eitaa logo
قلمدار (سعید احمدی)
244 دنبال‌کننده
187 عکس
3 ویدیو
3 فایل
سعید احمدی مدیر👇 @saeidaa110
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی یک نوشته‌ی خوب حال آدم را خوب می‌کند. این قلم و این کانال را دوست دارم 👇 تن، شیء، بازتابعلی اسفندیار 🌱 تعمیر گوشی همراه و معطلی چندساعته‌اش مرا به شهر‌گردی کشاند. زیر باران هم پیاده رفتم، هم سواره و هم جستارگون. همه‌جا خیس بود. شهر جلا پیدا کرده مثل روغن جلایی که عمویم بعد ساخت پنجره‌های چوبی به جسم چوب‌ جنگلی، به قامت افرای شکل‌یافته می‌پاشاند تا شیشه‌ها را قاب بگیرد و نورهای متفاوت فصول را قالب بزند. عمو دیگر نیست، بازتابش اما جریان دارد در من. امشب دریافتم در دنیای اشیا زندگی نمی‌کنیم؛ سهم ما فقط همجواری اشیا است. جای خوب‌اش این‌جاست که اشیا ما را وارد بازتاب‌های‌شان می‌کنند. این را از چراغ قرمز ترافیک فهمیدم، از نور ترمز ماشین‌ها که ریخته می‌شد روی آسفالت خیس و امتداد پیدا می‌کرد. شلوغی شهر مرا ایستاند؛ اما «معنا» را وقتی یافتم که قرمزی‌ چراغ‌ها در قطره‌های ناز باران حلول کرده، روی شیشه ماشین لم داده، از آن سو نور ویترین‌ها و تبلیغات شهری قاتی‌اش شده، زرد، سبز، نارنجی و ... . پیکاسو هم نمی‌توانست این‌گونه نقاشیِ خیسِ پخش مستقیم خلق کند. بازتاب‌ اشیا به ما سو می‌دهند. خود اشیا چیزی جز جسم و ماده و  فیزیک نیست. نمی‌خواهم بگویم وجودشان بی‌فلسفه است، نه! اگر آنها نباشند طیف‌ها و رنگ‌ها و نورهای تازه متولد نخواهد شد؛ اصلا زندگی شکل و شمایل پیدا نمی‌کند. باران می‌بارد تا من انعکاس اشیا را ببینم. هستی را صیقل می‌زند تا بگوید هر چیزی آیینه‌ی دیگری‌ است. باران هم نبارد، همین طیف‌ها جور دیگری خودشان را باز می‌تابانند. بازتاب‌ها به ما آیینگی می‌آموزد. شب بارانی، پشت ترافیک، چراغ‌های چشمک‌زن، نورهای نئونی و ال‌ای‌دی و کم‌مصرف‌ها، مرا را در میدان وسیعی از انعکاس نورهای تو‌در‌تو بغل می‌کنند. این‌جاست که سفره‌ی آماده‌ای از طیف و معنا پیش روی فهم انسان گشوده می‌شود. اکنون‌ این عابرهای سواره و پیاده‌اند که با سطوح متفاوتی از درک جهان‌شهر به استقبال زندگی می‌روند یا نمی‌روند. خیلی‌ها در اشیا زندگی می‌کنند؛ نه در روح بازتاب‌ها. این را کجا می‌شود فهمید؟ از نوع چرخی که در شهر می‌زنند از رفت‌و‌آمدهای سرگردان و گران، گرفته تا خریدهای ناچاری تا رخ‌نمایی‌های ثروت و صورت که می‌رود توی چشم کودکان کار. روشن است این‌گونه ما، هرگز جور دیگر نمی‌بینیم و روح مدرنیته و حجاب معاصرت، عمیق ما را از چشیدن بازتاب‌ها پرت کرده است به شیءوارگی مفرط. چه شده است که چشم اجتماعی ما صفحه نمایش هستی را تار می‌بیند؟ پاسخ، جای جستارها و جان‌کندن‌های فراوان دارد و قصه‌ی پرغصه‌ی هویتِ بی‌سرنوشت! ابر می‌بارد و من همچنان در خلف وعده‌ی یک تعمیرکار «موبایل» که برچسب مهندس هم به خودش زده، سرگردانم و در بازتاب‌ اشیا، نه، در بازتاب‌های ناچسب و بیم‌آلود آدمی‌زاد غرق‌ام. 🌱 @pooyanevisi @ghalamdar