eitaa logo
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
173 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
9 فایل
تمام روزها چشمم به پنجره‌ست، عطرت می‌پیچد اما....نمیایی! عیبی ندارد مولایم،هنوز چشم دارم، هنوز پنجره هست، نور هست، امید هست، خدا هست...... پاسخگویی: @gomnam_65 تاسیس کانال :۱۴۰۱/۱۱/۲۵ پایان کانال: ظهورآقاامام زمان(عج)ان شاء الله⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#تقوا_طرح_زیبای_زندگی 67 🔹 حالا چی باعث میشه آدم دلش همیشه زنده باشه؟ 💥 یکی از بهترین راه هاش مانو
68 🔶 واقعا نمیشه که آدم اسم خودش رو مسلمان بذاره ولی هر روز حداقل یه بار قرآن نخونه! 💥 قرآن شفاء هست. درمان میکنه بیماری های روح و جسم انسان رو.... همین که آدم قرآن میخونه خود قرآن میگرده و عیوب روح ما رو پیدا میکنه و اصلاحشون میکنه. 💢 هر وقت دیدید توی زندگی خیلی عصبی و نگران و اندوهگین شدید بدونید که یه چیزای الکی رو خیلی برای خودتون بزرگ کردید. مثلا خانم خیییییلی براش مهمه که از شوهرش محبت دریافت کنه! 🔺 بنده خدا چرا انقدر این موضوع برات مهمه؟! بی خیال! 😌 میگه نههههههههه! من محبت میخوامممممممم. دارم دیونه میشمممممم 😭 کافیه این خانم بره چند صفحه قرآن بخونه و به معانی ایات فکر کنه... 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍉عشق ، لبخند شهید شب یلدا 🔹مگه میشه جمع اینارو و دید و اشک نریخت 🥹🥹 .....
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#کنترل_ذهن 79 ❇️ تا حالا شده موقع قرآن خوندن گریه کنید؟ اگه نشده حتما یه بار تجربه ش کنید. میدو
80 ✅ اصلا میشه گفت آیات عذاب در قرآن بیشتر نشون دهنده محبت خدا به انسان هست تا آیات بهشتی. این محبت هم که میگیم یه محبت معمولی نیستا! یک محبت بسیاااااار شدید و داغ هست... 💞 خدا خیلی دوستمون داره... کاش میشد اینو بفهمیم... بدترین جمله ای که ظاهرا خدا توی قرآن گفته چیه؟ قتل الانسان... مرگ بر انسان... 🔺 این کجاش عاشقانه س؟! 💕 اتفاقا خیلی عاشقانس. خدای با عظمت انقدر علاقه به انسان داره که میگه ای انسانی که کافر شدی چرا نمیفهمی من دوستت دارم؟ چرا با کفر راه لذت و سعادت رو بر خودت بستی؟ 🔶 چرا نمیذاری من بغلت کنم؟ روتو اون طرف کردی هرچی صدات میکنم بهم بی محلی میکنی... چرا نمیذاری من تو رو به آغوش بکشم... ⭕️ ای مرگ بر کفر... چرا خودت رو از لطف من محروم میکنی عزیز دلم.... چرا..... من تو رو میخوام... عاشقانه دوستت دارم... من تو رو خلق کردم...نمیخوام بری جهنم... میفهمی...؟ نمیخوام دنیات رو با گناه سرد و بی روح کنی... تو همیشه باید لذت ببری از من...
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#کنترل_ذهن 80 ✅ اصلا میشه گفت آیات عذاب در قرآن بیشتر نشون دهنده محبت خدا به انسان هست تا آیات بهشت
81 ✅ خدا رو مثل یه مامان فرض کنید. یه مامان خییییلی مهربون. یه مامان بی نهایت دلسوز و نگران 🔺 فرض کنید ما آدما مثل بچه هایی داریم توی کوچه بازی میکنیم. 🌺 خدا هم مثل یه مامان خیلی مهربون دم در خونه ایستاده و هی نگران بچه هاشه. بعد بچه ها گاهی ممکنه از یه بلندی بیفتن مامان هی میگه بچه ها مراقب باشید نیفتید. 🔺 بعد بچه ها آتیش بازی میکنن و هی ممکنه براشون خطری پیش بیاد. 🔥🔥 🌹 مامان با دلسوزی و نگرانی بی نهایت هی حرص میخوره و میگه بچه ها مواظب باشید نسوزید. بیاید پیش من اینجا امنه. من مراقبتون هستم . مواظب باشید😥😨 ⭕️ بعد بچه های مدام با بی حواسی و بی احتیاطی دست و پاشون زخمی میشه و میسوزه ولی به حرفای مامانشون بی محلی میکنن و... وقتی دارید قرآن میخونید خدا رو اون مادر بسیاااار نگران تصور کنید. بعد ببینید هر کلمه از قرآن، گریه آدم رو در میاره....🌹🌷 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🔴واکنش‌ رسانه‌ها پس از انتصاب آخرین عضو خانواده پزشکیان در دولت
8.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خادمــــــــــ مـــــــــادر....😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
در یک انتصاب فامیلی دیگه در دولت چهاردهم همسر محمود واعظی مشاور وزیر کشور شد! 😐 دولت نیست که لامصب مهمونی خانوادگیه... 👉 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
8.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 بعضیا با ازدواج می کنند. 🟣 عروس‌ها حساسیت را از مادرشوهرشان کم کنند . ✅حس دلسوزی فقط برای مادر شما نیست، نباید برای مادرشوهر گارد بگیرید
⭕️ پزشکیان شب عید دلار و طلا رو‌گرون میکنه سال آینده مردم می‌روند در فشار ...🔚و سپس مردم اون رو می‌اندازند گردن کمک به غزه و لبنان🔚و در تابستان سال آینده با قطع گسترده برق مردم را عصبانی کنند تا در پاییز ۴۰۴ با ترکیبِ تحرکات یک حرکت بسیار خطرناک را شروع و رهبری کنند.. همین قدر ساده اسرائیلی‌ها در همه‌ی خونهایی که ریختند بخشی از مردم دنیا را سهیم می‌کنند این منشِ شیطانه... مراقب باشید.
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیستم 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را می‌شنیدم و تلاش می‌کردم از ز
✍️ 💠 در را که پشت سرش بست صدای مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد. دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود. 💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمی‌زند زیرا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود. چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرین‌تر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه می‌زد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمی‌گشت. 💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانی‌ام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و می‌ترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم. پس از یک روز روزه‌داری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از برای حیدر ضعف می‌رفت. 💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود. گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل می‌کردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش می‌چکید. 💠 چند روز از شروع می‌گذشت و در گیر و دار جنگ فرصت هم‌صحبتی‌مان کاملاً از دست رفته بود. عباس دلداری‌ام می‌داد در شرایط عملیات نمی‌تواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم. 💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را می‌لرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم می‌خواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، می‌خوای باهاش حرف بزنی؟» 💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بی‌خبرم! انگار صدایم هم از در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظه‌ای سکوت، صدای ضربه‌ای و ناله‌ای که از درد فریاد کشید. 💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد می‌تونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!» احساس نمی‌کردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و به‌جای نفس، خاکستر از گلویم بالا می‌آمد که به حالت خفگی افتادم. 💠 ناله حیدر همچنان شنیده می‌شد، عزیز دلم درد می‌کشید و کاری از دستم برنمی‌آمد که با هر نفس جانم به گلو می‌رسید و زبان عدنان مثل مار نیشم می‌زد :«پس چرا حرف نمی‌زنی؟ نترس! من فقط می‌خوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!» از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفس‌های بریده‌ای که در گوشی می‌پیچید و عدنان می‌شنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت می‌برم!» 💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر منه و خونش حلال! می‌خوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود. جانی که به گلویم رسیده بود، برنمی‌گشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمی‌آمد. 💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. پیشانی‌ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم را روی صورتم حس کردم. از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا می‌زدم و دلم می‌خواست من جای او بدهم. 💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال می‌کردند سرم اینجا شکسته و نمی‌دانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه است که از جراحت جانم جاری شده است. عصر، حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته جانم شده بود. 💠 ضعف روزه‌داری، حجم خونی که از دست می‌دادم و عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زن‌عمو هر سمتی می‌رفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی‌ام مرهمی پیدا کنند و من می‌دیدم درمانگاه شده است...