حَسنه ای به نام قدم
دو روز قبل از سال تحویل، جواز سفر گرفت. توی همان کمتر از نصف روز مانده به حرکت، ساکش را بستم و راهی شد سفر عشق.
سال تحویل امسال پسرم کنارم نبود. قرار بود نهم کاروانشان برگردد. اما چند روز قبلش تماس گرفت و اجازه ماندن برای برای شبهای قدر را با عمو، از دل تنگ من گرفت. و من دلخوش که پاره ای از تنم توی بهشت دعایم میکند .
برای پنج شنبه بلیط برگشت گرفت. جمعه ساعت ده می رسد راه آهن.
می دانم که هر پدر و مادری بعد از نوزده روز دوری، می رود استقبال نوجوانش.
مخصوصا که غبار کربلا هم نشسته باشد، روی صورتش.
اما من، نمیتوانم بروم استقبالش.یعنی قدم هایم باید برای حسنه ای دیگر برداشته شود. قدم هایی که هر کدامشان نذر عاقبت بخیری و شهادت خودش کرده ام.
گام هایی که قرار است اسقاطیل را زیر خودش له کند.
قدم هایی که هر کدامشان بیش از چند موشک ترس می اندازد توی دل صهیون.
قدم هایی که مقصدش مسجد الاقصی ست.
✍ انسیه شکوهی
#روز_قدس
#مرگ_بر_اسرائیل
#من_هم_میآیم