eitaa logo
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
169 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
9 فایل
تمام روزها چشمم به پنجره‌ست، عطرت می‌پیچد اما....نمیایی! عیبی ندارد مولایم،هنوز چشم دارم، هنوز پنجره هست، نور هست، امید هست، خدا هست...... پاسخگویی: @gomnam_65 تاسیس کانال :۱۴۰۱/۱۱/۲۵ پایان کانال: ظهورآقاامام زمان(عج)ان شاء الله⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 سرآغاز زندگی
💡تا حالا فکر کردید به اینکه چرا توی دعــای ماه رجب، وقتی درباره صحبت می‌کنیم میگیم "جمیع خیر الدنیا و جمیع خیر الآخرة" ولی وقتی به میرسیم، میگیم جمیع شرّ الدنیا و شرّ الآخره⚠️ کلمه "جمیع" رو درباره شرّ آخرت به کار نمیبریم... چرا واقعاً ⁉️ الکیه؟! همینطوریه؟! واسه قشنگی؟! تصادفی؟! یه منتظرتونه😉🎧 .🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
تنها شر.mp3
3.19M
🔺 تا حالا شده به این فراز از دعای ماه رجب اینطوری نگاه کنی؟! 🎧 با هندزفری گوش کنید 🎧 تنها شرّ ✅ بفرست برای اونی که دوست داری از ماه رجب بیشتر بهره ببره 💎 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 وقتی حاج آقا قرائتی در مجلس خواستگاری، پیچ و مهره‌های پدر زن رو باز میکنه😂😌 🎥 از استاد ببینید 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
بزرگ ترین مشکل‌ بشر اینه‌ که‌ فکر میکنه‌ ظهور یکی‌ از راه‌ های‌ نجاتِ... در حالی‌ که‌ ظهور تنها راه‌ نجاتِ !!🌥 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ شبهات دانش آموزی 3️⃣8️⃣ شراب را اگر خدا حرام و نجس کرده پس چرا برای درمان بعضی بیماری‌ها خوب ه
✍️ شبهات دانش آموزی 4️⃣8️⃣ چرا دو تا دختر یا دو تا پسر نمی‌توانند باهم ازدواج کنند؟ 🔷 اول: چون خدا حکیم ما رو اینگونه نیافریده است. این سوال مثل این است که بگویید چرا درون یخچال نمی‌شود لباس شست. خوب هر انسان عاقلی می‌داند که یخچال برای این طراحی شده که از مواد غذایی نگه داری کند. 🔻 بنابراین خداوند ما را طوری آفریده که زن و مرد باید با هم ازدواج کنند و غیر از این اشتباه است. 🔶 دوم: ازدواج یک زن و مرد برای تشکیل خانواده است و با حضور پدر و مادر و بچه خانواده تشکیل می‌شود اما اگر دو مرد یا دو زن با هم ازدواج کنند خانواده‌ای شکل نمی‌گیرد و ظلم به یک بچه است اگر او را از داشتن پدر یا مادر محروم کنیم. 🔷 سوم: اگر ازدواج به صورت طبیعی شکل نگیرد نسل بشر به خطر می‌افتد و به مرور زمان انسان‌ها از بین می‌روند. 🔶 چهارم: در کل عالم طبیعت هیچ دو همجنسی با هم ازدواج نمی‌کنند از درختان و حشرات بگیرید تا حیوانات و این نشان دهنده این است که ازدواج درحال طبیعی پیوند یک موجود نر و ماده است. 🔷 پنجم: این کار علاوه بر اینکه خلاف فطرت هست، گناه نابخشودنی می‌باشد که خداوند افرادی را که مرتکب این کار شوند مجازات سختی خواهد کرد مثل قوم لوط که داستانش در قرآن آمده است. 🔶 ششم: از طرف دیگر طبق نظر متخصصین، ازدواج با همجنس علاوه بر آثار روحی و جسمی منفی‌ایی که برای فرد و جامعه دارد، باعث بیماری‌های مختلفی ،مثل هپاتیت B، انگل، تومور روده و ایدز می‌شود. 📎 📎 📎 📎 📎 📎 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ شبهات دانش آموزی 4️⃣8️⃣ چرا دو تا دختر یا دو تا پسر نمی‌توانند باهم ازدواج کنند؟ 🔷 اول: چون خدا
✍️ 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. می‌دانستم از یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. 💠 از پله‌های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نه‌تنها نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟» بی‌قراری‌های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمی‌رفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمی‌دانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم. 💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقی‌مانده را در شیشه ریخت. دستان زن بی‌نوا از می‌لرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی‌هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. 💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر می‌کرد و من می‌دیدم عباس روی زمین راه نمی‌رود و در پرواز می‌کند که دوباره بی‌تاب رفتنش شدم. دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!» 💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را به سمت معرکه می‌کشید. در را که پشت سرش بستم، حس کردم از قفس سینه پرید. یک ماه بی‌خبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس‌های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد. 💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر می‌داد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!» او می‌کرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد. 💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :« و جوونای شهر مثل شیر جلوی وایسادن! شیخ مصطفی می‌گفت به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!» سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان می‌کرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم ! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!» 💠 با خبرهایی که می‌شنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیک‌تر می‌شد، ناله حیدر دوباره در گوشم می‌پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز می‌گفت بعد از اینکه فرمانده‌های شهر بازم رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمی‌ذاره یه مرد زنده از بره بیرون!» او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما آورده و از چشمان خسته و بی‌خوابش خون می‌بارید. 💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت بیش از بلایی که عدنان به سرش می‌آورد، عذاب می‌کشید و اگر شده بود، دلش حتی در از غصه حال و روز ما در آتش بود! 💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر می‌توانست یوسف را کند. به‌سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمی‌دانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. 💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در می‌دویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لب‌های او بیشتر به خشکی می‌زد که به سختی پرسید :«حاجی خونه‌اس؟»... ادامه دارد.... 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غرب از آزادی حجاب چه می خواهد؟ از نظر غرب، علت اینکه شما نباید حجاب داشته باشید این نیست که آزاد باشید....