هنوز زندهایم و نفس میکشیم. شنبهها روز خاصی نیستند؛ جز اینکه ما را تکرار میکنند؛ صدایمان را، نگاهمان را، رفت و آمدهایمان را و دو_دو زدنهایمان را برای روزهای نیامده؛ اما باز هم تکراری. تغییر و تازگی را باید از خودمان آغاز کنیم؛ نه از شب و روزهایی که بر ما میگذرند.
✍
#سعیداحمدی
🌱
@ghalamdar
سلام فردا! تو هم آمدی. خداحافظ دیروز! تو هم رفتی. پس امروز کی میآید تا احوالش را بپرسم؟
✍
#سعیداحمدی
🌱
@ghalamdar
میگویند جغد شوم است. شاید برای همین ته دل ما با این پرندهی زیبا و عجیب، صاف نشود.
🦉🦉🦉 🦉
مردم عادت دارند برای آنان که «پرواز در تاریکی» را بلدند همیشه حرف دربیاورند.
✍
#سعیداحمدی
🌱
@ghalamdar
بزرگی و کوچکی غم آدمی به اندازهی وسعت روح و قد و قوارهی شعور اوست.
✍
#سعیداحمدی
🌱
@ghalamdar
#همزه
✍
#سعیداحمدی
نشانهی «ء» از حروف الفبای عربی است و استفاده از آن در واژگان فارسی درست نیست؛ بنابراین نوشتن «آیین، پاییز، رویید، بویید، بابایی و پایین» بهصورت «آئین، پائیز، روئید، بوئید، بابائی و پائین» غلط است.
* اگر فامیل کسی در شناسنامه «بابائی» باشد باید به همان شکل نوشته شود.
#درست_نویسی
#ویرایش
🌱
@ghalamdar
دوقلو
✍
#سعیداحمدی
دوقلو یا دوغلو واژهای با ریشهی ترکی به معنای «همزاد» است. «دو» در این کلمه هیچ ارتباطی با اعداد و شمارش ندارد؛ بلکه ترکیبی از «دوق» و «لو» است.
اگر کسی همراه کس یا کسان دیگر به دنیا بیاید به او دوقلو میگویند؛ بنابراین به کار بردن سهقلو، چهارقلو و... درست نیست. بچهها اگر ده تا با هم به دنیا بیایند باز هم دوقلواند؛ نه دهقلو. 😜
سلام میکنیم به همهی دوقلوهای دوستداشتنی.
#درست_نویسی
#ویرایش
عضو شوید و نکتههای ناب را در کانال قلمدار بخوانید؛ سپس بفرستید برای کسانی که علاقه دارید دربارهی زبان فارسی بیشتر و بهتر بدانند.👇
🌱
@ghalamdar
دربالفرج
ترجمهگری زبان فارسی در عراق
✍
#سعیداحمدی
زبان فصیح عربی در عراق رایج نیست. ما در آنجا با شکل دیگری از زبان رو بروییم که حتی از قواعد صرف و نحو عربی هم پیروی نمیکند. با اجازهی معلمان عربی و قرآن عزیزتر از جانمان اینها «گچپژ» هم دارند. ترجمهی فارسی عبارات راهنمای زائر هم بدتر از آن چیزی است که ما در ایران بر سر زبان خودمان میآوریم.
«درب الفرج» در اینجا برگردان فارسی «بابالفرج» است. گویا اینها هم باورشان شده درب در فارسی همان «در» است؛ البته خود کرده را تدبیر نیست و حرمت امامزاده با متولی است. وقتی متولی کلنگ برمیدارد برای تخریب در و دیوار، از عابر و زائر چه انتظاری داریم؟
🌱
@ghalamdar
پیشنهادات
✍
#سعیداحمدی
یکی از عبارتهای کاربردی در ارتباط روزمره واژهی معروف «پیشنهادات» است که اغلب در کنار کلمهی انتقادات قرار میگیرد؛ مانند صندوق انتقادات و پیشنهادات.
پیشنهاد میشود کمی دربارهی این کلمه (پیشنهادات) دقت کنیم؛ چون غلط است. «ات» از نشانههای جمع در زبان عربی است؛ مانند «کلمات» که جمع «کلمه» است؛ ولی جمعبستن واژگان فارسی با آن (ات) درست نیست؛ مثل واژههای غلط «گرایشات» و «پیشنهادات». این کلمهها را باید با نشانهی جمع فارسی به کار ببریم: گرایشها و پیشنهادها.
صندوق پیشنهادها و انتقادات.
#درست_نویسی
#ویرایش
عضو شوید👇
https://eitaa.com/ghalamdar
🌱
@ghalamdar
از نسل غدیر
✍️
#سعیداحمدی
آمار و ارقام دقیقی ندارم از تعداد خشت و ملاتی که بدنم را سر پا نگه داشته و به سوی نفسهای تازهتر میکشاند؛ ولی میدانم دستکم یکی از سلولهای وجودم دنبال بقیه نمیآید. علاقهی به فعل ماضی، تعلق آن را به مستقبل عقیم کرده است. همیشه عقب قافله راه میرود؛ در حالیکه پشت به آینده و رو به گذشته دارد. اغلب هم سر از زمانی درمیآورد که سر و گوش اولین نسل از ذرات انسانی جنبید. من نمیدانم نخستین عروس و داماد سیارهی هبوط برای تکثیر نوع خود «انکحت و زوجت و قبلت» خواندند یا نه؟ عاقد و شاهد آوردند یا نه؟ ولی برایم روشن است در محضر خدا به گشت ارشاد و بهپا و دورباش و کورباش نیاز نداشتند. ذات عالم و طبیعت، آن دو را برای هم ساخته و خواسته بود. کسی هم برچسب ناروا به نسل آنان نزد. در و تخته از همان اول باید جور در میآمد که آمد. همینطورند بقیه چیزها. فرقی هم نمیکند جاندار باشند یا بیجان. حضور گل آفتابگردان وسط زبالهها توی ذوق میزند؛ همانطور که الماس کوه نور روی گوش الاغ یا موی زرد روی سر ترامپ یا چهرهی زیبا و ظریف برای میرغضبها و خائنها. فنجان چینی، چای سماور را خوشمزهتر و دلپذیرتر میکند. دیبا به تن عروس زیباتر است. خنده و چربزبانی سارق و قاتل کجای دل آدم مینشیند؟ هرگز نباید فراموش کرد که این جهان پر از همه چیز و همه کس، هندسهای از تناسب و توازن است. نام آدم است که از حوا جدا نمیشود؛ حتی در ذهن و یاد همان سلول عاشق تاریخ من؛ اما خیلیها به خیلیها ربط و تعلقی ندارند؛ حتی به منصب و عنوانی که عمرشان را خرج آن کردهاند. پهلوانی به رستم دستان، میآید؛ اما به اسفندیار رویینتن چه؟ اگر ارهی قضا برای گردنکلفتهای زباندراز، زنگزده و کند و کماثر باشد و برای ضعفا دو دم داشته باشد تیز و تند، آیا باز هم عدلیه است؟ لباس خواب چه دخلی به میدان رزم دارد؟ هیچ سیاستمدار پرابهتی لباس دلقک به تن نمیکند. جامه وقتی جامعهپذیر است که به تن آدمی زار نزند؛ داد نزند؛ جیغ رسوایی نکشد؛ بهویژه لباس سرداری و سالاری. ویژهتر لباس پیامبری. عصا فقط در دست موسی معجزه میکند. تبر ابراهیم است که بت میشکند. لمس و مس قرآن فقط از قلب محمد برمیآید. لباس پیامبری را باید کسی بپوشد که خدا لیاقتش را ببیند و بسنجد و بپسندد. کدام ارباب اختیار گله و رمهاش را میدهد دست چوپان دروغگو؟ امانت، امین میخواهد؛ مانند خلافت؛ مثل امامت؛ همچون وصایت. وقتی بخواهی نور واحد را سهم همهی ازمنه و اعصار کنی، وقتی بخواهی امیر همهی مؤمنان باشی، روی پر جبرئیل راه بروی، چراغ راه گمگشتگان بیابانهای بی سر و ته باشی، علم مجسم باشی، راههای آسمانها را از زمین رصد کنی، باید «علی» باشی. ردای خلافت به تن هر کسی جز او لباس ضلالت است. قبای رهبری دین و دنیای مردم به جثهی هیچ کس نمیآید جز قامت شیر خدا. وقتی خدا مهر و نشان کامل کردن دین و تمام کردن نعمت خود را به نام «روز غدیر» زد، «سقیفه» کجا بود؟ غدیر یعنی عقد اسلام و ایمان را فقط به نام «علی» بستهاند؛ مانند عقد آدم و حوا، تا کسی نسبت ناروا به هیچ نسلی ندهد.
🌱
@ghalamdar
بوی سیب
سیب را گاز بزن، بجو، قورتش بده، ولی قبل از آن بویش کن تا اول مغزت حظ ببرد بعد معدهات.
✍
#سعیداحمدی
🌱
@ghalamdar
او
هر قدر یادش را آتش میزنم و دودش میکنم در وسعت بیانتهای آسمان باز هم شعله میکشد؛ مانند بشکههای نفتی که روی آتش میریزند
✍
#سعیداحمدی
دستش را محکم گرفته بودم تا در ازدحام جمعیت هزار رنگ و رو گم و گور نشود. دلمان نمیخواست حتی لحظهای از هم دور بیفتیم؛ ولی گم شد؛ دور شد؛ رفت و دیگر نیامد که نیامد. من ماندم و یک انبار خاطرهی هولآور. من ماندم با غصهای ناتمام. شیشهی دلم ماند با ترکهای مشجر بیزوال. چشمم ماند با گونههای همیشه خیس. گوشم ماند با هر صدای پایی که میشنود و دستم همچنان باز. شاید دوباره گرمی لطیف دستش را حس کنم. شاید دوباره حلقهآویز گردن اکنون شکستهام بشود. آه! چقدر شایدها کشندهاند، شکنندهاند، شلاق میزنند این روح نژند و دلخستهی مرا. او که نباشد همه برایم هفت پشت غریبهاند. خودم را هم نمیشناسم. هر قدر یادش را آتش میزنم و دودش میکنم در وسعت بیانتهای آسمان باز هم شعله میکشد؛ مانند بشکههای نفتی که روی آتش میریزند. من مثل زمین سردم که از درون میگدازم و میسوزم بیآنکه آتشفشان وجودم را کسی ببیند. مگر نه اینکه دستت در دستم بود پس چطور محو شدی؟ چطور نیست شدم؟ چگونه تنها شدم؟ خواب بود همه چیز. از همان خوابهای شیرین لحظهای که یک عمر با آن نفس میکشی، میخندی و شادی؛ ولی طناب دار بیداری خفه میکند همهی آن را. همصندلی خوب این مسافر تنها، فقط فراموشی است. شاید پر کند جای خالی خناقآور تو را؛ ولی هرگز نمینشیند. میآید، سرک میکشد، بو میکند جایت را، اینپا_آنپا میکند، چند لحظه بعد مانند جن بسمالله زده غیب میشود. هر چیز دیگری هم که بخواهد جایت را بگیرد راحت نیست برای نشستن در کنار من. مانند گربهای وحشی، پلنگوار میگریزد. خودت نیستی، خودم نیستم. من در غروب همهی بودنهای این و آن غرق نشدم؛ ولی چرا اعماق وجودم، هستی و حیاتم داستان تو را میخواند و تکراری که تکه تکهام میکند؛ مثل ضربههای ساطور قصاب روی گوشت و استخوان یک گاو پیر، بیرحمانه و قدرتمند. گمان نمیکردم نبودن تو اینقدر مرا بکشد؛ به اندازهی تکانهای آرام و مدام ریههایم مرگ را بو کنم، بچشم و هی بمیرم و بمیرم و بمیرم. گورستانی پر از قبرهایی که جسدی ندارند جز من. سنگگورهایی که خرد میشوند و ترمیم میشوند. قبرهایی که نبش میشوند و جنازههای کهنه و تازه بیرون میدهند. مردهشورخانه تنها جایی است که به جبر و ضرورت باید در آن کار کنم. نعش میآورند مانند تنههای درخت. پرت میکنند داخل حوضچهها. تنههایی بریده، پوستکنده، چرک، بیشاخ و برگ، بیریشه، بیاراده. هرچه روی آنها تند و تند کیسهی زبر میکشم تا صاف و تمیز و براق شوند باز هم لکه دارند. اثر داغهای پیاپی یک عمر وارفته. بیشتر از همهجا روی قلب، روی سر، روی گلو. رفتگان پر خاطره. نیهای بریده در تابوت غربت، با سکوتی پر از نفیرهای نالهآور. بشنوید از من. هم داستان شوید با من. بخوانید با من. دردهایم را رنجهایم را. سالهای درازی است که کسی به نام «خودم» را در فهرست مفقودالأثرها ثبت کردهام. خود خود خودم را در تار و پود روزها و سالها و میان نگاههای خواب و بیدارم گم کردهام. قلبم گواهی میدهد آن خودم عزیزتر از جانم پس از این ناشادیهای غمبار عمرم پیدایش میشود. میآید. میچسبیم به هم. دست در گردن هم میاندازیم و در آن لحظهی بینهایت شاد و شیرین وقتی «خدا» دارد عکسمان را میگیرد به تماشای ابدی «او» مینشینیم.
🌱
@ghalamdar
سوئد در فارنهایت۴۵۱
«انجیل» تنها کتاب مقدسی بود که در کتابشهر خیالی ری داگلاس میسوخت؛ ولی این روزها کتاب مقدس «قرآن» در کشور مادری او چنین سرنوشتی دارد
✍ #سعیداحمدی
دانیل گابریل فارنهایت (فیزیکدان آلمانی) مقیاسی از درجهی جوش اشیا را به جامعه علمی ارائه داد که به نام خود او شهرت یافت. بعدها ری داگلاس برادبری (نویسنده آمریکایی) اثر مشهور خود را «فارنهایت ۴۵۱» نام گذاشت. درجهحرارتی که به گمان او نقطهی شعلهوری کاغذ است. سوژه اصلی این اثر «کتابسوزی» است. داشتن و خواندن کتاب در داستان بلند او جرمی نابخشودنی از سوی حاکمیتی جاهلپرور است. سیاستمداران به سازمان آتشنشانی چنین دستور دادهاند که کتابها را با صاحبانشان بسوزانند. آتشنشانها در این مأموریت به هیچ رو ارتباط مادی و معنوی با کتاب را بر نمیتابند و به «آتشفشانها» تغییر وضعیت میدهند. هیچ چیز در شهر برادبری نمیسوزد مگر کتاب و هر کس که کمترین انسی با آن دارد؛ برای همین آتشافروزان کاری ندارند جز اینکه همهی زیرکی و زور خود را بگذارند برای یافتن و احتراق صحیفههایی که مردم پنهان کردهاند. بن و مایهی سخن در این متن ادبی، تقبیح هر گونه سلب آزادی سازمانیافته و دولتمدارانه برای فهمیدن و آگاهی است و البته زشتشمردن هر گونه عقیمسازی تفکر؛ هرچند که خلق آن در جامعهی آزاد و مدرن آمریکایی نیز بیدردسر نبود. نشستن تیغ سانسور بر گلوی آن تا حدی بود که جیغ نویسنده را در میآورد: «من به تازگی فهمیدم که چند ویراستار در انتشارات بالانتین، از ترس آلودهشدن جوانان، ذره ذره، هفتاد و پنج قسمت مختلف کتاب فارنهایت ۴۵۱ را سانسور کردهاند». به باور او «هر اقلیتی فکر میکند که حق، اجازه و وظیفه دارد روی هر چه نمیپسندد نفت بریزد و کبریت بکشد». کتابسوزی رویداد تازهای در جهان بشری نیست؛ اما اینکه نویسندهی آثاری همچون «داستانهای مریخی» چگونه آن را سوژه رماننویسی کرده، شاید از این جهت باشد که مادری سوئدیتبار داشته است. گویا مادر او در قصههای شبانه و لالاییهایی که برای فرزندش میخواند از این واقعیت پرده بر میداشت که طیفی از مردم این سرزمین سرد اسکاندیناوی علاقهی ذاتی به آتشی دارند که از تن و جان کتابها برمیخیزد؛ بهویژه کتب آسمانی. «انجیل» تنها کتاب مقدسی بود که در کتابشهر خیالی ری داگلاس میسوخت؛ ولی این روزها کتاب مقدس «قرآن» در کشور مادری او چنین سرنوشتی دارد. سوئد در قرن آزادی بیان و عقیده، دارد نمونهی عینی و واقعی فارنهایت ۴۵۱ میشود. بر آن بیفزاییم که این کشور در روزگار معاصر مجری طرح اجباری «عقیمسازی نژادی» نیز بوده است. طی این سیاست عجیب و مخوف، افراد پرشماری به بهانههای گوناگون از بقا و استمرار نسل خود محروم گشتهاند. به نظر میرسد حمایت قانونی حاکمیت سوئد از «قرآنسوزی»، این کشور را از روزگار «عقیمسازی نژادی» به دوران «عقیمسازی فکری» و «بارورسازی نفرت» رسانده است.
#قرآن_سوزی
#سوئد
👇عضو شوید
🌱
@ghalamdar