👈 #طنز #جوک
🌸 با نامزدم رفتیم دریا
🌸 کنار آب خواستم باهاش شوخی کنم
🌸 به خاطر همین تو آب انداختمش .
🌸 چشمتون روز بد نبینه
🌸 فکر کنم غرق شد و آب بردش 😔
🌸 به جاش یه دراکولا از آب بیرون اومد 😐
🌸 تازه خیلی هم دیوونه بود .
🌸 هی می گفت :
👈 من نامزدتم فقط آرایشم پاک شده .
🌸 منم زدم با بیل کشتمش .
🌸 فکر کرده من خرم ...
💟 @ghairat
🎁 مسابقات سین زنی 🎁
با جایزه های ۵۰ هزار تومانی
🎁 @mosabghea
هدف ما چیست ؟!
ما کانالهایی داریم ، که نیازمند تبلیغ اند
تصمیم گرفتیم به جای دادن پول به کانالهای تبلیغاتی ، به خود شما عزیزان بدهیم .
و در قالب مسابقه سین زنی ، ۵۰ هزار تومان ، به برنده داده می شود .
شما هم اگر کانال یا گروهی دارید که به تبلیغ نیاز دارد ، می توانید با همین روش ، تبلیغ کانال و گروه خود را به ما بسپارید .
کار ما به این منوال است :
هر زمانی که مسابقه ای گذاشتیم
اگر متقاضی شرکت در مسابقه هستید
می بایست به ما اطلاع دهید تا شما را عضو کنیم
سپس بنری را به نام شما ، در کانال درج می کنیم .
و شما باید آن را سین بزنید
یعنی برای مخاطبین و گروه ها و لینکدونی ها و کانالهای دیگه فروارد کنید .
در آخر ، به بنری که بیشترین سین را بزند
جایزه داده می شود .
🎁 @mosabghea
✍ #متن_عاشقانه #پیامک_عاشقانه
💞 هیچ چیز ،
💞 روشنتر از شعلههای عشق ما نیست .
💞 هیچ چیز ،
💞 قویتر از پیوند دوستی ما نیست .
💞 و هیچ چیز ،
💞 زیباتر از عشق ما نیست .
🌷 دوستت دارم عزیزم 🌷
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت بیستم 🌹
🍎 دانشجویان ، از زنگنه عکس گرفتند .
🍎 و به سرعت ،
🍎 آنها را در فضای مجازی پخش کردند .
🍎 آبروی زنگنه در دانشگاه رفت .
🍎 و به شدت در فکر انتقام بر آمد .
🍎 سمیه ، به دانشگاه برگشت .
🍎 وضو گرفت و به نمازخانه رفت .
🍎 مشغول خواندن نماز ظهر شد .
🍎 بعد از نماز ، به فکر فرو رفت .
🍎 دنبال نقشه و راهی بود
🍎 تا آن واسطه ها و خرده فروش هایی که ،
🍎 زنگنه ، نامشان را برده بود را ،
👈 به چنگ آورده و تنبیه کند .
🍎 از همان روز ، شروع به تحقیق کردن نمود .
🍎 یکی از کسانی که ،
🍎 نامش به عنوان دلال مواد ،
🍎 به سمیه داده شد ، داریوش بود .
🍎 سمیه می خواست از داریوش شروع کند
🍎 اما تصمیم گرفت
🍎 با انداختن ترس بر دل او ، از او انتقام بگیرد .
🍎 به خاطر همین ؛ از نیما شروع کرد .
🍎 سمیه بعد از دیدن عکسهای زنگنه ،
🍎 در فضای مجازی و گروه های دانشگاه ،
🍎 از یک چیزی تعجب کرد .
🍎 و آن اینکه ، او فقط زنگنه را بیهوش کرد
🍎 نه طنابی در کار بود نه برگه یادداشتی .
🍎 و همیشه به این فکر می کرد
🍎 که بستن زنگنه با طناب ،
🍎 کار چه کسی می تواند باشد ؟
🍎 بعد از نماز صبح ،
🍎 به طرف خانه نیما رفت .
🍎 و سر کوچه آنها ایستاد .
🍎 و منتظر بیرون آمدنش شد .
🍎 نیما بیرون آمد و به طرف دانشگاه رفت .
🍎 به کوچه روبروی دانشگاه که رسید
🍎 نزدیک او شد و گفت :
🌷 آقا نیما ؟!
🍎 نیما ، رویش را برگرداند و گفت : بله
🍎 نیما ، سمیه را که دید ، ترسید .
🍎 و با ترس و وحشت گفت :
🔥 شما کی هستید ؟
🍎 سمیه گفت :
🌷 چرا مواد می فروشی ؟
🌷 چرا جوونای مردم و معتاد می کنی ؟
🌷 چرا زندگی مردم و تباه می کنی ؟
🍎 نیما ، کوله پشتی خود را زمین گذاشت
🍎 و آستینش را بالا زد .
🍎 و آماده مبارزه با سمیه شد .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
article_46796_b04dc259a1d6258280545c1760371bef.pdf
756.9K
🌹 کتاب خلاصه ۲۸ صفحه ای
🌹 از ویژگی ها و فضایل ام البنین
💟 @ghairat
🌸 در جمله " هیچی همینجوری زنگ زدم "
👈 یه دنیا دلتنگی موج میزنه ❤️
🌸 بنابراین با کسی که به شما زنگ می زند
🌸 عاشقانه صحبت کنید .
🌸 البته با نامحرم ، باید سنگین بود .
💟 @ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞 ازدواج مجدد ، برای شهوترانی و تنوع و اذیت همسر اول نیست
✍ حجت الاسلام والمسلمین ماندگاری
منبع 👇👇👇
@tanakahootanasaloo
💟 @ghairat
🇮🇷 یکی از عوامل آرامش ،
👈 دعا کردن برای همدیگر است .
🇮🇷 به جای لعن و فحش و نفرین همدیگر ،
👈 بهتر است که برای همدیگر دعا کنیم .
🇮🇷 به فرموده امام صادق علیهالسلام :
🌹 دعا در حال سلامتی و آسایش ،
🌹 باعث برآورده شدن حوائج ،
🌹 در روزهای بلا و سختیها است .
📚 وسائل ، ج ٤ ، ص ١٠٩٦
@ghairat
#دعا #آرامش #عوامل_آرامش
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت بیست و یکم 🌹
🍎 چندتا از دانشجویان ،
🍎 که در حال گذر از کوچه بودند ؛
🍎 متوجه نیما شدند
🍎 که بیهوش ، کنار دکه فلافل فروشی افتاده
🍎 و دستانش بسته شده
🍎 و کاغذی روی سینه اش که نوشته :
🔥 من مواد فروشم 🔥
🍎 تک تک مواد فروشان ،
🍎 به دست سمیه تنبیه شدند .
🍎 و آبروی همه آنها در دانشگاه رفت .
🍎 هر کدام را در جایی ادب کرد .
👈 یکی را در کلاس خالی گیر آورد و کتک زد
👈 یکی را در سرویس بهداشتی
👈 یکی را در کتابخانه
👈 یکی را در کارگاه علوم و...
🍎 سمیه موفق شد ؛
🍎 تا ترس و وحشت زیادی در دانشگاه ،
🍎 بین مواد فروشان و فاسدان بیاندازد .
🍎 دیگر کسی جرات نمی کرد ،
🍎 تا آزادانه مواد بفروشد .
🍎 هر روز ، یکی از مواد فروشان رسوا می شد .
🍎 و علاوه بر تنبیه ،
🍎 اطلاعات جدیدی از آنان کسب می کرد .
🍎 سمیه ، همچنین فهمید ،
🍎 که پای دوتا از اساتید ،
🍎 و یکی از مسئولین دانشگاه ،
🍎 در این ماجرا هست .
🍎 اما هنوز نام آنها را نمی داند .
🍎 رئیس مواد فروشان ،
🍎 شخصی به نام کامبیز بود .
🍎 که به شدت از این اتفاقات عصبانی بود .
🍎 و چند نفر را مامور کرد ،
🍎 تا دختر پوشیه پوش را پیدا کنند .
🍎 و به بدترین حالت ، مجازاتش نمایند .
🍎 و دستور داد که همه مواد فروشان ،
🍎 تا اطلاع ثانوی ، کارشان را تعطیل کنند ؛
🍎 و به جای مواد فروشی ،
👈 به دنبال آن دختر مزاحم بگردند .
🍎 بعد از نماز صبح ،
🍎 سمیه با خود فکر می کرد .
🍎 که فقط داریوش مانده بود .
🍎 که هم باید تنبیه شود ،
🍎 و هم اطلاعاتی در مورد نام اساتید ،
🍎 و مسئولینی که در این فساد ، دست داشتند ،
🍎 از او بگیرد .
🍎 سمیه به دانشگاه رفت .
🍎 و داریوش را زیر نظر گرفت .
🍎 داریوش ، بعد از اتمام کلاسش ،
🍎 در حال صحبت کردن با دوستانش ،
🍎 از کلاس خارج شد .
🍎 کنار درب دانشگاه ، از دوستانش جدا شد .
🍎 سمیه نیز به دنبال داریوش رفت .
🍎 و در یکی از کوچه های خلوت ،
🍎 پوشیه خود را زد و سرعتش را بیشتر کرد ؛
🍎 و جلوی داریوش ایستاد و گفت :
🌷 آقا داریوش ؟!
🌹 ادامه دارد ... 🌹
📚 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
🇮🇷 برای گفتن اینکه چقدر دوستت دارم
🇮🇷 باید ابرها را کاغذ کنم و دریاها را جوهر
🇮🇷 پس یادت باشد عزیزم ،
🇮🇷 تا بی نهایت عاشقتم .
💟 @ghairat
#متن_عاشقانه #پیامک_عاشقانه
🌷 یکی از انواع #حیا و #عفت ،
👈 حیا و عفت در اختلاط با نامحرم است .
🌷 حیا و عفت یعنی با جنس مخالف ،
👈 سنگین و باوقار و با شخصیت بودن
🌷 شوخی نکردن با نامحرم ،
👈 حتی در فضای مجازی
🌷 در جمع مختلط از محرم و نامحرم ،
👈 ننشستن و نماندن .
🌷 با مردان نامحرم فامیل ،
👈 هم سفره نشدن .
🌷 در محل کار ، با مراجعین و همکاران
👈 سر سنگین برخورد کردن
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت بیست و دوم 🌹
🍎 داریوش ، از دیدن دختر پوشیه پوش ،
🍎 شوکه شد و جا خورد .
🍎 و با ترس و وحشت به سمیه گفت :
🔥 بله داریوشم ، چی می خوای ؟
🍎 سمیه گفت :
🌷 هم می خوام اَدَبت کنم
🌷 تا دیگه جوونای مردم و بدبخت نکنی
🌷 و هم ازت اسم می خوام
🌷 نام چندتا مواد فروش بهم بده
🌷 اسم اونی که ازش مواد می گیری
🌷 اسم بالادستاتو می خوام .
🍎 داریوش کمی مکث کرد ،
🍎 سپس لبخندی زد و گفت :
🔥 بدجور تو تله افتادی دختر پوشیه پوش
🍎 سمیه به پشت سرش نگاه کرد .
🍎 سه نفر به طرفش می آمدند .
🍎 سه نفر دیگر نیز از پشت داریوش آمدند .
🍎 و چهار نفر دیگر نیز ،
🍎 از بالای پشت بام خانه ها به پایین پریدند .
🍎 سمیه تا به خودش آمد
🍎 ناگهان خود را ، بین یازده نفر محاصره دید .
🍎 بعضی از آنها ، موادفروشانی بودند
🍎 که قبلا توسط سمیه ،
🍎 کتک خورده و رسوا شده بودند .
🍎 اما سمیه بدون اینکه بترسد
🍎 چرخی زد
🍎 و نگاهی به موادفروشان و اطرافش انداخت .
🍎 یکی از آنها گفت :
🔥 پس تو بودی
🔥 که کار و کاسبی ما رو به هم زدی ؟!
🍎 یکی دیگه گفت :
🔥 با زبون خوش ، با میای
🔥 نه جیغ میزنی نه کاری می کنی ، فهمیدی ؟
🍎 یکی دیگه گفت :
🔥 خاک تو سر ما ، که نتونستیم
🔥 از پس این دختر خانوم بربیاییم .
🍎 یکی دیگه گفت :
🔥 چطوره به رئیس بگیم ،
🔥 که این خانمه رو هم ، بیاره تو گروهمون
🍎 یکی دیگه گفت :
🔥 اگه رئیس اجازه بده ،
🔥 من حاضرم باهاش ازدواج کنم .
🍎 یکی دیگه خندید و گفت :
🔥 این همه دختر ، چرا با این ؟
🍎 دوباره گفت : چون همه چی تمومه
🔥 هم حجابش کامله
🔥 هم تو این گرمای خوزستان ،
🔥 پوشیه و دستکش و جوراب پوشیده
🔥 اونم با عشق نه با اجبار
🔥 هم شجاعت و غیرت داره
🔥 که تنهایی با ما در افتاده
🔥 هم پایبند اعتقاداتشه
🔥 هم خیلی با کلاسه نه قرتی و هرزه
🔥 کجا چنین دختری پیدا میشه ؟
🍎 یکی دیگه گفت :
🔥 آره والله ، راست گفتی
🔥 اصلا اگه با هم ازدواج کنید ،
🔥 گروه خوب و موفقی می شید .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
📚 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat