eitaa logo
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
169 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
9 فایل
تمام روزها چشمم به پنجره‌ست، عطرت می‌پیچد اما....نمیایی! عیبی ندارد مولایم،هنوز چشم دارم، هنوز پنجره هست، نور هست، امید هست، خدا هست...... پاسخگویی: @gomnam_65 تاسیس کانال :۱۴۰۱/۱۱/۲۵ پایان کانال: ظهورآقاامام زمان(عج)ان شاء الله⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
بسم الله الرحمن الرحیم 💐 #اخلاق_در_خانواده #کلام_دوازدهم 🌷بهترین عملی که در تربیت اسلامی مطرح شد
ادبی که از روی اجبار باشه مثل کارت ساعت زدن ادب مکارانه هست 👿 ↩️در اینصورت وقتی اجبار برداشته شد دیگه ادب و نظم هم از بین می‌ره . آیت الله فاطمی نیا که خداوند بهشون سلامتی و طول عمر عنایت کنه🙏 میگفتند : جریمه های رانندگی اضافه شد اما ما نتوانستیم ادب را یاد بدهیم ➡️ اگر کسی ذاتا ادب داشته باشه بدون نیاز به جبر جریمه خودش رعایت قانون رو می‌کنه 👌 ↩️دقیقا همین ادب اجباری در غرب رایج هست نظم رایج در غرب که اینهمه مثل پتک در سر ایران و ایرانی کوبیده میشه با زور قانون و اسلحه و جریمه حاکم هست و به محض از بین رفتن این جبر مثل فنر از جا میپره😕 👦عادتهای مثبت باید در سنین کودکی اتفاق بیافتد تا در بزرگی ملکه ذهن بشه 👉 ⭕️در هفت سال دوم باید احترام به بزرگتر ، رعایت قانون ، نظم ، صحیح غذا خوردن و..... به بچه آموزش داده بشه 👌 👈و برای اینکار هم هیچ راهی نداریم جز اینکه افرادی را وارد زندگی بچه ها کنیم تا آنها نقش ولایت را بر او اجرا کنند 💂‍♀ شخص ثالثی را در کنار فرزند قرار بدیم تا ازش حرف شنوی داشته باشه و الگوی مناسبی باشه 👂 👨‍👩‍👧و چه بهتر که این الگو خود والدین باشند و چه خوب که مادر نقش پدر را بعنوان ولایت و الگوی عملی برای فرزندش پر رنگ کنه👨‍👧 💗خوب دوستان عزیز این بحث ادب تقریبا به اتمام رسید امیدوارم این جلسات براتون فایده داشته باشه 🙏 انشاالله به شرط حیات در هفته های آتی مباحث دیگری از اخلاق در خانواده رو محضرتون ارائه میدیم ✅🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🌸 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب شانزدهم: 🔆 #سؤال یکی از وظایف منتظران شناخت امام است؛ چگونه حاصل م
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب هفدهم : 🔸 شـــــرح ســــاخت مقــــــدس 😍 🔸 حـــدود بیش از هـــزار ســـال قبل، امام زمـــــــان (عج ) در شـــب هفـــــدهم ماه مبـــــارک رمضـــان در جریان تشرفی در نیمــــه شب، حســـــن مصــلح جمکرانی رو بیدار کردند و ایشــــــون رو آوردند به مکان فعلی مسجد👍 حریــــم مسجد با زنجیرهایی مشخص شــــده بود و امــــــام زمان (عج) دستور ســـــــاخت رو دادند و در جریان تشرف از ابتدا تا انتها 10 معجزه دیده میشه ⚠️کاملا این اتفاق در بیداری بود⚠️ دستـــــور ساخـــت به واســــطه داده می‌شه و امـــــــام می‌فرمایند: به مردم بگــــید به این مکــان رو بیارن و اون دو نمـــــاز رو ( نماز تحیت و نماز امام زمان در مسجد مقدس جمکران) رو بخونـن و طبــــــــق روایت امـام زمان عـــج الله هر کــــــس این نماز را بخواند ماننـــــد این است که دو رکعت نماز در کعبه مقدس نماز خوانده است.😍 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_پنجم 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مرد
✍️ 💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم انقلابی به پا شده و می‌توانستم به چشم به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم. از سکوت سر به زیرم، عمق را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظه‌ای که زنده‌ام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!» 💠 او همچنان عهد می‌بست و من در عالم عشق علیه‌السلام خوش بودم که امداد را برایم به کمال رساند و نه‌تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. به یُمن همین هدیه حیدری، عقد کردیم و قرار شد جشن عروسی‌مان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. 💠 نمی‌دانستم شماره‌ام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه می‌خواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو می‌بینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!» نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. 💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچه‌ام دارم میام!» پیام هوس‌بازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته‌ام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمی‌خواستم بترسونمت!» 💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه‌ام را روی انگشتانش حس می‌کرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیام‌گیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. 💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم می‌رسید که صدای گریه زن‌عمو فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن‌عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بی‌قراری گریه می‌کند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری‌اش می‌داد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟» 💠 هنوز بدنم سست بود و به‌سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه‌ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :« سقوط کرده! امشب شهر رو گرفت!» 💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله‌های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :« چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی می‌کرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمی‌دانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. 💠 عباس سری تکان داد و در جواب دل‌نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ می‌زنیم جواب نمیدن.» گریه زن‌عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزاده‌ها به تلعفر برسن یه رو زنده نمی‌ذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. 💠 دیگر نفس کسی بالا نمی‌آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش می‌کردند و من از خون که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه‌ام گرفت. 💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می‌آمد، مردانگی‌اش را نشان داد :«من میرم میارم‌شون.» زن‌عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم می‌زنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»... 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
✨سلام مولای خوب من ، مهدی جان دوباره صبح و دوباره سلام ... دوباره ایستادن روبه شما ... دست به سینه گذاشتن ... سلام کردن و آرزوی جواب شنیدن ... دوباره در آسمان یاد شما پرکشیدن ... دوباره بغض مداوم فراقتان را فرودادن ... دوباره در حسرت دیدارتان چشم براه دوختن ... 💔دوباره انتظار ... امید ... آه ... 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
میگفت: تا کسی به خدا پناهنده نشود، به هیچ جا نخواهد رسید. جز خدا، همه ی پناه ها و تکیه گاه ها سُست اند! 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
‌‌وقتی‌ایمان‌تڪمیل‌شد ثمره‌میدهد، ڪه‌ثمره‌اش‌ 'عملِ‌صالح' اسـت. وچه‌عملی‌صالح‌ترازیاریِ ارواحنافداه؟ و‌چـه‌عملی‌برتـر ازاینڪه‌.. فکروقلبِ‌انسان‌متوجـه‌امام‌زمانش‌باشد! و هرعملی‌ڪه‌از او صادرمیشود برای‌خوشنودی‌امام‌زمان‌ارواحنافداه‌باشد. وقتی‌این‌طورشُد، میشـود وادیِ شھادت. میشـود: یڪ‌حبیب‌بن‌مظاهر  یڪ‌مسلم‌بن‌عوسجه‌برای‌امام‌زمانش.🕊 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
یکی از راه‌هایی که سبب می‌شود درهای رشد به روی انسان باز شود: فرستادن است که خدا هم بر این شخص صلوات میفرستد همراه با ملائکه.صلوات خدا ما را رشد میدهد یعنی نزول رحمت خاصه الهی. حضرت ابراهیم به درجه نرسید مگر با فرستادن صلوات. 🔸استاد اخلاق،حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی اللَّهمَّ صَلِّ عَلَى مُحمَّــــدٍ وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فرجهم🤲 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹به هر اداره ای که می رویم؛ کارمند نشسته و ارباب رجوع ایستاده! 🔹به جز کلاس درس... که ارباب رجوع نشسته و معلم ایستاده! 🔹چه بزرگ منش است معلمی که این همه بی مهری می بیند و باز مهر می آفریند. 🌺کسوت زیبای معلّمی بر قامت رعنایتان، زیبنده باد؛ ۱۲ اردیبهشت روز معلم بر تمامی معلمین، دبیران و استادان فرخنده باد 🌸 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
📜 استاد و شاگرد ✍🏻 عین‌صاد ❞ استاد بايد ملاک‌ها را براى محصل مشخص كند و برايش توضيح بدهد كه داده‌ها ملاک نيست و سودها هم ملاک نيست. داده‌ها از خداست و سودها از سرمايه‌ها. نه مقدار سرمايه مهم است و نه مقدار سود، بلكه نسبت سود به سرمايه مهم است. ده تا آجرى را كه يك پير زن با كم كردن غذاى خود به مسجدى کمک كرده است نمى‌توان با ده ميليون تومان کمک تاجرى مقايسه كرد؛ چون تاجر از غذايش كم نشده و نسبت به سرمايه‌اش كارى نكرده است. مهم مبلغ سرمايه‌اش و يا مبلغ كمكش نيست؛ كه سرمايه از ديگرى است و کمک هم مربوط به سرمايه است. آنچه براى اوست مقدار كوششى است كه بر روى سرمايه دارد. اگر اين ملاک‌ها روشن شود ديگر درس‌ها و علوم بت شاگرد نمى‌شود و مِراء و رياء بوجود نمى‌آورد كه هر چقدر بيشتر بيابد بيشتر بايد بكوشد در حالى كه نه به يافته‌هايش نگاه مى‌كنند و نه به كوشش‌هايش، بلكه به نسبت اين دو با هم. و مهم‌تر به جهت اين نسبت، كه براى چه كسى و در چه راهى اين همه كوشش كرده و خود را به زحمت انداخته است. 📚  | ص ۶۵ #️⃣
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#کنترل_ذهن ۵۴ 🔶 مثلا داری نماز میخونی، یه دفعه ای یه فکر غیر مرتبط برات پیش میاد. سریع بندازش دور و
۵۵ 🔹 نماز هم همینطوره. اصلا برنامت این باشه که هی شکست بخوری و دوباره تمرکز کنی. کم کم این کار تبدیل میشه به یه سرگرمی خیلی جالب و رشد دهنده😊 بعد میبنی که کلا به نماز علاقمند شدی. هر موقع وقت گیر بیاری سریع میری دو رگعت نماز میخونی تا ذهنت سرحال بیاد👌 ✅ کاری که ابوعلی سینا میکرده. تا یه گره ذهنی براش پیش می اومده دو رکعت نماز میخونه و حل میشده! وقتی که آدم مومن به قدرت تمرکز برسه میتونه کارای بزرگی بکنه 🔹مثلا چه کاری؟ 🔶 شاید دیده باشید که میگن مرتاض های هندی میتونن با نگاهشون قطار رو نگه دارن درسته؟ 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor