eitaa logo
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
170 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
9 فایل
تمام روزها چشمم به پنجره‌ست، عطرت می‌پیچد اما....نمیایی! عیبی ندارد مولایم،هنوز چشم دارم، هنوز پنجره هست، نور هست، امید هست، خدا هست...... پاسخگویی: @gomnam_65 تاسیس کانال :۱۴۰۱/۱۱/۲۵ پایان کانال: ظهورآقاامام زمان(عج)ان شاء الله⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
عزیزی میگُفت: هروقٺ‌احساس‌ڪردیداز دور‌شدیدودلتون واسه‌آقاتنگ‌نیسٺ.. این‌دعاےکوچک‌روبخونیدبخصوص توےقنوٺ‌هاتون [لـَیِّـنْ قَـلبے لِـوَلِـیِّ أَمـرِڪ] یعنی‌خداجون دلمو‌واسہ‌امامم‌نرم‌ڪن . . .(: 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
سلام وعرض ادب 🌹 📌#جلسه_هشتم 📝موضوع :#آموزش_مدیریت_تمایلات_برای_نوجوانان #قسمت_هشتم ✅یک مدرسه ای بر
سلام وعرض ادب 🌹 📌 📝موضوع : ❎حالا که رنج هست . ✅ دنیا ۲ نوع هستند:: یا رنجهای هستند یا 👈 یعنی ✔️مثل درس خوندن. کسی که میخواد درس بخونه باید رنج بکشه از کارو بارش از خیلی از تفریحاتش باید بزنه تا درس بخونه ... ✔️یااینکه که رزق حلال در مبارزه 👇 خوب سخته کار کردن ،،؛پول درآوردن خیلی مشکله ولی جزء خوب خواهد بود ..
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
سلام وعرض ادب 🌹 📌#جلسه_نهم 📝موضوع :#آموزش_مدیریت_تمایلات_برای_نوجوانان #قسمت_نهم ❎حالا که رنج هست
🔴 یعنی چی؟؟؟؟؟ رنجی است که آدم توی میکشه میره👿👿 بدبخت هم میشه. توی زندگیش هم مدام میشه . مثلا مثل چی؟؟؟؟؟ رنج بد اخلاقی 😤😤 آدمی که بد اخلاق باشه هم توی دنیا میشه .. بالاخره اعصابش خورده هم توی آخرت هم جهنم میره 👇👇 خدا میگه تو چرا اینقدر بد اخلاقی کردی با اینها ...خوب رنج بده.. یک رنج هم شما مثال بزنید 👇 اگر کسی مثال زد ما یک جایزه 🏆🏆 بهش میدیم .. ✔️بله که هم آدم رنج بکشه هم بره....
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
♻️خیلی از مفاهیم در مورد #رنج خوب دیگه خودتون میتونید مثال بزنید ‌. 🔺تقریبآ اکثر کارهای #خوب میشن ج
یامثلا حسادت آدمی که حسوده چقدر حرص میخوره جرابالاتر ازمن❗️ چرا جلوترازمن ⁉️ بعدش جهنم میره آخه چرا 🤔تواینقدرخودت رو حرص میدی چرا خودت رورنج‌میدی چرارنج بد بردی ماباید توزندگی مون تلاش کنیم فقط رنج خوب ببریم تلاش کنیم توزندگی مون👈 فقط رنج خوب ببریم ما که داریم رنج می کشیم👈 رنج خوب بکشیم👏 آدم ها اختیاردارند اختیار چی رودارند 🤔 اختیار دارند👈 که رنج خوب انتخاب کنند یارنج بد 🤔 💥آدم ها اختیار خیلی چیزها رو ندارند❌ مثلا شما❗️ نمی تونید انتخاب کنید چه کشوری بدنیا بیایید❗️ شما نمی توتید انتخاب کنید که برادر خواهرت کی باشند❗️ پدر ومادرت کی باشند ❗️سیستم دنیا چه جوری عمل کنه❗️ هوش وحافظه ات چقدرباشه این دست شما نیست👌 🔸انسان فقط توی یک مورد اختیار داره👈 اینکه فقط رنج خوب بکشه یا رنج بد البته درمقابل لذت خوب یالذت بد هست که میتونه انتخاب کنه 👉
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
یامثلا حسادت آدمی که حسوده چقدر حرص میخوره جرابالاتر ازمن❗️ چرا جلوترازمن ⁉️ بعدش جهنم میره آ
پس عزیزمن2⃣ تارنج هست1⃣ رنج خوب2⃣ رنج بد 🔰پس باید رنج خوب انتخاب کنیم وباید مراقب باشیم‌رنج‌بد انتخاب نکنیم‌❗️ ❗️ یه ادم ۳۰ سال ۴۰ سالش هست هنوز نمی دونه رنج خوب ورنج بد چی هست⁉️ هنوز مبارزه با نفس رو یادنگرفته❗️ خوب معلومه این شخص تمام ‌‌‌‌‌ندگیش گرفتار خواهدبود وبه موفقیت نخواهدرسید چون اولیات انسانی رو تومدرسه یادنگرفته❗️ وبخش این مفاهیم تومدارس خیلی مهمه✅ خیلی کلیدیه ✅ازنون شب واجب تر هست👌 🌻اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌻
🏞 روحِ بی‌قرار ✍🏻 عین‌صاد ❞ آنان كه رشد كرده‌اند و از پوست‌هاشان بيرون آمده‌اند، ديگر نمى‌توانند به پوست‌هاشان بازگردند و ديگر نمى‌توانند به زندان روى بياورند؛ زيرا وسعت وجودى آنها در اين تنگنا نمى‌گنجد. اين حرفى است كه باید... همه با هم به آن بيانديشند و از رشد ووسعت و سعه‌ى وجودى انسان به راز شهادت و اشتياق به مرگ برسند. آب‌ها به ته كاسه‌ها قانع هستند. با شروع حرارت و تبخير، وسعت و گسترش وجودى آنها شكل مى‌گيرد و اگر سرپوش اجل در كار نباشد، يك آن، اين روح‌هاى گسترده در اين ظرف‌ها باقى نمى‌مانند كه شور پرواز، اشتياق فرار و بى‌قرارى آگاه در كار است. 📚 | ص ۱۰۶ #️⃣ ‌ 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#تقویت_عزت_نفس 53 🔶 ...هنگامى كه اين محاسبه (جامع و كامل) را انجام داد، خداوند مى فرمايد: «من به خا
54 🔹 امام کاظم علیه السلام فرمود از ما نیست کسی که هر روز محاسبه نفسش رو نکنه. ماها قبل از اینکه به حسابمون برسند بهتره که خودمون به حساب خودمون برسیم. ❇️🌺 کسی که هر شب محاسبه نفس داشته باشه روز قیامت که میشه بدون حساب و کتاب راحت میره بهشت. چون قبلش خودش به اندازه کافی از خودش حساب کشیده... خب اینجوری بهتر نیست؟ مگه چند سال قراره توی دنیا حساب کشی کنیم؟ نهایتا 50 سال! 🔺 اما اگه این حساب کشی رو نکردیم روز قیامت 50 هزار سال باید حساب پس بدیم... قبول کنید اونجا خیییلی سخت تره.. اصلا فکرش هم آدم رو دیوانه میکنه... ⭕️دنیا و آخرت ما بستگی به این حساب کشی داره... متوجهیم؟؟؟ 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب سوم : 🔻#سؤال چطور مانع ظهور نباشیم؟! 🔺#جواب حضرت در نامه به #ش
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب چهارم : 🌸 چرا رو صبح میخونیم؟؟ 🌸 وقتی روزت رو با یاد و نام امام‌عصر عج الله آغــــاز کنی، قطعــــــا اون روز بیشتــــــری داره و صبح عهد بسته میــــشه که تا آخر شب ،کارها رو به نیت ظهور انجام بدم. دعـــــــاهایی که صبـــح خونده میشه میخواد ما رو از خواب بیدار کنه😍 ( خواب غفلت )
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
🌷 #دختر_شینا – قسمت ۳۷ کمی بعد،از آن خانه اسباب‌کشی کردیم و خانه‌ی دیگری در خیابان هنرستان اجاره کر
‍ 🌷 – قسمت ۳۸ 💥 کمی بعد صمد و سرباز رفتند و من تنها ماندم. بچه‌ها را از خانه‌ی همسایه آورده بودم. هر کاری کردم، دست و دلم به کار نمی‌رفت. می‌ترسیدم توی اتاق و آشپزخانه بروم. فکر می‌کردم کشی پشت کمد، یخچال یا زیر پله و خرپشته قایم شده است. فرشی انداختم گوشه‌ی حیاطو با بچه ها نشستم آن‌جا. معصومه حالش بد بود؛ اما جرئت رفتن به اتاق را نداشتم. شب که صمد آمد، ما هنوز توی حیاط بودیم. صمد تعجب کرده بود. گفتم: « می‌ترسم. دست خودم نیست. » 💥 خانه بدجوری دلم را زده بود. بچه‌ها را بغل کرد و برد توی اتاق. من هم به پشتوانه‌ی او رفتم و چیزی برای شام درست کردم. صمد تا نصف‌شب بیدار بود و خانه را مرتب می‌کرد. گفتم: « بی‌خودی وسایل را نچین. من این‌جا بمان نیستم. یا خانه‌ای دیگر بگیر، یا برمی‌گردم قایش. » خندید و گفت: « قدم! بچه شدی، می‌ترسی؟! » گفتم: « تو که صبح تا شب نیستی. فردا پس‌فردا اگر بروی مأموریت، من شب‌ها چه‌کار کنم؟! » گفت: « من که روی آن را ندارم بروم پیش صاحب‌خانه و خانه را پس بدهم. » گفتم: « خودم می‌روم. فقط تو قبول کن. » چیزی نگفت. سکوت کرد. می‌دانستم دارد فکر می‌کند. 💥 فردا ظهر که آمد، شاد و سرحال بود. گفت: « رفتم با صاحب‌خانه حرف زدم. یک‌جایی هم برایتان دیده‌ام. اما زیاد تعریفی نیست. اگر صبر کنی، جای بهتری پیدا می‌کنم. » گفتم: « هر طور باشد قبول. فقط هر چه زودتر از این خانه برویم. » فردای آن روز دوباره اسباب‌کشی کردیم. خانه‌مان یک اتاق بزرگ و تازه نقاشی‌شده در حوالی چاپارخانه بود. وسایل چندانی نداشتم. همه را دورتادور اتاق چیدم. خواب آرام آن شب را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. اما صبح که از خواب بیدار شدم، اوضاع طور دیگری شده بود. انگار داشتم تازه با چشم باز همه چیز را می‌دیدم. آن‌طرف حیاط چند تا اتاق بود که صاحب‌خانه در آن‌جا گاو و گوسفند نگه می‌داشت. بوی پشم و پهنشان توی اتاق می‌پیچید. از دست مگس نمی‌شد زندگی کرد. اما با این حال باید تحمل می‌کردم. روی اعتراض نداشتم. 💥 شب که صمد آمد، خودش همه چیز دستگیرش شد. گفت: « قدم! این‌جا اصلاً مناسب زندگی نیست. باید دنبال جای بهتری باشم. بچه‌ها مریض می‌شوند. شاید مجبور شوم چند وقتی به مأموریت بروم. اوضاع و احوال مملکت روبه‌راه نیست. باید اول خیالم از طرف شما راحت شود. 💥 صمد به چند نفر از دوستانش سپرده بود خانه‌ی مناسبی برایمان پیدا کنند. خودش هم پیگیر بود. می‌گفت: « باید یک خانه‌ی خوب و راحت برایتان اجاره کنم که هم نزدیک نانوایی باشد، هم نزدیک بازار؛ هم صاحب‌خانه‌ی خوبی داشته باشد تا اگر من نبودم به دادتان برسد. » من هم اسباب و اثاثیه‌ها را دوباره جمع کردم و گوشه‌ای چیدم. چند روز بعد با خوشحالی آمد و گفت: « بالاخره پیدا کردم؛ یک خانه‌ی خوب و راحت با صاحب‌خانه‌ای مؤمن و مهربان. مبارکتان باشد. » با تعجب گفتم: « مبارکمان باشد؟! » رفت توی فکر. انگار یاد چیزی افتاده باشد. گفت: « من امروز و فردا می‌روم مرز، جنگ شده. عراق به ایران حمله کرده. » 💥 این حرف را خیلی جدی نگرفتم. با خوشحالی رفتیم و خانه را دیدیم. خانه پشت انبار نفت بود؛ حاشیه‌ی شهر. محله‌اش تعریفی نبود. اما خانه‌ی خوبی بود. دیوارها تازه نقاشی شده بود؛ رنگ پسته‌ای روشن. پنجره‌های زیادی هم داشت. در مجموع خانه‌ی دل‌بازی بود؛ برعکس خانه‌ی قبل. صمد راست می‌گفت. صاحب‌خانه‌ی خوب و مهربانی هم داشت که طبقه‌ی پایین می‌نشستند. همان روز آینه و قرآن را گذاشتیم روی طاقچه و فردا هم اسباب‌کشی کردیم. 💥 اول شیشه‌ها را پاک کردم؛ خودم دست‌تنها موکت‌ها را انداختم. یک فرش شش‌متری بیشتر نداشتیم که هدیه‌ی حاج‌آقایم بود. فرش را وسط اتاق پهن کردم. پشتی‌ها را چیدم دورتادور اتاق. خانه به رویم خندید. چند روز اول کارم دستمال کشیدن وسایل و جارو کردن و چیدن وسایل سر جایشان بود. تا مویی روی موکت می‌افتاد، خم می‌شدم و آن را برمی‌داشتم. خانه‌ی قشنگی بود. دو تا اتاق داشت که همان اول کاری، در یکی را بستم و کردمش اتاق پذیرایی. آشپز‌خانه‌ای داشت و دستشویی و حمام، همین. اما قشنگ‌ترین خانه‌ای بود که در همدان اجاره کرده بودیم. 💥 عصر صمد آمد؛ با دو حلقه چسب برق سیاه. چهارپایه‌ای زیر پایش گذاشت و تا من به خودم بیایم، دیدم روی تمام شیشه‌ها با چسب، ضربدر مشکی زده. جای انگشت‌هایش روی شیشه مانده بود. با اعتراض گفتم: « چرا شیشه‌ها را این‌طور کردی؟! حیف از آن همه زحمت. یک روز تمام فقط شیشه پاک کردم. » گفت: « جنگ شده. عراق شهرهای مرزی را بمبارن کرده. این چسب‌ها باعث می‌شود موقع بمباران و شکستن شیشه‌ها، خرده شیشه رویتان نریزد. » چاره‌ای نداشتم. شیشه‌ها را این‌طوری قبول کردم؛ هر چند با این کار انگار پرده‌ای سیاه روی قلبم کشیده بودند. 🔰ادامه دارد...🔰 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا