🌹 در هنگام ظهور 🌹
🌷 امام صادق عليه السلام 🌷
🌺 زمانى كه قائم ما قيام كند، خداوند عزّ و جلّ گوشها و چشمهاى شيعيان ما را چنان توانا مى كند كه ميان آنان و قائم پيكى نباشد. از همان جايى كه هست با شيعيان سخن مى گويد و آنها سخنانش را مى شنوند و او را مى بينند.
📗 كافي، ج ۸ ، ص ۲۴۱
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
🔴 برکت دعای امام زمان علیه السلام
🔹 علی بن حسین بابویه با دختر عموی خود، ازدواج کرد ولی از او صاحب فرزند نشد، نامه ای به حسین بن روح (سومین نائب امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) نوشت که از امام زمان تقاضا کند تا درباره او دعا نماید خداوند فرزندان فقیه به او عنایت کند.
🔹 از ناحیه مقدسه امام پاسخ آمد که از همسر فعلی خود فرزندی نخواهی داشت، ولی به زودی کنیز دیلمی را خواهید گرفت و از او صاحب دو فرزند فقیه خواهی شد.
🔹 پس از ازدواج با کنیز دیلمی صاحب دو فرزند به نامهای محمد و حسین شد. محمد (معروف به شیخ صدوق) و حسین هر دو فقیه ماهر در حفظ احادیث اهلبیت بودند. حدیثهایی را که آنها حفظ کرده بودند هیچکس از اهالی و دانشمندان قم آنها را نداشتند.
🔺 هنگامی که آن دو برادر (محمد و حسین) حدیث میگفتند، مردم از قوه حافظه آنها تعجب میکردند و به آنها میگفتند:
این مقام ویژه را شما به برکت دعای امام زمان یافته اید و این مطلب در میان مردم قم مشهور بود.
📚 بحار الانوار ج۵۱ ص ۳۲۴
#امام_زمان
🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
🔰 گناهی که بچهها زود یاد میگیرند
🔻 مزه ایمان را آدم نمیچشد تا اینکه دروغ را ترک کند،جدی یا شوخی.
🔹️ بعضیها دروغ میگویند، میگویی چرا دروغ گفتی میگویند شوخی کردم.
یک زمانی یک پدری جلوی رسول خدا به بچه گفت بیا قاقا بدهم. حضرت فرمود این چیست در دستت که میخواهی به بچه بدهی باز کرد دید خرماست. حضرت گفت خیلی خوب عیب ندارد اما اگر چیزی در دستت نبود و به بچه میگفتی بیا آقا بدهم
که او را بگیری دو گناه کردی.
♨️ یک گناه این است که دروغ گفتی یک گناه هم این است که به بچه دروغگویی را یاد دادی. یعنی بچه میفهمد که میشود خلاف واقع هم گفت. از آن موقع بچهام دروغگو میشود.
🔴 اینکه میگویند پدر و مادر بچه رو خراب میکند. مزه ایمان را آدم نمیچشد تا اینکه دروغ را ترک کند، جدی یا شوخی.
"آیت الله مجتهدی(ره)"
#همنشين_با_علما_در_ماه_ضیافت_الهی
🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#کنترل_ذهن ۵۱ ✅ کسی که نمازش رو با کنترل ذهن بخونه بعد کم کم توی تمام کارهای دنیایی خودش هم موفق تر
#کنترل_ذهن ۵۲
دیدید آدم وقتی داره یه کار تکراری میکنه حواسش به همه جا هست غیر از اون کار؟
🚗🚕🚔🚘
مثلا آدم وقتی رانندگی میکنه حواسش دیگه به رانندگیش نیست. بله اون چند بار اول که تازه رانندگی یاد گرفته هی حواسش به دنده و کلاچ و ترمز هست که قاطی نکنه!
ولی بعد یه مدت که براش طبیعی شد دیگه به این چیزا فکر نمیکنه.
👈🏼 نماز هم چون تکراریه موجب میشه که آدم یه موقعیت مناسب پیدا کنه که بتونه با ذهنش زورازمایی داشته باشه!
👈🏼 موقعیتی پیش اومده که پرنده وحشی خیال هی فرار کنه و تو هی مراقبش باشی و او رو به چنگ بکشی.
🦅
نماز یک عبادت بی نهایت دقیق و حساب شده و مفید و انسان ساز هست. فکر و ذهنت رو با نماز به نهایت قدرت برسون.
❇️ زیاد هم لازم نیست طول بکشه! شما یک هفته تمرکزت رو در نماز افزایش بده بعد ببین چه قدرت ذهنی پیدا میکنی!
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#کنترل_ذهن ۵۲ دیدید آدم وقتی داره یه کار تکراری میکنه حواسش به همه جا هست غیر از اون کار؟ 🚗🚕🚔🚘 مثل
#کنترل_ذهن ۵۳
🔶 بعضیا میگن ما دیدیم افرادی رو که نماز نمیخونن ولی آدم های موفقی هستند. اونا چی میشه جریانشون؟
🔹 ببینید نماز یک برنامه بسیار عاالی برای کنترل ذهن هست و هر کسی نماز رو با دقت بخونه حتما به این کنترل ذهن میرسه.
اون کسی هم که نماز نمیخونه ولی نمره مثلا 18 میگیره اگه نماز میخوند نمره ش 20 میشد. اون کسی که نماز نمیخونه و دکترا میگیره اگه نماز میخوند دو تا دکترا میگرفت و ....
✅ ضمن اینکه اگه کسی نماز بخونه علمش مفید میشه برای مستضعفین دنیا.
اما کسی که نماز نمیخونه اگه دانشمند هم باشه فقط به خاطر منافع خودش تحصیل میکنه و وقتی هم میخواد اختراعی بکنه دیگه کاری نداره که آیا اون اختراعش به دست صهیونیست ها میفته یا نه.
اون دنبال پول بیشتر هست.
💥 اما کسی که نماز میخونه علمش در خدمت مظلومان جهان قرار میگیره. مثل شهید طهرانی مقدم، مثل شهید چمران و حاج قاسم و شهید مطهری و ....
✅ بنابراین خیییییلی فرق هست بین کسی که نماز با توجه میخونه و کسی که اصلا نماز نمیخونه...
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#کنترل_ذهن ۵۳ 🔶 بعضیا میگن ما دیدیم افرادی رو که نماز نمیخونن ولی آدم های موفقی هستند. اونا چی میشه
#کنترل_ذهن ۵۴
🔶 مثلا داری نماز میخونی، یه دفعه ای یه فکر غیر مرتبط برات پیش میاد. سریع بندازش دور و به کلمات نماز فکر کن👌
ایاک نعبد و ایاک نستعین....
👈 فکر غلط اومد بزن کنار و به معنای کلمات نماز فکر کن.
✅ اصلا اشکالی هم نداره شکست خوردی. این مثل یه باشگاه بدنسازی هست
توی باشگاه ممکنه که یه وزنه ای رو آدم نتونه بلند کنه و بیفته، ولی اینطور نیست که آدم قهر کنه و دیگه باشگاه نره.😊
بلکه انقدر تمرین میکنه که آخرش بتونه اون وزنه رو بلند کنه.
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
4_527607474996379804.mp3
3.97M
جزء 2 تند خوانی استاد آقایی
« هرکس که در ماه رمضان يک آيه از قرآن تلاوت کند، ثواب کسى را دارد که در ماههاى ديگر کل قرآن را ختم کرده باشد.»
«قرائت قرآن به نیت تعجیل در فرج امام زمان» 🙏♥
🌄 مکتبِ امید
✍🏻 عینصاد
❞ اگر بچۀ شما هنگام شستن قورى، آن را بشكند و در جواب شما كه مىپرسى: قورى كو؟ با قدرت جواب دهد كه شكستم! و هنگامى كه مىگويى چرا شكستى؟ مىگويد: خب، ديگر شكست! در اين صورت او را رها نمىكنى و بر او سخت مىگيرى.
ولى اگر ببينى كه با شكستن قورى، همۀ وجود او شكسته است و نمىتواند سرش را بلند كند؛ يعنى تفريط كرده، ولى احساس شكستگى و شرمندگى مىكند، تو با او چه مىكنى؟
تنبيه براى اين است كه او بشكند. تندى براى اين است كه بفهمد بدى كرده است، ولى وقتى كه او خود، شكسته است، حتى به او پاداش هم مىدهى و از او دلجويى هم مىكنى و به او مىگويى عيبى ندارد.
ما با مكتبى روبرو هستيم كه از تفريط، اميد مزد و پاداش دارد و از طاعتهاى چند هزار ساله، انتظار هبوط و رجم.
با اين تحليل، خيلى از چيزها به هم مىخورد. خيلى از چيزهايى كه بزرگان اخلاق در مسائل سلوك فرمودهاند، به آن سفتى و زُمختى نيست.
📚 #اخبات | ص ۴۷
#️⃣ #عکس #استوری #سیر_و_سلوک
#علی_صفائی
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
شب اول .mp3
11.72M
🎧 مجموعه پادکستهای
بشنو از نی
شرح دعای ابو حمزه ثمالی
با بیانی روان و متفاوت از
استاد علی صفایی حائری 🎙
🌙 شب اول
ماه مبارک رمضان
▪️روحهای آشفته با چهچیزی ثبات مییابند؟
▫️آیا ذکر و عمل، بهتنهایی برای رسیدن به آرامش و قُرب حق کافی است؟
▪️دلهای مُرده چگونه به زندگی دوباره میرسند؟
📚#بشنو_از_نی
#️⃣ #صوت #پادکست
#سیر_و_سلوک #رمضان
#شبانه
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
🌷 #دختر_شینا – قسمت ۳۲ باورم نمیشد به این سادگی از حاجآقایم، زندادشم، شیرین جان و خانه و زندگی
🌷 #دختر_شینا – قسمت ۳۳
💥 مجبور بودم برای مهمانهایم شام بپزم. رفتم توی آشپزخانه. غذا میپختم و اشک میریختم. بالاخره شام آماده شد. اما خبری از صمد و برادرهایش نشد. به ناچار شام را آوردم. بعد از شام هم با همان دو سه دست لحاف و تشکی که داشتیم، جای مهمان ها را انداختم. کمی بعد، همه خوابیدند. اما مگر من خوابم میبرد! منتظر صمد بودم. از دلآشوبه و نگرانی خوابم نمیبرد. تا صدای تقّهای میآمد، از جا میپریدم و چشم میدوختم به تاریکیِ توی حیاط؛ اما نه خبری از صمد بود، نه تیمور و ستار.
💥 نمی دانم چطور خوابم برد؛ اما یادم هست تا صبح خوابهای آشفته و ناجور میدیدم. صبح زود، بعد از نماز، صبحانه نخورده پدرشوهرم آمادهی رفتن شد. مادرشوهرم هم چادرش را برداشت و دنبالش دوید. دیگر نمی توانستم تاب بیاورم. چادرم را سر کردم و گفتم: « من هم میآیم. »
💥 پدرشوهرم با عصبانیت گفت: « نه نمیشود. تو کجا میخواهی بیایی؟! ما کار داریم. تو بمان خانه پیش بچههایت. »
گریهام گرفت. مینالیدم و میگفتم: « تو را به خدا راستش را بگویید. چه بلایی سر صمد آمده؟! من که میدانم صمد طوری شده. راستش را بگویید. »
پدرشوهرم دوباره گفت: « تو برو به مهمان هایت برس. الان از خواب بیدار میشوند، صبحانه میخواهند. »
💥 زارزار گریه میکردم و به پهنای صورتم اشک میریختم، گفتم: « شیرین جان هست. اگر مرا نبرید، خودم همین الان میروم دادگاه انقلاب. »
این را که گفتم، پدرشوهرم کوتاه آمد. مادرشوهرم هم دلش برایم سوخت و گفت: « ما هم درست و حسابی خبر نداریم. میگویند صمد زخمی شده و الان بیمارستان است. »
این را که شنیدم، پاهایم سست شد. اینکه چطور سوار ماشین شدیم و به بیمارستان رسیدیم را به خاطر ندارم. توی بیمارستان با چشم، دنبال جنازهی صمد میگشتم که دیدم تیمور دوید جلوی راهمان و چیزی در گوش پدرش گفت و با هم راه افتادند طرف بخش.
💥 من و مادرشوهرم هم دنبالشان میدویدیم. تیمور داشت ریزریز جریان و اتفاقاتی را که افتاده بود برای پدرش تعریف می کرد و ما هم میشنیدیم که دیروز صمد و یکی از همکارانش چند تا منافق را دستگیر میکنند.
💥 یکی از منافق ها زن بوده، صمد و دوستش به خاطر حفظ شئونات اسلامی، زن را بازرسی بدنی نمیکنند و میگویند: « راستش را بگو اسلحه داری؟» زن قسم میخورد اسلحه همراهم نیست. صمد و همکارش هم آنها را سوار ماشین میکنند تا به دادگاه ببرند. بین راه، زن یکدفعه ضامن نارنجکش را میکشد و میاندازد وسط ماشین. آقای مسگریان، دوست صمد، در دم شهید، اما صمد زخمی میشود.
💥 جلوی در بخش که رسیدیم، تیمور به نگهبانی که جلوی در نشسته بود گفت: « میخواهیم آقای ابراهیمی را ببینیم. »
نگهبان مخالفت کرد و گفت: « ایشان ممنوعالملاقات هستند. »
دست خودم نبود. شروع کردم به گریه و التماس کردن. در همین موقع، پرستاری از راه رسید. وقتی فهمید همسر صمد هستم، دلش سوخت و گفت: « فقط تو میتوانی بروی تو. بیشتر از دو سه دقیقه نشود، زود برگرد. »
پاهایم رمق راه رفتن نداشت. جلوی در ایستادم و دستم را از چهارچوب در گرفتم که زمین نیفتم. با چشم تمام تختها را از نظر گذراندم. صمد در آن اتاق نبود. قلبم داشت از حرکت میایستاد. نفسم بالا نمیآمد. پس صمد من کجاست؟! چه بلایی سرش آمده؟!
💥 یکدفعه چشمم افتاد به آقای یادگاری، یکی از دوستان صمد. روی تخت کنار پنجره خوابیده بود. او هم مرا دید، گفت: « سلام خانم ابراهیمی. آقای ابراهیمی اینجا خوابیدهاند و اشاره کرد به تخت کناری. »
باورم نمیشد. یعنی آن مردی که روی تخت خوابیده بود، صمد بود. چقدر لاغر و زرد و ضعیف شده بود. گونههایش تو رفته بود و استخوانهای زیر چشمهایش بیرون زده بود. جلوتر رفتم. یک لحظه ترس بَرَم داشت. پاهای زردش، که از ملحفه بیرون مانده بود، لاغر و خشک شده بود. با خودم فکر کردم، نکند خدای نکرده...
💥 رفتم کنارش ایستادم. متوجهام شد. به آرامی چشمهایش را باز کرد و به سختی گفت: « بچهها کجا هستند؟! »
بغض راه گلویم را بسته بود. به سختی میتوانستم حرف بزنم؛ اما به هر جانکندنی بود گفتم: « پیش خواهرم هستند. حالشان خوب است. تو خوبی؟! »
نتوانست جوابم را بدهد. سرش را به نشانهی تأیید تکان داد و چشم هایش را بست. این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. چشمم به سِرُم و کیسه خونی بود که به او وصل شده بود. همان پرستار سر رسید و اشاره کرد بروم ..
🔰ادامه دارد...🔰
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم
ما خیر ندیدیم از این خانه تکانی ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor