فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 آهنگ پیامبر اکرم به چند زبان
@ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 آهنگ میلاد حضرت محمد
🇮🇷 از حامد زمانی
@ghairat
⚜ به استقلال مالی همسرتان احترام بگذارید
⚜ و از او نخواهید که بر خلاف میلش ،
⚜ استقلال مالی خود را از دست بدهد .
⚜ و تحت فرمان پدرش یا پدرتان یا دیگری ،
⚜ قرار بگیرد .
⚜ اما میتوانید در ساختن شرایط مناسب
⚜ و برای اجرای اهدافتان ، به او کمک کنید .
@ghairat
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸
🌟 قسمت بیست و چهارم 🌟
💞 بعد از صحبتهای نازنین و فاطمه ،
💞 من به فکر عمیقی فرو رفتم
💞 تا صبح ، به حرفهای آنها فکر می کردم
💞 همه جوره حق با فاطمه و نازنین بود .
💞 در آخر تصمیم گرفتم به موسسه برگردم
💞 همه دخترها ، از دیدن من خوشحال شدند
💞 اما چه فایده
💞 شاید با کشتن من ، دیگر موسسه ای نباشد
💞 پس باید کاری می کردم
💞 که علاوه بر ادامه فعالیت موسسه خودم ،
💞 موسسات زیادی مثل موسسه ما ،
💞 در شهرهای مختلف ، تاسیس شوند .
💞 به همه دخترا پیشنهاد دادم
💞 تا هر کدام برای خود ، موسسه ای بزند
💞 چندتا از دختران ، مصمم شدند
💞 تا موسساتی در شهرهای مختلف بزنند
💞 با احمد آقا ،
💞 به دیدن چند تن از خیرین شهر رفتیم
💞 و طرحمان را برای تاسیس چنین موسساتی
💞 به صورت گزارش ، به شرح آنها رساندیم
💞 و آنها را قانع کردیم
💞 تا پولی به عنوان قرض و وام ، به ما بدهند
💞 که با آنها فعالیت هایمان را گسترش دهیم .
💞 بعضی از خیرین ، کمک بلاعوض کردند
💞 و برخی از آنها ، به ما قرض دادند .
💞 هر کدام از دختران نیز ،
💞 با پولی که از خیرین جمع کردیم
💞 در شهرهای مختلف ، موسسه زدند .
💞 آنقدر فعالیت های ما زیاد شد
💞 که دیگر نتوانستند ما را تهدید کنند
💞 احمد هم پس از پیگیری های زیاد ،
💞 موفق شد رد آن تهدید کننده ها را پیدا کند
💞 اما با واسطه گری مشاور رئیس جمهور ،
💞 همه آنها از زندان آزاد شدند .
✍ ادامه داستان از زبان فاطمه
🕋 نیلوفر ، یک هوو نبود ، خواهرم بود
🕋 همه آرامش وجودم بود
🕋 نیلوفر یک زن نبود ، فرشته بود
🕋 او یک توبه کننده واقعی بود .
🕋 از اشتباهات گذشته اش ، دست کشید
🕋 و دیگر هیچ وقت به گذشته اش برنگشت .
🕋 از اینکه او را وارد زندگی ام کردم ،
🕋 حتی یک لحظه هم پشیمان نیستم .
🕋 از اینکه او را هووی خودم کردم
🕋 به خدا قسم پشیمان نیستم
🕋 ای کاش هیچ وقت از پیش ما نمی رفت
🌷 ادامه دارد ... 🌷
💟 @ghairat
🇮🇷 یکی از عوامل آرامش جامعه ،
🇮🇷 انقلابی بودن و انقلابی ماندن است .
🇮🇷 حاصل تفکرات انقلابی ،
👈 آرامش و خدمت به مردم است .
🇮🇷 و حاصل تفکرات غیرانقلابی ،
👈 ظلم ، تبعیض ، آقازادگی ، هرزگی
👈 بی غیرتی ، بی حیایی ، گرانی ،
👈 فساد مالی و پر کردن جیب خود است .
🇮🇷 تفکر انقلابی مثل سپاه خادم
🇮🇷 و تفکر غیر انقلابی ،
👈 مثل رئیس جمهور خائن فعلی .
@ghairat
💍 بهترین ، مناسب ترین ،
💍 و با کیفیت ترین جایگزین ،
💍 برای حلقه ازدواج ، در دولت روحانی ،
💍 همین حلقه ها است .👆
💍 حالا زود برید ازدواج کنید .
☺️ 😂 😁
✍ پیام اخلاقی :
🌹 یکی از عوامل آرامش خانواده ها ،
🌹 و مهمترین عامل امنیت روانی جامعه ،
🌹 اقتصاد قوی و غیر وابسته است .
🌹 و برای رسیدن به چنین قله ای ،
🌹 باید رئیس جمهور عاقل ، فهمیده ،
🌹 باشعور ، مردمی ، مدبر و انقلابی ،
🌹 انتخاب کنیم .
💟 @ghairat
#انتخابات
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸
🌟 قسمت بیست و پنجم 🌟
🕋 نیلوفر ، در کربلا بود
🕋 جلوی امام حسین ، ایستاده بود
🕋 امام حسین ، تنهای تنها بود .
🕋 در دستانش ، نوزادی غرق در خون بود
🕋 در چشمان امام حسین ،
🕋 غم و غربت و بی کسی بود .
🕋 اطراف او ، پر از جنازه بود .
🕋 جنازه های اصحاب و یاران شهیدش ،
🕋 جنازه های برادران و پسرانش ،
🕋 جنازه های خواهرزاده ها و برادرزاده هایش
🕋 دشمنان به امام حسین تیر می زدند ؛
🕋 اما نیلوفر ، جلوی تیرها می ایستاد
🕋 تیرها و سنگ ها و نیزه ها ،
🕋 بدن نیلوفر را سوراخ سوراخ کرده بود
🕋 اما هنوز جان در بدن داشت
🕋 و نمی گذاشت که دست دشمن ،
🕋 به امام حسین برسد .
🕋 ناگهان یکی از آنها ، شمشیرش را بالا برد
🕋 به طرف نیلوفر دویدم
🕋 اما ناگهان دیدم با شمشیرش ،
🕋 سر نیلوفر را از بدنش جدا کرد .
🕋 باز نیلوفر ، سراپا ایستاده بود .
🕋 می خواستند امام حسین را ببرند ؛
🕋 اما نیلوفر دو دستی ، امام را گرفته بود
🕋 باز یکی دیگه ، با شمشیر ،
🕋 هر دو دستان نیلوفر را قطع کرد .
🕋 و دیگران ، امام حسین را با خود بردند .
🕋 نیلوفر بدون سر و دست ،
🕋 به دنبال امام می دوید .
🕋 که یکی از دشمنان با اسبش ،
🕋 روی نیلوفر پرید
🕋 ناگهان دیدم اسب و نیلوفر ،
🕋 هر دو با هم منفجر شدند .
🕋 از خواب پریدم .
🕋 تپش های قلبم ، تند می زد .
🕋 صورتم ، خیس عرق شده بود .
🕋 تب و ترس و لرز و وحشت ،
🕋 همه وجودم را گرفته بود .
🕋 بعد از خواندن نماز شب و نماز صبح ،
🕋 کمی چُرت زدم تا خوابم بپرد
🕋 که با این کابوس وحشتناک ، از خواب پریدم
🕋 در حالی که در تب می سوختم
🕋 مدام نیلوفر را صدا می زدم .
🕋 خیلی نگرانش ، شده بودم .
🕋 هر چه به موبایلش زنگ زدم ، خاموش بود
🌷 ادامه دارد ... 🌷
💟 @ghairat
33.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 ارسالی اعضای خوب کانالمون
🇮🇷 فرمودند که داستان این خانم مثل نیلوفره
🇮🇷 ببینید خیلی جالبه
@ghairat
هدایت شده از غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
💞 بهترین زنان شما ،
💞 زن هایى هستند ؛
💞 که اهل عشق و محبت باشند .
🌹 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله 🌹
📖 بحارالانوار ج ۱۰۳ ، ص ۲۳۵
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✍ خانم های عزیز !
🌸 تا می توانید
🌸 اهل محبت کردن و عشق و عاطفه باشید
🌸 نه اهل نق زدن و پرخاشگری و بددهانی
🌸 عاشقانه زندگی کنید
🌸 تا شوهرتان ، جانش را فدایتان کند
🌸 و فرزندان الهی و سالم ، تحویل جامعه دهید .
💟 @ghairat
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸
🌟 قسمت آخر 🌟
🕋 به احمد زنگ زدم .
🕋 گفت سر کارم و از نیلوفر خبر ندارم
🕋 احمد به من دلداری می داد .
🕋 اما دل من ، نگران بود .
🕋 از او خواهش کردم که به نیلوفر زنگ بزند
🕋 با ترس ، لباسم را پوشیدم
🕋 سوار ویلچرم شدم .
🕋احمد زنگ زد و گفت :
🌹 موبایل نیلوفر خاموشه
🌹 مادرش هم گفت صبح زود رفت موسسه
🕋 من هم به سرعت رفتم موسسه
🕋 سراغ نیلوفر را گرفتم اما کسی او را ندیده
🕋 مثل دیوانه ها ، در خیابان رانندگی می کردم
🕋 همه کوچه ها و خیابانها را دنبالش گشتم
🕋 اما هیچ اثری از نیلوفر پیدا نکردم
🕋 تا اینکه احمد به من زنگ زد .
🕋 صداش گرفته بود
🕋 انگار پر از بغض شده بود .
🕋 صدایش به سختی شنیده شد .
🕋 فقط این را شنیدم که می گفت :
🌹 بیا خیابان خاتم الانبیا
🕋 با سرعت خودم را به آنجا رساندم .
🕋 جمعیت زیادی ، آنجا بودند
🕋 قلبم تیغ کشید ، سرم گیج رفت
🕋 چشمانم سیاه و تار می دید
🕋 با گریه به مردم التماس می کردم ،
🕋 که راه را برایم باز کنند .
🕋 نیلوفر و پسرش ،
🕋 غرق در خون روی زمین افتاده بودند
🕋 نیلوفر در حال رساندن پسرش به مدرسه بود
🕋 که یک موتوری ، بمبی را ،
🕋 روی در ماشینش می گذارد .
🕋 ماشین نیلوفر منفجر می شود .
🕋 جسد نیلوفر ، تکه تکه شده بود .
🕋 نه سری بود ، نه دستی نه بدنی
🕋 دقیقا مثل خوابی که دیدم شده بود .
🕋 بعد از آزادی کسانی که ،
🕋 نامه تهدیدآمیز برای نیلوفر می فرستادند
🕋 که اواخر دولت خاتمی هم بود .
🕋 زمانی که فکر می کردیم همه چی آرومه
🕋 انتقام های اصلاح طلبی ، شروع شد .
🕋 اصلاح طلبان چون می دانستند ؛
🕋 برای انتخابات بعدی ، دیگر رای نمی آورند
🕋 دست به حذف مخالفین خود زدند .
🕋 هر کسی که
🕋 به عقل و فهم و شعور آدما کمک کند
🕋 دشمن اصلاح طلبای لعنتی بود
🕋 که نیلوفر و پسر معصومش هم
🕋 قربانی همین سیاست شد .
🕋 دلم برای نیلوفر و پسرش ، می سوخت .
🕋 فکر از دست دادن نیلوفر ، داغونم کرده بود .
🕋 چند سال از این ماجرا می گذرد .
🕋 و دختر نیلوفر در خانه من بزرگ شد .
🕋 چهره اش ، زیبا مثل مادرش شده بود
🕋 با حجاب و چادری و نترس ...
🕋 نیلوفرم ، ای گل پرپرم 🌷
🕋 ای شهید بی سرم 🌷
🕋 ای پرنده بی بال و پرم
🕋 بی تو غمگین و در به درم
🕋 بی تو تنها ، بی روح و بی پیکرم
🕋 بی تو هر شب گریونم
🕋 بی تو خیلی داغونم
🕋 بی تو سردم
🕋 به یاد توام هردم
🕋 بی تو دریای پر دردم
🕋 بی تو غمگین ، با تو شادم
🌷 پایان 🌷
💟 @ghairat
💞 در خواستگاری از یک زن ،
💞 ساده و در عین حال خاص باشید .
💞 و در دادن پیشنهاد ازدواج ،
💞 عجله و افراط نکنید .
💞 و خود را برای هر واکنشی ، آماده کنید
💞 اگر جوابش منفی بود ؛
💞 مثل بچه سوسولای بی اراده و ضعیف ،
💞 دنبال خودکشی و خودزنی نباشید .
💞 بلکه شجاع باشید ، مایوس نشوید .
💞 اعتماد به نفس خود را ، حفظ کنید .
💞 سپس با او صحبت کنید .
💞 و علت عدم آمادگی او را ، جویا شوید .
💟 @ghairat
💍 #ازدواج #خواستگاری
🌸 داستان ماشا ، قسمت اول 🌸
🌟 زیبایی ماشا برای همه آشکار بود
🌟 استیل دخترآنه و موهای بور او ،
🌟 همه نگاه ها را به خود جذب می کرد .
🌟 ماشا ، در سال ۱۹۸۳ میلادی ،
👈 در شهر مسکو به دنیا آمد .
🌟 آنقدر زیبا و دلربا بود ؛
🌟 که جایزه نفر اول زیباترین های روسیه ،
🌟 در سال ۲۰۰۱ ، به او تعلق گرفت .
🌟 پس از آن ، به شهرت بالایی رسید .
🌟 سپس در مدرسه موسیقی ،
🌟 به تحصیل پرداخت .
🌟 و پس از اینکه فارغ التحصیل شد
👈 به عضویت گروه موسیقی فابریک درآمد .
🌟 سپس در دانشگاه ایالتی ادبیات مسکو ،
👈 به ادامه تحصیل پرداخت .
🌟 ماشا ، روز به روز ،
👈 معروف تر و محبوب تر می شد .
🌟 شهرت او ، به حدی رسیده بود
🌟 که مجله ماکسیم ( پرفروشترین مجله مردان در روسیه و از پرفروشترین مجلات در انگلستان ) ،
🌟 تصویری از وی ،
👈 بر روی جلد خود چاپ کرد .
🌟 ماشا ، هم ملکه زیبایی ،
🌟 و هم ستاره سینما و موسیقی گشت .
🌟 او در روسیه ،
🌟 به عنوان یک هنرپیشه جذاب
🌟 و یک مدل و مانکن زیبا مطرح بود .
🌟 شهرت و محبوبیت او ،
👈 با اوج گرفتن « گروه موسیقی فابریک » در روسیه ، به بالاترین حد رسید .
🌟 اما ناگهان ، یک اتفاق بسیار مهم ،
🌟 زندگی او را دگرگون می کند .
🌟 و تصمیم می گیرد
🌟 که موسیقی و خوانندگی و رقاصی را ،
👈 کنار بگذارد و مسلمان شود .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
💟 @ghairat
📚 #داستان #رمان