eitaa logo
قلمدار (سعید احمدی)
244 دنبال‌کننده
187 عکس
3 ویدیو
3 فایل
سعید احمدی مدیر👇 @saeidaa110
مشاهده در ایتا
دانلود
پیوست سه دیوار دانشگاه تهران
پیوست‌های بعدی دیوار دانشگاه تهران
زبان سنگین و لکنت حوزوی‌دانشگاهی یادداشتی برای وحدت حوزه و دانشگاه ✍ سعید احمدی 🌱 زبان، ابزار بی‌زبان آدمی‌زاد است برای گفتن و شنواندن، برای بیان و فهماندن، برای رساندن معانی و مقاصد ذهنی به دیگران؛ اما گاهی، همین زبان، که قرار است پل باشد، می‌شود دیواری سنگی، سرد و بلند در یک بن‌بست همیشگی. میان که و که؟ بین چه با چه؟ میان طلبه و دانشجو و بین حوزه با دانشگاه. دو مرجع علمی که سال‌هاست می‌کوشند راه‌های تعامل و تفاهم، بلکه سطحی از وحدت را بیابند و بپیمایند. مشرب یکی شرقی است و دیگری غربی؛ چرا؟ چون اغلب متون و منابع هر کدام، منشأ و مجرایی جداگانه دارد. آن یکی عربی و اسلامی و آن دیگری غربی و مادی. زبان هرکدام نیز سال‌هاست که در دایره‌ی خود به ورزیدگی و ته‌نشینی رسیده است. هرکدام چنان آغشته به اصطلاحات و تعابیر خاص خودش است که گویا لهجه و گویشی دیگر شده‌اند از زبان فارسی. حوزه، زبانش عربی است، پیچیده، عمیق، پر از اصطلاحات فقهی، اصولی، کلامی و فلسفی و گاهی چیزهایی که در اکنون زبان و ادبیات عربی نیز یافت نمی‌شود. جدای از محسنات آن، که جای سخن و بحث درباره‌اش، نه اکنون و نه این‌جا است، حرف‌وحدیث از آش شوری است که صدای طلبه‌های نسل امروزین را هم درآورده است. دانشگاه، اما زبانش غربی است. آکنده از عبارات و اصطلاحاتی که حاصل برگردان متون کهن و نو دانش معاصر است؛ اگرچه تا حدی ساده‌تر و عامه‌فهم‌تر به نظر می‌رسد، این نیز گرفتار یک جور از خودبیگانگی زبانی است. هر دو با بیش‌وکم به‌گونه‌ای از «تصلب شرایین» زبانی دچار و گرفتار آمده‌اند. ⚪️ طلبه، دانشجو و استادان‌شان فارسی فکر می‌کنند؛ ولی آمیخته سخن می‌گویند و می‌نویسند. این دو، وقتی می‌خواهند سر یک میز بنشینند، گفت‌وگو کنند و به تبادل آرا و افکار خود بپردازند و تأثیر و تأثر داشته باشند، نخستین مشکل و اشکال‌شان همین دوگانگی زبانی خواهد بود. جوری که پیش می‌آید، انگار هر کدام دارند با گوش ناشنوای دیگری حرف می‌زند. دو مرغ‌ خوش‌خوان و خوش‌گو که قندپارسی را با نبات و پولک عربی و لاتین در هم آمیخته‌اند و معجون غریب‌وعجیبی ساخته‌اند که نه این است و نه آن. با این اوصاف و احوال، هر دو می‌خواهند به تعامل و مفاهمه هم برسند. آیا شدنی است؟ ⚪️ استادی که برای طلبه‌ی نسل و عصر دیجیتال با زبان عهد تیرکمان‌شاه تدریس می‌کند، شاگرد بخت‌برگشته‌اش چاره‌ای ندارد جز اینکه زبان به‌کام بگیرد و هر طور شده راهی برای فهم و درک منویات معظم‌له بیابد و خود را از «حضیض من لایتلبس بالمبدأ» به «مقام شامخ من یتلبس بالمبدأ» برساند تا او نیز بشود استادی دیگر با همین زبان و بیان برای «جدیدالورودها» و «هکذا فعلل و تفعلل». آن‌وقت تعامل این صنف و قشر گرفتار به زبان نامأنوس و خاص، با دانشجو چگونه است؟ همین استاد اگر بخواهد با و بی‌مناسبت یا از بد و خوب حادثه چیزی از احکام، عقاید و معارف را در بیان، مثل سخنرانی و تدریس یا با قلم، مثل کتاب و مقاله، تحویل گوش و هوش ترمی‌واحدی‌ها بدهد، اصطلاحات لایه‌لایه و پر ابهام او چه می‌کنند با یک مغز توییتری و اینستاگرامی و خیابان‌انقلابی؟ آیا حال و حوصله‌اش را دارد خودش را از جمله‌ی اول به جمله دوم و دیگر بیانات و افاضات برساند؟ ⚪️ می‌رسد آیا زمانی که زبان حوزه را ساده و شیوا و رسا ببینیم؟ اگر چنین شب یا روز قدری فرا برسد، نه‌تنها ستاره بخت طلبه‌جماعت طلوع می‌کند، بلکه امکان ارتباط، تعامل و دادوستد معانی میان حوزویان و دانشگاهیان به فصل وصال خود می‌رسد. ⚪️ حیف است ناگفته بگذارم این را که ساده‌سازی، نه یعنی گرفتن عمق و بار علمی کلام؛ بلکه یعنی آشکارسازی معنا یا معانی گرفتار در حجاب الفاظ و عبارت‌های فخیم و ثقیل؛ زیرا زبان ابزار است؛ نه غایت. اگر حوزه بخواهد تأثیرگذار بماند، لازم است فکری به حال و روز زبانش بکند. از عبارات و اصطلاحات مکروه، قبیح و غامض دست بکشد و به زبان روشن و شفاف رو بیاورد. آب که از سرچشمه گل‌آلود باشد، چگونه تشنه‌ای را در پایین‌دست سیراب می‌کند؟ نه این‌که دنیای ما، عالم «کون و فساد» است، دور از ذهن نیست که «خلع و لبس» در زبان نیز پدید بیاید که آمده است؛ پس برای «حسم ماده‌ی فساد» باید فکری کرد و چاره‌ای ساخت. ⚪️ بپذیریم که نسل جدید، با زبان‌های پشت دیوار حجره‌ها و مدرس‌ها انس و ارتباط نمی‌گیرد. چندتا طلبه می‌فهمند «مدظله الوارف، ضرس قاطع و حیز انتفاع» یعنی چه؟ و قس علی هذا؛ چه برسد به دانشجو. ⚪️ راه و راهبرد، اما ساده است و در دسترس. دقت، همت و شهامت می‌خواهد. این زبان را باید از زندان هارون‌الرشید رهانید. دیوارها را برداشت. پلی ساخت که حوزه و دانشگاه را به هم برساند. پلی از جنس «زبان معیار». معبری که فهم را هموار کند و تعامل را ممکن. همین و بس. 🌱 قم، بیست‌وپنجم آذر، صفر سه منتشر شده در رحا مدیا 🌱 https://eitaa.com/ghalamdar/527 @ghalamdar
تحلیل هم گل یا پوچ دارد روایتی از نشست کنش‌گری حوزویان و شناخت مسائل اجتماعی ✍ سعید احمدی 🌱 زمستان است و قم هم مثل خیلی جاهای دیگر دارد می‌خزد زیر پتویی از جنس سرما. برق‌ها می‌روند؛ مثل برفی که نمی‌آید. لامپ خانه‌های شهرک قدس شانس روشنایی دارند و روشن‌تر، اما چراغی که «مرکز مطالعات راهبردی تسنیم» و «رحامدیا» با هم برافروخته‌اند؛ برای تنویر افکار و اندیشه‌ها؛ برای دیدن آن‌چه باید ببینیم و نمی‌بینیم یا کم‌فروغ و بی‌رغبت به آن‌ها می‌نگریم. ⚪️ نشست‌های زمستانی مرا یاد شب‌نشینی‌های دوران بی‌رسانه می‌اندازد. آن شب‌های خاطره‌انگیز که شاهنامه می‌خواندند یا مثنوی. چای‌شان را دور کرسی می‌نوشیدند. هم تن‌شان گرم بود هم دل‌شان؛ اما حالا، اینجا در طبقه‌ی اول ساختمان و بین یک پرده آبی مخملی در سه طرف، به جای کرسی، یک میز مستطیلی بزرگ است برای دورهمی‌ ده‌بیست نفری. مجلس گرم و صمیمی اهالی قلم، رسانه و تبلیغ با موضوع «حوزویان و کنش‌گری اجتماعی». چای و میوه‌ی دور آن هم به اقتضای تغییر زمانه می‌چسبد انگار؛ به قرینه‌ی فلاسک‌ها و بشقاب‌های نیمه‌خالی بعد جلسه. ⚪️ هادی حمیدی، فقط کاربلد طنز نیست؛ آغازگر این محفل است، با اینکه خنده از گوشه‌ی لبش غیب نمی‌شود، وقار و رسمیت می‌دهد به جلسه. یکی از حضار ما را احضار می‌کند به پیشگاه قرآن در سوره‌ی عصر با سفارش به حق و صبر. نوبت می‌رسد به استاد: شمس‌الله مریجی؛ نامی آشنا برای اندیشمندان و پژوهشگران اجتماعی و پیش‌کسوت تبلیغ و تدریس. مردی از جنس حوزه و دانشگاه. استاد جامعه‌شناس که یکی از کتاب‌هایش کاربرد جامعه‌شناسی در تبلیغ است. صمیمی و خودمانی با بیانی که در عین شکسته‌نفسی، مثل همیشه نکته‌گو و عالمانه است. همان اول حساب را می‌دهد دست شنونده که این موضوع خیلی وسیع است و من فقط بیست‌دقیقه وقت دارم؛ پس روی یک نکته تمرکز می‌کنم؛ روی یک «حلقه مفقوده» در کنش‌گری اجتماعی. کار نیکو کردن از پرکردن است. او «تحلیل» را همان گم‌گشته‌‌ی دنیای انباشته و پرهیاهوی خبر و خبرگزاری‌ها می‌داند؛ زیرا خبر، اگرچه خوب و لازم است، کافی نیست. ⚪️ مدیر مؤسسه آموزش عالی امام رضا، علیه‌السلام چنین باور دارد که در عرصه‌ی خبر، دیگران از ما جلوترند و شاید نتوانیم با آنان رقابت کنیم؛ اما جایی که رقابت را نزدیک‌تر می‌کند عرصه‌ی تحلیل است؛ چیزی که توجه درستی به آن نمی‌کنیم. تحلیل و تحلیل‌گر هم اگر مسلح به سلاح «دید اجتماعی» نباشد کلاهش پس معرکه است. دید اجتماعی است که نبوغ تحلیل می‌آورد؛ مثل بنیانگذار جمهوری اسلامی. چرا او تحلیل‌گر بزرگی بود؟ چون می‌توانست زوایایی را ببیند که دیگران حتی فکرش را نمی‌کردند. چطور در آغاز قیام سربازان خود را کسانی می‌دید که در گهواره‌اند؟ چون دید اجتماعی قدرتمندی داشت. ⚪️ بعد، برای درک بهتر از دید اجتماعی، از منزلت قاضی‌های آمریکا مثال می‌آورد که بین دیگر اصناف، حرف اول را می‌زند. اگر این خبر را کسانی بخوانند، هر کسی از ظن خود چیزی می‌گوید. یکی ممکن است اسباب منزلت آنان را قدرت بداند و دیگری شاید بگوید ثروت، به آنان چنین جایگاهی بخشیده است؛ اما تحلیل‌گر مسلح به دید اجتماعی می‌گوید: جرم؛ هرچه جرم بیشتر، قاضی بالاتر. ⚪️ بیان و زبان او بر این حرف، تکیه دارد و تأکید که طلبه‌ی کنش‌گر اجتماعی باید تحلیل‌گر باشد و البته که آن نیز راه به واقعیت نمی‌برد؛ جز اینکه دید اجتماعی در مغز و جان اهل تحلیل شکل گرفته باشد. رسیدن به نگاه اجتماعی هم، ورزیدگی می‌خواهد که آن نیز، از دل مطالعات جامعه‌شناسانه بیرون می‌آید و البته از دل فهمیدن جامعه با زیست اجتماعی؛ نه جدا بودن از آن. تحلیل‌گر منزوی یا تافته جدا بافته از مردم چه یافته‌‌ی نزدیک به واقعی می‌تواند داشته باشد؟ دید اجتماعی نه یعنی نگاه ایستا به جامعه و پدیده‌های اجتماعی؛ مثل اسب عصاری که فقط دور خودش می‌چرخد و جلو پایش را می‌بیند؛ بلکه یعنی یک نگاه پویا و ذوابعاد. سر در حال نمی‌کند؛ بلکه چشمی به گذشته و چشمی هم به آینده می‌دوزد؛ چون اگر می‌گردیم دنبال چراغ راه آینده، باید سری به گذشته بزنیم. نقش‌آفرینان عوض می‌شوند؛ ولی نقش‌ها همانی‌اند که بوده‌اند. ⚪️ ته این حرف‌ها را در ذهن خودم این‌طور جمع و جور می‌کنم: کسی که در اکنون گیر کند، تحلیل‌گر نیست؛ فقط یک راوی است؛ درست مثل الآن خودم که فقط گفتم چه شد و چه شنیدیم، کی و چگونه. برای اینکه کمی شده باشم شبیه حرف‌هایی که روایت کردم و به این آش شب‌یلدایی اندیشه‌ورزانه، سرسوزنی از نمک تحلیل بپاشم، یادی می‌کنم از این دو جمله‌ی جاافتاده و همه‌فهم که گفته‌اند: «تو‌ مو می‌بینی و من پیچش مو» و «آنچه پیر در خشت خام می‌بیند جوان در آینه نمی‌بیند». راستی که خبر بدون تحلیل به آش بی‌نمک می‌ماند و تحلیل بدون دید اجتماعی، به قمپز در کردن؛ همین‌قدر پوچ و توخالی. 🌱 قم، سوم دی صفر سه رحا 🌱 https://eitaa.com/ghalamdar/528 🌱 @ghalamdar
وقتی یک نوشته‌ی خوب حال آدم را خوب می‌کند. این قلم و این کانال را دوست دارم 👇 تن، شیء، بازتابعلی اسفندیار 🌱 تعمیر گوشی همراه و معطلی چندساعته‌اش مرا به شهر‌گردی کشاند. زیر باران هم پیاده رفتم، هم سواره و هم جستارگون. همه‌جا خیس بود. شهر جلا پیدا کرده مثل روغن جلایی که عمویم بعد ساخت پنجره‌های چوبی به جسم چوب‌ جنگلی، به قامت افرای شکل‌یافته می‌پاشاند تا شیشه‌ها را قاب بگیرد و نورهای متفاوت فصول را قالب بزند. عمو دیگر نیست، بازتابش اما جریان دارد در من. امشب دریافتم در دنیای اشیا زندگی نمی‌کنیم؛ سهم ما فقط همجواری اشیا است. جای خوب‌اش این‌جاست که اشیا ما را وارد بازتاب‌های‌شان می‌کنند. این را از چراغ قرمز ترافیک فهمیدم، از نور ترمز ماشین‌ها که ریخته می‌شد روی آسفالت خیس و امتداد پیدا می‌کرد. شلوغی شهر مرا ایستاند؛ اما «معنا» را وقتی یافتم که قرمزی‌ چراغ‌ها در قطره‌های ناز باران حلول کرده، روی شیشه ماشین لم داده، از آن سو نور ویترین‌ها و تبلیغات شهری قاتی‌اش شده، زرد، سبز، نارنجی و ... . پیکاسو هم نمی‌توانست این‌گونه نقاشیِ خیسِ پخش مستقیم خلق کند. بازتاب‌ اشیا به ما سو می‌دهند. خود اشیا چیزی جز جسم و ماده و  فیزیک نیست. نمی‌خواهم بگویم وجودشان بی‌فلسفه است، نه! اگر آنها نباشند طیف‌ها و رنگ‌ها و نورهای تازه متولد نخواهد شد؛ اصلا زندگی شکل و شمایل پیدا نمی‌کند. باران می‌بارد تا من انعکاس اشیا را ببینم. هستی را صیقل می‌زند تا بگوید هر چیزی آیینه‌ی دیگری‌ است. باران هم نبارد، همین طیف‌ها جور دیگری خودشان را باز می‌تابانند. بازتاب‌ها به ما آیینگی می‌آموزد. شب بارانی، پشت ترافیک، چراغ‌های چشمک‌زن، نورهای نئونی و ال‌ای‌دی و کم‌مصرف‌ها، مرا را در میدان وسیعی از انعکاس نورهای تو‌در‌تو بغل می‌کنند. این‌جاست که سفره‌ی آماده‌ای از طیف و معنا پیش روی فهم انسان گشوده می‌شود. اکنون‌ این عابرهای سواره و پیاده‌اند که با سطوح متفاوتی از درک جهان‌شهر به استقبال زندگی می‌روند یا نمی‌روند. خیلی‌ها در اشیا زندگی می‌کنند؛ نه در روح بازتاب‌ها. این را کجا می‌شود فهمید؟ از نوع چرخی که در شهر می‌زنند از رفت‌و‌آمدهای سرگردان و گران، گرفته تا خریدهای ناچاری تا رخ‌نمایی‌های ثروت و صورت که می‌رود توی چشم کودکان کار. روشن است این‌گونه ما، هرگز جور دیگر نمی‌بینیم و روح مدرنیته و حجاب معاصرت، عمیق ما را از چشیدن بازتاب‌ها پرت کرده است به شیءوارگی مفرط. چه شده است که چشم اجتماعی ما صفحه نمایش هستی را تار می‌بیند؟ پاسخ، جای جستارها و جان‌کندن‌های فراوان دارد و قصه‌ی پرغصه‌ی هویتِ بی‌سرنوشت! ابر می‌بارد و من همچنان در خلف وعده‌ی یک تعمیرکار «موبایل» که برچسب مهندس هم به خودش زده، سرگردانم و در بازتاب‌ اشیا، نه، در بازتاب‌های ناچسب و بیم‌آلود آدمی‌زاد غرق‌ام. 🌱 @pooyanevisi @ghalamdar