فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حکمت آیه:
وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً
#حاج_آقاقرائتی🎙
🔉حتما گوش کنید
پیشنهاد دانلود💯
4بار در قرآن این آیه تاکید شده
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#کنترل_ذهن 81 ✅ خدا رو مثل یه مامان فرض کنید. یه مامان خییییلی مهربون. یه مامان بی نهایت دلسوز و
#کنترل_ذهن ۸۲
💢 چی آدم رو خراب میکنه؟ ذکر دنیا!
✔️ همه ی داستان سر ذکر و غفلته.
⭕️ حتی سر #واقعیت هم نیست. ممکنه یه نفر صبح تا شب هزار تا مشکل هم داشته باشه ولی ذهنش همش توی بهشت سیر میکنه.
ولی یه نفر صبح تا شب بیکار نشسته ولی فکرش همش توی مشکلات هست!
🔶 واقعیت زندگی آدم یه ذره اثر داره. 90 درصدش فکر انسان هست.☺️
حالا بذارید یه حدیث دیگه براتون بخونم حالش رو ببرید...
بازم جاااااانم به امام صادق (ع).... چه بزرگوارانی بودن آقایان ما...
میفرماید: إِذَا أَحْبَبْتَ شَيْئاً فَلاَ تُكْثِرْ مِنْ ذِكْرِهِ فَإِنَّ ذَلِكَ مِمَّا يَهُدُّكَ ..
🌺 آقا میفرمایند: وقتی چیزی رو خیلی دوست داری، "زیاد بهش فکر نکن!"
(بله میدونم دوستش داری ولی انقدر بهش فکر نکن! باشه خب دوست داری دیگه! اما هر موقع اومد میاد دیگه! انقدر نرو توی فکرش!)
🔶 خب آقا جان اگه زیاد رفتیم توی فکرش چی میشه؟🙄
🌺 حضرت میفرماید: فَاِنَّ ذالِکَ مِمّایَهُدُّکْ
👈 اگه زیاد به چیزی که دوست داری فکر کنی این تو رو میشکنه... خوردت میکنه... نابودت میکنه...
به دوست داشتنی هات زیاد فکر نکن(علاقه های سطحی البته)
🔹اصول کافی، ج۶، ص ۴۵۹
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هشتم 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن ح
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_نهم
💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ #عاشقانه حیدر از حال رفت.
💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در #انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به #خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق #عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن #صبوریام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالیاش رها کردم تا ضجههای بیکسیام را کسی نشنود.
💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از #شهادت پدر و مادر جوانم به دست #بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر #اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد. در عوض #داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت که نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
💠 اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه #عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط #خمپارهای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از #تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.
نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمیتونم جواب بدم.»
💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«میتونی کمکم کنی نرجس؟»
ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد که با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟»
💠 حدود هشتاد روز بود نگاه #عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت #عاشقانه در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم.
💠 دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک #آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!»
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! #داعش خیلیها رو خریده.»
💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا #نماز مونده، نمیخوابی؟»
نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و #مظلومانه زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچهاش #شهید شدن!»...
#ادامه_دارد
سلام دوستان 🌺🌺🌺🌺
ان شاالله در این کانال هفته ای چند آیه #تفسیر قرآن از آقای قرائتی گذاشته می شود.
زیادوقت گیر نیست تااینکه بتوانیم برای زندگی آخرتمون قدمی برداریم، امیدوارم بتوانیم زمینه ساز ظهور حضرت مهدی( عج) باشیم... ازاینکه دوستانتون هم به گروه دعوت می کنید یه امربه معروف از واجبات الهی انجام داده اید ودر پرونده اعمالتون ثبت می شود ،
ازاینکه درمسیر هدایت قرار گرفته ایم خداراشاکریم ،ان شاءالله با بودنمان درکنار هم رستگار شویم 🌺🌺🌺🌺🌺
@Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
آیه69🌹ازسوره بقره 🌹 قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّ
آیه 70🌹ازسوره بقره 🌹
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ
(بار ديگر به موسى) گفتند: از پروردگارت براى ما بخواه تا بر ما روشن كند چگونه گاوى باشد؟ زيرا اين گاو بر ما مشتبه شده و اگر خداوند بخواهد (با توضيحات تو) حتماً هدايت خواهيم شد
آیه 70🌹ازسوره بقره 🌹
قَالُوا ادْعُ لَنَا = گفتند بخوان برای ما
رَبَّكَ = از پروردگارت که
يُبَيِّن لَّنَا = بيان كند برای ما
مَا هِيَ = چيست آن؟
إِنَّ الْبَقَرَ = به درستی كه گاو
تَشَابَهَ = مشتبه است
عَلَيْنَا = بر ما
وَإِنَّا = و به درستی كه ما
إِن شَاءَ اللَّهُ = اگر بخواهد خدا
لَمُهْتَدُونَ = هر آينه هدايت خواهيم شد
آیه71🌹ازسوره بقره 🌹
قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيها قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ
(موسى) گفت: خداوند مىفرمايد: همانا آن گاوى است كه نه چنان رام باشد كه زمين را شخم زند و نه كشتزار را آبيارى كند. از هر عيبى بركنار است و هيچ لكّهاى در (رنگ) آن نيست. گفتند: الآن حقّ (مطلب) را آوردى! پس (چنان گاوى را پيدا كرده و) آن را سر بريدند، ولى نزديك بود انجام ندهند
آیه71🌹ازسوره بقره 🌹
قَالَ إِنَّهُ = گفت همانا او (خدا)
يَقُولُ = می گويد
إِنَّهَا بَقَرَةٌ = همانا آن گاوی است
لَّا ذَلُولٌ = رام نشده باشد كه
تُثِيرُ الْأَرْضَ = شخم بزند زمين را
وَلَا تَسْقِي = و آبياری نكند
الْحَرْثَ = زراعت را
مُسَلَّمَةٌ = از هر عيبی بركنار باشد
لَّا شِيَةَ = هيچ رنگ ديگری نباشد
فِيهَا = در آن
ۚ قَالُوا الْآنَ = گفتند الان
جِئْتَ بِالْحَقِّ ۚ= آوردی حق را
فَذَبَحُوهَا = پس ذبح كردند آن را
وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ = و نزديك بود انجام ندهند
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
آیه 70🌹ازسوره بقره 🌹 قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَ
آیه72🌹 ازسوره بقره 🌹
وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ
و (بياد آوريد) هنگامى كه فردى را به قتل رسانديد و سپس در بارهى او (قاتل)، به نزاع پرداختيد، ولى خداوند آنچه را شما پنهان مىداشتيد، آشكار مىسازد
آیه72🌹 ازسوره بقره 🌹
وَإِذْ = و هنگامی كه
قَتَلْتُمْ = به قتل رسانيد
نَفْسًا = فردی را
فَادَّارَأْتُمْ = پس به نزاع پرداختيد
فِيهَا = در آن
ۖ وَاللَّهُ = و خداوند
مُخْرِجٌ = خارج كننده است
مَّا = آنچه را كه
كُنتُمْ تَكْتُمُونَ = كتمان می كرديد
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor