eitaa logo
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
170 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
9 فایل
تمام روزها چشمم به پنجره‌ست، عطرت می‌پیچد اما....نمیایی! عیبی ندارد مولایم،هنوز چشم دارم، هنوز پنجره هست، نور هست، امید هست، خدا هست...... پاسخگویی: @gomnam_65 تاسیس کانال :۱۴۰۱/۱۱/۲۵ پایان کانال: ظهورآقاامام زمان(عج)ان شاء الله⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
📚باربارا دی آنجلیس نویسنده کتاب‌های متعدد روانشناسی زوجین (از جمله کتاب مردان مریخی زنان ونوسی ) که
↩️از این روحیه برتری طلبی به اقتدار مرد تعبیر می‌شود که اگر این اقتدار درست حفظ شود مردها بهترین پشتیبان برای همسران خواهند بود 💪 و همسر دانا خوب میداند که غر زدن ، سرزنش کردن، تخریب شخصیت، وغرور داشتن در مقابل مرد از عوامل از بین بردن اقتدار یا همان برتری طلبی در مردان هست ♨️ و قطعا مردهایی که اقتدارشان از بین رفته یا پرخاشگر و عصبانی می‌شوند یا دیگر به نیازهای همسر و فرزندانش توجهی نمیکند و از خانواده فاصله میگیرد .♨️🚶‍♂ 👌توصیه شده که ذکر ( لاحول ولا قوة الا بالله) را پدر به فرزندان یاد بدهد تا فرزند. بفهمد که پدرش از هیچ چیزی جز خدا نمی‌ترسد .💪 اینگونه برتری طلبی پدر برای فرزندان هم حفظ شده و این اطاعت از پدر باعث راحت شدن امر تربیت برای مادران میشود .✅ 🌷کلام آخر اینکه 👌چیزی که ذاتی شد هیچ موقع تغییر نمی‌کند ( در خلقت وجود دارد ) روحیه برتری طلبی در همه مردان دنیا هست ✅لذا خانمها باید با شناخت خصوصیات ذاتی مردها راه درست برخورد با آنها را پیدا کرده و با شیوه درست وزارت در خانواده امنیت و آرامش روانی را به خودش و همسر و فرزندانش هدیه کند 💞💞🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🌸
17.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 لحظاتی از برخی دیدارها و گفت‌وگوهای شهید رئیسی با رهبر انقلاب ،،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگیم،❤️‍🩹 دلتنگ خنده هایتان، خاکی بودن هایتان، مردمی بودن هایتان..‌. همه در هیاهوی انتخاباتن! ولی من دلتنگ مرد عبا خاکیم تا بیاید که به او رای بدهم! اسمت در لیست کاندید ها نبود اما اسمت در لیست فداییان مهدی‌ پسر حیدر حتما هست....:)
✅ کاش یه قانونی میذاشتن که هر کسی میخواد ثبت نام کنه اول باید از شغل خودش استعفا بده اینجوری نهایتا 4 یا 5 نفر ثبت نام میکردن. ⭕️ وقتی ثبت نام مفت و مجانی و بدون هیچ هزینه ای باشه طبیعتا همین میشه دیگه. و بدتر اینکه به همه تریبون میدن و صحبتاشون در سراسر کشور پخش میشه! خب چه فرصتی بهتر از این که طرف راحت بیاد مفتی توی رسانه ها مطرح بشه! از مسئولین کشور خواهش میکنیم برای این موضوع یه فکر جدی کنند تا در موارد بعدی شاهد این وضعیت نباشیم😏😏😏😐😐
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب سی و هفتم: 🔆 #سؤال میدونستی يعني چی که امام زمان عج الله واسطه فیض
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب سی و هشتم: 🔆 فواید شناخت نشانه های ظهور حضرت را بفرمایید. 🔆 یکی از مهم‌ ترین شناختن حضرت ولی عصر ارواحـــنا له الفداء است که فوایدی برای منتظران دارد👇 1⃣شناختن نشانه های ظهور یکی از اجزای مهم شناخت خود امام است. 2⃣در روایات وارد شده وقتی فلان اتفاق افتاد به سمت امام برو👍 (تا نشانه‌ها رو نشناسم که نمیدونم چه موقع به سمت امام برم😍) 3⃣عدم انحراف از مقوله انحراف زمانی به وجود میاد که جهل و نشناختن باشه🔰 امام صادق (ع) فرمودند: علامت و نشانه های ظهور رو بشناس که هر گاه آن را شناختی پیش افتادن یا تأخیر تو را ضرر نمی رساند. 4⃣جلوگیری از انحراف خود و دیگران 5 نشانه حتمی ظهور👇 🔹خروج يمانی 🔹خسف بیداء 🔸صيحه آسمانی 🔹قتل نفس زکیه 🔹خروج سفیانی همچنین برای نشانه ظهور 👈تأملی در ظهور اثر نصرت الله آیتی رو بخونید. بر جمله شافعین محشر صلوات❤️
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
‍ 🌷 #دختر_شینا – قسمت ۵۰ 💥 فردا صبح رفتیم خانه‌ی خودمان. کمی اسباب و اثاثیه هم بردیم. خانه‌ی قشنگی
‍ ‍ 🌷 – قسمت ۵۱ 💥 خدیجه و معصومه جیغ و دادکنان دویدند جلوی راه صمد و از سر و کولش بالا رفتند. صدای خنده‌ی بچه‌ها و بابا بابا گفتنشان به گریه‌ام انداخت. دویدم جلوی راهشان. صمد مجروح شده بود. این را آقا ستار گفت. پایش ترکش خورده بود. چند روری هم در بیمارستان قم بستری و تازه امروز مرخص شده بود. 💥 دویدم توی خانه. مهدی را توی گهواره‌اش گذاشتم و برای صمد رختخوابی آماده کردم. بعد برگشتم و کمک کردم صمد را آوردیم و توی رختخواب خواباندیم. بچه‌ها یک لحظه رهایش نمی‌کردند. معصومه دست و صورتش را می‌بوسید و خدیجه پای مجروحش را نوازش می‌کرد. 💥 آقا ستار داروهای صمد را داد به من و برایم توضیح داد هر کدام را باید چه ساعتی بخورد. چند تا هم آمپول داشت که باید روزی یکی می‌زد. آن شب آقا ستار ماند و تا صبح خودش از صمد پرستاری کرد؛ اما فردا صبح رفت. نزدیکی‌های ظهر بود. داشتم غذا می‌پختم، صمد صدایم کرد. معلوم بود حالش خوب نیست. گفت: « قدم! کتفم بدجوری درد می‌کند. بیا ببین چی شده. » بلوزش را بالا زدم. دلم کباب شد. پشتش به اندازه‌ی یک پنج‌تومانی سیاه و کبود شده بود. یادم افتاد ممکن است بقایای ترکش‌های آن نارنجک باشد؛ وقتی که با منافق‌ها درگیر شده بود. گفتم: « ترکش نارنجک است. » گفت: « برو یک سنجاق‌قفلی داغ کن بیاور. » گفتم: « چه‌کار می‌خواهی بکنی. دستش نزن. بگذار برویم دکتر. » گفت: « به خاطر این ترکش ناقابل بروم دکتر؟! تا به حال خودم ده بیست تایش را همین‌طوری درآورده‌ام. چیزی نمی‌شود. برو سنجاق داغ بیاور.» گفتم: « پشتت عفونت کرده. » گفت: « قدم! برو تو را به خدا. خیلی درد دارد. » 💥 بلند شدم. رفتم سنجاق را روی شعله‌ی گاز گرفتم تا حسابی سرخ شد. گفت: « حالا بزن زیر آن سیاهی؛ طوری که به ترکش بخورد. ترکش را که حس کردی، سنجاق را بینداز زیرش و آن را بکش بیرون. » 💥 سنجاق را به پوستش نزدیک کردم؛ اما دلم نیامد، گفتم: « بگیر، من نمی‌توانم. خودت درش بیاور. » با اوقات تلخی گفت: « من درد می‌کشم، تو تحمل نداری؟ جان من قدم! زود باش دارم از درد می‌میرم. » دوباره سنجاق را به کبودی پشتش نزدیک کردم. اما باز هم طاقت نیاوردم. گفتم: « نمی‌توانم. دلش را ندارم. صمد تو را به خدا بگیر خودت مثل آن ده بیست تا درش بیاور. » 💥 رفتم توی حیاط. بچه‌ها داشتند بازی می‌کردند. نشستم کنار باغچه و به نهال آلبالوی توی باغچه نگاه کردم که داشت جان می‌گرفت. کمی بعد آمدم توی اتاق. دیدم صمد یک آینه دستش گرفته و روبه‌روی آینه‌ی توی هال ایستاده و با سنجاق دارد زخم پشتش را می‌شکافد. ابروهایش درهم بود و لبش را می‌گزید. معلوم بود درد می‌کشد. یک دفعه ناله‌ای کرد و گفت: « فکر کنم درآمد. قدم! بیا ببین. » 💥 خون از زخم پایین می‌چکید. چرک و عفونت دور زخم را گرفته بود. یک سیاهی کوچک زده بود بیرون. دستمال را از دستش گرفتم و آن را برداشتم. گفتم: « ایناهاش. » گفت: « خودش است. لعنتی! » 💥 دلم ریش‌ریش شد. آب جوش درست کردم و با آن دور زخم را خوب تمیز کردم. اما دلم نیامد به زخم نگاه کنم. چشم‌هایم را بسته بودم و گاهی یکی از چشم‌هایم را نیمه‌باز می‌کردم، تا اطراف زخم را تمیز کنم. جای ترکش اندازه‌ی یک پنج تومانی گود شده و فرورفته بود و از آن خون می‌آمد. دیدم این‌طوری نمی‌شود. رفتم ساولن آوردم و زخم را شستم. فقط آن موقع بود که صمد ناله‌ای کرد و از درد از جایش بلند شد. 💥 زخم را بستم. دست‌هایم می‌لرزید. نگاهم کرد و گفت: « چرا رنگ و رویت پریده؟! » بلوزش را پایین کشیدم. خندید و گفت: « خانم ما را ببین. من درد می‌کشم، او ضعف می‌کند. » کمکش کردم بخوابد. بچه‌ها توی اتاق آمده بودند و با سر و صدا بازی می‌کردند. مهدی از خواب بیدار شده بود و گریه می‌کرد. انگار گرسنه بود. به صمد نگاه کردم. به همین زودی خوابش برده بود؛ راحت و آسوده. انگار صد سال است نخوابیده. 🔰ادامه دارد...🔰
وقتی‌تنها شُدی‌با خدا باش! وقتی‌هم تنهانبودی بی‌خُدایی نکن.. بی خدا باشی ضرر میکنی!! 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
ای ڪه روشن شود از نـور تو هر روز جهان روشنـــای دل من حضرتـــ خورشـید سلام 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{🍃❤️🌱} میگفت: با‌ امام‌زمان‌علیه‌السلام دردِدل کنیم همین‌کِه‌ صدا‌مو‌نو امام‌زمان‌میشنوه برامون بَسه... چون‌هَمه‌کاره‌ِعالم‌،امام‌زمانه♥️:) ... ‌🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
خداوندا..! گرداگرد وجود حضرت مهدی(عج) را با فرشتگان یاری دهنده فرا بگیر، تا از (دشمنان تو) انتقام بگیرد تا آنجا که تو راضی شوی! و دین تو به دستان او تازه گردد و حق را ناب و خالص کند و باطل را از بیخ و بُن برکَنَد...✨ -فرازی از دعای روز 🌿 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor