eitaa logo
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
169 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
9 فایل
تمام روزها چشمم به پنجره‌ست، عطرت می‌پیچد اما....نمیایی! عیبی ندارد مولایم،هنوز چشم دارم، هنوز پنجره هست، نور هست، امید هست، خدا هست...... پاسخگویی: @gomnam_65 تاسیس کانال :۱۴۰۱/۱۱/۲۵ پایان کانال: ظهورآقاامام زمان(عج)ان شاء الله⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرٺ آقا فرمودند♥️: ما که روی حجاب این‌قدر مقیّدیم بہ خاطر این است که حفظ حجاب به زن کمک مۍکند تا بتواند بہ آن رتبه‌معنوۍعاݪۍ خود برسد.✨ ‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌ 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✌ #مبارزه_با_راحت_طلبی 9 مثل یک #چریک باش! 💢 بعضی از #جوانان #مذهبی رو که باهاشون صحبت میکنیم میگن
💎 10 🔷 در زمان دفاع مقدس، رزمندگانی که گاهی به مرخصی می اومدن، شب ها نمیتونستن روی تشک بخوابند؛ نه اینکه بخوان صرفاً یاد سنگرهای نورانی جبهه رو زنده کرده باشن بلکه حرفشون بیشتر این بود که: وقتی راحت تر هستم دلم میگیره!😢 🔹مادرش میگفت بذار برات تشک پهن کنم؛ میگفت نه نمیخوام. همینجوری راحت ترم... 💢 رزمندگان میفهمیدن که بیکاری و راحت طلبی یه کار زشت هست و ازش متنفر بودن ⭕️ و برای همین با وجود این که تمرینات صبحگاهی داشتن اما وقتای آزاد خودشون رو به بهترین شکل استفاده میکردن و تمرینات سخت تری برای خودشون فراهم میکردن. 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
💎 #مبارزه_با_راحت_طلبی 10 🔷 در زمان دفاع مقدس، رزمندگانی که گاهی به مرخصی می اومدن، شب ها نمیتونستن
11 💢 اونوقت گاهی بعضی از جوان ها میگن که آیا غذا خوردن توی سینی مستحب نیست؟ بهش میگی چطور؟😒 🔷 میگه خب سینی راحت تره.😌 وقتی غذا تموم شد با پامون میزنیم کنار و استراحت میکنیم!😏 سفره رو باید کلی زحمت بکشیم و جمعش کنیم. برامون سختی داره!!! 🔷 عزیزم حالا که اینطور شد « اتفاقا مستحبه که توی سفره غذا بخوری چون یه ذره هوای نفست رو زدی!».✌ 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#مبارزه_با_راحت_طلبی 11 💢 اونوقت گاهی بعضی از جوان ها میگن که آیا غذا خوردن توی سینی مستحب نیست؟ ب
💢 12 مرگ آرام... ⭕️ تن پروری و راحت طلبی یه نوع بیماری و نوعی مرگ خاموش به روح انسان میده. مثل شیر گازی که باز مونده باشه یا دودکش بخاری خراب شده باشه و گاز سمی توی اتاق منتشر بشه؛ در این حالت «کسی که خواب باشه متوجه نمیشه که در حال مرگ هست و آروم آروم میمیره...»😒 ❌ اگه انسان به فکر درمان بیماری تن پروری نباشه، خیلی زود دچار مرگ روح میشه. 🔺 وقتی که انسان نتونه این بیماری رو درمان کنه، در ادامه، سراغ انواع گناهان خواهد رفت.... ✅ اما انسانی که سراغ درمان این بیماری بره، آروم آروم توی مسیر اصلی قرار میگیره و کم کم وارد مسیر زیبای بندگی میشه و بعد از یه مدتی پیش خدا یه مقام و منزلتی پیدا میکنه... 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
این عکس نه تصویر جنازه هست که کسی بدش بیاد، نه خون و زخم! تصویر یک خانواده شاد و جوان، تمام افراد حاضر در تصویر توسط رژیم صهیونیستی در غزه به شهادت رسیدند چقدر برامون عادی شده که از کشتار مردم غزه ساده بگذیرم، ۲۹۰۰۰ انسان طی چهار ماه گذشته توسط رژیم صهیونیستی کشته شدند. این یعنی روزانه ۲۴۰ انسان یعنی روزانه به طور میانگین در هر ساعت ۱۰ نفر در غزه به شهادت می‌رسند... 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
با توجه به نزدیک شدن به عید نوروز و خانه تکانی مامان های عزیز یه سری نکات رو برای همکاری بیشتر بچه ها به اشتراک می‌گذارم: تقویت مسئولیت‌پذیری و اعتمادبه نفس بچه‌ها با خانه‌تکانی😍 یکی از کارهای لذت بخش اسفند ماه ،خانه تکانی هست😉 در این میان خانواده‌های بچه‌دار ،خانه‌تکانی را طور دیگری تجربه می‌کنند. بچه‌هایی که دلیل و علت تمیز و منظم بودن خانه را متوجه نمی‌شوند، دوست دارند به هم ریختگی‌ها هیچوقت جمع نشود تا از بازی بین آنها لذت ببرند و یا پشت سر پدر و مادر راه می‌افتد و هرجایی را که آنها تمیز می‌کنند، دوباره به هم می‌ریزند.😱 خانه، برای همه اعضای خانواده است اکثر منابع روان‌شناسی معتقدند که در تمیز کردن خانه، به خصوص اتاق و یا کمدی که مربوط به کودک است باید از کمک خود او استفاده کرد. در کل تمیز کردن خانه نباید به عهده یکی از اعضای خانه باشد و همه باید در انجام آن مشارکت کنند، چون خانه محل زندگی همه افراد خانواده است. همکاری بچه‌ها در تمیز و مرتب کردن خانه حس مسئولیت‌پذیری به آنها می‌دهد. نظم و مرتب بودن را هم در آنها تقویت می کند. 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
"أنا القلیلُ الذی کثرته" همه جا به چشمِ دیگران رویِ خوبم را نشان دادی ُ بزرگم کردی ... اگرچه کَم بودم ُ سراپا گناه!💙 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#دختر_شینا – قسمت 21 #رمان از خوشحالی از جا بلند شد و گفت: « اگر بدانی چه حالی داشتم وقتی این پار
‍ 🌷 – قسمت ۲۲ با دیدن شیرین جان که توی حیاط بود بغضم ترکید .پدرم خانه بود.مرا که دید پرسید:چی شده کی اذیتت کرده ،کسی حرفی زده طوری شده چرا گریه میکنی ؟نمیتوانستم حرفی بزنم فقط گریه میکردم .انگار این خانه مرا به یاد گذشته انداخته بود دلم برای روزهای رفته تنگ شده بود.هیچ کس نمیدانست دردم چیست.روی آنرا نداشتم بگویم دلم برای شوهرم تنگ شده تحمل تنهایی را ندارم دلم میخواهد حالا که صمد نیست پیش شما باشم . یک هفته میشد در خانه پدرم بودم.هرچند دلتنگ صمد میشدم امابا وجود پدر ومادر ودیدن خواهر وبرادرها احساس آرامش میکردم.یک روز در باز شد وصمد آمد بهت زده نگاهش میکردم باورم نمیشد آمده باشد اولش احساس بدی داشتم حس میکردم الان دعوایم میکند .یا اینکه اوقات تلخی کند که چرا به خانه ی پدرم آمده ام اما او مثل همیشه بود میخندید و مدام احوالم را میپرسید.از دلتنگی اش میگفت واینکه دراین مدت چقدر دلش برایم شور میزده میگفت حس میکردم شاید خدایی نکرده اتفاقی برایت افتاده که اینقدر دلم هول میکندو هرشب خواب بد میبینم. کمی بعد پدر و مادرم آمدند. با آن‌ها هم گفت و خندید و بعد رو به من کرد و گفت: « قدم! بلند شو برویم. » گفتم: « امشب این‌جا بمانیم. » لب گزید و گفت: « نه برویم. » چادرم را سر کردم و با پدر و مادرم خداحافظی کردم و دوتایی از خانه آمدیم بیرون. توی راه می‌گفت و می‌خندید و برایم تعریف می‌کرد. روستا کوچک است و خبرها زود پخش می‌شود. همه می‌دانستند یک‌هفته‌ای است بدون خداحافظی به خانه‌ی پدرم آمده‌ام. به همین خاطر وقتی من و صمد را با هم، و شوخ و شنگ می‌دیدند، با تعجب نگاهمان می‌کردند. هیچ کس انتظار نداشت صمد چنین رفتاری با من داشته باشد. خودم هم فکر می‌کردم صمد از ماجرای پیش‌آمده خبر ندارد. جلو در خانه که رسیدیم، ایستاد و آهسته گفت: « قدم جان! شتر دیدی ندیدی. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. خیلی عادی رفتار کن، مثل همیشه سلام و احوال‌پرسی کن. من با همه صحبت کرده‌ام و گفته‌ام تو را می‌آورم و کسی هم نباید حرفی بزند. باشد؟! » نفس راحتی کشیدم و وارد خانه شدیم. آن‌طور که صمد گفته بود رفتار کردم. مادرشوهر و پدرشوهرم هم چیزی به رویم نیاوردند. کمی بعد رفتیم اتاق خودمان. صمد ساکی را که گوشه‌ی اتاق بود آورد. با شادی بازش کرد و گفت: « بیا ببین برایت چه چیزهایی آورده‌ام. » گفتم: « باز هم به زحمت افتاده‌ای. » خندید و گفت: « باز هم که تعارف می‌کنی. خانم جان قابل شما را ندارد. » دو سه روزی که صمد بود، بهترین روزهای زندگی‌ام بود. نمی‌گذاشت از جایم تکان بخورم. می‌گفت: « تو فقط بنشین و برایم تعریف کن. دلم برایت تنگ شده. » هر روز و هر شب، جایی مهمان بودیم. اغلب برای خواب می‌آمدیم خانه. کم‌کم در و همسایه و دوست و آشنا به حرف درآمدند که: « خوش به حالت قدم. چقدر صمد دوستت دارد. » دلم غنج می‌رفت از این حرف‌ها؛ اما آن دو سه روز هم مثل برق و باد گذشت. 🔰ادامه دارد....🔰 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید بنویسید که اندوه بشر بسیار است... 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید بنویسید که اندوه بشر بسیار است... 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
پس دعاى او را اجابت نمودیم و او را از غصّه اش نجات دادیم و ما این‌چنین مؤمنان را می‌دهیم...🥲 •سوره انبیاء آیه ۸۸ 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor