eitaa logo
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
169 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
9 فایل
تمام روزها چشمم به پنجره‌ست، عطرت می‌پیچد اما....نمیایی! عیبی ندارد مولایم،هنوز چشم دارم، هنوز پنجره هست، نور هست، امید هست، خدا هست...... پاسخگویی: @gomnam_65 تاسیس کانال :۱۴۰۱/۱۱/۲۵ پایان کانال: ظهورآقاامام زمان(عج)ان شاء الله⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
💠 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 💠 ⚜ #جزء_10 #قرآن_کریم ⚜ 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در ۳۰ دقیقه یک جزء تل
(س) تسلیت باد. ◼️◾️◼️◾️◼️◾️ 👈ثواب کریم هدیه به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
❓ تنها راه شناخت خداوند چیست؟ ❓ چه زمانی واقعاً می‌توانم امید به خداوند را درک کنم؟ ❓ نقطه
❓چه‌هنگام دعای من، سریع‌تر مستجاب می‌شود؟ ❓چه کسی معنای " الحمدلله " را به‌خوبی می‌فهمد؟ ❓دعوت خداوند با دعوت دیگران چه تفاوتی دارد؟ پاسخ این سئوالات در پادکست «بشنو از نی»
شب هشتم.mp3
8.13M
🎧 مجموعه پادکست‌های بشنو از نی شرح دعای ابو حمزه ثمالی با بیانی روان و متفاوت از استاد علی صفایی حائری 🎙 🌙 شب هشتم ماه مبارک رمضان 📚 #️⃣ 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
. حالا وقتشه دستمال و پر بگیریم و شروع به غبارروبی دلمون کنیم💖🧽 چیا غبار دلم شده ؟! چی دلمو خاکی کر
لکه ها زیاد بودن؟! حالا متوجه شدی چرا نمیشه خوشگل نماز خوند؟! فهمیدی چرا موقع زیارت، نمیشه حضور امام رو حس کرد؟!😓 آماده ای برای پاک کردن؟!✨ • • اول از همه با پاک‌کنندهٔ‌ "توبه" لکه های بزرگ رو برمیداریم و قرار میذاریم زود زود تمیز کنیم تا به این روز نیوفته🤕 (اگه دنبال یه پاک کننده قوی هستین، رو از دست ندید✔️✨ اولین مناجات از مناجاة‌خمسه‌عشر که در مفاتیح هست...) دوم شویندهٔ‌قویِ‌"استغفار" رو به لکه ها و غبارهای غلیظ میزنیم تا خیس بخوره و راحت تر پاک بشه❕ زمان های خاصی مثل نیمه‌شب و سحر ، سرظهر ، اوقات اذان ، موقع بارش باران رو از دست ندید😌✨ در آخر به کمک دستمال‌"صلوات" ، که جنس فوق‌العاده‌ای در پاک کردن دل داره ، لکه ها رو پاک کنید !! به همین سادگی ...😃 اما خوشمزگیش وقتیه که به قول مرحله اول عمل کنیم . عه ! اون لک و غبارا چیه اونجاها مونده هنوز ؟ عجب ...😶‼️ این یکیا خیلی عمیقن، کار یه نفر نیست متاسفانه… اینا چیه ؟ .... غیبتی اگر کردیم . حقی اگر خوردیم . تو درس خوندن کم گذاشتیم . تو درس دادن کم گذاشتیم . ترازو رو دست‌کاری کردیم . و ....... اینا تنهایی پاک نمیشه! باید کسی که این بلاها رو سرش آوردیم هم مارو ببخشه ... اگر نیست و نمیشه، براش صدقه بدیم❕ ولی ، اول تلاش کنیم از خودش حلالیت و ببخشش بگیریم ...✔️' ⁹🧹✨ 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌄 صله رحم یعنی... ✍🏻 عین‌صاد ❞ صلۀ رحم، تنها به اين نيست كه بيايى و چند دقيقه‌اى بنشينى و بروى. صلۀ رحم يعنى وصل كنى آنچه را كه باعث رشد آنها و جايگاه پرورش آنهاست و اتصال بدهى به يكديگر آنچه كه شما را زياد مى‌كند تا رحم‌ها به يكديگر وصل بشوند و قرب‌ها به وجود بيايند و كثرت‌ها و توليدها در نتيجۀ اين وصل، امكان پيدا كنند. ... در صلۀ رحم، مطلوب اين است كه كسرى دو طرف از بين برود و به رزق‌ها و كمبودهاى افراد رسيدگى بشود. 📚 | ص ۸۴ #️⃣ 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این تشنگی کجا؟ اون تشنگی کجا؟ صَلّیٰ عَلَی الْحُسِیــن عطشــان کربلـــــــــا ••• 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
دلانه✨ ••• مــن یقـــــین دارم چشـــــمی که به ‌نگاه ‌حـــــــــــــــــــرام عادت کنه، خیلی ‌چیزهارو ‌از دست میـده! چشم ‌گنهکار لایـــــق ‌شـــهادت نــــــــــــــــمــــــــــیــــــــــــــشــــــــــــــــــــــــــــه؛ +شهید‌ذوالفقاری ••• ،، 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
‍ 🌷 #دختر_شینا – قسمت ۳۵ 💥 از فردای آن روز، دوست و آشنا و فامیل برای عیادت صمد راهی خانه‌ی ما شدند.
‍ 🌷 – قسمت ۳۶ 💥 یک روز عصر، نان خریده بودم و داشتم برمی‌گشتم. زن‌های همسایه جلوی در خانه‌ای ایستاده بودند و با هم حرف می‌زدند. خیلی دلتنگ بودم. بعد از سلام و احوال‌پرسی تعارفشان کردم بیایند خانه‌ی ما. گفتم: « فرش می‌اندازم توی حیاط. چایی هم دم می‌کنم و با هم می‌خوریم. » قبول کردند. 💥 در همین موقع، مردی از ته کوچه بدو‌بدو آمد طرفمان. یک جارو زده بود زیر بغلش و چند تا کتاب هم گرفته بود دستش. از ما پرسید: « شما اهل روستای حاجی‌آباد هستید؟! » ما به هم نگاه کردیم و جواب دادیم: « نه. » مرد پرسید: « پس اهل کجا هستید؟! » صمد سفارش کرده بود، خیلی مواظب باشم. با هر کسی رفت و آمد نکنم و اطلاعات شخصی و خانوادگی هم به کسی ندهم. به همین خاطر حواسم جمع بود و چیزی نگفتم. 💥 مرد یک‌ریز می‌پرسید: « خانه‌تان کجاست؟! شوهرتان چه‌کاره است؟! اهل کدام روستایید؟! » من که وضع را این‌طور دیدم، کلید انداختم و در حیاط را باز کردم. یکی از زن‌ها گفت: « آقا شما که این‌همه سؤال دارید، چرا از ما می‌پرسید. اجازه بدهید من شوهرم را صدا کنم. حتماً او بهتر می‌تواند شما را راهنمایی کند. » مرد تا این حرف را شنید، بدون خداحافظی یا سؤال دیگری بدوبدو از پیش ما رفت. وقتی مرد از ما دور شد، زن همسایه گفت: « خانم ابراهیمی! دیدی چطور حالش را گرفتم. الکی به او گفتم حاج‌آقامان خانه است. اتفاقاً هیچ‌کس خانه‌مان نیست. » 💥 یکی از زن‌ها گفت: « به نظر من این مرد دنبال حاج‌آقای شما می‌گشت. از طرف منافق‌ها آمده بود و می‌خواست شما را شناسایی کند تا انتقام آن منافق‌هایی را که حاج‌آقای شما دستگیرشان کرده بود بگیرد. » با شنیدن این حرف، دلهره به جانم افتاد. بیشتر دلواپسی‌ام برای صمد بود. می‌ترسیدم دوباره اتفاقی برایش بیفتد. 💥 مرد بدجوری همه را ترسانده بود. به همین خاطر همسایه ها به خانه‌ی ما نیامدند و رفتند. من هم در حیاط را سه‌قفله کردم. حتی درِ توی ساختمان را هم قفل کردم و یک چهارپایه گذاشتم پشت در. 💥 آن شب صمد خیلی زود آمد. آن وضع را که دید، پرسید: « این کارها چیه؟! » ماجرا را برایش تعرف کردم. خندید و گفت: « شما زن‌ها هم که چقدر ترسویید. چیزی نیست. بی‌خودی می‌ترسی. » بعد از شام، صمد لباسش را پوشید. پرسیدم: « کجا؟! » گفت: « می‌روم کمیته کار دارم. شاید چند روز نتوانم بیایم. » گریه‌ام گرفته بود. با التماس گفتم: « می‌شود نروی؟ » با خونسردی گفت: « نه. » گفتم: « می ترسم. اگر نصف شب آن مرد و دار و دسته اش آمدند چه‌کار کنم؟! » صمد اول قضیه را به خنده گرفت؛ اما وقتی دید ترسیده ام، کُلت کمری‌اش را داد به من و گفت: « اگر مشکلی پیش آمد، از این استفاده کن. » بعد هم سر حوصله طرز استفاده از اسلحه را یادم داد و رفت. 💥 اسلحه را زیر بالش گذاشتم و با ترس و لرز خوابیدم. نیمه‌های شب بود که با صدایی از خواب پریدم. یک نفر داشت در می‌زد. اسلحه را برداشتم و رفتم توی حیاط. هر چقدر از پشت در گفتم: « کیه؟ » کسی جواب نداد. دوباره با ترس و لرز آمدم توی اتاق که در زدند. مانده بودم چه‌کار کنم. مثل قبل ایستادم پشت در و چند بار گفتم: « کیه؟! » این بار هم کسی جواب نداد. چند بار این اتفاق تکرار شد. یعنی تا می‌رسیدم توی اتاق، صدای زنگ در بلند می‌شد و وقتی می‌رفتم پشت درکسی جواب نمی‌داد. 💥 دیگر مطمئن شده بودم یک نفر می‌خواهد ما را اذیت کند. از ترس تمام چراغ‌ها را روشن کردم. بار آخری که صدای زنگ آمد، رفتم روی پشت‌بام و همان‌طور که صمد یادم داده بود اسلحه را آماده کردم. دو مرد وسط کوچه ایستاده بودند و با هم حرف می‌زدند. حتماً خودشان بودند. اسلحه را گرفتم روبه‌رویشان که یک‌دفعه متوجه شدم یکی از مردها، همسایه‌ی این‌طرفی‌مان، آقای عسگری، است که خانمش پا به ماه بود. آن‌قدر خوشحال شدم که از همان بالای پشت‌بام صدایش کردم و گفتم: « آقای عسگری شمایید؟! » بعد دویدم و در را باز کردم. 💥 آقای عسگری، که مرد محجوب و سربه‌زیری بود، عادت داشت وقتی زنگ می‌زد، چند قدمی از در فاصله می‌گرفت. به همین خاطر هر بار که پشت در می‌رسیدم، صدای مرا نمی‌شنید. آمده بود از من کمک بگیرد. خانمش داشت زایمان می‌کرد. 🔰ادامه دارد... 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا