eitaa logo
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
172 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
9 فایل
تمام روزها چشمم به پنجره‌ست، عطرت می‌پیچد اما....نمیایی! عیبی ندارد مولایم،هنوز چشم دارم، هنوز پنجره هست، نور هست، امید هست، خدا هست...... پاسخگویی: @gomnam_65 تاسیس کانال :۱۴۰۱/۱۱/۲۵ پایان کانال: ظهورآقاامام زمان(عج)ان شاء الله⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#افزایش_ظرفیت_روحی 13 🔶 یه نکته خیلی مهم رو باید بهش دقت کنیم. ✅ ما آدم ها خیلی بیش از اینکه به دا
14 ❇️ دستور! 🔵 گفتیم که آدم باید خیلی بیشتر از اینکه دنبال یادگیری باشه باید دنبال "عمل کردن" باشه. 💢 گاهی وقتا داشتن یه کوه علم و آگاهی یه ذره میتونه به آدم قدرت روحی بده ولی انجام یه عمل کوچک کلی باعث بزرگ شدن روح انسان میشه. 🔶 خب حالا اگه بخوایم با عمل کردن، روح خودمون رو بزرگ کنیم راهش چیه؟ آفرین! مبارزه با راحت طلبی.😊👌🏻 👈🏼 خوب دقت کنید: در اولین مرحله از مبارزه با راحت طلبی باید یه حرفی رو همیشه برای خودمون مرور کنیم: ✔️ من باید کارای شخصیم رو خودم انجام بدم. من نباید برای انجام کارای شخصیم به کسی دستور بدم☺️ این "اولین قدم" برای شروع مبارزه با راحت طلبی هست. ❇️ کلا سعی کن تا اونجا که میشه برای کارای شخصیت به کسی دستور ندی. ☢️ اگه مثلا یه لیوان آب میخوای تا خواستی به مادرت یا همسرت یا به دیگری بگی بیاره، همون موقع صبر کن! بزن تو گوش راحت طلبیت و خودت بلند شو و لیوان آب برای خودت بیار.👌🏻👏🏼👏🏼👏🏼 💢 اینجوری نفست رو تربیت کن. هوای نفس طوریه که اگه برای تربیتش وقت نذاری ول میشه و پس فردا توی زندگی بیچارت میکنه... پس تمرین این درس ما این شد: برای کارای شخصی به کسی دستور ندیم. و خودمون انجام بدیم 🌺 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#عبور_از_لذتهای_پست 14 🔵 گاهی با نفسِ خودت گفتگو کن بهش بگو که: اینقدر نترس...!! این رنج تموم می
15 🔴 توجیهاتِ نفس 🔴 ➖ رنج ها انواعِ مختلفی دارن : گاهی به دلیل " ترکِ لذت " هستن 🔹مثلاً اینکه یه بچه بخواد از لذت های شهر بازی دل بکنه،طبیعتاً سخته و رنج داره ؛ 🔹یا اینکه آدم بخواد از نگاهِ حرام چشم پوشی کنه!! 🔸گاهی هم واقعاً درد و رنجی هست مثل زمانی که یه نفر دستش میشکنه و از درد ناله میکنه 🔺ما باید مشکلِ خودمون رو با "هر دو نوع رنج" حل کنیم و تکلیف خودمون رو با رنج مشخص کنیم ✔️ برای همین باید یه شجاعتی داشته باشیم تا بتونیم به خوبی واردِ میدانِ مبارزه با هوای نفس بشیم!! ✅ 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#عبور_از_لذتهای_پست 15 🔴 توجیهاتِ نفس 🔴 ➖ رنج ها انواعِ مختلفی دارن : گاهی به دلیل " ترکِ لذت " ه
16 📛 اگه مشکلِ خودت رو با رنج حل نکنی، نفست مدام فریبت میده تصمیمت رو بگیر....!! 💢 تو اگه "دنبالِ راحت طلبی" باشی ، همیشه نفست برای بی دینی و هرزگیت بهونه میاره ⚠️حتی گاهی آیه قرآن هم برات میخونه تا هرزگیش رو توجیه کنه!!! ➖🔵🔻 مثلاً طرف میخواد روزه بگیره اما هوای نفسش بهش میگه :تو ضعیف هستی روزه که برای تو واجب نیست اصلاً! خدا که نمیخواد سختی بکشی! ببین خدا خودش گفته وقتی مریض هستی روزه نگیر‼️ ➖ در حالی که واقعاً مریض نیست و میتونه روزه بگیره 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢حماسه نهم دی ماه 💠مقام معظّم رهبری (مدّظلّه العالی) روز 9 دی به واسطه حرکت عظیم و فوق‌العاده مردم، در تاریخ ماندگار خواهد شد
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
🍃در واقع، شهادت یعنی از سر ادب انسان جان خودش رو تقدیم پروردگار عالم کنه. این معنای زیبای شهادت هست
، با تمامی زیبایی و انسان های خوب و نیکوی آن، محل گذر است نه وقف و ماندن .. و تمام ما باید برویم و راه این است دیر یا زود فرقی نمی کند ، اما چه بهتر که زیبا برویم.. ♥️! شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_دوم 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همان
✍️ 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
💢 یا صاحب الزمان (عجل الله) 💠دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد …!‌ (عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#تقوا_طرح_زیبای_زندگی 69 میبینه که خداوند بلند مرتبه فرموده: قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُ
70 ما باید با قرآن متفاوت برخورد کنیم. قرآن رو باید نوشید... باید حس کرد... باید باهاش زندگی کرد... 💥 قرآن برخلاف خیلی از کتاب های دیگه کااااملا زنده هست. واقعا خود خود خود پروردگار بلند مرتبه داره با ما حرف میزنه. باورمون میشه؟ بنده گاهی وقتا موقعی که به این فکر میکنم که خود خدا داره با ما حرف میزنه از تعجب شاخ در میارم! یعنی خدایی که میلیاردها کهشکان رو خلق کرده واقعا با ما حرف زده؟! 😳 این عجیب نیست انصافا؟ 💠 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
🗒‌‌‌ #وصیت_نامه آسمانی ‌شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی 💖‌«‌‌#قسمت_اول‌‌» "بسم الله الرحمن الرحیم" 🌷 شهادت
سلام خیلی دوست داشتم این روزها که به سالگرد شهادت سردار عزیزمون نزدیک میشیم یک بار دیگه وصیت نامه شون رو بخونیم و بهش پایبند باشیم . روحش شاد