🌹 خانواده ای که بوی مذهب و دین دارد
🌹 خانواده ای که با نماز و قرآن ، انس دارد
🌹 خانواده ای که قلبش برای خدا می تپد
🌹 خانواده ای که با روضه ها ، تغذیه کند
🌹 خانواده ای که عشق امام حسین دارد
🌹 خانواده ای که پیاده کربلا می رود ...
🌹 عشق ، ایثار ، محبت ، همدلی و اعتماد ،
👈 در این خانواده موج می زند .
💟 @ghairat
🕌 #اربعین #محرم #کربلا #امام_حسین
🌸 داستان نیلوفر 🌸
🌟 قسمت دوم 🌟
💞 سکوت را شکستم و گفتم :
🌸 شما انگار بچه مثبتی
🌸 پس چرا منو سوار کردی ؟
💞 او هم در حالی که جلو را نگاه می کرد گفت :
🌹 دیدم وسط خیابون ایستادی
🌹 و چشمای 👀 هرزهی یه مشت هوس باز ،
🌹 به سمت شما بود ؛
🌹 برای همین غیرتی شدم و سوارت کردم .
💞 گفتم :
🌸 یعنی اینقدر برات اهمیت دارم ؟
🌸 چطور میشه با اینکه منو نمیشناسی ،
🌸 برام غیرتی میشی ؟
💞 گفت :
🌹 شما زنان ایرانی و مسلمان ،
🌹 ناموس این کشورین .
🌹 و هر مردی که غیرت داره ؛
🌹 نمیذاره ناموسش تو چنگ گرگهای بوالهوس بیفته .
🌹 حالا بگو کجا میری تا برسونمت ؟
💞 گفتم :
🌸 حالا چرا نگام نمیکنی ؟!
🌸 مگه خشکل نیستم ؟!
🌸 مگه جذاب نیستم ؟
🌸 مگه ارزش یه نگاه رو ندارم ؟!
💞 بعد از کمی سکوت ، گفت :
🌹 اتفاقاً هر چیزی که با ارزشتره ،
🌹 از نگاه مردم دورتره .
🌹 مثلا به طلا 💰 نگاه کن
🌹 یا به آثار تاریخی و قیمتی ،
🌹اونارو کجا نگهداری می کنن ؟
🌹 غیر از اینه که توی موزه یا گاو صندوق ،
🌹 آن هم با محافظ ، ازشون نگهداری می کنن ؟
🌹 که نگاه غریبه ها به اونا نیفته .
🌹 اما آشغالارو نگاه کن
🌹 که همیشه بیرونن .
🌹 تو خیابونن
🌹 خانم ! باور کن شما زنان ایرانی ،
🌹 همه تون طلا هستین نه آشغال خیابونی
🌹 قدر خودتون رو بدونید .
💞 حرفهایش هم کوبنده بود هم تاثیرگذار
💞 با اینکه به من برخورد اما چیزی نگفتم
💞 سکوت همه جا را گرفته بود
💞 داشتم به حرفهایش فکر می کردم
💞 که او پس از کمی مکث ، دوباره گفت :
🌹 نگفتی کجا داشتی می رفتی ؟!
🌹 بگو تا برسونمت
💞 احساس کردم ازش خوشم اومد .
💞 به خاطر همین ، بدون فکر گفتم :
🌸 هرجا تو بری منم میام .
🌷 ادامه دارد ... 🌷
💟 @ghairat
🌹 یکی از ابعاد حماسه کربلا ،
🌹 بُعد عشق و محبت به خانواده است .
🌹 عشق و محبتی که در تمامی لحظات ،
🌹 به عاشورا ، رنگ عاشقی می دهد .
🌹 عشق خواهری مانند حضرت زینب ،
👈 به برادری همچون امام حسین .
🌹 عشق و وفاداری برادری مانند عباس ،
👈 به برادرش سیدالشهدا علیه السلام ،
🌹 عشق پدری چون امام حسین ،
🌹 به فرزندان غریبش .
👈 علی اکبر ، علی اصغر ، رقیه و سکینه
🌹 چنین عشقی ، برخاسته از ایمان است ؛
🌹 که موجب احترام و محبت ،
👈 در میان اعضای خانواده میشود .
@ghairat
🌸 داستان مذهبی عاشقانه نیلوفر 🌸
🌟 قسمت سوم 🌟
💞 گفت :
🌸 نه خانم محترم من باید برم سرکار
🌸 شما بگید کجا پیاده می شین
🌸 تا همون جا بذارمتون .
💞 کمی مکث کردم و گفتم :
🌷 نمیدونم ؛
🌷 ولی دیگه دوست ندارم جایی برم .
💞 با ناراحتی گفت :
🌸 مگه بیکارید خانم ؟
💞 گفتم : آره خیلی ؟
💞 بعد از کمی مکث گفت :
🌸 میخوای کار کنی ؟
💞 گفتم : آره ، کجا ، با کی ؟
💞 گفت :
🌸 من یه موسسه کوچیک فرهنگی دارم
🌸 اگر دوست داشته باشی میتونی با ما کار کنی
💞 من خیلی خوشحال شدم و گفتم :
🌷 آره چرا که نه .
💞 به طرف محل کارش رفتیم .
💞 وقتی وارد شدیم ؛
💞 تعجب را در نگاه همکارانش می دیدم .
💞 تیپ و ظاهر من ، با ایشان نمی خواند
💞 به خاطر همین
💞 از دیدن من در کنار این آقا ، تعجب کردند .
💞 همه برایش از جا بلند شدند و سلام کردند .
💞 دوتا خانم بودند و چندتا آقا .
💞 سفارش مرا به یکی از آن خانم ها کرد
💞 و گفت که پذیرشم کند .
💞 او هم به طرف اتاقش رفت .
💞 و من پیش پذیرش ماندم تا فرم پر کنم .
💞 اما نگاهم او را تعقیب می کرد .
💞 ناگهان از سر فضولی از خانم سوال کردم :
🌷 این آقا اسمش چیه ؟
💞 خانم ، چپ چپ نگاهم کرد و گفت :
👈 آقای نصرتی
💞 از فرداش تصمیم گرفتم
💞 تا ظاهرم را مثل همکارانم درست کنم .
💞 آرایشم را💄 کم کردم . موهایم را پوشاندم .
💞 و مانتوی بلند و سنگین پوشیدم .
💞 هر روز که می گذشت ؛
💞 بیشتر عاشق نصرتی می شدم .
💞 عاشق سنگینی ، حیا ، غیرت ، متانت ،
💞 مهربانی و سر به زیری او شده بودم .
💞 تا اینکه فهمیدم زن و بچه دارد .
🌷 ادامه دارد ... 🌷
💟 @ghairat
💞 انسجام خانواده ، به عهده زنان است .
💞 پیوند مقدس ،
💞 بین اعضای خانواده فراهم نمی شود
💞 مگر اینکه زنان ،
💞 با تعهدی که به خانواده دارند
💞 اسباب آن را فراهم آورند
💞 تا خانواده در تمام شرایط کنار هم باشند .
@ghairat
🌸 هر کس به بازار برود
🌸 و هدیه ای برای خانواده اش بخرد
🌸 ( و به آنها ) بدهد
🌸 ( اجر و ثواب و پاداش او ) ،
🌸 مانند کسی است ؛
🌸 که برای نیازمندان صدقه می برد .
✍ پیامبر رحمت صلی الله علیه وآله
📚 وسایل الشیعه ، ج ۱۵ ، ص ۲۲۷
💟 @ghairat
🌸 داستان نیلوفر 🌸
🌟 قسمت چهارم 🌟
💞 با اینکه فهمیدم زن و بچه دارد
💞 ولی باز هم دوستش داشتم .
💞 هر وقت او را می دیدم ؛
💞 با نگاهم تعقیبش می کردم .
💞 و مات و مبهوت جذبه و شخصیت او می شدم
💞 تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم
💞 اما ازش می ترسیدم
💞 هر روز با خودم کلنجار می رفتم
💞 تا از نصرتی خواستگاری کنم
💞 اما خجالت می کشیدم .
💞 یک روزی اجازه گرفتم و به دفترشون رفتم
💞 با ترس و اضطراب و دلهره ، جلویش ایستادم
💞 عرق کرده بودم و نفسم بالا نمی آمد .
💞 به سختی گفتم :
☀️ آقای نصرتی !
☀️ من می دونم که شما زن و بچه دارید
☀️ می دونم که فرهنگامون متفاوته
☀️ می دونم که شما پولدار و ما فقیریم
☀️ می دونم شما با ایمان و ما بی ایمان
☀️ ولی من عاشق شدم
💞 با گفتن این جمله ، ناگهان اشکم سرازیر شد
💞 آقای نصرتی نیز با تعجب به من نگاه کرد
💞 دوباره با گریه گفتم :
☀️ به خدا قصد ندارم زندگی شما رو خراب کنم
☀️ فقط ازتون می خوام ، تو زندگیتون باشم
☀️ حتی اگه به من سر نزنید
☀️ حتی اگه دوستم نداشته باشید
💞 گریه ام شدیدتر شد
💞 و با چشمانی پر از اشک ، از دفتر خارج شدم
💞 کارمندان به من خیره شدند .
💞 به طرف نمازخانه موسسه رفتم
💞 نشستم و هق و هق گریه کردم .
💞 یکی از دخترا داخل شد و کنارم نشست .
💞 نوازشم کرد و گفت :
🌹 تو چیت شده دختر ؟ چرا اینجوری شدی ؟
💞 ناگهان بغلش کردم و گفت :
☀️ به خدا دوستش دارم
☀️ عاشقش شدم
💞 گفت :
🌹 آخه این چه حرفیه نیلوفر جان
🌹 اون زن داره ، زنش هم خیلی مهربونه
🌹 نصرتی هم زنشو ، خیلی دوست داره
🌹 فکر نمی کنی اگر زنش بفهمه ،
🌹 ممکنه زندگیشون خراب بشه ؟
💞 با خودم می گفتم :
☀️ حرفای همکارم درست بود
☀️ اما اگه واقعا زنش مهربونه
☀️ اگه واقعا ادعای ایمان و دیانت داره
☀️ اگه واقعا از خدا می ترسه
☀️ پس نباید از حضور من تو زندگیش بترسه
💞 به خاطر همین تصمیم گرفتم
💞 تا به خانه آقای نصرتی بروم .
💞 و حرف دلم را به زنش بگویم .
🌷 ادامه دارد ... 🌷
💟 @ghairat
🌸 زن ، نور و چراغ خانه است .
🌸 زن ، آرامـش خانه است .
🌸 برکت هر خانه است .
🌸 عشق خانه است .
🌸 به شرط اینکه
🌸 اهل غُر زدن نباشه .
🌸 پر توقع و ولخرج نباشه
🌸 کینه ای و اهل لجبازی نباشه
@ghairat
🌸 داستان نیلوفر 🌸
🌟 قسمت پنجم 🌟
💞 بدون اینکه نصرتی بفهمد ،
💞 مرخصی گرفتم و به طرف خانه اش رفتم
💞 خانمش در را باز کرد .
💞 خودم را معرفی کردم .
💞 لبخند زد و گفت :
🍎 می شناسمت
🍎 قبلا در موردت یک چیزهایی شنیدم
🍎 خیلی خوش اومدی بفرما تو
💞 انگار آقای نصرتی ،
💞 راجع به من با زنش صحبت کرده بود .
💞 یک ساعتی که با هم نشستیم ؛
💞 از همه زندگی ام برایش گفتم .
♨️ از غربت و یتیمی و تنهایی ؛
♨️ از بی پدری ، بی برادری و بی کسی ؛
♨️ از کمبود محبت و عشق و توجه ؛
♨️ از بی پولی و فقر و نداری ؛
♨️ و از همه چیزهایی که باعث شدند
♨️ به فساد و تباهی و انحراف کشیده شوم .
♨️ و اینکه فقط یک مادر دارم
♨️ از خانه کوچک مستاجری ام گفتم
♨️ و همین طور گفتم که
♨️ در آوردن خرج خونه ، کرایه و آب و برق و...
♨️ بهانه ای بود
♨️ تا خودم را قانع به خود فروشی کنم ...
💞 گفتم : خانم نصرتی !
🌹 من نیومدم که فقط با شما درد و دل کنم
🌹 اومدم یه خواهشی ازتون بکنم
🌟 گفت : چیه نیلوفر خانوم ، بگو عزیزم
🌹 گفتم : راستش و بخواین من عاشق شدم
🌹 عاشق کسی که خودش زن و بچه داره ،
🌹 زنش نسبت به من ،
🌹 خیلی خانم تر و مهربونتر و مذهبی تره
🌹 ولی بازم دوست دارم زنش بشم
🌹 و کلفتی خانمش رو بکنم
🌹 لطفا کمکم کنید
🌹 فقط شما میتونید کمکم کنید
🌹 چون اون اصلا نگام نمیکنه
🌹 چه برسه به اینکه بخواد شوهرم بشه .
🌟 گفت : از من چه کمکی بر میاد ؟
🌟 در حالی که میگی زن و بچه داره
🌟 نمی ترسی زندگیشون بهم بریزه ؟
💞 گفتم : خانمش مثل شما ماهه
💞 خیلی خانمه ، حتما راضیه
💞 خواهش میکنم باهاش صحبت کنید
💞 خواهش می کنم راضیش کنید
🌟 گفت : حالا اون کی هست ؟
💞 سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم
💞 چشمانم پر از اشک شدند
💞 گلویم پر از عقده شده بود
💞 خیلی سعی کردم به او بگویم
💞 اما نتوانستم حرف بزنم ،
💞 زبانم قدرت تکلم نداشت .
💞 سکوت خفه کننده ای حاکم شد .
💞 بعد از مکث طولانی ،
💞 خودش نفس عمیقی کشید و گفت :
🌟 خب حالا فهمیدم
🌟 انگار واقعا عاشق شوهرِ من شدی ؟!
🌷 ادامه دارد ... 🌷
💟 @ghairat
💊 یکی از عوارض استفادهی طولانی مدت
💊 از قرص های ضدبارداری ،
👈 مبتلا شدن زن ، به سرطان سینه است .
☀️ زن ، ده تا بچه داشته باشد
☀️ بهتر از این است
☀️ که با این قرص های ضدبارداری ،
☀️ خودش را پیر و بیمار و ناتوان کند
☀️ و شوهرش را ،
☀️ به فکر گرفتن زن دیگری بیندازد .
@ghairat
🌸 داستان نیلوفر 🌸
🌟 قسمت ششم 🌟
💞 من از خجالت داشتم آب می شدم
💞 احساس خفگی می کردم
💞 پا شدم که بیرون بروم
💞 ولی جلوی مرا گرفت .
💞 خیلی ترسیده بودم .
💞 باخودم گفتم :
🌹 الآنه که آبرو ریزی کنه
🌹 نکنه به شوهرش زنگ بزنه
🌹 نکنه پلیس خبر کنه
💞 آنقدر ترس و دلهره و اضطراب داشتم
💞 که از حال رفتم .
💞 وقتی به هوش آمدم
💞 خانم نصرتی بالای سرم بود .
💞 دوباره خجالت کشیدم ؛ پا شدم که بروم
💞 ولی او با خونسردی گفت :
🌟 کجا میری نیلوفر خانم ؟
🌟 نمیذارم جایی بری
💞 من بیشتر ترسیدم ؛ تا اینکه گفت :
🌟 امروز نهارو پیش من بمون
💞 گفتم : نه دیگه مزاحم نمیشم
🌟 گفت : مزاحم نیستی عزیزم
🌟 منم تنهام ؛
🌟 دوست دارم پیشم باشی
🌟 راستی اسم منم فاطمه است .
💞 تا ساعتی بعد از نهار ،
💞 پیش هم بودیم .
💞 ولی اصلا به من اخمی نکرد .
💞 حرفهای مرا ، به رویم نیاورد .
💞 انگار هیچی نشنیده .
💞 انگار اتفاقی نیفتاده .
💞 چند روز بعد ؛
💞 سرزده و ناگهانی ، به خانه ما آمد .
💞 جا خوردم و تعجب کردم .
💞 از این می ترسیدم که بخواهد ،
💞 شکایتم را پیش مادرم بکند .
💞 خانه و زندگی ما را دید
💞 با مادرم آشنا شد .
💞 و کلی با هم درد و دل کردند .
💞 بعد از شام رفت و چیزی به مادرم نگفت .
💞 روز بعد ، به شرکت آمد .
💞 و از کارمندان آنجا ،
💞 راجع به ارتباط من و آقای نصرتی ،
💞 پرس وجو می کرد .
💞 یکی از خانما گفته بود :
🔮 که آقای نصرتی
🔮 سر به زیر میره و سر به زیر میاد
🔮 هیچ ارتباطی با این دختره نداره
🔮 هیچ حرف و حدیثی ، بینشون نیست .
🔮 اما این دختره نیلوفر ،
🔮 دائم چمشش سمت آقای نصرتیه .
🌷 ادامه دارد ... 🌷
💟 @ghairat
#حقوق_زنان
🌸 حق زن بر شوهرش این است
🌸 که او را سیر کند ، لباس بپوشاند ،
🌸 نماز و روزه و زکات را به او بیاموزد .
🌸 و زن نیز در این کارها ،
🌸 نباید با شوهرش مخالفت نماید .
✍ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله
📚 مستدرک الوسایل ، ج ۱۴ ، ص ۲۴۳
@ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 پول ، آرامبخش نیست 🌷
👈 استاد قرائتی
🌸 خیلی از افراد سرمایه دار هستند
🌸 که استرس و دلواپسی دارند
🌸 که خود پول باعث عذاب آنها شده
🌸 قرآن کریم می فرماید :
🇮🇷 به بعضی ها پول می دهیم
🇮🇷 تا عذابشان زیاد شود ...
@ghairat
#عوامل_آرامش
🌸 داستان نیلوفر 🌸
🌟 قسمت هفتم 🌟
💞 خانم نصرتی به دفتر آقا رفتند
💞 و از ایشان خواستند تا مرا اخراج کنند .
💞 آقای نصرتی ،
💞 خانمش را ، خیلی دوست داشت
💞 بخاطر همین ؛
💞 بدون اینکه از او دلیلی بخواهد
💞 مرا اخراج کرد .
💞 من هم خیلی ناراحت 😔 شدم .
💞 نمی دانستم که آخرش ، این چنین می شود .
💞 فکر نمی کردم که از من ، کینه به دل بگیرد .
💞 اخراج شدنم ، مهم نبود ؛
💞 اما ندیدن کسی که عاشقشم ،
💞 داشت نابودم می کرد .
💞 یعنی دیگر او را نمی بینم
💞 هیچ جوره ، از فکرم بیرون نمی رود
💞 کاش می فهمید
💞 من چقدر دوستش دارم .
💞 کاش او نیز ، ذره ای عاشقم بود .
💞 شبها به یاد آقای نصرتی ، گریه می کردم
💞 و روزها را ،
💞 کنار موسسه می نشستم تا او را ببینم
💞 بعد از چند روز ،
💞 دوباره به دیدن خانمش رفتم .
💞 به پایش افتادم ، التماسش کردم .
💞 گریه و زاری کردم
💞 از او خواهش کردم تا اجازه دهد
💞 کنیز خودش و بچه هایش شوم .
💞 اما او چیزی نمی گفت .
💞 فقط با مهربانی از من پذیرایی می کرد
💞 سپس گفت :
☀️ نیلوفر جان !
☀️ گرفتن یا نگرفتن زن دوم ،
☀️ دست من نیست که .
☀️ شوهرم احمد ،
☀️ ماشالله هم عقل داره
☀️ هم از طرف شرع ، صاحب اجازه است .
☀️ اگه بخواد زن بگیره ، می گیره
☀️ منتظر اجازه من نمی مونه
☀️ خیلی از مردا هستن که مخفیانه ازدواج کردن
☀️ و البته خیلی هم خوشبختن
☀️ تو هم صبر داشته باش ، عجله نکن
☀️ اگه اون تو رو بخواد ، حتما قبولت می کنه
💞 باز هم با گریه گفتم :
🌹 به خدا ، کنیزتون میشم
🌹 هیچی از شما و آقاتون نمی خوام
🌹 اصلا هفته ای یک بار بهم سر بزنه ، کافیه
🌹 فقط می خوام سایه مردونگی و غیرتش ،
🌹 بالای سرم باشه ؛ همین ...
💞 فاطمه گفت :
☀️ من از خدامه که تو هم سر و سامون بگیری
☀️ و مطمئن باش ، اگه تو هووی من بشی
☀️ نه چیزی از من کم میشه
☀️ نه جای من و بچه هام تنگ میشه
☀️ نه محبت آقا احمد ، نسبت به ما کم میشه
☀️ نه زندگی مون خراب میشه
☀️ شما به زندگی خودت
☀️ ما هم به زندگی خودمون .
☀️ حالا بشین می خوام برات میوه بیارم
🌷 ادامه دارد ... 🌷
💟 @ghairat
🌹 #انسان_کرایه_ای و #انسان_آزاد 🌹
🌸 تمام خیاط ها ، باربرها ، پزشک ها ،
🌸 کارشناس ها ، کارمندان دولت ،
🌸 از نخست وزیر گرفته تا کارمند دون رتبه ،
🌸 تمام کارگران کارخانه ها و...
🌸 آدمهای کرایه ای و حقوق بگیر هستند .
🌸 که کرایه و حقوق آنها را ،
👈 زمینیان تعیین می کنند .
🌸 اما افرادی مثل علما ، مراجع ، مجتهدین ،
🌸 و زن و مردی که ازدواج می کنند
🌸 و به اختیار و اراده خود ،
🌸 عقد ازدواج دائم یا موقت می بندند
🌸 آدم کرایه ای نیستند و کاملا آزادند .
🌸 که رزق و مهریه آنها را ،
👈 خود خدا برای آنها تعیین کرده است .
🌸 بنابراین ؛ در مورد مهریه ،
🌸 چه در عقد دائم و چه در عقد موقت ،
🌸 مهریه زن ، کرایه و اجاره و حقوق نیست
👈 بلکه حق شرعی و قانونی آنهاست .
@ghairat
💞 شروع رابطه جنسی ،
💞 باید از طرف زن شروع شود .
💞 اما مرد هم باید همکاری کند .
💞 اول زن ، باید خود را بر مرد عرضه کند
💞 و مرد باید ،
💞 به خواسته های زن ، احترام بگذارد .
@ghairat
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💍 دوره کامل آموزش عشقبازی ویژه متاهلین 👇🏻
@moshaawer
🌸 داستان نیلوفر 🌸
🌟 قسمت هشتم 🌟
💞 بعد از رفتن من ،
💞 فاطمه خانم با آقا احمد ،
💞 در مورد من حرف زدند .
💞 فاطمه به آقا گفتند :
🌟 احمد جان !
🌟 نظرت راجع به نیلوفر چیه ؟
🌸 آقا احمد گفت : نظری ندارم چطور ؟
🌟 فاطمه گفت :
☀️ دوست داری باهاش ازدواج کنی ؟
🌸 احمد جاخورد و گفت :
🌸 چی ؟! شوخیت گرفته فاطمه ؟!
🌸 این حرفا چیه می زنی ؟!
🌟 فاطمه گفت : نه به خدا جدی گفتم .
🌸 احمد گفت :
🌸 عزیز دلم ، قربونت برم ؛
🌸 من که از چیزی شکایت نکردم .
🌸 من شمارو خیلی دوست دارم .
🌸 زندگیمو دوست دارم ،
🌸 خدارو شکر چیزی برام کم نذاشتی
🌸 چرا باید زن دوم بگیرم .
🌟 فاطمه: ممنون از محبتت عزیزم
🌟 ولی اگه دوستم داری قبول کن .
🌟 نیلوفر تازه به راه اومده .
🌟 یکی رو میخواد که پر و بالشو بگیره
🌟 و اونو تا خدا برسونه
🌟 و چه کسی بهتر از شما .
🌟 حرام که نیست ، حلال خداست .
🌟 منم که مشکلی ندارم .
💞 احمد گفت :
🌸 عزیزم ! منم نگفتم حرامه
🌸 ولی واجب هم که نیست
🌸 در ضمن ؛ اگه بخوام زن دوم بگیرم
🌸 ترجیح میدم ، زن مومن و مذهبی بگیرم
💞 فاطمه گفت :
🌟 خب توبه کرده ، اصلاح شده
💞 احمد گفت :
🌸 از کجا معلوم فاطمه جان
🌸 اومدیم و بعد از ازدواج ،
🌸 هوای عاشقی از سرش پرید
🌸 اونوقت چی ؟
🌸 الآن فکر و روح و قلبش ،
🌸 پر از هواهای نفسانی و شیطانیه .
🌸 هنوز مدت زیادی از ارتباط های زشتش ،
🌸 با مردان غریبه و نامحرم نگذشته
🌸 تو چه توقعی از من داری ، فاطمه ؟
🌸 حالا اگه ازدواج موقت می کرده ،
🌸 می گفتیم حلاله ، اشکالی نداره
🌸 اما اون حتی نمی دونه
🌸 ازدواج موقت ، یعنی چی ...
🌷 ادامه دارد ... 🌷
💟 @ghairat
🌹 طنز بی غیرت 😁
🌸 بی غیرت ، تو هواپیما نشسته ؛
🌸 و به فکر دزدی هواپیما بود .
🌸 میره داخل کابین خلبان ،
🌸 و با تهدید میگه :
🔥 داداش تهدید می کنم که بری فرانکفورت
🌸 خلبان یه نگاهی بهش میکنه و میگه :
✈️ پس اسلحت کو ؟
🌸 بی غیرت میگه :
🔥 داداش رفاقتی برو دیگه
🔥 یعنی حتما باید زور بالا سرتون باشه
🔥 تا به وظیفه تون عمل کنین 😅😅😅
😍 @ghairat 😍
🔥 جهنمی به نام پیر دختری ؟!
💗 گاهی رسانهها میگویند :
👈 جلوی کودک همسری را بگیرید .
💗 در حالی که مشکل امروز ما ،
👈 پیر دختری و بزرگ همسری است .
💗 در جامعه ما ،
💗 بیش از دو میلیون و ۱۰۰ هزار دختر
💗 که بالای ۳۰ سال ، سن دارند ، وجود دارد .
💗 مسئله ما ، ازدواج اینهاست .
💗 حالا ۱۰۰ دختر هم در سن پایین ازدواج کنند ؛
💗 مثلا چه می شود ؟! آیا خیلی مهم است ؟!
💗 مسئله اصلی ما ، آن دو میلیون نفرند
💗 که دارند پیر می شوند
💗 و در حسرت ازدواج و داشتن فرزند و خانواده ،
💗 مانده اند .
💟 @ghairat
👈 لطفا نشر دهید .
💍 #ازدواج #همسریابی
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸
🌟 قسمت نهم 🌟
💞 فاطمه ، با دست پر ، به خانه ما آمد .
💞 و همه حرفهای احمد را ، به من رساند .
💞 هنگامی که خواست برود ؛
💞 صدایش کردم و گفتم :
☀️ راستی فاطمه خانم !
☀️ اخراج شدنم از موسسه ، تقصیر شما بود ؟
💞 فاطمه لبخندی زد و گفت :
🌹 آره عزیزم
🌹 من از آقا احمد خواستم که اخراجتون کنه
🌹 چون نمی خوام در محیط کار ،
🌹 پشت سر شما و شوهرم ، حرفی باشه
☀️ گفتم : پس یه خواهشِ دیگه
☀️ بی زحمت به آقا احمد بگین
☀️ چطوری می تونم اعتمادشون رو جلب کنم ؟
💞 فاطمه باز لبخندی زد و گفت :
🌹 باشه ، حتما
💞 آخر شب ،
💞 فاطمه با من تماس گرفت و گفت :
🌹 سلام نیلوفر جان !
🌹 من دوباره با آقا احمد صحبت کردم
🌹 ایشون گفتن اگه قراره من زن دوم بگیرم
🌹 اولویتم زن مذهبی و متدین هست
🌹 بعد از اینکه کلی باهاش حرف زدم
🌹 قبول کرد که باهات ازدواج کنه
🌹 ولی یه شرط ، برات گذاشته .
💞 من از شنیدن این حرف ،
💞 خیلی خوشحال شدم
💞 و با هیجان و ذوق زدگی گفتم :
☀️ خب شرطشون چیه ؟
☀️ هر چی باشه قبول می کنم .
💞 فاطمه گفت :
🌹 شرطشون اینه که شما بری حوزه علمیه
🌷 ادامه دارد ... 🌷
💟 @ghairat
🌷 یکی از عوامل آرامش ، دین داری است .
🌷 طبق آمار روانشناسان غربی ،
🌷 مهمترین عامل درمان بیماریهای روانی ،
👈 داشتن " دین و ایمان " است .
🌷 و درصد بهبودی بیمارانی که ،
🌷 معتقد به دین هستند ؛
🌷 بسیار بیشتر از دیگران است .
@ghairat
هدایت شده از غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
🍎 یکی از عوامل آرامش ،
👈 ذکر ( و یاد خدا ) است .
🍎 چنانچه قرآن کریم می فرماید :
👈 🌷 ألا بذکر الله تطمئنّ القلوب 🌷
👈 تنها با یاد خدا دلها آرام می شود
🍎 اطمینان ، به معنی آرامش است
🍎 و دل مطمئن ،
👈 همان نفس مطمئنّه است
🍎 که در آیه :
🌷 یا ایّتها النفس المطمئنّه 🌷
🌷 ارجعی الی ربک راضیة مرضیه 🌷
🍎 آمده است .
@ghairat
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸
🌟 قسمت دهم 🌟
💞 تا چند شب و روز ،
💞 به فکر شرط آقا احمد بودم .
💞 همیشه برام سوال بود
💞 که چرا چنین شرطی گذاشت ؟!
💞 مگر حوزه چه دارد که برای او مهم است ؟
💞 بعد از چند روز فکر کردن ،
💞 فاطمه مثل همیشه ، دست پر به خانه ما آمد .
💞 به او گفتم :
🌹 با شرط آقا احمد موافقم
🌹 ولی نمی دونم کجا باید برم ، چکار باید بکنم
💞 فاطمه گفت :
🌷 فردا آماده شو
🌷 تا با هم بریم یکی از حوزه های خواهران ،
🌷 اونجا ازشون می پرسیم ، چکار باید بکنیم .
💞 اول صبح ، فاطمه با ماشینش ، دنبال من آمد
💞 و با هم ، به حوزه رفتیم .
💞 شرایط حوزه را پرسیدیم ؛ گفتند :
🕌 هر ساله از اسفند تا آخر فروردین ،
🕌 حوزه پذیرش داره
🕌 شما باید ثبت نام کنید
🕌 اگر در آزمون ورودی و مصاحبه قبول شدید
🕌 انشالله شما وارد حوزه می شید
💞 بی صبرانه منتظر آمدن اسفند بودم
💞 در این مدت ،
💞 فاطمه خانم خیلی هوای من و مادرم را داشت .
💞 او یک خواهر واقعی بود .
💞 خوشحالم که فصل تازه ای از زندگی من ،
💞 با فاطمه خانم و آقا احمد آغاز شد .
💞 زمان پذیرش حوزه ، فرا رسید
💞 با عشق و شور و نشاط و شادی ،
💞 مرحله به مرحله پیش می رفتم .
💞 فاطمه ، منابع آزمون را ، برایم جور کرد
💞 و مرا با دوستانش که طلبه بودند آشنا کرد
💞 تا کتابها را برایم توضیح دهند .
💞 در آزمون ، سپس در مصاحبه قبول شدم
💞 این خبر خوش را ، به اول فاطمه دادم
💞 مدارکم را دادم و پرونده تشکیل دادم
💞 وسطای مردادماه ،
💞 دوره اختباری برای ما گذاشتند
💞 و آخرای شهریور ، کلاسها شروع شدند .
💞 با عشق و یاد آقا احمد ،
💞 درس می خواندم و مباحثه می کردم .
🌷 ادامه دارد ... 🌷
💟 @ghairat