🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ پاسخ به شبهات دانش آموزی 2️⃣3️⃣ اگر دین خوب است و در کنار علم باعث پیشرفت میشود و میگوییم تا
✍️ پاسخ به شبهات دانش آموزی
3⃣3️⃣ اگر اسلام یک دین ثابت است و کامل پس چرا مراجع در مسائل با هم اختلاف دارند؟
🔶 اول: مراجع و علما در اصل دین مثل خدا یکی است و پیامبر و امامان چه کسانی هستند و قیامت و بهشت و جهنمی هست و خداوند به کار نیک پاداش میدهد و کار بد را و عذاب میکند و در واجبات و محرمات با هم اختلاف ندارند بلکه در جزئیات دین و احکام آن هم در مسائل مستحب و احتیاطی است.
🔷 دوم: هر علم و چیزی که در نظر بگیری متخصصان آن در اصول با هم اختلاف ندارند بلکه در فروع و جزئیات آن با هم اختلاف دارند. شما همین فوتبال را در نظر بگیرید که همه با آن آشنا هستید، تمام کارشناسان و قانونگذاران فوتبال در اصول آن اتفاق دارند مثلا هیچ کارشناس و قانونگذار فوتبال نیامده بگوید در فوتبال هر تیم به جای یازده نفر ده نفر بازی کنند. ولی در مسائل جزئی با هم اختلاف نظر دارند مثلا یک کارشناس میگه اگر بازیکن توپ و پای بازکن دیگر را با هم بزند خطاست و یک کارشناس دیگه میگه نه خطا نیست چون توپ را اول زده، یکی دیگه میگه هم خطاست هم کارت زرد دارد.
🔹 در دین هم متخصصین دین بر سر اصول دین و واجبات و محرمات اختلاف ندارند بلکه بر سر فروعات و مستحبات و احتیاطهاست که اختلاف دارند.
📝 پاسخ تکمیلی درلینک زیر: 👇
https://btid.org/fa/news/189044
📎 #دانش_آموزی
📎 #نوجوان
📎 #پاسخ_به_شبهات
📎 #اختلاف_مراجع
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ پاسخ به شبهات دانش آموزی 3⃣3️⃣ اگر اسلام یک دین ثابت است و کامل پس چرا مراجع در مسائل با هم اختل
✍️ پاسخ به شبهات دانش آموزی
4⃣3️⃣ اسلام با زور شمشیر گسترش یافت و ایرانیها برای اینکه جزیه پرداخت نکنند یا کشته نشوند مسلمان شدند. حالا چرا ما باید مسلمان باشیم؟
🔶 اول: ایرانی جماعت در طول تاریخ زیر بار زور هیچ کسی نرفته است و با زور هیچ چیزی را نپذیرفته است. یعنی حاضر شده است کشته شود ولی زیر بار دشمن نرود و اگر چیزی به زور به او تحمیل میکردند قبول نمیکرد و ایرانی تا از چیزی خوشش نیاید و آن را دوست نداشته باشد قبول نمیکند. مثلا اسکندر به ایران حمله کرد ولی مردم ایران دین و اعتقاد او را قبول نکردند و چند خدا نشدند یا چنگیزخان مغول وقتی به ایران حمله کرد مردم دین و اعتقاد او را نپذیرفتند و بودایی نشدند با اینکه حاضر شدند کشته شوند.
🔷 دوم: بنابر اینکه قبول کنیم ایرانیها ترس از کشته شدن داشتند و به این خاطر اسلام را پذیرفتند و هر چند میل و علاقه نداشتند، باشه حرف شما درست ولی عربها چند سال به زور بر ایران حاکم شدند؟ 100 تا 150 سال بعد از آن حکومت دوباره دست خود ایرانیها افتاد. چرا دینی را که با زور شمشیر قبول کرده بودند و علاقه به آن نداشتند را بعد از اینکه از زیر ستم عربها خارج شدن کنار نگذاشتند و به دین قبلی خود برنگشتند؟!
📝 پاسخ تکمیلی درلینک زیر: 👇
https://btid.org/fa/news/188741
📎 #دانش_آموزی
📎 #نوجوان
📎 #پاسخ_به_شبهات
📎 #اسلام_زورشمشیر_ایران
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
دلانه✨
•••
گاهی از خود بپرسید
که اگر خود را ملاقات میکردید،
آیا از خودتان خوشتان میآمد🤔؟!
صادقانه به این سوال جواب دهیــد!!
خواهید فهمید که نیاز به
چه تغییراتی دارید ..🛠
به قول یه بنده خدایی:
سوال خیلی باحالیه،
گاهی از خودمون بپرسیم بد نیست😶!!
یهو دیدی تمام فیس و افاده ها
خوابید و کارِ هزار تا کلاس را اخلاق کرد . . .🚶🏻♀
•••
#دلانه ،، #خودسازی
#شبانه
#شب_بخیر
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#رمان #دختر_شینا 4 🌺 آن شب وقتی مهمان ها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم
#رمان
#دختر_شینا 5
🔹 چند روز از آن ماجرا گذشت...
🌅 صبحِ یک روزِ بهاری بود. توی حیاط ایستاده بودم. حیاطمان خیلی بزرگ بود. دورتادورش اتاق بود. دو تا در داشت؛ یک درش به کوچه باز می شد و آن یکی درش به باغی که ما به آن می گفتیم باغچه.
🍒باغچه پر از درختِ آلبالو بود. به سرم زد بروم آنجا. باغچه سرسبز و قشنگ شده بود.
🌳 درخت ها جوانه زده بودند و برگ های کوچکشان زیرِ آفتاب دلچسبِ بهاری می درخشید. بعد از پشتِ سر گذاشتنِ زمستانی سرد، حالا دیدنِ این طبیعتِ سرسبز و هوای مطبوع و دلنشین، لذّت بخش بود.
🔶 یک دفعه صدایی شنیدم. انگار کسی از پشتِ درخت ها صدایم می کرد. اوّل ترسیدم و جا خوردم، کمی که گوش تیز کردم، صدا واضح تر شد و بعد هم یک نفر از دیوارِ کوتاهی که پشتِ درخت ها بود پرید توی باغچه...
🔺تا خواستم حرکتی بکنم، سایه ای از روی دیوار دوید و آمد روبه رویم ایستاد...
😳 باورم نمی شد. "صمد" بود.
با شادی سلام داد. 😊✋
😰دستپاچه شدم. چادرم را روی سرم جابه جا کردم. سرم را پایین انداختم و بدونِ اینکه حرفی بزنم یا حتی جواب سلامش را بدهم، دو پا داشتم، دو تا هم قرض کردم و دویدم توی حیاط و پله ها را دو تا یکی کردم و رفتم توی اتاق و در را از تو قفل کردم.🔐
🌺 صمد کمی منتظر ایستاده بود. وقتی دیده بود خبری از من نیست، با اوقات تلخی یک راست رفته بود سراغِ زن برادرم و از من شکایت کرده بود و گفته بود:
_ انگار "قدم" اصلاً مرا دوست ندارد.
" من با هزار مکافات از پایگاه مرخصی گرفته ام، فقط به این خاطر که بیایم "قدم" را ببینم و دو سه کلمه با او حرف بزنم.
چند ساعت پشتِ باغچه خانه شان کشیک دادم تا او را تنهایی پیدا کردم. بی انصاف او حتی جواب سلامم را هم نداد. تا مرا دید، فرار کرد و رفت 😕
🔆 نزدیک ظهر دیدم خدیجه آمد خانه ما و گفت: «قدم! عصر بیا کمکم. مهمان دارم، دست تنهام.»
🔹 عصر رفتم خانه شان. داشت شام می پخت. رفتم کمکش. غافل از اینکه خدیجه برایم نقشه کشیده بود...
🌌 همین که اذانِ مغرب را دادند و هوا تاریک شد،
دیدم در باز شد و "صمد" آمد...
از دستِ خدیجه کفری شدم. گفتم: «اگر مامان و حاج آقا بفهمند، هر دویمان را می کشند.»😒
❇️ خدیجه خندید و گفت: «اگر تو دهانت سفت باشد، هیچ کس نمی فهمد. داداشت هم امشب خانه نیست. رفته سرِ زمین، آبیاری.»😊
🔸بعد از اینکه کمی خیالم راحت شد، زیر چشمی نگاهش کردم. چرا این شکلی بود؟!⁉️ کچل بود.☺️
🔵 خدیجه تعارفش کرد و آمد توی اتاقی که من بودم. سلام داد. باز هم نتوانستم جوابش را بدهم. بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم آن یکی اتاق.
➖خدیجه صدایم کرد. جواب ندادم.
🌷 کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم. خدیجه با اشاره چشم و ابرو بهم فهماند کارِ درستی نمی کنم. بعد هم از اتاق بیرون رفت. من ماندم و "صمد"
کمی این پا و آن پا کردم و بلند شدم تا از زیرِ نگاه های سنگینش فرار کنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در، دست هایش را باز کرد و جلوی راهم را گرفت. با لبخندی گفت: «کجا؟! چرا از من فرار می کنی؟! بنشین باهات کار دارم.»😊
🔷 سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست؛ البته با فاصله خیلی زیاد از من. بعد هم یک ریز شروع کرد به حرف زدن.
🌹 گفت دوست دارم زنم این طور باشد. آن طور نباشد. گفت: «فعلاً سربازم و خدمتم که تمام شود، می خواهم بروم تهران دنبالِ یک کار درست و حسابی.»
نگرانی را که توی صورتم دید، گفت: «شاید هم بمانم همین جا توی "قایش"»
از شغلش گفت که سیمان کار است و توی تهران بهتر می تواند کار کند.
همان طور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمی گفتم. "صمد" هم یک ریز حرف می زد. آخرش عصبانی شد و گفت:😤 «تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.»
⭕️ چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زُل زده بودم به اتاقِ روبه رو.
🌺 وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بی فایده است، خودش شروع کرد به سؤال کردن. پرسید: «دوست داری کجا زندگی کنی؟!»
جواب ندادم....
دست بردار نبود. پرسید: «دوست داری پیشِ مادرم زندگی کنی؟!»
🔹 بالاخره به حرف آمدم؛ امّا فقط یک کلمه: «نه!»
بعد هم سکوت.....
🖋ادامه دارد...
نویسنده؛ #بهناز_ضرابی_زاده
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
یادٺ خوشے حال همہ منتظران
پــروازِ پر و بالِ همہ منتظران
آمـاده شـدن بخاطرِ آمدنٺـــ
شد افضل اعمالِ همہ منتظران
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✋سلام آرام جانم مهدے صاحب
زمانم تعجیل در ظهور سہ #صلوات💚
🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
#ریحانہ💚
👈حجاب ظاهرے
ریشہ در ⇣
عفاف باطنے دارد
👈ڪسے ڪ بخواهدپاڪ
باشدظاهرو باطنش رابایدیڪۍ ڪند
👈پاڪے دل در⇣
پاڪے و متانت
رفتار نمایان میشود
👈نمیشود بے قید ولاابالے بود و دلے پاڪ داشت
🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
⭕️ وقتی مرجع تقلید #آقا_جان هست.
🔻سخنگوی نیروهای مسلح یمن: در صورت تامیننشدنِ غذا و داروی مردم غزه، علاوه بر کشتیهای اسرائیلی از عبور کشتیهایی که مقصدشان اسرائیل است نیز جلوگیری میکنیم
مالکیت کشتی هم اهمیتی ندارد.
✍ ➕مقام معظم رهبری؛ اسرائیل باید تحریم شود!
➖یمن؛ چشم
🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
🌹 ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز اول
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت1:در فتنه ها، چونان شتر دوساله باش، نه پشتی دارد که سواری دهد، و نه پستانی تا او را بدوشند.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت2 : آنکه جان را با طمع ورزی بپوشاند خود را پست کرده، و آنکه راز سختی های خود را آشکار سازد خود را خوار کرده، و آن که زبان را بر خود، حاکم کند، خود را بی ارزش کرده است.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت3 : بخل ننگ، و ترس نقصان است. و تهیدستی مرد زیرک را در برهان کند می سازد، و انسان تهیدست در شهر خویش نیز بیگانه است.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت4 : ناتوانی آفت و شکیبایی شجاعت، و زهد ثروت، و پرهیزکاری سپر نگهدارنده است. و چه همنشین خوبی است، راضی بودن و خرسندی.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت5 : دانش، میراثی گرانبها، و آداب، زیورهای همیشه تازه، و اندیشه، آیینه ای شفاف است.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت6 : سینه خردمند صندوق راز اوست، و خوشرویی وسیله دوست یابی، و شکیبایی، گورستان پوشاننده عیبهاست.
و نیز فرمود: پرسش کردن وسیله پوشاندن عیب هاست، و انسان از خود راضی، دشمنان او فراوانند.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت7 : صدقه دادن دارویی ثمربخش است، و کردار بندگان در دنیا، فردا در پیش روی آنان جلوه گر است.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت8 : از ویژگیهای انسان در شگفتی مانید، که با پاره ای (پی) می نگرد، و با (گوشت) سخن می گوید، و با (استخوان) می شنود، و از (شکافی) نفس می کشد!!
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت9 :چون دنیا به کسی روی آورد، نیکیهای دیگران را به او عاریت دهد، و چون از او روی برگرداند خوبیهای او را نیز برباید.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت10 : با مردم آنگونه معاشرت کنید، که اگر مردید بر شما اشک ریزند، و اگر زنده ماندید، با اشتیاق سوی شما آیند.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت11 : اگر بر دشمنت دست یافتی، بخشیدن او را شکرانه پیروزی قرار ده.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت12 : ناتوان ترین مردم کسی است که در دوست یابی ناتوان است، و از او ناتوان تر آنکه دوستان خود را از دست بدهد.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
سهم-روز-اول-حکمت-۱-تا-۱۲.mp3
1.04M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه در ۲۷۰ روز
🌺 سهم روز اول ازحکمت ۱ تا حکمت ۱۳
🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
.
💚اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ،
وَ انْهَجْ لِي إِلَى مَحَبَّتِكَ سَبِيلًا سَهْلَةً ،
خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست و برایم
راه آسانی به سوی محبّتت باز و هموار کن
🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
مَحرمترین فرزندِ مادر.mp3
6.74M
💢وجود حضرت زهرا سلاماللهعلیها «سِرُّ الله» و «علّت خلقت خدا»ست!
مَحرَم شدن به ایشان برای هر کسی ممکن نیست، مگر کسی که مسیرِ این محرمیت را طی کرده باشد!
✘ مسیر مَحرَمیّت یعنی چه؟
#صدای_شهر
🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor