eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
18 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 🌸 با نامزدم رفتیم دریا 🌸 کنار آب خواستم باهاش شوخی کنم 🌸 به خاطر همین تو آب انداختمش . 🌸 چشمتون روز بد نبینه 🌸 فکر کنم غرق شد و آب بردش 😔 🌸 به جاش یه دراکولا از آب بیرون اومد 😐 🌸 تازه خیلی هم دیوونه بود . 🌸 هی می گفت : 👈 من نامزدتم فقط آرایشم پاک شده . 🌸 منم زدم با بیل کشتمش . 🌸 فکر کرده من خرم ... 💟 @ghairat
🎁 مسابقات سین زنی 🎁 با جایزه های ۵۰ هزار تومانی 🎁 @mosabghea هدف ما چیست ؟! ما کانالهایی داریم ، که نیازمند تبلیغ اند تصمیم گرفتیم به جای دادن پول به کانالهای تبلیغاتی ، به خود شما عزیزان بدهیم . و در قالب مسابقه سین زنی ، ۵۰ هزار تومان ، به برنده داده می شود . شما هم اگر کانال یا گروهی دارید که به تبلیغ نیاز دارد ، می توانید با همین روش ، تبلیغ کانال و گروه خود را به ما بسپارید . کار ما به این منوال است : هر زمانی که مسابقه ای گذاشتیم اگر متقاضی شرکت در مسابقه هستید می بایست به ما اطلاع دهید تا شما را عضو کنیم سپس بنری را به نام شما ، در کانال درج می کنیم . و شما باید آن را سین بزنید یعنی برای مخاطبین و گروه ها و لینکدونی ها و کانالهای دیگه فروارد کنید . در آخر ، به بنری که بیشترین سین را بزند جایزه داده می شود . 🎁 @mosabghea
💞 هیچ چیز ، 💞 روشن‌تر از شعله‌های عشق ما نیست . 💞 هیچ چیز ، 💞 قوی‌تر از پیوند دوستی ما نیست . 💞 و هیچ چیز ، 💞 زیباتر از عشق ما نیست . 🌷 دوستت دارم عزیزم 🌷
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت بیستم 🌹 🍎 دانشجویان ، از زنگنه عکس گرفتند . 🍎 و به سرعت ، 🍎 آنها را در فضای مجازی پخش کردند . 🍎 آبروی زنگنه در دانشگاه رفت . 🍎 و به شدت در فکر انتقام بر آمد . 🍎 سمیه ، به دانشگاه برگشت . 🍎 وضو گرفت و به نمازخانه رفت . 🍎 مشغول خواندن نماز ظهر شد . 🍎 بعد از نماز ، به فکر فرو رفت . 🍎 دنبال نقشه و راهی بود 🍎 تا آن واسطه ها و خرده فروش هایی که ، 🍎 زنگنه ، نامشان را برده بود را ، 👈 به چنگ آورده و تنبیه کند . 🍎 از همان روز ، شروع به تحقیق کردن نمود . 🍎 یکی از کسانی که ، 🍎 نامش به عنوان دلال مواد ، 🍎 به سمیه داده شد ، داریوش بود . 🍎 سمیه می خواست از داریوش شروع کند 🍎 اما تصمیم گرفت 🍎 با انداختن ترس بر دل او ، از او انتقام بگیرد . 🍎 به خاطر همین ؛ از نیما شروع کرد . 🍎 سمیه بعد از دیدن عکسهای زنگنه ، 🍎 در فضای مجازی و گروه های دانشگاه ، 🍎 از یک چیزی تعجب کرد . 🍎 و آن اینکه ، او فقط زنگنه را بیهوش کرد 🍎 نه طنابی در کار بود نه برگه یادداشتی . 🍎 و همیشه به این فکر می کرد 🍎 که بستن زنگنه با طناب ، 🍎 کار چه کسی می تواند باشد ؟ 🍎 بعد از نماز صبح ، 🍎 به طرف خانه نیما رفت . 🍎 و سر کوچه آنها ایستاد . 🍎 و منتظر بیرون آمدنش شد . 🍎 نیما بیرون آمد و به طرف دانشگاه رفت . 🍎 به کوچه روبروی دانشگاه که رسید 🍎 نزدیک او شد و گفت : 🌷 آقا نیما ؟! 🍎 نیما ، رویش را برگرداند و گفت : بله 🍎 نیما ، سمیه را که دید ، ترسید . 🍎 و با ترس و وحشت گفت : 🔥 شما کی هستید ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 چرا مواد می فروشی ؟ 🌷 چرا جوونای مردم و معتاد می کنی ؟ 🌷 چرا زندگی مردم و تباه می کنی ؟ 🍎 نیما ، کوله پشتی خود را زمین گذاشت 🍎 و آستینش را بالا زد . 🍎 و آماده مبارزه با سمیه شد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
article_46796_b04dc259a1d6258280545c1760371bef.pdf
756.9K
🌹 کتاب خلاصه ۲۸ صفحه ای 🌹 از ویژگی ها و فضایل ام البنین 💟 @ghairat
🌸 در جمله " هیچی همینجوری زنگ زدم " 👈 یه دنیا دلتنگی موج میزنه ⁦❤️ 🌸 بنابراین با کسی که به شما زنگ می زند 🌸 عاشقانه صحبت کنید . 🌸 البته با نامحرم ، باید سنگین بود . 💟 @ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞 ازدواج مجدد ، برای شهوترانی و تنوع و اذیت همسر اول نیست ✍ حجت الاسلام والمسلمین ماندگاری منبع 👇👇👇 @tanakahootanasaloo 💟 @ghairat
🇮🇷 یکی از عوامل آرامش ، 👈 دعا کردن برای همدیگر است . 🇮🇷 به جای لعن و فحش و نفرین همدیگر ، 👈 بهتر است که برای همدیگر دعا کنیم . 🇮🇷 به فرموده امام صادق علیه‌السلام : 🌹 دعا در حال سلامتی و آسایش ، 🌹 باعث برآورده شدن حوائج ، 🌹 در روزهای بلا و سختی‌ها است . 📚 وسائل ، ج ٤ ، ص ١٠٩٦   @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت بیست و یکم 🌹 🍎 چندتا از دانشجویان ، 🍎 که در حال گذر از کوچه بودند ؛ 🍎 متوجه نیما شدند 🍎 که بیهوش ، کنار دکه فلافل فروشی افتاده 🍎 و دستانش بسته شده 🍎 و کاغذی روی سینه اش که نوشته : 🔥 من مواد فروشم 🔥 🍎 تک تک مواد فروشان ، 🍎 به دست سمیه تنبیه شدند ‌. 🍎 و آبروی همه آنها در دانشگاه رفت . 🍎 هر کدام را در جایی ادب کرد . 👈 یکی را در کلاس خالی گیر آورد و کتک زد 👈 یکی را در سرویس بهداشتی 👈 یکی را در کتابخانه 👈 یکی را در کارگاه علوم و... 🍎 سمیه موفق شد ؛ 🍎 تا ترس و وحشت زیادی در دانشگاه ، 🍎 بین مواد فروشان و فاسدان بیاندازد . 🍎 دیگر کسی جرات نمی کرد ، 🍎 تا آزادانه مواد بفروشد . 🍎 هر روز ، یکی از مواد فروشان رسوا می شد . 🍎 و علاوه بر تنبیه ، 🍎 اطلاعات جدیدی از آنان کسب می کرد . 🍎 سمیه ، همچنین فهمید ، 🍎 که پای دوتا از اساتید ، 🍎 و یکی از مسئولین دانشگاه ، 🍎 در این ماجرا هست . 🍎 اما هنوز نام آنها را نمی داند ‌. 🍎 رئیس مواد فروشان ، 🍎 شخصی به نام کامبیز بود . 🍎 که به شدت از این اتفاقات عصبانی بود . 🍎 و چند نفر را مامور کرد ، 🍎 تا دختر پوشیه پوش را پیدا کنند . 🍎 و به بدترین حالت ، مجازاتش نمایند . 🍎 و دستور داد که همه مواد فروشان ، 🍎 تا اطلاع ثانوی ، کارشان را تعطیل کنند ؛ 🍎 و به جای مواد فروشی ، 👈 به دنبال آن دختر مزاحم بگردند . 🍎 بعد از نماز صبح ، 🍎 سمیه با خود فکر می کرد . 🍎 که فقط داریوش مانده بود . 🍎 که هم باید تنبیه شود ، 🍎 و هم اطلاعاتی در مورد نام اساتید ، 🍎 و مسئولینی که در این فساد ، دست داشتند ، 🍎 از او بگیرد . 🍎 سمیه به دانشگاه رفت . 🍎 و داریوش را زیر نظر گرفت . 🍎 داریوش ، بعد از اتمام کلاسش ، 🍎 در حال صحبت کردن با دوستانش ، 🍎 از کلاس خارج شد . 🍎 کنار درب دانشگاه ، از دوستانش جدا شد . 🍎 سمیه نیز به دنبال داریوش رفت . 🍎 و در یکی از کوچه های خلوت ، 🍎 پوشیه خود را زد و سرعتش را بیشتر کرد ؛ 🍎 و جلوی داریوش ایستاد و گفت : 🌷 آقا داریوش ؟! 🌹 ادامه دارد ... 🌹 📚 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
🇮🇷 برای گفتن اینکه چقدر دوستت دارم 🇮🇷 باید ابرها را کاغذ کنم و دریاها را جوهر 🇮🇷 پس یادت باشد عزیزم ، 🇮🇷 تا بی نهایت عاشقتم . 💟 @ghairat
🌷 یکی از انواع و ، 👈 حیا و عفت در اختلاط با نامحرم است . 🌷 حیا و عفت یعنی با جنس مخالف ، 👈 سنگین و باوقار و با شخصیت بودن 🌷 شوخی نکردن با نامحرم ، 👈 حتی در فضای مجازی 🌷 در جمع مختلط از محرم و نامحرم ، 👈 ننشستن و نماندن . 🌷 با مردان نامحرم فامیل ، 👈 هم سفره نشدن . 🌷 در محل کار ، با مراجعین و همکاران 👈 سر سنگین برخورد کردن 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت بیست و دوم 🌹 🍎 داریوش ، از دیدن دختر پوشیه پوش ، 🍎 شوکه شد و جا خورد . 🍎 و با ترس و وحشت به سمیه گفت : 🔥 بله داریوشم ، چی می خوای ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 هم می خوام اَدَبت کنم 🌷 تا دیگه جوونای مردم و بدبخت نکنی 🌷 و هم ازت اسم می خوام 🌷 نام چندتا مواد فروش بهم بده 🌷 اسم اونی که ازش مواد می گیری 🌷 اسم بالادستاتو می خوام . 🍎 داریوش کمی مکث کرد ، 🍎 سپس لبخندی زد و گفت : 🔥 بدجور تو تله افتادی دختر پوشیه پوش 🍎 سمیه به پشت سرش نگاه کرد . 🍎 سه نفر به طرفش می آمدند . 🍎 سه نفر دیگر نیز از پشت داریوش آمدند . 🍎 و چهار نفر دیگر نیز ، 🍎 از بالای پشت بام خانه ها به پایین پریدند . 🍎 سمیه تا به خودش آمد 🍎 ناگهان خود را ، بین یازده نفر محاصره دید . 🍎 بعضی از آنها ، موادفروشانی بودند 🍎 که قبلا توسط سمیه ، 🍎 کتک خورده و رسوا شده بودند . 🍎 اما سمیه بدون اینکه بترسد 🍎 چرخی زد 🍎 و نگاهی به موادفروشان و اطرافش انداخت . 🍎 یکی از آنها گفت : 🔥 پس تو بودی 🔥 که کار و کاسبی ما رو به هم زدی ؟! 🍎 یکی دیگه گفت : 🔥 با زبون خوش ، با میای 🔥 نه جیغ میزنی نه کاری می کنی ، فهمیدی ؟ 🍎 یکی دیگه گفت : 🔥 خاک تو سر ما ، که نتونستیم 🔥 از پس این دختر خانوم بربیاییم . 🍎 یکی دیگه گفت : 🔥 چطوره به رئیس بگیم ، 🔥 که این خانمه رو هم ، بیاره تو گروهمون 🍎 یکی دیگه گفت : 🔥 اگه رئیس اجازه بده ، 🔥 من حاضرم باهاش ازدواج کنم . 🍎 یکی دیگه خندید و گفت : 🔥 این همه دختر ، چرا با این ؟ 🍎 دوباره گفت : چون همه چی تمومه 🔥 هم حجابش کامله 🔥 هم تو این گرمای خوزستان ، 🔥 پوشیه و دستکش و جوراب پوشیده 🔥 اونم با عشق نه با اجبار 🔥 هم شجاعت و غیرت داره 🔥 که تنهایی با ما در افتاده 🔥 هم پایبند اعتقاداتشه 🔥 هم خیلی با کلاسه نه قرتی و هرزه 🔥 کجا چنین دختری پیدا میشه ؟ 🍎 یکی دیگه گفت : 🔥 آره والله ، راست گفتی 🔥 اصلا اگه با هم ازدواج کنید ، 🔥 گروه خوب و موفقی می شید . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 📚 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat