eitaa logo
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
169 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
9 فایل
تمام روزها چشمم به پنجره‌ست، عطرت می‌پیچد اما....نمیایی! عیبی ندارد مولایم،هنوز چشم دارم، هنوز پنجره هست، نور هست، امید هست، خدا هست...... پاسخگویی: @gomnam_65 تاسیس کانال :۱۴۰۱/۱۱/۲۵ پایان کانال: ظهورآقاامام زمان(عج)ان شاء الله⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#تقویت_عزت_نفس 10 حالا این تقوا چیه؟! 🔶 وقتی آدم به آیات و روایات نگاه میکنه میبینه سرشار از تقوا
11 🔹 واقعا تقوا یه موضوع اعجاب انگیز هست. چقدر خوبه که مومنین همیشه و همه جا با همدیگه در مورد تقوا صحبت کنند. مادرها باید برای بچه هاشون از تقوا حرف بزنند. از 7 سالگی باید آموزش تقوا شروع بشه تا اخر عمر. معنای تقوا چیه؟ ✅ تقوا یعنی مبارزه با هوای نفس. اینکه آدم هر لحظه مراقب باشه چطور حرف میزنه. چطور رفتار میکنه و حتی چطور فکر میکنه. این مهارت بسیار عالی هست که همه ما باید بتونیم به دستش بیاریم. گفت ما چطور اعتماد به نفسمون رو زیاد کنیم؟ خب معلومه! با رعایت تقوا...😌 ❇️ هر لحظه مراقب دلت باش... هی دلت رو از آلودگی ها پاک کن... هی مراقب فکرت باش... به چیا خوبه فکر کنی و به چیا خوبه فکر نکنی.؟ مراقب نگاهت باش... نذار نگاهت آلوده بشه... 🔺 مراقب زبانت باش که هر چیزی روی زبانت نیاد... این مراقبت دائمی رو بهش میگیم تقوا.... 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#تقویت_عزت_نفس 11 🔹 واقعا تقوا یه موضوع اعجاب انگیز هست. چقدر خوبه که مومنین همیشه و همه جا با همدی
خب حالا یه سوال از خودتون بپرسید از امروز صبح تا حالا چند بار با هوای نفستون جنگیدید؟ اصلا به فکر مبارزه بودید یا نه؟ خدای نکرده با هوای نفستون که رفیق نیستید!😊 آره بزنید توی گوشش و حالش رو بگیرید!
دلانه✨ ••• این روزا دین داری سخت شده⚠️ حرفم اینه که خیلی مواظبِ ایمانتون باشید ، اگه الان که ماه رمضونِ باز میری سمتِ گناه این رو دیگه ننداز گردنِ شیطون ، اون الان دستش بستست یقۀ خودتو بگیر نه اونو😐😶 اون فقط یه ایده میده این خودتی که میری سمتش و اجراییش میکنی :) ••• ،، 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
‍ 🌷 #دختر_شینا – قسمت ۳۴ 💥 توی راهرو که رسیدم، دیگر اختیار دست خودم نبود. نشستم کنار دیوار. پرستار
‍ 🌷 – قسمت ۳۵ 💥 از فردای آن روز، دوست و آشنا و فامیل برای عیادت صمد راهی خانه‌ی ما شدند. صمد از این وضع ناراحت بود. می‌گفت راضی نیستم این بندگان خدا از دهات بلند شوند و برای احوال‌پرسی من بیایند این‌جا. به همین خاطر چند روز بعد گفت: « جمع کن برویم قایش. می‌ترسم توی راه برای کسی اتفاقی بیفتد. آن‌وقت خودم را نمی‌بخشم. » ساک بچه‌ها را بستم و آماده‌ی رفتن شدم. صمد نه می‌توانست بچه‌ها را بغل بگیرد، نه می‌توانست ساکشان را دست بگیرد. حتی نمی‌توانست رانندگی کند. معصومه را بغل کردم و به خدیجه گفتم خودش تاتی‌تاتی راه بیاید. ساک‌ها را هم انداختم روی دوشم و به چه سختی خودمان را رساندیم به ترمینال و سوار مینی‌بوس شدیم. 💥 به رزن که رسیدیم، مجبور شدیم پیاده شویم و دوباره سوار ماشین دیگری بشویم. تا به مینی‌بوس‌های قایش برسیم، صمد بار ساک‌ها را روی دوشم جابه‌جا کرد. معصومه را زمین گذاشتم و دوباره بغلش کردم، دست خدیجه را گرفتم و التماسش کردم راه بیاید. تمام آرزویم در آن‌وقت این بود که ماشینی پیدا شود و ما را برساند قایش. توی مینی‌بوس که نشستیم، نفس راحتی کشیدم. معصومه توی بغلم خوابش برده بود اما خدیجه بی‌قراری می‌کرد. حوصله‌اش سر رفته بود. هر کاری می‌کردیم، نمی‌توانستیم آرامش کنیم. 💥 چند نفر آشنا توی مینی‌بوس بودند. خدیجه را گرفتند و سرگرمش کردند. آن‌وقت تازه معصومه از خواب بیدار شده بود و شیر می‌خواست. همین‌طور که مصومه را شیر می‌دادم، از خستگی خوابم برد. فامیل و دوست و آشنا که خبردار شدند به روستا رفته‌ایم، برای احوال‌پرسی و عیادت صمد به خانه‌ی حاج‌آقایم می‌آمدند. 💥 اولین باری بود که توی قایش بودم و نگران رفتن صمد نبودم. صمد یک جا خوابیده بود و دیگر این‌طرف و آن‌طرف نمی‌رفت. هر روز پانسمانش را عوض می‌کردم. داروهایش را سر ساعت می‌دادم. کار برعکس شده بود. حالا من دوست داشتم به این خانه و آن خانه بروم، به دوست و آشنا سر بزنم؛ اما بهانه می‌گرفت و می‌گفت: « قدم! کجایی بیا بنشین پیشم. بیا با من حرف بزن. حوصله‌ام سر رفت. » 💥 بعد از چند سالی که از ازدواجمان می‌گذشت، این اولین باری بود که بدون دغدغه و هراس از دوری و جدایی می‌نشستیم و با هم حرف می‌زدیم. خدیجه با شیرین‌زبانی؛ خودش را توی دل همه جا کرده بود. حاج‌آقایم هلاک بچه‌ها بود. اغلب آن‌ها را برمی‌داشت و با خودش می‌برد این‌طرف و آن‌طرف. 💥 خدیجه از بغل شیرین جان تکان نمی‌خورد. نُقل زبانش « شینا، شینا » بود. شینا هم برای خدیجه جان نداشت. همین شینا گفتن خدیجه باعث شد همه‌ی فامیل به شیرین جان بگویند شینا. حاج‌آقا مواظب بچه‌ها بود. من هم اغلب کنار صمد بودم. یک‌بار صمد گفت: « خیلی وقت بود دلم می‌خواست این‌طور بنشینم کنارت و برایت حرف بزنم. قدم! کاشکی این روزها تمام نشود. » 💥 من از خدا‌خواسته‌ام شد و زود گفتم: « صمد! بیا قید شهر و کار را بزن، دوباره برگردیم قایش. » بدون این‌که فکر کند، گفت: « نه... نه... اصلاً حرفش را هم نزن. من سرباز امامم. قول داده‌ام سرباز امام بمانم. امروز کشور به من احتیاج دارد. به جای این حرف‌ها، دعا کن هر چه زودتر حالم خوب بشود و بروم سر کارم. نمی‌دانی این روزها چقدر زجر می‌کشم. من نباید توی رختخواب بخوابم. باید بروم به این مملکت خدمت کنم. » 💥 دکتر به صمد دو ماه استراحت داده بود. اما سر ده روز برگشتیم همدان. تا به خانه رسیدیم، گفت: « من رفتم. » اصرار کردم: « نرو. تو هنوز حالت خوب نشده. بخیه‌هایت جوش نخورده. اگر زیاد حرکت کنی، بخیه‌هایت باز می‌شود. » قبول نکرد. گفت: « دلم برای بچه‌ها تنگ شده. می‌روم سری می‌زنم و زود برمی‌گردم. » 💥 صمد کسی نبود که بشود با اصرار و حرف، توی خانه نگهش داشت. وقتی می‌گفت می‌روم، می‌رفت. آن روز هم رفت و شب برگشت. کمی میوه و گوشت و خوراکی هم خریده بود. آن‌ها را داد به من و گفت: « قدم! باید بروم. شاید تا دو سه روز دیگر برنگردم. توی این چند وقتی که نبودم، کلی کار روی هم تلنبار شده. باید بروم به کارهای عقب‌افتاده‌ام برسم.» 💥 آن اوایل، ما در همدان نه فامیلی داشتیم، نه دوست و آشنایی که با آن‌ها رفت و آمد کنیم. تنها تفریحم این بود که دست خدیجه را بگیرم، معصومه را بغل کنم و برای خرید تا سر کوچه بروم. گاهی، وقتی توی کوچه یا خیابان یکی از همسایه‌ها را می‌دیدم، بال درمی‌آوردم. می‌ایستادم و با او گرم تعریف می‌شدم. 🔰ادامه دارد....🔰 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
تمام سال ، جیره‌خوار سفره‌ی کرامت شما هستم ... به برکت شما روزی می‌خورم ، نفس می‌کشم زنده‌ام ... این ماه اما با شما میهمان سفره‌ی خدا هستم و چه خوشبختی بزرگی است در پناه سایه‌ی پدرانه‌ی شما میهمان شدن ... هرچند این ماه هم به یمن شما ماه خداست.... 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
محبوب من.. در طول تاریخ برای بازگشت هیچ معشوقی به اندازه شما التماس نشده! 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
...باش.......ازاینڪہ👇 نـــــماز..بخوانے روزه بـــــگیرے قـــــرآن بخوانے نـــــماز شب بخوانے صـــــدقہ وانفاق ڪنے ڪارهاے مردم را راه بیندازے اما یڪےدیگہ بیاد با خیال راحٺ نیڪے ها و حسناٺ تو را بردارد 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze8.mp3
4.07M
💠تندخوانی جزء قرآن کریم 🎙 با صدای استاد معتز آقایی ⏰زمان : 33دقیقه 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌⚠️❌ دوستانی که دلتنگ امام رضا ع هستن امروز استثنا لایو رو براتون چند ساعت نگه میدارم که ببینید و زیارت کنید و ان شاءالله به حاجتتون برسید با بیش از ۱۸ هزار نفر روز هشتم ماه مبارک زائر هشتمین امام شدیم بزن روی تصویر تو هم همراه ما شو..!) امیرحسین‌دریایی | سبک‌زندگی‌مومنانه @daryaee_ir
شب ششم.mp3
12.32M
🎧 مجموعه پادکست‌های بشنو از نی شرح دعای ابو حمزه ثمالی با بیانی روان و متفاوت از استاد علی صفایی حائری 🎙 🌙 ماه مبارک رمضان 📚 #️⃣ 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
درس هایی از آیات قرآن برای #زندگی‌موفق در " جز ۵ قرآن کریم " 🤍گناهان بزرگ را کنار بگذارید تا خدا
درس هایی از آیات قرآن برای در " جز ۶ قرآن کریم " 🤍خداوند به مظلوم، اجازه دادخواهی و فریادزنی میدهد. (نساء، ۱۴۸) 🌿در دین غلو و زیاده روی نکنید. (نساء، ۱۷۱) 🤍مؤمن به همه پیمانها و قراردادهای خود با دیگران وفادار است. (مانده، ۱) 🌿در کارهای نیک بر یکدیگر سبقت بگیرید. (مائده، ۴۸) 🤍گذشت از بدیهای دیگران بهتر از انتقام است. (نساء، ۱۴۹) 🌿عمل بدون ایمان مانند اسکناس بی پشتوانه است. (نساء، ۱۷۳) 🤍از قصاص کردن بگذرید تا کفاره گناهانتان شود. (مائده، ۴۵) 🌿از دوستی با کسانی که دین و شعائر دینی شما را مسخره میکنند بپرهیزد. (مائده، ۵۸ - ۵۷) 🤍پیمان شکنها مورد لعنت الهی قرار میگیرند. (مائده، ۱۳) 🌿در برابر ،مؤمنان، خاضع و مهربان و نسبت به دشمنان سرسخت و قدرتمند باشید (مانده، ۵۴) 🤍به خاطر دشمنی با کسی شهادت دروغ ندهید. (مانده، ۸) 🌿برای افراد با ایمان هیچ داوری بهتر از حکم خدا نیست. (مائده، ۵۰) 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🔴 وارد یک فروردین شدیم 😍😅