تأملی در نظریه ی #موضوع_و_موضع در شعر دینی
#حسن_بیاتانی
درصد بالایی از تولیدات شعر دینی را، تجلیل یا ستایش و سوگ ذوات مقدسه در بر می گیرد. به عبارت دیگر، غالب اشعار دینی، شخصیت محورند. از دلایل مهم این اتفاق وجود یک نظام ریشه دار عرضه و تقاضاست. یعنی تریبون پرمخاطب و گسترده ی هیئات مذهبی نیاز به چنین تولیداتی دارد. این مسأله در دهه های اخیر موجب موضع گیری و هشدار منتقدان ادبی شده است. از جمله اینکه شعری که موضع دینی داشته باشد می تواند به مراتب اثرگذارتر از شعری باشد که موضوع دینی دارد و صرفا به تجلیل از شخصیت های دینی پرداخته است. یا اینکه تجلیل وتمجید از شخصیت های دینی و رساندن ایشان به عرش (به تعبیر منتقدان: اسطوره پردازی) هر چند خالی از غلو باشد، اما چه سودی دارد جز اینکه آنها را برای ما غیر قابل دسترس می کند. چرا شعری نگوییم که به جای توصیف عرش نشینی اهل بیت علیهم السلام به تمجید فرش نشینی آنان بپردازد و آنها را برای ما دست یافتنی و الگو قرار دهد؟ و مثلا روحیه ی عدالتخواهی و ظلم ستیزی را در ما تقویت کند. درباره ی این نقدها که ناشی از دغدغه های درستی است نکاتی قابل طرح است. این نکات همگی تعابیر و بیان های مختلف یک مطلبند اما ذکر همه ی آنها برایم اهمیت داشت:
۱. این یک واقعیت است که در اشعار مذهبی ما، خلأ نگاه #اسوه ای به ذوات مقدسه و پرداختن به سیره ی اجتماعی و سیاسی آن بزرگوارن به شدت حس می شود و این هم یک واقعیت است که شعر مذهبی ما آن قدر که به شخصیت های دینی بها می دهد به سایر موضوعات دینی بها نمی دهد. اما آیا برای پر کردن نمیه ی خالی لیوان، باید نیمه ی پر لیوان را خالی کرد؟ آیا می توان جلوی افراط را با تفریط گرفت؟ این چه دیدگاهی ست که همواره وضع موجود را در تضاد با وضع مطلوب می داند و برای رسیدن به وضع مطلوب خواهان محو کردن وضع موجود است. مثلا در عزای سید الشهدا علیه السلام هم گفته می شود عاشورا را نباید گریست باید نگریست و… این گریستن چه منافاتی با نگریستن دارد و چه جایی را از زیستن تنگ کرده است؟ و مگر این نیست که چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید؟ آیا اشک نمی تواند چشم های ما را بشوید تا جور دیگر ببینیم؟
۲. آنچه ارزش ها و فضیلت ها را در یک جامعه زنده نگه می دارد بیش از آنکه خود آن فضیلت ها باشند، ستاره ها و #قهرمان هایی هستند که متصف به آن فضیلت ها هستند. انسان دوست دارد فضیلت ها را بر قامت یکی مثل خودش تماشا کند و شیفته ی او شود. امروز کشورها و دولت ها برای ورزش قهرمانی هزینه ی گزافی می پردازند که البته گزاف نیست. قرار نیست همه ی آحاد یک ملت مدال المپیک بگیرند اما هر چه سرمایه گذاری یک کشور برای ورزش قهرمانی بیشتر باشد و قهرمان ها منزلت بیشتری داشته باشند ورزش عمومی در جامعه تقویت خواهد شد و این منجر به سلامت و تحرک و نشاط عمومی می شود. تجلیل از شخصیت ها به نوعی تجلیل از ارزش ها و فضیلت هاست چرا که خوبی ها آنگاه دوست داشتنی و ملموس می شوند که بر قامت یک خوب پوشانده شوند.
۳. در سوره ی بقره می خوانیم که خداوند اسم ها را به آدم آموخت. ( و علم آدم الاسماء کلها…) و آن گاه ملائکه اعتراض کردند که آیا انسان را آفریدی که در زمین خونریزی و فساد کند؟ در بعضی تفاسیر آمده است که تفاوت ملائکه با انسان در این است که ملائکه از درک و شناخت «اسم» عاجزند و فقط «مسما» برایشان قابل فهم و شناخت است. اما انسان می تواند #اسم ها را بشناسد و اگر بخواهد به #مسما راه پیدا کند این از مسیر اسم ممکن خواهد بود.
۴. خداوند تنها مزد رسالت پیامبرش را «مودت» نسبت به ذوی القربی قرار داده است: «قل لا أسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی». مودت، به محبتی می گویند که ابراز شود و این ابراز محبت طبق نص قرآن بر امت اسلامی واجب است. البته ابراز محبت فقط زبانی نیست و پیروی عملی از اهل بیت علیهم السلام نیز نوعی ابراز محبت است اما قدر مسلم این است که ابراز محبت زبانی هم #مودت است پس نمی توان کاری را که مزد رسالت برشمرده شده کار بی ثمری تلقی کرد.
👇👇👇
@ghalamhaye_bidar
☝️☝️☝️
۵. در #حدیث_شریف_کسا، داستان به ظاهر ساده ای نقل شده است که در آن تمامی پنج تن، زیر عبای یمانی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جمع می شوند و جبرئیل نفر ششم این جمع می شود و از طرف خداوند به ابلاغ منزلت رفیع این اجتماع و این جمع می پردازد. در این حدیث تنها منزلت خاندان وحی نقل شده است، آن هم منزلتی که برای هیچ بنی بشری دست یافتنی نیست اما رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم طبق نص همین حدیث، نقل کردن این داستان را در هر یک از مجامع شیعیان و محبان، باعث رفع هم و غم و برآورده شدن حاجات آنان برمی شمرد. در واقع امت خود را به ذکر و مرور مدام این داستان ترغیب می کند. سوال اینجاست که اگر ذکر منزلت عرشی و ملکوتی ذوات مقدسه که برای عموم بشر قابل دسترسی نیست کار بی فایده ای باشد پس چنین ترغیبی چه توجیهی دارد و آیا حداقل تاثیرش، رفع گرفتاری و برآورده شدن حاجات امت اسلامی نیست؟
۶. اگر ذکر منزلت ملکوتی خاندان رسالت را کنار بگذاریم و فقط شخصیت #زمینی ایشان را به تصویر بکشیم چه تضمینی وجود دارد که هر انسانی با هر عقیده و فکر ناقص و شخصیت تک بعدی و با هر دین و مسلک یا حتی بدون دین و مسلک، اسوه و الگوی جامعه نشود و در نهایت ارتباط نسخه های نجات بخش بشر با وحی قطع نشود؟
۷. ابراز #محبت نسبت به کسی که او را دوست داریم موجب تثبیت و تحکیم این دوستی و تداوم آن خواهد شد. ابراز محبت به آرامش و سلامت روحی و برقراری تعادل روانی در انسان کمک خواهد کرد. انسان در ابراز محبت به خانواده و دوستان و هم نوعان خود و حتی در محبت به حیوانات و گیاهان می تواند آثار روانی این کار را به خوبی لمس کند. حال اگر این محبوب ها لایق ترین ها و کامل ترین ها در زمین باشند ناگفته پیداست که در این دوستی چه آثار و خیر و سعادتی نهفته است. در اشعار عاشقانه نیز که شاید پرحجم ترین بخش از گنجینه ی ادبی ما باشند عمده ترین مضمون، ابراز عشق و محبت است اما این ابراز محبت وقتی در شعر مذهبی و نسبت به شخصیت های آسمانی صورت می گیرد بیشتر با نقد مواجه می شود. ما چه بخواهیم چه نخواهیم آدم ها به خصوص جوان ترها و نوجوان ها در زندگی برای خود ستاره هایی انتخاب می کنند و رفتار و گفتارشان را به رنگ آن ستاره ی محبوب در می آورند، چه بهتر که این ستاره ها واقعا آسمانی باشند.
۸. داشتن تصویر ناقص از شخصیت های دینی، خطرات و آفات خاص خود را خواهد داشت. به همان میزان که غفلت از بعد اجتماعی و زمینی اهل بیت علیهم السلام می تواند خسارت بار و محرومیت آفرین باشد، بی اعتنایی به منزلت ملکوتی ایشان نیز چنین خطراتی را در پی خواهد داشت. آیا منطقی است که بر اساس این حجم عظیم از آیات و روایات، چنین منزلت و جایگاه رفیع و محیرالعقولی برای خاندان رسالت ترسیم شده باشد و نشر این فضائل تا این اندازه مورد تاکید قرار گرفته باشد اما بگوییم این منزلت و شأن چه سودی برای ما دارد و چه نیازی به بیان آن است؟ پس آنچه باید از آن برحذر باشیم #نگاه_تک_بعدی به شخصیت های دینی است. توجه هم زمان به بعد تکوینی و اجتماعی و تاریخی اهل بیت علیهم السلام شاید در میان نگاه های مرسوم، نگاه جامع تری باشد. یعنی هم زمان به جایگاه ملکوتی و نقش ذوات مقدس در عالم کائنات (واسطه ی وجود بودن و…)، بعد ملکی و رسالت اجتماعی و سیره ی اخلاقی و در نهایت نقش و رسالت تاریخی ایشان در همراهی و به منزل رساندن قافله ی بشری و همه ی موجودات بپردازیم. توجه به مثلث #تکوین_تاریخ_جامعه را در بررسی ابعاد وجودی اهل بیت علیهم السلام از درس گفتارهای آیت الله میرباقری آموخته ام، هرچند شاید درک و شیوه ی بیان من به عمق اندیشه ی ایشان لطمه وارد کرده باشد.
۹. همه ی این ها را گفتم که حالا با خیال آسوده بگویم واقعا شعر مذهبی امروز ما در اتخاذ موضع دینی فقیر است. که بگویم واقعا توجه به بعد زمینی شخصیت های آسمانی در اشعار ما کم رنگ یا حتی رنگ باخته است. اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم طبق کلام خدا، اسوه ی حسنه است در کلام شاعران جوان ما هنوز اسوه نیست. یک #جریان_شعری_مستمر که به سیره ی اجتماعی و اخلاقی اهل بیت علیهم السلام توجه داشته باشد دیده نمی شود. این ستاره های آسمانی در ادبیات ما آن گونه که باید، راه را پیش پای ما نگذاشته اند و چاه ها را نشان نداده اند.
#نقد_ادبی
#حسن_بیاتانی
@ghalamhaye_bidar
🚩انجمن شعر و ترانه نارنج
🌻سهشنبههای یک هفته در میان
📖 #مولوی_خوانی
💡 #نقد_شعر
⏰ 12 تیرماه 97 از ساعت 7 عصر تا اذان مغرب
🏠 خیابان کاوه، سپهر هنر و اندیشه #سها
@ghalamhaye_bidar
#حقوق_بشر_آمریکایی
چگونه رهایت کنم
مگر تو رها کردی دست عروسکت را
وقتی به میهمانی عروسهای دریایی می رفت
آنقدر کودکی
که هنوز هم فکر می کنی
سقوط هواپیما
به خاطر دعوای تو
با برادر کوچکت
بر سر نشستن کنار پنجره هواپیماست
چه کسی می تواند تو را به دنیای ما بر گرداند
جز من که شاعرم
می توانم
تو را از پله های برقی فرودگاه برگردانم
می توانم
هواپیما را به فرودگاه برگردانم
می توانم
موشک را به ناو
و ناو را به امریکا برگردانم
می توانم
دود را به چپق سرخپوستان برگردانم
من حتی می توانم
فلسطینیها را به خانه ها شان برگردانم
و
یهودی ها را هم به خانه هاشان برگردانم
من خدا نیستم عزیزم
اما شاعرم
و خدا شهیدان را به شاعران سپرده است
می توانم بر مرگ تو مرثیه ای بسرایم
می توانم
نامت را به روزنامه ها
و پرونده ات را به میز کار سیاست مداران برگردانم
می توانم کودکی ات را در بازی گوشی دلفين ها جستجو کنم
و داغت را در خودکشی نهنگ ها
چرا که
مرگ تو باشکوه ترین بود
مرگی در آتش
مرگی در اوج
و تشییعی بر موج
چگونه رهایت کنم
مگر تو رها کردی دست عروسکت را
وقتی به میهمانی عروسهای دریایی می رفت
#محمدحسین_نعمتی
@ghalamhaye_bidar
برگزیدگان سومین جشنواره حقوق بشر آمریکایی در بخش #شعرهجو:
مجتبی صفری (گیلان)، سیدمحمدجواد میرصفی (قم)، مجید موسوی (اصفهان)، فرانک حمزهزاده، پیمان طالبی (تهران)
@ghalamhaye_bidar
🔸 شعری اعتراضی از #علی_سلیمیان خوانده شده در انجمن نارنج
نور را در هاله ی ابهام پنهان کرده اند
واقعیت را پس اوهام پنهان کرده اند!
در لباس شرع با شیطان تبانی می کنند
کفر را در جامه ی احرام پنهان کرده اند
حرف های پخته ای بر روی منبر می زنند
در سر اما آرزوی خام پنهان کرده اند
فقر و بیکاری، رکود و اختلاس و رانت را
جملگی از دید استعلام پنهان کرده اند
ساقی میخانه را آزرده، می را برده اند
جام را در پستوی برجام پنهان کرده اند
وعده های کشکی و مردم فریب خویش را
از نگاه حضرت اقدام پنهان کرده اند!
هموطن برخیز و این تزویر را فریاد کن
یکصدا این ظلم دامن گیر را فریاد کن
تا نیفتاده است این جنگل به دست روبهان
نعره باش و اقتدار شیر را فریاد کن
فرصتی باقی است، عاقل باش و پیش از حادثه
جهل مزدوران بی تدبیر را فریاد کن
مرگ بر نیرنگ، اف بر ننگ، نفرین بر دروغ
ای مسلمان مشت شو تکبیر را فریاد کن
هرگز این ملت به ذلت تن نخواهد داد، نه
پاره کن از گردنت زنجیر را... فریاد کن!
@ghalamhaye_bidar
🔸 شعری اعتراضی از #صادق_میرصالحیان خوانده شده در انجمن نارنج
صندلی های بی خیال بس است
دست از روی دست بردارید
جایتان را به دیگران بدهید
از صف پشت در خبر دارید
پیش مردم به جنگ مشغولید
پشت پرده به دست و روبوسی
دسته ای تکه تکه ملک خدا
عده ای کیسه کیسه زر دارید
رویتان زرد ، چکمه هاتان سرخ
پایمال شماست خون شهید
چه پسرها که سرگذاشته اند
چه پسرها که در سفر دارید
دست مردم نمی رسد به شما
بس که سرگرم ارتفاعاتید
حرف مردم نمی رسد به شما
گرد خود بس که کور و کر دارید
یقه هاتان سفید بود اما
خون مردم چکید و لک برداشت
آب در حلق باغ خشکیدهست
تا که در دست خود تبر دارید
گرچه دشمن هنوز شیطان است
گفت اعدا عدوک نفسک
نفس اماره اید و هر نفسی
که فرو می برید، شر دارید
با خطای دوقطعه کم یا بیش
آخرش در کنار هم هستیم
گرچه از ما که کارتن خوابیم
چندتا خانه بیشتر دارید
@ghalamhaye_bidar
🔹حب الحسین یجمعنا🔹
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
در صفوف پیادگانِ بهشت
موج در موج پیش میرفتیم
شعرِ کشف و شهودمان در راه
غرق تصویر و فکر و عاطفه بود
وصل، ابعاد تازهای مییافت
اربعین، بهترین مکاشفه بود
تا مقام خلوص و یکرنگی
راه کم مانده بود و من مشتاق
پیِ هر گام جلوهگر میشد
کوچهباغی به ساحت اشراق
قصد کردم کمی درنگ کنم
موکب برگزیدهای دیدم
روی دیوارهای کاگلیاش
پرچم داغدیدهای دیدم
نقش خورشیدِ ترمهکوب شده
روی پرچم دل مرا میبُرد
چشمهای به خون نشستۀ او
زائران را به کربلا میبرد
بغض کردم کمی جلو رفتم
میزبان آمد و تبسم کرد
بیتکلف درست مثل خودم
عربی فارسی تکلم کرد
گفتم: اشلونک، ایها الساقی؟
- حرفها داشت در دل تنگش -
گفت: شُکراً! مرا هوایی کرد
استکانهای چای پررنگش
گوشهای دنج چای نوشیدم
غرق در بغض و حیرت و نجوا
به خودم آمدم... یکی میگفت:
«موکب اهل سنت است اینجا»
بغض آنقدر پافشاری کرد
که سرانجام گونهام تر شد
لحن نجوای من عوض شده بود
حیرتم با جنون برابر شد
سر بیتن هنوز هم بر نی
داشت آیاتی آشنا میخواند
لبِ خورشیدِ ترمهکوب شده
اهل توحید را فرا میخواند
#علیرضا_سالکی
@ghalamhaye_bidar
#امام_صادق علیهالسلام
🔹اذن جنون🔹
نشسته بر لب ساحل، شکستهزورقِ عاشق:
کهراست زهرۀ دریا؟ کجاست باد موافق؟
به موجِ اشک، کِی آخر توان به اوج رسیدن؟
کجا حریفِ تو باشد دلِ شکستۀ قایق؟
نه فهمِ رنج تو آسان، نه درکِ اوج تو ممکن
زبان ناطقه الکن؛ سکوت، یکسره ناطق
مگر که اذنِ جنونم دهی چو «جابر جعفی»
وگرنه عقل ندارد رهی به کوی حقایق
تویی که علم یقینی، به دین اول و آخر
تویی که معنی دینی، به علم سابق و لاحق
چو طفل مکتب تو «بوحنیفه» است چه گویم
ز حلقۀ تو بجویم اگر مشایخ واثق
به حکم توست اگر زد «هشام» تیغ تکلّم
ز کیمیای تو «جابر»، حکیم گشته و حاذق
چه داشت خرقۀ «سفیان» به جز ریا -و چه عریان-؟
تو خرقهپوشِ خدایی نهان ز چشم خلائق
زبان گشودی و آنک شکست حقّۀ کافر
نگاه کردی و آنگه پرید رنگ منافق
عیار عقل تو بودی به گفتگوی مکاتب
مراد علم تو بودی ز جستجوی دقائق
تویی تو چشمۀ جوشان، تویی تو بحر خروشان
شکستهزورقِ ساحل، منم، به سوی تو شائق
ز خویش میروم امشب به سوی غربت دریا
سیاهپوش عزای امام جعفر صادق
#حسن_صنوبری
@ghalamhaye_bidar
#از_این_غم_ها
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن
به قدری که نفس تازه کنم؛ خیلی نمی مانم
کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه یا شاید
درختی خسته در اعماق جنگل های گیلانم
رها، بی شیله پیله، روستایی، ساده ی ساده
دوبیتی های باباطاهرم عریان عریانم
شبی می خواستم شعری بگویم ناگهان در باد
صدای حمله ی چنگیزخان آمد؛ نمی دانم -
چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون؛ دیدم
در آتش خانه ام می سوخت؛ گفتم آه...دیوانم...
چنان با خاک یکسان کرد از تبریز تا بم را
زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم
من آن شاهم که پیش چشم من در کاخ، یک بانو
پی تحریم تنباکو شکسته تُنگ قلیانم
فراوان داغ دیدن ها؛ به مسلخ سر بریدن ها
حجاب از سر کشیدن ها؛ از این غم ها فراوانم
شمال و درد کوچک خان؛ جنوب و زخم دلواری
به سینه داغ دار کشته ی حمام کاشانم
سکوت من پر از فریاد یعنی جامع اضداد
منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم
من آن خاکم که همواره در اوج آسمان هستم
پر از عباس بابایی پر از عباس دورانم
گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان
که تهران تر شود تهران؛ من آبادان ویرانم
صلات ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان
تو را لب تشنه ایم از جان، کمی باران بنوشانم
سراغت را من از عیسی گرفتم باز کن در را
منم من روزبه، اما پس از این با تو سلمانم
شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد
از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم
اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم
که من یک شاعر درباری ام مداح سلطانم
#حمیدرضا_برقعی
@ghalamhaye_bidar