🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#آداب_تربیت_فرزند ۸۵ 🔶 از حدود سن 7 سالگی به بعد تمام روحیات بچه تغییر میکنه و علاقه زیادی پیدا میک
#آداب_تربیت_فرزند ۸۶
✅ در ابتدای هفت سال دوم یکی از کارهایی که خیلی خوب پدر و مادر انجام بدن اینه که یه جشنی به نام "جشن ادب" رو برای کودک ترتیب بدن.
چرا لازمه این جشن حتما برگزار بشه؟
ببینید خداوند از سن بلوغ تکالیفی رو بر دوش انسان مومن قرار میده.
🔹🔶 انجام این تکالیف نیاز به یک زمینه قوی داره. اگه کودک در هفت سال دوم برای دوران تکلیف آماده نشه انجام کارهای خوب براش خیلی سخت میشه.
⭕️ بچه ای که در هفت سال دوم ادب نشده باشه و تحت دستورهای فراوان قرار نگرفته باشه وقتی به سن 14 سالگی میرسه براش خیلی سخته که دستور گوش بده.
🔶 بهش میگی خدا دستور داده نماز بخون! براش سخته.
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
قبلا فکر میکردم خدا من رو بخاطر نماز نخوندن تنبیه میکنه،
حالا فهمیدم نماز نخوندن خودش یک تنبیه بوده...!
#تلنگر
#سلام_حواسمون_باشه_که.....
May 11
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
🌷 #دختر_شینا – قسمت ۶۰ ✅ فصل شانزدهم فردا صمد وقتی برگشت، خوشحال بود. میگفت: « آن هواپیما را
🌷 #دختر_شینا – قسمت ۶۱
✅ فصل شانزدهم
💥 رزمندههای کمسن و سالتر با دیدن من و بچهها انگار که به یاد خانواده و مادر و خواهر و برادرشان افتاده باشند، با صمیمیت و مهربانی بیشتری با ما حرف میزدند و سمیه را بغل میگرفتند و مهدی را میبوسیدند. از اوضاع و احوال پشت جبهه میپرسیدند.
موقع ناهار پتویی انداختیم و سفرهی کوچکمان را باز کردیم و دور هم نشستیم. صمد کنسروها را باز کرد و توی بشقابها ریخت و سهم هر کس را جلویش گذاشت.
بچهها که گرسنه بودند، با ولع نان و تنماهی میخوردند.
💥 بعد از ناهار صمد ما را برد سنگرهای عراقی را که به دست ایرانیها افتاده بود، نشانمان بدهد. طوری مواضع و خطوط و سنگرها را به بچهها معرفی میکرد و دربارهی عملیاتها حرف میزد که انگار آنها آدم بزرگاند یا مسئولی، چیزی هستند که برای بازدید به جبهه آمدهاند.
💥 موقع غروب، که منطقه در تاریکی مطلقی فرو میرفت، حس بدی داشتم. گفتم: « صمد! بیا برگردیم. »
گفت: « میترسی؟! »
گفتم: « نه. اما خیلی ناراحتم. یکدفعه دلم برای حاجآقایم تنگ شد. »
💥 پسربچهای چهارده پانزدهساله توی تاریکی ایستاده بود و به من نگاه میکرد. دلم برایش سوخت. گفتم: « مادر بیچارهاش حتماً الان ناراحت و نگرانش است. این طفلیها توی این تاریکی چهکار میکنند؟! »
محکم جوابم را داد: « میجنگند. »
بعد دوربینش را از توی ماشین آورد و گفت: « بگذار یک عکس در این حالت از تو بگیرم. »
حوصله نداشتم. گفتم: « ول کن حالا. »
توجهی نکرد و چند تا عکس از من و بچهها گرفت و گفت: « چرا اینقدر ناراحتی؟! »
گفتم: « دلم برای این بچهها، این جوانها، این رزمندهها میسوزد. »
گفت: « جنگ سخت است دیگر. ما وظیفهمان این است، دفاع. شما زنها هم وظیفهی دیگری دارید. تربیت درست و حسابی این جوانها. اگر شما زنهای خوب نبودید که این بچههای شجاع به این خوبی تربیت نمیشدند. »
گفتم: « از جنگ بدم میآید. دلم میخواهد همه در صلح و صفا زندگی کنند. »
گفت: « خدا کند امام زمان (عج) زودتر ظهور کند تا همه به این آرزو برسیم. »
با تاریک شدن هوا، صدای انفجار خمپارهها و توپها بیشتر شد. سوار شدیم تا حرکت کنیم. صمد برگشت و به سنگرها نگاه کرد و گفت: « اینها بچههای من هستند. همهی فکرم پیش اینهاست. دلم میخواهد هر کاری از دستم برمیآید، برایشان انجام بدهم. »
💥 تمام طول راه که در تاریکی محض و با چراغ خاموش حرکت میکردیم، به فکر آن رزمنده بودم و با خودم میگفتم: « حالا آن طفلی توی این تاریکی و سرما چهطور نگهبانی میدهد و چهطور شب را به صبح میرساند. »
فردای آن روز همین که صمد برای نماز بیدار شد، من هم بیدار شدم. همیشه عادت داشتم کمی توی رختخواب غلت بزنم تا خواب کاملاً از سرم بپرد. بیشتر اوقات آنقدر توی رختخواب میماندم تا صمد نمازش را میخواند و میرفت؛ اما آن روز زود بلند شدم، وضو گرفتم و نمازم را با صمد خواندم.
💥 بعد از نماز، صمد مثل همیشه یونیفرم پوشید تا برود. گفتم: « کاش میشد مثل روزهای اول برای ناهار میآمدی. »
خندید و طوری نگاهم کرد که من هم خندهام گرفت. گفت: « نکند دلت برای حاجآقایت تنگ شده... . »
گفتم: « دلم برای حاجآقایم که تنگ شده؛ اما اگر ظهرها بیایی، کمتر دلتنگ میشوم. »
💥 در را باز کرد که برود، چشمکی زد و گفت: « قدم خانم! باز داری لوس میشویها. » چادر را از سرم درآوردم و توی سجاده گذاشتم. صمد که رفت، بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه. خانمهای دیگر هم آمده بودند. صبحانه را آماده کردم. آمدم بچهها را از خواب بیدار کردم. صبحانه را خوردیم. استکانها را شستم و بچهها را فرستادم طبقهی پایین بازی کنند.
💥 در طبقهی اول، اتاق بزرگی بود پر از پتوهایی که مردم برای کمک به جبههها میفرستادند. پتوها در آن اتاق نگهداری میشد تا در صورت نیاز به مناطق مختلف ارسال شود. پتوها را تا کرده و روی هم چیده بودند. گاهی بلندی بعضی از پتوها تا نزدیک سقف میرسید. بچهها از آنها بالا میرفتند. سر میخوردند و اینطوری بازی میکردند. این تنها سرگرمی بچهها بود.
🔰ادامه دارد...🔰
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانی ام دراین امید پیر شد
نیامدی و دیر شد ...
#شبانه
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#افزایش_ظرفیت_روحی 13 🔶 یه نکته خیلی مهم رو باید بهش دقت کنیم. ✅ ما آدم ها خیلی بیش از اینکه به دا
#افزایش_ظرفیت_روحی 14
❇️ دستور!
🔵 گفتیم که آدم باید خیلی بیشتر از اینکه دنبال یادگیری باشه باید دنبال "عمل کردن" باشه.
💢 گاهی وقتا داشتن یه کوه علم و آگاهی یه ذره میتونه به آدم قدرت روحی بده ولی انجام یه عمل کوچک کلی باعث بزرگ شدن روح انسان میشه.
🔶 خب حالا اگه بخوایم با عمل کردن، روح خودمون رو بزرگ کنیم راهش چیه؟
آفرین! مبارزه با راحت طلبی.😊👌🏻
👈🏼 خوب دقت کنید: در اولین مرحله از مبارزه با راحت طلبی باید یه حرفی رو همیشه برای خودمون مرور کنیم:
✔️ من باید کارای شخصیم رو خودم انجام بدم. من نباید برای انجام کارای شخصیم به کسی دستور بدم☺️
این "اولین قدم" برای شروع مبارزه با راحت طلبی هست.
❇️ کلا سعی کن تا اونجا که میشه برای کارای شخصیت به کسی دستور ندی.
☢️ اگه مثلا یه لیوان آب میخوای تا خواستی به مادرت یا همسرت یا به دیگری بگی بیاره، همون موقع صبر کن!
بزن تو گوش راحت طلبیت و خودت بلند شو و لیوان آب برای خودت بیار.👌🏻👏🏼👏🏼👏🏼
💢 اینجوری نفست رو تربیت کن. هوای نفس طوریه که اگه برای تربیتش وقت نذاری ول میشه و پس فردا توی زندگی بیچارت میکنه...
پس تمرین این درس ما این شد: برای کارای شخصی به کسی دستور ندیم. و خودمون انجام بدیم
🌺 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#عبور_از_لذتهای_پست 14 🔵 گاهی با نفسِ خودت گفتگو کن بهش بگو که: اینقدر نترس...!! این رنج تموم می
#عبور_از_لذتهای_پست 15
🔴 توجیهاتِ نفس 🔴
➖ رنج ها انواعِ مختلفی دارن :
گاهی به دلیل " ترکِ لذت " هستن
🔹مثلاً اینکه یه بچه بخواد از لذت های شهر بازی دل بکنه،طبیعتاً سخته و رنج داره ؛
🔹یا اینکه آدم بخواد از نگاهِ حرام چشم پوشی کنه!!
🔸گاهی هم واقعاً درد و رنجی هست
مثل زمانی که یه نفر دستش میشکنه
و از درد ناله میکنه
🔺ما باید مشکلِ خودمون رو با "هر دو نوع رنج" حل کنیم
و تکلیف خودمون رو با رنج مشخص کنیم ✔️
برای همین باید یه شجاعتی داشته باشیم تا بتونیم به خوبی واردِ میدانِ مبارزه با هوای نفس بشیم!!
✅ 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#عبور_از_لذتهای_پست 15 🔴 توجیهاتِ نفس 🔴 ➖ رنج ها انواعِ مختلفی دارن : گاهی به دلیل " ترکِ لذت " ه
#عبور_از_لذتهای_پست 16
📛 اگه مشکلِ خودت رو با رنج حل نکنی، نفست مدام فریبت میده
تصمیمت رو بگیر....!!
💢 تو اگه "دنبالِ راحت طلبی" باشی ، همیشه نفست برای بی دینی و هرزگیت بهونه میاره
⚠️حتی گاهی آیه قرآن هم برات میخونه تا هرزگیش رو توجیه کنه!!!
➖🔵🔻
مثلاً طرف میخواد روزه بگیره اما هوای نفسش بهش میگه :تو ضعیف هستی
روزه که برای تو واجب نیست اصلاً!
خدا که نمیخواد سختی بکشی!
ببین خدا خودش گفته وقتی مریض هستی روزه نگیر‼️
➖ در حالی که واقعاً مریض نیست و میتونه روزه بگیره
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯توضیحات آقای دکتر عزیزی عالیه
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
💢حماسه نهم دی ماه
💠مقام معظّم رهبری (مدّظلّه العالی)
روز 9 دی به واسطه حرکت عظیم و فوقالعاده مردم، در تاریخ ماندگار خواهد شد
#نهم_دی
#بصیرت
#روز_بصیرت