eitaa logo
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
170 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
9 فایل
تمام روزها چشمم به پنجره‌ست، عطرت می‌پیچد اما....نمیایی! عیبی ندارد مولایم،هنوز چشم دارم، هنوز پنجره هست، نور هست، امید هست، خدا هست...... پاسخگویی: @gomnam_65 تاسیس کانال :۱۴۰۱/۱۱/۲۵ پایان کانال: ظهورآقاامام زمان(عج)ان شاء الله⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
🔶 ما توی کلاس های تربیت فرزند که داریم به پدر و مادرها میگیم که حتما باید فرزندانتون رو اهل خلاقیت ب
61 🔶 از تقوا متوجه شدیم که اولا ما خیییییییلی ارزشمند خلق شدیم و باید برای خودمون احترام قائل بشیم. ما باید به خاطر احترام به خودمون هست اصلا سمت گناه هم نریم. و از تقوا متوجه شدیم که دیگران هم خیلی ارزشمند هستن و باید به خاطر احترام به ارزش انسان ها به هیچ کسی ظلمی نکنیم. دیگه از تقوا چی متوجه میشیم؟ 👈🏼 تقوا یعنی مراقب باش! پس متوجه میشیم که دنیای اطراف ما پر از خطرهایی هست که ما باید مراقب باشیم خوبی های ما رو ازمون نگیرند. ⭕️ متوجه میشیم یه گروه هایی هستن که میخوان دارایی های ارزشمند ما رو بگیرند. برای همین ما باید بدونیم که در یک دنیای پر از خطر داریم زندگی میکنیم. دنیایی که در اون دشمن داریم... و دشمن ما قبل از ما خلق شده و خودش استاد روانشناسی هست!
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#تقویت_عزت_نفس 61 🔶 از تقوا متوجه شدیم که اولا ما خیییییییلی ارزشمند خلق شدیم و باید برای خودمون اح
62 دشمن ما ابلیس جوری طراحی شده که در قلب و جان ما میتونه نفوذ کنه. خیلی وقتا افکاری رو توی ذهن ما میندازه که ما فکر میکنیم این خواسته خودمونه. ولی وقتی انجامش دادیم بعد میگیم ای دل غافل! آخه من با چه فکری این کار رو انجام دادم!!! 😢🥺 و ابلیس به هر کسی خطای متناسب با خودش رو تحمیل میکنه. 🔶 مثلا به کسی که معلم هست خطای متناسبش رو تحمیل میکنه. به کسی که طلبه هست یه جور به کسی که دکتره یه جور دیگه! خلاصه هر کسی باید بشینه و فکر کنه ببینه ابلیس چه خطاهایی رو از آدم میخواد 👈🏼 ما باید به بچه هامون آموزش بدیم که انسان در دنیا در واقع در یک میدان پر از مین داره زندگی میکنه... هر لحظه ممکنه یکی از مین ها منفجر بشه و بریم روی هوا!!! تقوا یعنی حواست باشه که داری توی میدان مین قدم میزنی! آیا ما واقعا چنین تصوری از زندگی داریم؟! به هر میزان که این تصور رو داریم به همون اندازه اهل تقوا هستیم...🌹 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب دوازدهم: 🔍 #سؤال ⁉️آیا بـــــــــرگزاری #جشن‌های نیمه شعبان اولویت
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب سیزدهم: 💠 جمله حک شده بر پرچم امام عصر ارواحناه فداه هنگام ظهورچیست ؟ 💠 🔺البیـعـت لله یمــــــانی و احمـد اسمـاعیل هم از این پرچم استفاده می‌کنند. 🔻گــوش شنــــــــوا داشته باشـید و از او اطـــــــاعت کنید. 🔺طاعته معـروف اطاعت او شناخته شده است. جملـــه اول در کمــــال الدین و تمام النعــمه از شیخ صدوق هم آمده است و قــــوی‌تر است. 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
‍ 🌷 #دختر_شینا – قسمت ۴۰ 💥 معصومه و خدیجه آرام و بی ‌صدا دو طرفم خوابیده بودند. انگشت‌ها را توی گوش
‍ 🌷 – قسمت ۴۱ 💥 فردا صبح، صمد رفت کمی خرید کند. وقتی برگشت، دو سه کیلو گوشت و دو تا مرغ و سبزی و کلی میوه خریده بود. گفتم: « چقدر گوشت! مهمان داریم؟! چه خبر است؟! » گفت: « این بار که بروم، اگر زنده بمانم، تا دو سه ماهی برنمی‌گردم. شاید هم تا عید نیایم. شاید هم تا آخر جنگ. » گفتم: « اِ... همین‌طوری می‌گویی‌ها! شاید جنگ دو سه سالی طول بکشد. » گفت: « نه، خدا نکند. به هر جهت، آن‌جا خیلی بیشتر به من نیاز دارند. اگر به خاطر تو و بچه‌ها نبود، این چند روز هم نمی‌آمدم. » 💥 گوشت‌ها را گذاشتم توی ظرفشویی. شیر آب را باز کردم . دوباره گفتم: « به خدا خیلی گوشت خریدی. بچه‌ها که غذاخور نیستند. می‌ماند من یک نفر. خیلی زیاد است. » رفت توی هال. بچه‌ها را روی پایش نشاند و شروع کرد با آن‌ها بازی کردن. گفتم: « صمد! » از توی هال گفت: « جان صمد! » خنده‌ام گرفت. گفتم: « می‌شود امروز عصر برویم یک جایی. خیلی دلتنگم. دلم پوسید توی این خانه. » زود گفت: « می‌خواهی همین الان جمع کن برویم قایش. » شیر آب را بستم و گوشت‌های لخم و صورتی را توی صافی ریختم. گفتم: « نه... قایش نه... تا پایمان برسد آن‌جا، تو غیبت می‌زند. می‌خواهم برویم یک جایی که فقط من و تو و بچه‌ها باشیم. » 💥 آمد و گفت: « هر چه تو بگویی. کجا برویم؟! » گفتم: « برویم پارک. » پرده‌ی آشپزخانه را کنار زد و به بیرون نگاه کرد و گفت: « هوا سرد است. مثل این‌که نیمه‌ی آبان است‌ها، خانم! بچه‌ها سرما می‌خورند. » گفتم: « درست است نیمه‌ی آبان است؛ اما هوا خوب است. امسال خیلی سرد نشده. » گفت: « قبول. همین بعدازظهر می‌رویم. فقط اگر اجازه می‌دهی، یک تُک پا بروم سپاه و برگردم. کار واجب دارم. » خندیدم و گفتم: « از کی تا به حال برای سپاه رفتن از من اجازه می‌گیری؟! » خندید و گفت: « آخر این چند روز را به خاطر تو مرخصی گرفتم. حق توست. اگر اجازه ندهی، نمی‌روم. » گفتم: « برو، فقط زود برگردی‌ها؛ و گرنه حلال نیست. » 💥 زود خدیجه و معصومه را زمین گذاشت و لباس فرمش را پوشید. بچه‌ها پشت سرش می‌رفتند و گریه می‌کردند. بچه‌ها را گرفتم. سر پله خم شده بود و داشت بند پوتین‌هایش را می‌بست. پرسیدم: « ناهار چی درست کنم؟! » بند پوتین‌هایش را بسته بود و داشت از پله‌ها پایین می‌رفت. گفت: « آبگوشت. » 💥 آمدم اول به بچه‌ها رسیدم. تر و خشکشان کردم. چیزی دادم خوردند و کمی اسباب‌بازی ریختم جلویشان و رفتم پی کارم. گوشت‌ها را خرد کردم. آبگوشت را بار گذاشتم و مشغول پاک کردن سبزی‌ها شدم. » 💥 ساعت دوازده و نیم بود. همه‌ی کارهایم را انجام داده بودم. غذا هم آماده بود. بوی آبگوشتِ لیمو عمانی خانه را پر کرده بود. سفره را باز کردم. ماست و ترشی و سبزی را توی سفره چیدم. بچه‌ها گرسنه بودند. کمی آبگوشت تریت کردم و بهشان دادم. سیر شدند، رفتند گوشه‌ی اتاق و سرگرم بازی با اسباب‌بازی‌هایشان شدند. 💥 کنار سفره دراز کشیدم و چشم دوختم به در. ساعت نزدیک دو بود و صمد نیامده بود. یک‌باره با صدای معصومه از خواب پریدم. ساعت سه بعدازظهر بود. کنار سفره خوابم برده بود. بچه‌ها دعوایشان شده بود و گریه می‌کردند. کاسه‌های ترشی و ماست و سبزی ریخته بود وسط سفره. عصبانی شدم؛ اما بچه بودند و عقلشان به این چیزها نمی‌رسید. 💥 سفره را جمع کردم و بردم توی آشپزخانه. بعد بچه‌ها را بردم دست و صورتشان را شستم. لباس‌هایشان را که بوی ترشی و ماست گرفته بود، عوض کردم. معصومه را شیر دادم و خواباندم. خدیجه هم کمی غذا خورد و گوشه‌ای خوابش برد. جایشان را انداختم و پتو رویشان کشیدم و رفتم دنبال کارم. سفره را شستم. برای شام کتلت درست کردم. هوا کم‌کم تاریک می‌شد. داشتم با خودم تمرین می‌کردم که صمد آمد بهش چه بگویم. از دستش عصبی بودم. باید حرف‌هایم را می‌زدم. 🔰ادامه دارد...🔰 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
خدایا!.... از خیمه‌گاه رحمتت بیرونمان مکن. از آستان مهرت نومیدمان مساز . آرزوها و انتظارهایمان را به حرمان مکشان. از درگاه خویشت ما را مران. خدای من!.... چگونه ناامید باشم، در حالی که تو امید منی! چگونه سستی بگیرم، چگونه خواری پذیرم  که تو تکیه‌گاه منی! ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش، آنچنان تجلی کرده‌ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده نگاه خود را از ما مگیر... 🤲 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
🔹‌السلام‌علیک‌یا‌ابا‌صالح‌المهدی ✋ 🔹‌این دل اگر کم است بگو سر بیاورم 🔹‌یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم 🔹‌خیلی خلاصه عرض کنم،دوست دارمت 🔹‌دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم️ 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#مبارزه_با_راحت_طلبی 19 💢بعضی از جوانانِ راحت طلب رو میبینیم که توی فوتبال خیلی عالی هست وتلاش میکن
20 🔹ببخشید حالا چرا میگیدکوهنوردی باید "گروهی" باشه؟! عزیزم چون توی مسیرِ کوه وقتی که انسان خسته میشه نمیتونه هر جا که "دلش خواست" استراحت کنه🌀 مدام هوای نفسش بهش غر میزنه که بایسته و استراحت کنه 🔻اما این فرد مجبور میشه برای این که از بقیه عقب نمونه،ادامه بده🚶🔚 🔸طی این مسیر، هوای نفسِ انسان حسابی داغون میشه و راحت طلبی اون کم خواهد شد....😌
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#مبارزه_با_راحت_طلبی 20 🔹ببخشید حالا چرا میگیدکوهنوردی باید "گروهی" باشه؟! عزیزم چون توی مسیرِ کو
21 🖇ضمن اینکه شما توی کوهنوردی گروهی,"ارزشِ وقت" رو بهتر درک میکنی👌 ⛔️ چون کافیه یه ذرّه بخوای کارِ اضافه انجام بدی و از گروه عقب بیفتی دیگه تا آخر نمیتونی جبران کنی... 🔸چون تا می رسی به گروه،اونا استراحتشون رو کردن و میخوان راه بیفتن،اما تو استراحت نکردی و همین باعث میشه که مدام عقب باشی.