eitaa logo
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
170 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
9 فایل
تمام روزها چشمم به پنجره‌ست، عطرت می‌پیچد اما....نمیایی! عیبی ندارد مولایم،هنوز چشم دارم، هنوز پنجره هست، نور هست، امید هست، خدا هست...... پاسخگویی: @gomnam_65 تاسیس کانال :۱۴۰۱/۱۱/۲۵ پایان کانال: ظهورآقاامام زمان(عج)ان شاء الله⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#مبارزه_با_راحت_طلبی 24 🍃 پایه تقوا 🍃 ↪️ جلسات قبل عرض کردیم وقتی به گناهان مختلف نگاه میک
25 آقا شما هر راهی رو که بخواید بریدآخرش نمیشه با "راحت طلبی" به "تقوا" رسید..... ⚠️آدمی که راحت طلب باشه ، معنای نگاهِ حرام رو درک نمیکنه.... و مدام میپرسه که من چرا نباید نگاهِ حرام داشته باشم؟! -- چرا باید رنج بکشم؟😤 🔹عزیزدلم نگاهِ حرام ، دردها و رنجهای تو رو بیشتر خواهد کرد اما کسی که " اهلِ راحت طلبی" باشه، اینو متوجه نخواهد شد..... ❇️ کسی که میخواد"سیرِ الی الله" رو شروع کنه و برنامه خودسازی داشته باشه 👈 باید از "مبارزه با راحت طلبی" شروع کنه 🔰 این مبارزه باعث میشه که توانایی خوبی برای ترکِ انواعِ گناهان و انجامِ همه عبادات پیدا کنه...👌 ✅🔷🌺➖💝 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
. نکته نـــــ🖤اب امام زمانی شب بیست و یکم: 🔆 #سؤال #راهکار شناخت اولیه امام زمان عج الله 🔰 🔆 #ج
. نکته نـــــ🖤اب امام زمانی شب بیست و دوم: 🌹 مجرب‌ترین توسل به امام زمان (عج) را معرفی بفرمایید🙏 🌹 در تشرفاتی که در تخت فولاد اصفهان انجـــــــام شد، شخــــــص از امـــــام زمان درخــــــواست علــــــم کیمیا کرد. حضرت فرمـــــودند: چـــیزی به تــــو یاد می‌دهم بالاتر از علـــــم کیمیا... 😍 در روایت آمـــــده برای تـــــوسل به امام زمــــــان (عج) 70 مرتــــــبه این ذکـــــر را بــــگــــــــویید: یا الله یا محمد یا علی یا فاطمة یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تُهلکنی آیت الله نخودکی فرمودند: کــــسی کــــــه می‌خـواهـد با این ذکر به امــــام زمـــــان متوسل شود، صبح قبل از طلــــــوع آفتاب این ذکر را 71 مرتبه بگـــــــوید. در توسلـــــات خود به امام زمان مردم بی گنـــــاه غزه و فلســـطیـــن و مناطق جنـــگ زده را فراموش نکنید. التماس دعای فرج
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
‌🌷 #دختر_شینا – قسمت ۴۴ وقتی می‌خواستم بروم و پیت دومی را بیاورم، عزا گرفتم. پیت را که از شعبه بی
‍ 🌷 – قسمت ۴۵ 💥 هر چه او بیشتر حرف می‌زد، گریه‌ام بیشتر می‌شد. بچه‌ها را آورد جلوی صورتم و گفت: « مامانی را بوس کنید. مامانی را ناز کنید. » بچه‌ها با دست‌های کوچک و لطیفشان صورتم را ناز کردند. پرسید: « کجا رفته بودی؟! » با گریه گفتم: « رفته بودم نان بخرم. » پرسید: « خریدی؟! » گفتم: « نه، نگران بچه‌ها بودم. آمدم سری بزنم و بروم. » گفت: « خوب، حالا تو بمان پیش بچه‌ها، من می‌روم. » 💥 اشک‌هایم را دوباره با چادر پاک کردم و گفتم: « نه، نمی‌خواهد تو زحمت بکشی. دو نفر بیشتر به نوبتم نمانده. خودم می‌روم. » بچه‌ها را گذاشت زمین. چادرم را از سرم درآورد و به جارختی آویزان کرد و گفت: « تا وقتی خانه هستم، خرید خانه به عهده‌ی من. » گفتم: « آخر باید بروی ته صف. » گفت: « می‌روم، حقم است. دنده‌ام نرم. اگر می‌خواهم نان بخورم، باید بروم ته صف. » بعد خندید. داشت پوتین‌هایش را می‌پوشید. گفتم: « پس اقّلاً بیا لباس‌هایت را عوض کن. بگذار کفش‌هایت را واکس بزنم. یک دوش بگیر. » خندید و گفت: « تا بیست بشمری، برگشته‌ام. » خندیدم و آمدم توی اتاق. صورت بچه‌ها را شستم. لباس‌هایشان را عوض کردم. غذا گذاشتم. خانه را مرتب کردم. دستی به سر و صورتم کشیدم. وقتی صمد نان به دست به خانه برگشت، همه چیز از این رو به آن رو شده بود. بوی غذا خانه را پر کرده بود. آفتاب وسط اتاق پهن شده بود. در و دیوار خانه به رویمان می‌خندید. 💥 فردا صبح صمد رفت بیرون. وقتی برگشت، چند ساک بزرگ پلاستیکی دستش بود. باز رفته بود خرید. از نخود و لوبیا گرفته تا قند و چای و شکر و برنج. گفتم: « یعنی می‌خواهی به این زودی برگردی؟! » گفت: « به این زودی که نه، ولی بالاخره باید بروم. من که ماندنی نیستم. بهتر است زودتر کارهایم را انجام بدهم. دوست ندارم برای یک کیلو عدس بروی دم مغازه. » 💥 بعد همان‌طور که کیسه‌ها را می‌آورد و توی آشپزخانه می‌گذاشت، گفت: « دیروز که آمدم و دیدم رفته‌ای سر صف نانوایی از خودم بدم آمد. » کیسه‌ها را از دستش گرفتم و گفتم: « یعنی به من اطمینان نداری! » دستپاچه شد. ایستاد و نگاهم کرد و گفت: « نه... نه...، منظورم این نبود. منظورم این بود که من باعث عذاب و ناراحتی‌ات شدم. اگر تو با من ازدواج نمی‌کردی، الان برای خودت خانه‌ی مامانت راحت و آسوده بودی، می‌خوردی و می‌خوابیدی. » خندیدم و گفتم: « چقدر بخورو بخواب. 💥 برنج‌ها را توی سینی بزرگی خالی کرد و گفت: « خودم همه‌اش را پاک می‌کنم. تو به کارهایت برس. » گفتم: « بهترین کار این است که این‌جا بنشینم. » خندید و گفت: « نه... مثل این‌که راه افتادی. آفرین، آفرین. پس بیا بنشین این‌جا کنار خودم. بیا با هم پاک کنیم.. » 💥 توی آشپزخانه کنار هم پای سینی نشستیم و تا ظهر نخود و لوبیا و برنج پاک کردیم. تعریف کردیم و گفتیم و خندیدیم. بعد از ناهار صمد لباس پوشید و گفت: « می‌خواهم بروم سپاه. زود برمی‌گردم. » گفتم: « عصر برویم بیرون؟! » با تعجب پرسید: « کجا؟! » گفتم: « نزدیک عید است. می‌خواهم برای بچه‌ها لباس نو بخرم. » یک دفعه دیدم رنگ از صورتش پرید. لب‌هایش سفید شد. گفت: « چی! لباس عید؟! » من بیشتر از او تعجب کرده بودم. گفتم: « حرف بدی زدم! » گفت: « یعنی من دست بچه‌هایم را بگیرم و ببرم لباس نو بخرم! آن‌وقت جواب بچه‌های شهدا را چی بدهم. یعنی از روی بچه‌های شهدا خجالت نمی‌کشم؟! » گفتم: « حالا مگر بچه‌های شهدا ایستاده‌اند سر خیابان ما را ببینند! تازه ببینند. آن‌ها که نمی‌فهمند ما کجا می‌رویم. » 💥 نشست وسط اتاق و گفت: « ای داد بی‌داد. ای داد بی‌داد. تو که نیستی ببینی هر روز چه دسته گل‌هایی جلوی چشم ما پرپر می‌شوند. خیلی‌هایشان زن و بچه دارند. چه کسی این شب عیدی برای آن‌ها لباس نو می‌خرد؟ » نشستم روبه‌رویش و با لج گفتم: « اصلاً من غلط کردم. بچه‌های من لباس عید نمی‌خواهند. » گفت: « ناراحت شدی؟! » گفتم: « خیلی! تو که نیستی زندگی مرا ببینی، کِی بالای سر من و بچه‌هایت بودی؟! ما هم به خدا دست کمی از بچه‌های شهدا نداریم. » 💥 عصبانی شد. گفت: « این حرف را نزن. همه‌ی ما هر کاری می‌کنیم، وظیفه‌مان است. تکلیف است. باید انجام بدهیم؛ بدون این‌که منّتی سر کسی بگذاریم. ما از امروز تا هر وقت که جنگ هست عید نداریم. ما همدرد خانواده‌ی شهداییم. » بلند شدم و رفتم آن اتاق، با قهر گفتم: « من که گفتم قبول. معذرت می‌خواهم. اشتباه کردم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام مولای ما ، مهدی جان چه دلنشین است صبح را با نام شما آغاز کردن و با سلام بر شما جان گرفتن و با یاد شما شروع کردن ... 🌺 السلام‌علیک‌یااباصالح المهدی
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#تقویت_عزت_نفس 65 ⭕️ اگه پولت رو در راه خوبی خرج نکردی حتما در راه دشمنان خدا خرج خواهی کرد... مثل
66 ❇️ قلب و روح انسان مثل آهن میمونه! دیدید آهن رو یه جا بندازی به خودی خود بعد یه مدت زنگ میزنه؟ 💢 قلب انسان هم همینه. همین که بهش نرسی غبار روش رو میگیره... و انسان مومن باید همیشه مراقب باشه که قلبش زنگ نزنه و پوسیده نشه. واقعا در جامعه ما خیلی از مردم دل هاشون مرده هست... در جوامع دیگه که اوضاع داغون هست. 💕🌷 انسان مومن همیشه زنده دل هست. 80 سالش هم که بشه بازم میبینی با روحیه و با نشاط زندگی میکنه. مثلا امام خمینی و امام خامنه ای عزیز. این عزیزان سنشون هم که بالا باشه بازم با نشاط هستند. آدم با تقوا دل زنده هست. وقتی باهاش حرف میزنی احساس خوبی پیدا میکنی 😊
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#تقویت_عزت_نفس 66 ❇️ قلب و روح انسان مثل آهن میمونه! دیدید آهن رو یه جا بندازی به خودی خود بعد یه م
67 🔹 حالا چی باعث میشه آدم دلش همیشه زنده باشه؟ 💥 یکی از بهترین راه هاش مانوس بودن با قرآن هست. اینکه آدم همیشه همراه قرآن باشه. ماها متاسفانه زیاد سمت قرآن نمیریم بعد میخوایم مبارزه با نفس هم بکنیم! خب نمیشه که! 😊 دل آدم باید زنده باشه تا بتونه از خیلی خواهش های نفسانی عبور کنه. 🔺 خانمی که میخواد با شوهرش زندگی خوبی داشته باشه باید مبارزه با نفس کنه. مبارزه با نفس با دل مرده نمیشه... باید دل رو زنده کرد. آقایی که میخواد مقابل خیلی مسائل مبارزه با نفس کنه باید دلش زنده باشه... 🔶 قرآن مثل سوهانی که موجب جلای فلز میشه، موجب جلای قلب ما میشه. این خداوند بلند مرتبه هست که داره توی قرآن با ما حرف میزنه... باورمون میشه؟ 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#تقویت_عزت_نفس 67 🔹 حالا چی باعث میشه آدم دلش همیشه زنده باشه؟ 💥 یکی از بهترین راه هاش مانوس بودن
از امروز با خودمون عهد کنیم که هر شب حداقل 3 تا آیه قرآن بخونیم. ❇️ امشب یه جای قرآن رو به صورت تصادفی باز کنید و بخونید و بعد معناش رو دقت کنید. ببینید خداوند مهربان چه نکته ای رو برای زندگی شما در نظر گرفته و بهتون میفرماید.
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
وقتی کارفرهنگی را شروع میکنید با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم. وقتیکه کارتان میگیرد تازه
♥️🍃 گفتم: من آدم عصبی هستم، بد اخلاقم، صبرم کمه، امکان داره شما اذیت بشی، حمید که انگار متوجه قصد من از این حرف ها شده بود گفت: شما هرچقدر عصبانی بشی، من آرومم، خیلی هم صبورم، بعید میدونم با این چیزها جوش بیارم. گفتم: اگر روزی برم سرکار، دانشگاه خسته باشم، حوصله نداشته باشم، غذا درست نکرده باشم خونه شلوغ باشه شما ناراحت نمیشی؟ گفت: اشکال نداره، زن مثل گل میمونه، حساسه، شما هرچقدر هم که حوصله نداشته باشی من مدارا میکنم... "گزیده ای از زندگی نامه شهید حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر"📚 شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ پاسخ به شبهات دانش آموزی 6️⃣5️⃣ گاهی در فضای مجازی با چنین اظهاراتی روبرو می‌شویم که «امروزه به
✍️ پاسخ به شبهات دانش آموزی 7️⃣5️⃣ مگر امامان علیهم‌السلام علم غیب نداشتند؟! پس چرا زهر نوشیدند؟! مگر از زهر بودن آن اطلاع نداشتند؟! اول: علم غیب امامان با اجازه خداوند است. هر موقع خدا بخواهد و امامان درخواست کنند چیزی را بدانند، به آن‌ها نشان می‌دهد. دوم: ویژگی‌ای که باعث شده مردم پیامبران و امامان را بپذیرند این است که آن‌ها مثل بقیه انسان‌ها هستند؛ درد را تحمل می‌کنند، بیمار می‌شوند وعوامل طبیعی روی آن‌ها تاثیر می‌گذارد. اگر غیر از این بود، مردم آن‌ها را قبول نمی‌کردند و نمی‌توانستند آن‌ها را الگوی خود قرار دهند. پس باید مثل مردم زندگی کنند. سوم: هرچند امامان از طرف خدا علم غیب داشتند و زمان و مکان و نحوه شهادت خود را می‌دانستند، ولی موظف نبودند از علم الهی خود استفاده کنند؛ مگر در موارد خاص و به دستور خدا که مصلحتی باشد. بنابراین امامان وظیفه داشتند مثل مردم عادی زندگی کنند. اگر از راه طبیعی به زخمی شدن یا کشته شدن خود آگاه می‌شدند یا کسی به آن‌ها خبر می‌داد، آن موقع جلوی آن کار را می‌گرفتند و با احتیاط عمل می‌کردند؛ مثل زمانی که امام حسن علیه‌السلام از نقشه دشمن اطلاع پیدا کرد و آن‌گاه زیر لباسش زره پوشید. چهارم: .... 📝 پاسخ تکمیلی در لینک زیر👇👇 https://b2n.ir/w69375 📎 📎 📎 📎 📎 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor