💠 #سیره_شهدا 💠
🔸️ #شهید_مهدی_زینالدین
📌توی تدارکات لشکر، یکی دو شب می دیدیم ظرف های شام را یکی شسته!
نمی دانستیم کار کیه. یک شب، مچش را گرفتیم. آقا مهدی بود!
گفت: من روزها نمیرسم کمکتون کنم ولی ظرف های شب با من.
╭┈┈┈⋆┈┈─────
Iگروھ فرهنگۍ_رسـٰانہا؎جھتI
╰┈➤@Jahatt
💠 #سیره_شهدا 💠
🔸 #شهید_مهدی_زینالدین
📌ماشین جلوی سنگر فرماندهی ایستاد. آقا مهدی در ماشین را باز کرد ته آیفا یک افسر عراق نشسته بود پیاده اش کردند. ترسیده بود. تا تکان می خوردیم سرش را با دستهایش می گرفت. آقا مهدی باهاش دست داد و دستش را ول نکرد رفتند پنج شش متر آن طرف تر، گفت برایش کمپوت .ببریم چهار زانو نشسته بود روی زمین و عربی حرف میزند تمام که شد گفت: «ببرید تحویلش بدید بیچاره گیج شده بود، باورش نمی شد این فرمانده لشکر باشد . تا آیفا از مقر برود بیرون یکسره به مهدی نگاه میکرد..
╭┈┈┈⋆┈┈─────
Iگروھ فرهنگۍ_رسـٰانہا؎جھتI
╰┈➤@Jahatt