است. آن منیت و غرور خفته در جان آدمی که او را از رسیدن و شوق جدا می‌کند. چون شمع تا قرار سوختن ننهی سر رشته روشنی به دستت ننهند عشق از دیدگاه عطار قابل بیان نیست. چون این نور از حق بر دل تابیده سالک باید او را چونمدار هستی بداند که همه‌چیز دور آن می‌چرخد. آنچه عطار از عشق می‌گوید را همان وحدت وجودیان درک می‌کنند. عاشق سالک چنان در راه معشوق می‌سوزد که هیچ‌چیز غیر معشوق نمی‌بیند. و لحظه‌ای این شعله در دل او خاموش نمی‌شود. اگر آنانی که خدا را ذاتی جدا می‌دانند او را به وعده فردایش می‌ستایند سالک نه در پی وعده است و نه پاداش. او تنها در طلب رسیدن است و هرچه باید را همین‌جا از معشوق می‌گیرد. من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم ؟ و هرچه بخواهد را معشوق به او می‌بخشد چون او نور حق را در دل خود روشن نگاه داشته است. او عقل خود را می‌بازد در این عشق ، عقلی که بخواهد او را از راه وادارد. آزمودم عقل دور اندیش را بعد از این دیوانه سازم خویش را عطار عاشق سالک را چون ماهی می‌داند که اگر از دریا بیرون افتد آن‌قدر دست و پا زند تا یا جان دهد یا به دریا بازگردد. اینجاست که همه‌چیز هستی را با خود یکی می‌بیند. و آن‌که با عقل می‌نگرد این عاشق و این عشق را چنان می‌بیند که سر و تهی ندارد و عجیب است. و آن‌که این عشق را نچشیده مرده‌ای بیش نیست. هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق بر او نمرده به فتوای من نماز کنید و سالک عاشق می‌تواند صدها دل را به این عشق زنده کند. من که ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست صد گدای مثل خود را بعد از این قارون کنم این وادی بزرگ‌ترین و سهمناک‌ترین وادی است که سالک در آن پا می‌گذارد. بریدن از خود و هرآن‌چه هست و مقابل عقل قرار گرفتن. توصیف عشق در بیان نمی‌گنجد. سالک باید آن را با جان و وجود خویش حس کند. عطار می‌فرماید: در مانده‌ایم و راه بسی دورست  ما راه بکار خود نمی‌دانیم ما چاره به کار خود نمی‌سازیم   چون جمله زکار خویش حیرانیم
عشق و عرفان شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری (قسمت سی ام) منزل سوم :معرفت معرفت ،عبارت است از شناخت و به نظر عرفا اصل معرفت، شناخت خداوند است. ارزش هر كس به معرفت بود و هر كه را معرفت نبود بی قیمت بود. سالک در این وادی نسبت به نفس خود و ذات حقیقت شناخت پیدا می كند و چشم دل و جان وی، چشم سر و چشم درونی وی باز می شود. عارف پاكدل چشم جانش به حقایق و رموز دستورهای دین و هدف انبیاء باز می گردد. بنابراین آنگاه که چون پروانه سوختی ، و توانستی که تبدیل به شور و شوق و آتش شوی ، می توانی گام به وادی سوم یعنی گام به وادی معرفت بگذاری ؛ وادی معرفت مرحله ای است که در آن تمام شک ها و شبه ها از پیش سالک حق از بین می رود و آن چه را که به نظر و استدلال نمی تواند بداند به کشف و عیان می بیند و اصل دین نیز معرفت است . بعد از آن ، بی فایدت پیش نظر معرفت را وادی بی پا و سر هیچ کس نبود که در این جایگاه مختلف گردد ، ز بسیاری راه از نظر عطار، راه بسیار و مختلف است، هیچ راهی از آن شبیه دیگری نیست و سالک تن، راه خود و سالک جان، راه مخصوص خود را دارد. معرفت راه‌های مختلف دارد و یکی در آن محراب را می‌یابد و دیگری بت را. و چون آفتاب معرفت بتابد، هرکس به اندازه و قدر خویش بینا می‌شود. سرّ ذرات بر او روشن می‌شود و گلخن دنیا برایش گلشن می‌شود. مغز می‌بیند، نه پوست را و خودش را نمی‌بیند و همه را دوست می‌بیند. هرجا که می‌نگرد و هرچه که می‌بیند همه دوست است. صدها هزار اسرار بر او روشن می‌شود. صد هزار مرد گرم می‌شود تا یکی از آن‌ها اسراربین شود. این‌جا همه تشنه کمال هستند و هر خونی که ریخته شود حلال است. ادامه دارد...
عشق و عرفان شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری (قسمت سی و یکم) منزل سوم :معرفت ادامه... آفتاب معرفت نوری است که از نار (آتش عشق )می روید از این روست که تا آدمی عاشق نشود به معرفت حقیقی دست نمی یابد ،آدمیان را نمی شناسد ،جهان را به درستی نمی شناسد و اسرار آن را در نمی یابد زیرا غیر عاشق خود بین است و خود بین چگونه غیر را تواند دید مگر آنکه نفس سوداهای خویش را در غیر ببیند . اما عاشقان که از حجاب خود بیرون آمده اند هم جهان را و هم مردمان را نیکو تر شناخته اند و غوغای علم و هنر را همین مستان باده ء عشق در جهان بر انگیخته اند یک به یک من می شناسم خلق را همچو گندم همچو جو در آسیاب در این وادی سالک در می یابد که از فراخنای هستی،همه درگاه حضرت حق است و هر ذره ای را به حریم او راهی است. به زیر ذره هر پرده پنهان جمال جانفرای روی جانان شهر معرفت هزاران هزار کوچه و برزن دارد و چندان بزرگ است که هیچ دو نفر در آن از یک کوی نروند ،سالک در اینجا سلطان شهر معرفت است و همه شهر را رعایای خود می بیند که جمله روی در حق دارند و از حق نیز غافلند . یکی روی در محراب کرده و یکی سر در پیش بت نهاده ،اما همه دانسته و نادانسته جویای جمال مطلقند و اگر به جهالت سر در چاه کرده و عکس ماه را می ستایند ،به حقیقت ماه را مدح می کنند .و از این رو قلب سالک در این مقام پذیرای همه صورتهاست و از همه صورتها نیز فارغ است. منبع مقالات استاد حسین الهی قمشه ای ص 307