eitaa logo
غزه آری کربلا گشته
119 دنبال‌کننده
92 عکس
192 ویدیو
0 فایل
🇵🇸 راه قدس‌ از کربلای غزه واگشته‌ #خبر #نگاره #غزه 📎 @fatherevayat سرای هنر و اندیشه(سُها)
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🖋 رضا شهسوارزاده بسم رب الشهداء و الصدیقین امروزه در این دنیایی که جای حق و باطل عوض شده حقیقتاً دینداری سخت است. چه بسیارند کسانی که جای مهر بر پیشانی آنها پینه بسته است. چه بسیارند کسانی که تمام ایام محرم و صفر را در عزای حسین ابن علی سیاه پوشان بر سر و سینه و صورت خویش می‌زنند. و چه بسیارند کسانی که دم از علی و ولایت علی می‌زنند اما، ذره‌ای به علی و اولاد علی اقتدا نکرده و نمی‌کنند. علی را اول مظلوم عالم می‌خوانند اما چشمانشان را در برابر مظلومان عصر خویش به راحتی می‌بندند و ککشان هم نمی‌گزد. اینها اگر از کسانی که در خانه زهرای مرضیه را آتش زدند، جگر علی را خون کردند و فرق مبارکش را در محراب نماز جدا ساختند، بدن مطهر حسن ابن علی را تیرباران کردند و در کرب و بلا سر از تن علی‌اصغر شش ماهه جدا، بدن علی‌اکبر جوان را ارباًاربا و بر بدن حسین ابن علی با اسبان تازه نعل شده تاختند، بدتر نباشند؛ بهتر نیستند. چه زیبا گفت شهید بزرگوار ما دکتر سید محمد حسینی بهشتی: که اگر ما برای حسین گریه می‌کنیم، گریه مان باید معنا داشته باشد. امروز اظهار ارادت به آستان مقدس حسینی صرفاً به گریستن و زیارت رفتن نیست و اگر مردمی پیدا شوند که در این اظهار ارادت صرفاً به گریستن و زیارت رفتن اکتفا کنند یا جاهل و نادان و بی‌خبرند، و یا خودشان را گول می‌زنند. کجایند متدینین آن دینی که پیامبرش فرمود: مَنْ أَصْبَحَ لَا يَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِينَ فَلَيْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلًا يُنَادِي يَا لَلْمُسْلِمِينَ فَلَمْ يُجِبْهُ فَلَيْسَ بِمُسْلِم‏. کسی که صبح کند و اهمیتی به کارهای مسلمانان ندهد مسلمان نیست و کسی که صدای مردی بشنود که فریاد کمک خواهی از مسلمانان سر دهد و پاسخش را ندهد مسلمان نیست. و کجایند آن وجدان‌های بیدار که ادامه دهنده راه حسین ابن علی بودند و هستند و شعار هیهات من الذلة حسین را سر داده و می‌دهند و تا آخرین نفس و آخرین قطره خون تن به ذلت نداده و نمی‌دهند. و اما تمام این حرفها برای چه بود؟ چه شد که دوباره قلم به دست گرفته‌ام و هرچه می‌نویسم تمام نمی‌شود؟ آری، اتفاقات روز، از یک طرف غم مظلومان فلسطینی که این روزها به خاک و خون کشیده شده‌اند؛ و از طرفی دیگر کج فهمی اصحاب نِق و آن ذهن بیمارشان که بیش از هرچیز دیگری بر روی مخ‌ها راه می‌روند. کسانی که به هر سازشان برقصی ساز دیگری می‌زنند، گویا خداوند اینها را صرفاً برای همین امر آفریده است. چقدر متنزل و نازل و فروافتاده و سقوط کرده‌اند کسانی که فلسطینیان را فقط برای اینکه جمهوری اسلامی از آنان حمایت می‌کند محکوم می‌کنند و چشمشان را بر جنایات رژیم غاصب صهیونیستی می‌بندند و گاهی بر آن جنایات سرپوش می‌گذارند. پست‌تر و سقوط کرده‌تر از آنان کسانی هستند که ملت مسلمان فلسطین را به خاطر اینکه از اهل سنت می‌باشند محکوم به مرگ می‌کنند و هنگامی که خبری از به شهادت رسیدن کودکان و زنان فلسطین می‌آید قند در دلشان آب می‌شود. مگر نه آنکه امیرالمؤمنین علی ابن ابی‌طالب فرمودند: اگر از پای یک زن یهودی خلخال به ظلم و جنایت درآورند، انسان خوب است تا از غصه بمیرد. حال چگونه می‌توان بر این جنایات علیه بشریت چشم پوشید؟ چگونه می‌توان از کنار بمباران بیمارستان المعمدانی غزه بی تفاوت و خیلی راحت عبور کرد؟ بیمارستانی که هزاران هزار انسان‌های بی‌گناه به عنوان یک نقطه امن به آن پناه آورده بودند. بیمارستانی که در حیاط آن کودکان و نوجوانان مشغول بازی بودند تا کمی ثانیه‌ها زودتر برایشان سپری شود. و چه زود ثانیه‌ها سپری شد. و حال دیگر از آنان چیزی جز تکه پاره‌هایی که معلوم نیست کدامشان متعلق به کیست باقی نمانده. چه می‌توان گفت جز آنکه بگوئیم: بأَىِّ ذَنبٍ قُتِلَت. به کدامین گناه کشته شدید؟ کجاست آن کسی که برای قطع ریشه ستمگران آماده شده است؟ کجاست آن کسی که برای از بین بردن جور و ستم به او امید بسته شده است؟ کجاست نابود کننده فاسقان و نافرمانان و طغیانگران؟ کجاست نابود کننده گردن کشان و سرکشان؟ و کجاست در هم شکننده قدرت متجاوزان؟ ای بقیةالله و ای صاحب‌الزمان بیا، بیا که: ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ اَیْدِى النّٰاسِ. بیا که فساد در خشکی و دریا، در شهر و روستا بخاطر کارها و اعمالمان آشکار شده است. بیا که تنها با آمدن تو این دنیا رنگ آرامش و عدالت به خود می‌گیرد. 🇵🇸 @gaze_karbala
. 🖋 محمدامین جاودان به نام خدای مظلومان مظلوم واژه ی عجیبی است؟ به چه کسانی میگویند مظلوم ؟ شاید تا به حال گروه ها ، ملت ها و غشر های مختلفی از مردم دنیا را مظلوم دانسته ایم. مردم یمن مردم سوریه مردم فلسطین و ... ولی آیا واقعا اینها مظلوم اند . پرسش مهم این است که مظلومیت را در چه میبینیم؟ در خانه نداشتن ؟! در آسایش نداشتن ؟! در هزار زیور و زینت نداشتن ؟! حال ما با داشتن اینها چه کردیه ایم؟ گاهی فکر میکنم که واژه ی مظلوم بیش تر در حق ما صادق است . مظلومیت در نبودن بودن یا نبودن مسئله این است!!! کمی فکر کنیم ببین کجاییم؟ اصلا چه حضوری داریم ؟ خودم هم نمیفهمم چه میگویم ولی بی وجودی چیزی غیر از این است که ما دچارش شده ایم؟ حال با نگاه به این مردم سراسر ایمان میتوان بودن را تعریف کرد . براستی چه گذشته است بر این مردم که اینچنین صبر و مقاومتی نه تنها موجب خستگی نمیشود بلکه دعوتیست به آینده ای روشن از جنس انسانیت. تازه میتوان مادر بودن را دید و پدر بودن را فهمید . انگار سخن گفتن از نسبت ها سخن گفتن از غزه ی عزیز است . نسبتی دوباره با خود . پیدا شدن معنای انسان حقیقتا بودن یا نبودن مسئله این است . {هر چه ایم آلوده ایم آلوده ایم ای مرد آه میفهمی چه میگویم ما به هست آلوده ایم!!}                                    (((اخوان ثالث))) براستی چرا کودک فلسطینی از این مصیبت سخت خدارا شکر میکند؟ اللهم لک الحمد حمد الشاکرین لک علی مصابهم کربلای دیگری را شاهد هستیم . این حسین است که سر سلسله ی عشاق و همراهان را هدایت میکند به سوی حق حقیقتی از جنس پیکار حال میفهمم که راز غربت ،قربت است. به قول شهید آوینی: {{راز قربت را ، یاران ، در قربانگاه بر سرهای بریده فاش می كنند و میان ما و حسین همین خون فاصله است}}  حال مظلوم کیست ؟ 🇵🇸 @gaze_karbala
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 📻 شجاعت این پسر را مشاهده کنید. در یکی از کشورهای حاشیه خلیج فارس، در خطبه نماز جمعه، خطیب بیان می‌کند که قصد صحبت از غزه و فلسطین ندارد. این کودک با شنیدن این حرف خودش بلند می‌شود، کنار دیوار می‌ایستد و نمازگزاران را خطاب قرار داد و با خطبه‌اش همه نمازگزاران را متحیر می‌کند. 🇵🇸 @gaze_karbala
. آیا این صحنه نشان نمی‌دهد که ما در آستانه تولد انسان جدید در عهد اسلامی هستیم که سخنی نو و شنیدنی دارد. سالهاست ما خود را مربی کودکانمان می‌بینیم و تلاش می‌کنیم به آنها سخنان کهنه و مندرس خود را آموزش دهیم، آری جهان امروز آینده ندارد چون گوشی برای شنیدن سخن آینده ندارد. ببینید چگونه ما تلاش می‌کنیم نوجوانانمان سخن نگویند و به حرفهای پوچ و بی معنای ما گوش دهند. خون کودکان و نوجوانان غزه او را بی تاب کرده و دیگر به حرف ما گوش نمی‌دهد. آیا اسرائیل برای این چند روز ماندنش امیدش به خاموش کردن این صداها نیست؟ آری نوجوان آینده است و سخنی از آینده دارد و چه بسا کلماتش برای ما نا آشنا و نامانوس باشد، اما اگر در انتظار آینده‌ایم آن‌ را باید در میان همین کلمات جستجو کرد. 🇵🇸 @gaze_karbala
. الله اکبر بسم الله الرحمن الرحیم براستی چه بر این نوجوان به ظاهر کم سن سال گذشته است که این چنین عهده دار يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلىَ النُّورِ شده است. فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ تازه میتوان معنای صبر و استقامت را در افق آینده نظاره گر بود . مسئله تحمل سختی ها نیست بلکه زندگی کردن با آن، که ما را متوجه حقیقتی از جنس ایمان میکند . 🇵🇸 @gaze_karbala
. خبر دهید بزمی است میان کربلای غزه بزم عاشقانه است چقدر قصه هاش فاتحانه است ولی کجاند راویان فتح او؟! کجاست مرتضای قصه هاش؟! گمان کنم جواب آن، من و توایم و هر کدام یک روایتیم بیا روایت خودت ز غزه باش و بذر عشق را میان مردمان به قدر خود بپاش 🖋 سعید صاعدی 🇵🇸 @gaze_karbala
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🖋 نقطه‌جیم غزه شد مثل آینه مثل آینه باز هم شهید شد هرچه دید را در مقابلش هر چه بود را رسانه گشت غزه باز هم وجود یک بی‌وجود را به‌رخ کشید دشمنِ حسود در میان آینه چهره‌ی کریهِ خود [دیوِ نحس و شوم را] سیاه و زشت دید هر چه گشت در میان خاطرات زمان زادنش بالای سرش پدر ندید بی‌پناه و پشت گشت پناه و پشت او توپ‌ها و تانکهاش درهم شکست باز هم درون لانه‌اش خلید و مثل عنکبوت تار دور خود تنید دشمن شکست خورده باز هم شکست خورد باز هم مثلِ جن جنون گرفت با شنیدنِ ... یا که نه محضِ دیدن خدا و قهر و قدرتش ناپدید شد آینه یا همان غزه باز هم شهید شد ... 🇵🇸 @gaze_karbala
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
. پادکست «آینه» 🇵🇸 @gaze_karbala
. 🖋 دیشب نمی‌دانم و یا شاید پریشب بود به‌سوی خانه‌مان می‌رفتم و جای خیابان کوچه‌ها یا هر چه نامش جاده یا راه است در فکرهایم غوطه‌ور بودم گهگاه برق یک اندیشه چون لبخند بر کنج لب‌هایم می‌آمد پدید و می‌درخشیدند چشمانم راه روشن بود و مقصد پیش از این گفتم بسوی خانمان تنها میان فکرهایم راه می‌رفتم دلم گرم از تماشای دوباره دیدن لبخند مادر بود بسان آبشاری بین آغوشش فرو می‌ریختم در بین دستانش گرم می‌کردم دستان سرد و صورت یخ‌کرده‌ام را سلام ای نازنینم ای‌فدایت جسم و هم‌جانم ای فدایت جان و هم عمرم کجا بودی ؟ چرا دیر آمدی!؟ گفتم: نمی‌دانم دلم پیش تو بود اما از این دوری پشیمانم راستی مادر ! جان مادر؟ چرا این برگ زرد خانه‌مان کوچک قناری این خوش‌آواز و قرین زندگانی‌مان رها کرده سرودش را نمی‌‌خواند چرا دیگر سرود دل‌نشینش را؟ و مادر گفت با صدایی غم‌گرفته: دیشب یا پریشب گربه‌ای انگار نشانش داده با نفرت تیزیِ دندان نیش و پنجه‌‌هایش را و از جایی نمی‌دانم کجا جستی زده چالاک و محکم بروی لانه‌اش کوبیده دستش را و آن کوچک قناری آن زردرو آن باتب‌آلوده جسته از سویی به سویی از قفس کوبیده خود را بر در و دیوار از بس که ترسیده زبان‌بسته زبانش بند آمد خدا داند که می‌خواند دگرباره و شاید هم فرامُش کرده این جامانده طفلک [این جدا افتاده از جفتش ] سرود و ناله‌ روز جدایی را حزین‌آواز تلخی را که یادش بود بسان نغمه‌ای شیرین درون گوش ما می‌ریخت و می‌لغزید گام هوشمان انگار ؛ یکی جام می از یک کهنه خمّ چند ساله بیاد یک غمی بی‌انتها نوشیده‌ایم و می‌ربود از یادمان این زندگانی را راستی این زندگانی گفتم ای مادر ؟ نه نام این نه زندگی این نیست مادر جان! کجا کی دیده‌ای که مردمان از صبح تا شام بسان مرغکی لکنت گرفته سخت ترسیده می‌کوبند خود را بر در و دیوار پس از لختی نمی‌خواند کسی آواز غربت را نمی‌گرید کسی بر حال خود دیگر همه در فکر خویشند و نمی‌خواهد کسی جام محبت را کجا دیدی؟ حواست هست ؟ [مادرم می‌گفت] گفتم گوش من با توست ! بخوان مادر ! بخوان آواز تلخت را سرود و قصه‌های قبل خوابت را و مادر گفت با چشمانی پر از حیرت و یا شاید کمی ترسیده و شاید کمی نفرت نم اشکی دوید از گوشه‌ی چشمش و بغضی چون کلاف درد می‌لرزاند آهنگ کلامش را : نمی‌شوید خمار خواب‌ها را آب کجا کو آن کسی که زنده بر عشق است همه سر در گم و پوچند و می‌کوبند از سر حسرت دست‌ها را روی دست و گاه بر سر نمی‌میرد کسی دیگر همه بازیگران نقش امواتند نمی‌خواهد کسی بازنده‌ی این زندگی باشد نشان از زندگانی نیست دردی نیست بسان باغ پاییزی همه بی‌برگ و بی‌بارند به‌سوی غمگنک مرغ سراپازرد و تب‌آلوده رفتم بخوان [بر زیر لب گفتم] نمی‌خوانی چرا دیگر؟ مگر کار تو خواندن نیست ؟ و آن ترسیده باز از ترس می‌کوبید تن زار و نحیفش را به هرجا بر در و دیوار زبانم بند آمد عقب رفتم میان فکرهایم می‌دویدم باز غافل از در و دیوار باز پیش مادرم رفتم چرا مادر؟ بگو این گربه‌ی شوم از کجا آمد! بگو مادر ترا من می‌دهم سوگند و مادر گفت با لبخند و با سوگند: بباز این زندگانی را ! یکی جام عسل در دست و جامی شیر هم در دست دیگر گیر عسل را مرگ پندار و دیگر صبر این دو را با هم بیآمیز و بسان شهد شیرینی به‌کامت ریز و از آن سیر نوش و مبر از خاطرت فرزند من! ای پاره‌ی جانم مبر از یاد! ترا من می‌دهم سوگند که هر جا می‌روی هرگام از این‌دو سیر باشی بنوش این طینت پاک شهادت را بباز این زندگانی را که هرکس خواست تا پیروز آن باشد درنگی کرد و ساکت ماند نشانم داد با گوشه‌ی ابروش گربه‌ای تاریک را دیدم که خود را چابک و چالاک بروی یک قفس انداخت 🇵🇸 @gaze_karbala
. 🖋 داعش داعش خبیث یادمان که خوب هست ؟ یادتان که هست داعش تمام شد بازنده بود نباخت فراموش شد این فرش بدقواره بی‌تار و پود شد راستی چه ماند؟ راستی چگونه دود شد داعش چه شد که یک‌باره ناپدید شد؟ خوب یادم است با یک شهید با چشم‌های او و منظره‌ای پیش رویمان کدام منظره ؟ [ غروب بیابان یک خیمه هم یادم است بود می‌سوخت و یک بی‌سرشت پست زخم‌خورده یک نانجیب سیاه‌دل او را اسیر کرده بود از پشت سر ] نامش چه بود هان!؟ محسن حجت خدا یادتان که هست از یادمان برد ترس‌ها را ناامیدی‌ها را حق داشتیم پیش از او شاید حجت نداشتیم کم‌کم نگاه‌ها سینه به سینه دست به دست آشنا شدند رد و بدل شدند آهن‌ها مس‌ها [انگار کیمیا بود انگار سیمیا] طلا شدند آه ای نگاه گم‌شده در بین چشم‌ها آه ای خبر ! ایستاده منتظر ! پشت درب‌های خانه‌مان ایستاده‌ای چرا تو بیا! 🇵🇸 @gaze_karbala
. 🖋 مرداب عمرم زندگانی را نچسب و راکد و تیره در گوشه افتاده همچون گوشه‌‌، گوشه‌گیر و تلخ و دور از چشم می‌انگاشت بی‌جر و جوشی و خردک موج بی‌جانی حاصلِ یک جامانده از طوفان گریزان باد تنهایی دریغ اما اگر بادی از این‌جا بگذرد بی‌اعتنا باطعنه می‌گردانَد از من رو و نفرین می‌کند تقدیر شومش را نمی‌بینم ببالای سر خود سایه‌‌ای جز سایه‌ی یک کاج خشکیده بروی شاخه‌هایش جای برگ و بار نشسته چشم در چشمم کلاغی پیر و افسرده که نشناسد بجز رخت عزایش هیچ رختی و نمی‌بیند در این اطراف [چشمان ورم‌کرده‌اش که خون می‌ریزد از آن] دور یا نزدیک سایه‌ی شاخ و درختی را اگر گم‌کرده راهی خسته‌ای افتاده‌ای سویم پناه آرد [ به‌محض دیدن و بشنیدن آواز این بددل و شاخ کاج خشکی که نشسته چشم در چشمم بروی آن ] کشد از دور آهی و کند دور از من و اینجا مسیرش را که او در جستجوی زندگی آواره است و خوب می‌داند که اینجا زندگانی نیست مرداب عمرم [پیش از این گفتم] زندگی را گوشه‌‌‌ای تنها و دور از چشم می‌پنداشت اما خوشا ناگه چه شد انگار آن کلاغ پیر[ آن ناخجسته، بددلِ بدلحنِ دشمن‌شاد کن] بر زیر گامش مرد بوی تعفن رفت و نفرین رفت بجای آه شکر آمد پدید و جای نفرین حمد بسان سرو شد سرسبز آن خشکیده کاج بی‌بر و بی‌بار انگار خواب است این کجا دیده‌است چشم این را به‌بیداری ؟ ولی دانم هم این‌را خوب نبیند خواب مردابی بسان کاج خشکیده ندارد کار با رویا فرامش کرده بودم پیش از این دریا و جان و جنبش و باد و پی و پیوند را باهم که این طوفان زنده این جان را نوازنده درون گوش‌ من می‌خواند شیرین مثل لالایی مرا خواب خودش می‌کرد اما ماجرا این بود سلامش کردم و گفتم: سلام ای گشته از جان سیر و سیر از جان سلام ای باد ای باران که هستی از کجا می‌آیی ای‌توفنده ای طوفان؟ بگو با من که دانم خوب نمی‌آید به اینجا هرکسی که در پی سودی است نمی‌آید به‌اینجا کاروانی تشنه‌ای خسته‌دلی تا استراحت گیرد و آتش برافروزد کز شبی تا صبح میهمان عمر من باشد همه دنبال برخورداری و نفع خود و خویشند واگر جایی نباشد بهره‌ای چیزی به‌چشم هرکسی بدیمن و منفور است و می‌گویند بر زیر زبان باهم (خدا داند چه کرده کاین چنین بدبخت و مهجور است؟) و ایشی می‌کنند و نیش دندان پیش‌ می‌آرند جای دست جآی دست بخشنده مهربان دست نوازنده کجا شد خضر فرخنده کجا شد آن دم پاک مسیحایی که می‌بخشید جان را در تنی مرده هلا مردم کجا کو آن پر رحمت گشاینده به کردار شهیدانی که آهنگ بیابان ساز می‌کردند و بر زیر قدم‌هاشان زمین سرسبز می‌گشت و می‌زد هریک از آن‌ها به جامی که پر از خون بود جامش را و می‌نوشید و می‌افشاند آخر_جرعه‌ی آن‌را بروی خاک بیاد آن قفس‌زاد قفس‌پرورد حزین مرغی که همچون مردم آزاد سر می‌داد آواز و سرودش را (در عالم طرفه رازی هست شورانگیز نگردد فاش هرگز هیچ مگر با خون) و می‌افکند خود را در میان آتشی سوزان بهنجار پرستویی و جا می‌ماند از او در بین خاکستر یکی دست نوازشگر بگو طوفان کجا پیغمبر پاکی دوباره ساز کشتی‌سازیی را کوک کرده‌ست چه طوفانی به‌پا کرده‌ست بگو طوفان مرا هم می‌بری با خود و طوفان [آن سفرزاد سفرپروردِ از دور آمده نزدیک] یکی جامی بدستم داد و گفتم نوش چون نوشیدم از آن سیر یکی آیات صبرم خواند و شد دور از من آن نزدیک 🇵🇸 @gaze_karbala
. 🖋 چند شب پیش به گمانم مادرم می‌توانست برایم دوباره قصه بگوید برای من که نه حالا شاید برای فرزندم البته نه خوب مگر چه اشکالی دارد دوباره برای خودم باشد بگذریم به هر حال راستش را بخواهید سال‌ها قبل مادرم برایم قصه می‌گفت از گذشته‌های دور خبر می‌داد امیدوار می‌کرد دل می‌دادیم خوشحال می‌شدیم ناراحت می‌شدیم غصه می‌خوردیم تعجب می‌کردیم بالا می‌رفتیم ماست بود پایین میومدیم دوغ بود هم راست بود هم دروغ بود اصلا شاید مشکل از اینجا شروع شد که یکباره سر راست همگی به سراغ راستش خواستیم برویم مادرم زحمت می‌کشید کار می‌کرد بچه داری می‌کرد معلمی می‌کرد معلم بود درس می‌داد فراتر از بچه‌های خودش بود قصه می‌گفت برای همه قصه بود آینده بود پناه بود مهربان بود آشنا بود حتی وقتی عصبانی بود شاید دلت می‌خواست تو را بزند به خودم آمدم دیدم ناگهان شب است و من تنها گوشه ی اتاقی سرم زیر پتو برده ام تا به زور خوابم ببرد وگرنه فردا مدرسه ام دیر میشد مادر دیگه خسته است معلمیش صرف کسب درآمد شده بود مسابقه ای راه افتاده بود دروغ زندگی که فراموش شد مادرم زود خسته می‌شد عصبانی می‌شد فریاد می‌زد غصه می‌خورد قصه نمی‌گفت شب سیاه شده بود دلتنگ شده بودم مادرم تنها شده بود دیگر تنها یک تن بیشتر نداشت که آنهم صد پاره شده بود کار کردن در خانه معلمی کردن برای بچه‌های مردم سر و سامان دادن به بچه‌های خودش همه چیز به هم ریخته بود قصه نمی‌گفت گذشت همه چیز درگذشت تا عادی شد فراموش شد کنار آمدیم کناری بسراغ ما آمد خوب ما اهل قصه بودیم ولی به نظرم شاید این روزها حداقل چند روز پیش می‌شد که صدای قصه مادرم را دوباره شنید باشد بله من دیگر بزرگ شدم باید زندگیم را سر و سامان بدهم اما شاید دوباره می‌توانست همه چیز از اول شروع شود لبخندها غصه‌ها گریه‌ها چشم دوختن‌ها سکوت کردن‌ها حرف زدن‌ها و همه و همه از مادرم دوباره شنیده شود مادرم برایمان قصه می‌گفت خبر از دور و نزدیکی می‌داد دیروز و امروز و فردا را به هم می‌دوخت به گمانم بشود برای من دوباره قصه بگویند مادرم یک معلم است برای بچه‌های مردم بسیار زحمت می‌کشید هم برای بچه‌های خودش هم برای خانه مادرم خدایی بود آخرتی از نزدیک دیدنی صدایی لالایی شبانه اش در گوشهایم زنگ زده اند شب و روز عجیبی است مادرم تنهاست کاش دوباره قصه میگفت کاش دوباره بالای سرم شب را می شکست درد فردا را سهل می کرد مادرم طوفانی در دل داشت مادرم یک معلم بود بازنشسته اش کردند با حقوق مکفی و پاداش نه چندان بد به نظرم این شب ها آی آدمها صدای قصه گفتنش را می توانستم دوباره از نو بشنوم... 🇵🇸 @gaze_karbala
. 🖋 گمان کنم هنر هنوز کارزار جنگ هاست و ماندگار تر ز هرچه موشک و فشنگ هاست هنر اگر که عهد خویش را به یاد آورد جهان تازه آورد، جهان کهنه را بَرَد هنر اگر چنانچه قالوی دلش بلیٰ شود درون جان مردمان هزار کربلا شود هزار کربلای زینبی و شاعرانه ای که جز «جمیل» نیست در نگاه او نشانه‌ای چه زینبی؟! که شعر پیش او به زانو آمد است و فتح استوار اوست از یزید بسته دست روایت شهیدِ سید قلم به یاد هست ؟ که فتح شاعرانه اش به قلبها چه می نشست روایتی ز فتح های شاعرانه ی جهاد و شاعرا ! هنر هر آنچه غیر از این، هنر مباد 🇵🇸 @gaze_karbala
. سلام خدمت دوستان عزیز قرار شد متن هایی که رفقا در رابطه با «کربلای غزه» به نگارش در آورده‌اند، در این کانال گردآوری شود. شاید این کانال مثل جلساتی که در گلستان شهدا برگزار میشود، باشد. همان که اقای فاطمی دائما تکرار میکند: «هر کس صندلی اش را بردارد و بیاید اینجا، دور این میز و حرفش را بزند» این کانال هم حکم همان میز را دارد و بیشتر مثل یک گروه است و یا کانالی‌ست که گروهی اداره میشود. اکثر متن‌ها در مورد یکسری تصاویر و یا ویدیوهایی‌ست که از غزه دارد میرسد و دوستان، با نوشتن آنها معنای خاصی به این تصاویر و ویدیوها داده‌اند. شاید این کار نوعی خبرنگاری باشد. البته نه خبرنگاری که به تحلیل‌های هرروزی می‌پردازد بلکه با زبان روزنامه و یا با زبان مردم، خبر از آینده‌ می‌دهد. 🗒 ارسال متن، شعر و یا خبر: 📎@fatherevayat 🇵🇸 @gaze_karbala
. 🖋 خبر، خبرِ کسی است که ما در انتظار او چشم به درش نشسته‌ایم. از در درآمدی و من از در به‌در شدم گویا از این جهان به جهان دگر شدم گوشم به‌راه تا که خبر می‌دهد ز یار صاحب‌خبر بیآمد و من بی‌خبر شدم و کسانی که چشم به‌در خبری از یار نشسته‌اند یا خبر را و یا خود یار را در می‌یابند. خبرها جدا از خود یار نیستند و بالاخره دست ما را به دامن او و خاک ما را به زیر قدمش می‌رسانند. اویس، پیامبر را ندیده‌بود و از ایشان دور بود ولی در انتظار جان او، با پیامبر یگانه شده بود. آنها هم که به دنبال گشایش راه آینده می‌گردند، اخبارش را می‌جویند و آینده را در می‌یابند. 🇵🇸 @gaze_karbala
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📻 پس از بمباران وحشیانه مدرسه پناهجویان در اردوگاه بوریج، مادری به دنبال فرزندان شهیدش می گردد... 🇵🇸 @gaze_karbala
. 🖋 بدون هیچ روزنی، بدون هیچ نوری طی می‌شود این زندگی طوری بعد از طور، لحظه‌ای بعد از لحظه‌ای ما کجا، کی می‌رویم سوی کربلا؟ خسته از روال بی خطّ و خشِّ زندگی به دنبال راهی برای فرار از این آسودگی ذکر هر شام و روزمان، رهایی‌است رهایی محبسی گشته‌ایم هریک برای خویش و دیگری ما کجا، کی می‌رویم سوی کربلا هر بار بارقی از امید می‌تابد به رویمان و باز تا می‌رویم به سویش، می‌زند دست رد بر سینه‌مان گاه دل کرخت و خسته‌ام، طلب می‌کند راه دیگری همان که قمار میکنی و می‌بازی تمام عمر تمام داشته و نداشته را همان که راز سر به مهر زندگیست و تو هنوز نمیدانی که چیست آن همان که اشتیاق صد دل در جان توست، همان که شاید نامش شهادت است مادر غزه‌ای که مادر و دخترت یعنی که جانِ جانت را داده‌ای بدان تویی که زنده‌ای و در این هزارتوی خستگی، این تویی که ملال از ره ما گذارده‌ای ما کجا، کی می‌رویم سوی کربلا؟ 🇵🇸 @gaze_karbala
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 📻 🖋 چقدر سینمایی! سینما را انکار نکنیم سینمایی یعنی آرزوهای ما که در جایی ساخته شده و ماهم دلمان می‌خواهد به آنجا سفر کنیم موسیقی و باران و زندگی من دلم با دیدن سیمان‌های مخروبه نمی‌لرزد کاری هم به نوشته‌های روی کلیپ ندارم اجالتا حرف‌های خود مردم هم نشان از شکایت ندارد و سلمنا شکایت از زنده بودن نیست مطمئن باشید هرکس در راهی سختی کشیده در انتها دلش برای روزگار سختی‌اش تنگ می‌شود ای‌کاش مردم ماهم قدرت اعجاب‌انگیز نان و پنیر را باور می‌کردند صفا و صدق و صمیمیت را ای‌کاش کسی جرات می‌کرد بگوید حالمان بد است تا دیگرانی هم که حالشان بد است زبان باز کنند و بر راستی و بی‌ریایی و نداری اتفاق می‌کردند و از گفتن و عواقب گفتن نمی‌ترسیدند. 🇵🇸 @gaze_karbala
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. مطمئن باشید هرکس در راهی سختی کشیده در انتها دلش برای روزگار سختی‌اش تنگ می‌شود. 🎥 «گشاینده‌ی این راه باشید...» صحبت‌های حاج قاسم در جمع مدافعان حرم و در میان بمباران دشمن. 🇵🇸 @gaze_karbala
. 🖋 لحظه ی اولی که چشم گشودی برای این که تبارت گم نشود دست بندی به دستان کوچکت زدند که اسم پدر و مادرت بر رویش حک شده بود؛ آری با این دست بند معنا پیدا کردی و ریشه‌داریت آغاز شد. در اربعین هم گردن بندی که نام و نام خانوادگیت و شماره ای که در صورت گم شدنت با آن تماس گرفته شود را مشاهده کردم و از دیدن چنین خلاقیتی به شعف آمدم، بخصوص وقتی دیدم چگونه از آن محافظت می‌کنی زیرا بودنت را با پدر و مادر و وطن خودت معنا می‌کردی. اما امان از روزی که دیدم به انتخاب خودت و با کمال حریت دستت را می‌آوری که اسمت بر آن حک شود زیرا بودنت را در رفتنت دیدی و ارباً اربا شدنت را با چشم دلت دیدی و تمنا و طلبش را با وجودت خواستی. راستی مادر چقدر با شعف تو را نظاره‌گر بود که به این زیبایی بزرگ شدی، باورش نمیشد که تو همان بچه‌ی دیروزش باشی، یک شبه چطور ره هزارسالانه را طی کردی هنوز مبهوت بزرگ شدنت هستم آیا تو همانی...؟ اینجا بود که به خودم نگریستم و خلإ تمنای چنین بودنی را در وجودم حس کردم، اشک بود که امان نمی داد،، آری به امید چنین تمنایی و معنای چنین انسانیتی لحظه ها را به انتظار نشسته ام. زیرا انسان فقط طلب است و تاریخ به گونه ای رقم می خورد که سرآغازم را در شما به نظاره نشسته‌ام. 🇵🇸 @gaze_karbala
. بچه های آسمان 🖋 سکانس پایانی فیلم، پاهای زخمی علی در حوض را نشان می‌دهد و بوسه‌ی ماهیان برای قدردانی... زخم های امروز بچه‌های غزه -این روزها- نه ماهی و نه حوضی برای التیام دارد. اما آنان بچه‌های آسمان هستند؛ با تمام زخم‌ها و رنج‌هایشان، دل وسیع و چشمان رو به آسمان‌شان... کودکان غزه همان ماهی‌های کوچک قرمز حوض هستند و این روزها بر روی خاک افتاده اند... می رسد روزی که دست حاج قاسم از روی زمین برشان می‌دارد و به حوض حیاط می‌اندازد.. غلط گفتم آنها شهیدان کوچکی هستند که باید دست ما زمینیان را بگیرند و به رود حیات بیندازند! 🇵🇸 @gaze_karbala
. 🖋 غزه الان جایی ایستاده که خود می‌داند کجای تاریخ است. تاریخ نه به معنای روزهایی که آیندگان از شجاعت یا همتشان یاد کنند! تاریخ را اگر دوباره معنا کنیم آن چیزی که «هست آدمی» را می خواهد به خودش متذکر شود و اگر آن «هست» را در خود پیدا نکند به بشریت خیانت کرده، آنچه از حضرت آدم بوده و آنچه تا قیامت از بشریت در زمین زیست می‌کنند. انسان تنها یک شخص نیست، هر انسان جهانی هست که جهانی را باید معنا ببخشد. مگر آدمی از ایستادن در این نقطه واهمه، ترس یا اندوه به او دست می‌دهد؟ آری دنیاپرستان حتی نگرانی از شنیدن این واژه‌ها دارند، چون خود در این واژه‌ها مستقر هستند و غایت انسان را به همین دنیا بسنده کرده‌اند و با غفلت خود ابدیت را از دست داده‌اند. انسان بعد از مستقر شدن در پدیده‌ها کلمات را متولد می‌کند؛ پس محقق‌شدن کلمه‌ها ریشه در فعلیت انسان‌ها دارد. در دیدن خوب می‌نگری [که] ایستادن همان جایی هست که می‌خواهی کلمه قیام را محقق کنی و مقاومت را جایی تو به این کلمه اعتبار می‌دهی که می‌مانی تا مقاوم برای قیام شوی... و غزه خود را مقاوم برای قیام می‌کند. او می‌یابد که حقیقت کلمه‌ها در بطن «هست آدمی‌»ست. پس ای جامانده‌ها جنگ غزه را اندوه و ترس ندارد؛ تو اندوه به حال خود داشته باش و اگر می‌توانی خوف از ابدی که در پیش داری... او که ابد را با دادن‌ها دارد معنا می‌کند اینجاست که در دادن‌ها می‌گوید الحمدالله که شاید در ندانستن‌ها و بی‌خبری از آینده بشریت یک روح امید در کالبد جسم بی‌جان بشریت امروز بدمد و اراده خود را معطوف به ارادهٔ حضرت حق کند. در این اراده می‌داند نباید چیزی از خود برجا بگذارد و اینگونه حرف از بقیةاللهی اراده‌ها می‌زند. او خوب می‌داند که وقت تجدید عهد است و امانتی که از رسالت به عهده گرفته, امانتی که زمین و آسمان و کوه نتوانست بار امانت را به دوش بکشد, او دارد خوب امانت‌داری می کند و معنای حقیقی انسانیت را به همه ملائکه‌ی زمین و آسمان نشان می‌دهد. تو ای انسان خود باید آنقدر طلب داشته باشی که از رسالت جا نمانی و در امانت خیانت نکنی. بیاندیش که چگونه از تاریخ که اکنون در این شأن ظهور کرده جا نمانی.؟! باید بیندیشیم که چگونه از تاریخ غزه جا نمانیم...؟! 🇵🇸 @gaze_karbala
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 📻 پیام مرد فلسطینی پس از بمباران خانه‌اش: ما صاحب این سرزمینیم و جایی نمی‌رویم. 🇵🇸 @gaze_karbala