.
نکُند مرگ به ما
فرصتِ جبران ندهد؟
.
+ خودمونو برسونیم به
خیمهِ امامزمان علیهالسلام)))
#تادیرنشده...
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
004.mp3
2.47M
#جهاد_تبیین 4
✅ مومنین باید فعال و پرکار باشند. نصیحت غریزه مومن هست...
⭕️ مومنان ساکت همیشه موجب مظلوم ماندن ولایت میشن...
🔸 استاد پناهیان
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#مبارزه_با_راحت_طلبی 17 ⛔️و اگه توی زندگیت از این راحت طلبیا زیاد شد، تو دیگه نمیتونی آدم حسابی بش
#مبارزه_با_راحت_طلبی 18
🏔کوهنوردی گروهی...🏔
⭕️ وقتی نمونه های راحت طلبی در وجود یه نفر زیاد بشه ،دیگه از "آدم بودن" فاصله میگیره
یکی از کارایی که تاثیر خوبی بر کاهشِ راحت طلبی جوانان داره
""کوهنوردی گروهی"" هست✅
🔷بعضیا میگن که ما به جای کوهنوردی،
میریم فوتبال!
-- نه عزیزم فوتبال فایده نداره!
🔻توی فوتبال درسته که بدنت خسته میشه
اما چون هیجاناتی مثل گل زدن داره،باعث میشه که به خوبی انگیزه پیدا کنی
و هوای نفست ضعیف نشه....
🔹🔹🔻🔸
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#مبارزه_با_راحت_طلبی 18 🏔کوهنوردی گروهی...🏔 ⭕️ وقتی نمونه های راحت طلبی در وجود یه نفر زیاد بشه ،د
#مبارزه_با_راحت_طلبی 19
💢بعضی از جوانانِ راحت طلب رو میبینیم که توی فوتبال خیلی عالی هست وتلاش میکنه🏃
امّا توی خونه دست به سیاه و سفید نمیزنه
خب پس معلومه اون تلاش های توی زمین فوتبال به خاطر "تشویقِ هوای نفسش" بوده😒
🔺پس فوتبال،ورزشِ خوبی برای مبارزه با هوای نفس نیست
🔹البته نمیگیم فوتبال کلاً خوب نیست،بلکه در کنارِ فوتبال از "کوهنوردی" هم غفلت نشه😊💯
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب پنجم: 📌 #سؤال وقتی امام زمان (عج) #ظهور میکنند؛ با خودشون #قرآن ج
.
نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب ششم:
🔍 #سؤال
آیا بعد از ظهور که گردن شیطان زده
میشه، دیگه مردم گناه نمیکنند؟!
وضعیت علم چطور میشه؟؟
🔎#جواب
📒 یکی از عوامل گناه کردن شیطانه
اون فقط #وسوسه میکنه و #انسان با
اختیار و نفس اماره گناه میکنه..❌
📙تا #ظهور تنها از 27 حرف علم، 2
حرف مکشوف میشه و 25 حرف دیگه
رو #امام_زمان ❤️ آشکار میکنند و
اکثرا مسلمان هستند مگر تعداد کمی
که مسلمون نیستند
#شبانه
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
🌷 #دختر_شینا – قسمت ۳۸ 💥 کمی بعد صمد و سرباز رفتند و من تنها ماندم. بچهها را از خانهی همسایه
🌷 #دختر_شینا – قسمت ۳۹
💥 صمد میرفت و میآمد و خبرهای بد میآورد. یک شب رفت سراغ همسایه و به قول خودش سفارش ما را به او کرد. فردایش هم کلی نخود و لوبیا و گوشت و برنج خرید.
گفتم: « چه خبر است؟! »
گفت: « فردا میروم خرمشهر. شاید چند وقتی نتوانم بیایم. شاید هم هیچوقت برنگردم. »
بغض ته گلوبم نشسته بود. مقداری پول به من دادو ناهارش را خورد. بچهها را بوسید. ساکش را بست. خداحافظی کرد و رفت. خانهای که اینقدر در نظرم دلباز و قشنگ بود، یکدفعه دلگیر و بیروح شد. نمیدانستم باید چه کار کنم. بچهها بعد از ناهار خوابیده بودند. چند دست لباسِ نششسته داشتم. به بهانهی شستن آنها رفتم توی حمام و لباس شستم و گریه کردم.
💥 کمی بعد صدای در آمد. دستهایم را شستم و رفتم در را باز کردم. زن صاحبخانه بود. حتماً میدانست ناراحتم. میخواست یکجوری همدردی کند. گفت: « تعاونی محل با کوپن لیوان میدهند. بیا برویم بگیریم. »
حوصله نداشتم. بهانه آوردم بچهها خواباند. منی که تا چند روز قبل عاشق خرید وسایل خانه و ظرف و ظروف بودم، یکدفعه از همه چیز بدم آمده بود. با خودم گفتم: « جنگ است. شوهرم رفته جنگ. هیچ معلوم نیست چه بر سر من و زندگیام بیاید. آنوقت اینها چه دلخوشاند. » زن گفت: « میخواهی هر وقت بچه ها بیدار شدند، بیایم دنبالت؟ »
گفتم: « نه، شما بروید. مزاحم نمیشوم. » آن روز نرفتم. هر چند هفتهی بعد خودم تنهایی رفتم و با شوق و ذوق لیوانها را خریدم و آوردم توی کمد چیدم و کلی هم برایشان حظ کردم.
💥 شهر حال و هوای دیگری گرفته بود. شبها خاموشی بود. از رادیو آژیر وضعیت زرد، قرمز و سفید پخش میشد و به مردم آموزش میدادند هر کدام از آژیرها چه معنی و مفهومی دارد و موقع پخش آنها باید چهکار کرد. چند بار هم راستیراستی وضعیت قرمز شد. برقها قطع شد. اما بدون این که اتفاقی بیفتد، وضعیت سفید شد و برقها آمد.
اوایل مردم میترسیدند؛ اما کم کم مثل هر چیز دیگری وضعیت قرمز هم برای همه عادی شد.
💥 چهل و پنج روزی میشد که صمد رفته بود. زندگی بدون او سخت میگذشت. چند باری تصمیم گرفتم بچه ها را بردارم و بروم قایش. اما وقتی فکر میکردم اگر صمد برگردد و ما نباشیم، ناراحت میشود. تصمیمم عوض میشد. هر روز گوش به زنگ بودم تا در باز شود و از راه برسد. این انتظارها آنقدر کشدار و سخت شده بود که یک روز بچهها را برداشتم و پرسانپرسان رفتم سپاه. آنجا با هزار مصیبت توانستم خبری از او بگیرم. گفتند: « بیخبر نیستیم. الحمداللّه حالش خوب است. »
💥 با شنیدن همین چند تا جمله جان تازهای گرفتم. ظهر شده بود که خسته و گرسنه رسیدیم خانه. پاهای کوچک و ظریف خدیجه درد میکرد. معصومه گرسنه بود و نق میزد. اول به معصومه رسیدم. تر و خشکش کردم. شیرش دادم و خواباندمش. بعد نوبت خدیجه شد. پاهایش را توی آب گرم شستم. غذایش را دادم و او را هم خواباندم. بچهها آنقدر خسته شده بودند که تا عصر خوابیدند.
💥 آن شب به جای اینکه با خیال راحت و آسوده بخوابم، برعکس خوابهای بد و ناجور میدیدم. خواب دیدم صمد معصومه و خدیجه را بغل کرده و توی بیابانی برهوت میدود. چند نفر اسلحه به دست هم دنبالش بودند و میخواستند بچهها را به زور از بغلش بگیرند. یکدفعه از خواب پریدم. دیدم قلبم تندتند میزند و عرق سردی روی پیشانیام نشسته. بلند شدم یک لیوان آب خوردم و دوباره خوابیدم.
عجیب بود که دوباره همان خواب را دیدم. از ترس از خواب پریدم؛ اما دوباره که خوابم برد، همان خواب را دیدم. بار آخری که با هول از خواب بیدار شدم، تصمیم گرفتم دیگر نخوابم. با خودم گفتم: « نخوابیدن بهتر از خوابیدن و دیدن خوابهای وحشتناک است. »
💥 اینبار سر و صداهای بیرون از خانه مرا ترساند. صدایی از توی راه پله میآمد. انگار کسی روی پلهها بود و داشت از طبقهی پایین میآمد بالا؛ اما هیچوقت به طبقهی دوم نمیرسید. در را قفل کرده بودم. از پشت پنجره سایههای مبهمی را میدیدم. آدمهایی با صورتهای بزرگ، با دستهایی سیاه.
🔰ادامه دارد...🔰
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
#سلام_امام_زمانم
چہ زیباسٺ آغاز یڪ صبح شیرین
بہ نام سلام علے آل یاسین
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سمیترین رفتار خانمها در زندگی مشترک
✅ یکی از بحثهایی که باعث میشه خانمها عدم نشاط داشته باشند همین بحث #مقایسههاست.
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor