#احلی_من_العسل
امشب در آخرین شب هیئت، وقتی دخترها فقط یک نمایش رادیویی ساده اجرا کردند و جمعیت با دیالوگهای دخترها ضجه میزدند،
وقتی پرچم حرم رقیه خاتون کربلا وارد هیئت شد و دخترها به سروصورتشان میکشیدند و اشک میریختند،
#صفا و #زلالیت و #اخلاص بچهها
آمد و گوش ما بزرگترها را کشید
که اصلا لازم نیست برای گرم کردن یک برنامه خودتان را به آب و آتش بزنید که مداح خوب باشد و روضه گرم باشد و فلان باشد و بهمان،
کجای کارید؟
مجلس امام حسین علیهالسلام،
محتاج تدابیر شما نیست
که وابسته به اخلاص شماست
دلتان را صاف کنید
منهایتان را دور بریزید
خود خودتان را فدای این دستگاه معزز کنید،
آنوقت آنجا میشود مهبط ملائک،
آنجا میشود مورد عنایت صاحب عزیز مجلس،
دیگر اشک که سهل است
رحمت خدا برایتان جاری میشود... 🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#روزنوشت
#به_قلم_یکی_از_دخترها
وارد راهرو لوازم آرایشی که میشوم لیستم را در می آورم از ماسک مو و صورت گرفته تا هایلایتر و کانسیلر و اسفنج درونش پیدا میشود
به اینفکرمیکنمکه قرار است اینها برود بنشیند روی دِراوِر اتاقم و به شکل جاگیری آنها روی میز فکر میکنم
به اینکه کدامش را کنار کدام یک بگذارم تا جلوه زیباتری داشته باشد
بالاخره دختر است و قر و فر هایش دیگر...
اما در همین حین ناگهان در ذهنم تصویر بابا رجب نقش میبندد!
دلممیلرزد و حسی غریب درونم به وجود می آید...
بابا رجبی که تازگی ها درباره اش خوانده بودم!همانکه دنبال زیبایی ظاهرش نبود که هیچ، بلکه صورتش را فدای اسلام کرد
بابا رجبی که بعد از آن اتفاق دیگر نه دندانی داشت و نه دهانی و نه فکی!
آرزویش شده بود این که بتواند فقط یکبار دیگر فرزندانش را ببوسد و حتی خواب دیدن این اتفاق هم برایش شیرین بود
بابا رجبی که بیست و نه سال با نِی غذا خورد تا یک وجب از خاک کشورش به تاراج نرود
بابا رجب زیبایی اش را در راه خدا بخشیده بود
بابا رجب جنگیده بود...
برای امنیت من یا بهتر است بگویم برای امنیت ما ! تا راحت درون بازار بگردیم و بعد از خرید هر کدام از وسایل درون لیست تیکی کنار آنها بزنیم...
بابا رجب؟!
تو زیباترین عاشقی هستی که تا به حال دیده ام:)!
"عطیه جان"
@ghalamzann
#دیالوگ
("لیلا" یک ماموریت بود
ماموریتِ دوست داشتن
که تموم شد و رفت
حالا باید بشینیم عقب
و خوشبختیشو تماشا کنیم...)
#سریال_برادرجان
@ghalamzann
#دروغهایی_که_عادت_شدهاند
فرمود "کلمات شأن دارند
و باید در جایگاه خودشان استفاده شوند"
دارم فکر میکنم چقدر بیدلیل
کلماتی مانند
"بزرگوار" و "عزیز" و "ارجمند" و "گرامی" و "اعزه" و دیگر کلمات محترم را در معاشرتهای روزمره، برای همه استفاده میکنیم
و چقدر بیدلیل و سهلانگارانه
از جایگاه #صدق خودمان را دور میکنیم.
به راستی اگر قرار بود هر کلمهای دقیقا سرجای خودش استفاده شود و ما آلوده به اینهمه لفاظیهای رایج و دوستنداشتنی به بهانه فن بیان و گفتار علمایی، نمیشدیم،
چقدر زلالتر بودیم!
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#منصوره_مصطفیزاده
#قهرمانان_کربلا
#مداح_صورتی
دارم سینمایی #روز_واقعه را برای نمیدانم چندمین بار نگاه میکنم، چرا اینقدر دوستش دارم، مفصل است و بماند.
دیالوگی که چندبار تکرار میشود "آیا این ماه محرم نیست که در آن جنگ و خونریزی حرام است؟!"... بله ماه محرم است و قلبم میگوید، جنگ و خونریزی لزوما شمشیر کشیدن مسلمان روی مسلمان نیست که جنگ، جنگ است و هر چیزیست که صلح میان تو و برادر و خواهر دینیات را به خون بکشاند،
به خونِ دل!
و کشتن، فقط کشتن جسمانی نیست از ظن من که وقتی رسانههایمان را عَلَم کردهایم و داریم یکدیگر را با تمام قوا میزنیم، عین جنگ است، جنگی که نورانیّت محرم و عزاداری را در جوامع کوچک و بزرگ اطرافمان کمرنگ میکند!
فلان نویسنده که اتفاقا کتابهای خوب عاشوراییاش این روزها دست بچهها میچرخد، حرفی زده که حتی کاملش را گوش نکردهایم، فلان مداح حرفی زده که قبولش نداشتهایم، باشد، اما تکلیف دینی من و شما کی شمشیر تیزکردن و قطع کردن دست و پا و حیثیت این آدمهاست؟!
(جنگ و جدال در مجموعههای کوچک خودمان که بماند و خجالتش مدفون شود...)
هفته اول محرم گذشت و ما که مدعیترین هستیم در عزادار بودن امام، اولیات و بدیهیات این دنیای مقدس را نه میدانیم نه لحاظ میکنیم، شرم هم نداریم، هی ارسال و بازارسال و نشر گسترده مطالبی که مطمئن شویم تکلیفمان انجام شده و به اهل عالم اعلام کردهایم که از خانم نویسنده برائت جستهایم و به فلان مداح هم لقب صورتی دادهایم! خب تقبلالله... دیگر قرار است چه کنیم تا این روزهایمان بهتر بگذرند؟!
کدام خدا کدام شریعت کدام عدالت الهی به ما اجازه داده است که به این راحتی، آدمها را از تیغ قضاوت خودمان بگذرانیم و هر برچسبی بزنیم و از مثلا قطار دین و انقلاب، پیادهشان کنیم؟ اصلا ما که هستیم؟
چکارهایم در این عالم؟
فردا که نه، همین امروز چگونه جواب خدا را بابت این همه قضاوت خواهیم داد؟!
هفته اول محرممان قبول حق...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
https://eitaa.com/joinchat/1179058499C4ee0700aeb
میشود لااقل اسم نازنین کانالتان را عوض کنید؟!
این همه اعتماد به نفس و احساس حقانیت را از کجا میآورید؟!
امر به معروف کی اینهمه غریب شد که شمایان متولیاش شدید؟!
@ghalamzann
#آقای_شاملوی_هیئت_ما
بچهها!
هیئت ما بنیانگذاری دلسوز و دغدغهمند داشت که دلش برای بندبند هیئت میتپید،
یادتان هست آن محرّم روی پشتبام را که مینشست و برایمان صحبت میکرد و هنوز جملات طلاییاش گوشه ذهنهایمان مانده؟
یادتان هست یاد گرفتیم که من و تویی میان هیئتمان نباشد و هرچه هست صاحب هیئت باشد و ما فقط خادمین کوچک آن؟
چطور میتوانیم فراموش کنیم زمانهایی از زندگی کوتاه اما عمیقش را که برای دختران بارانی میگذاشت و نگاهش به مقولههای تربیت و رشد و حرکت، چقدر دوستداشتنی بود.
بچهها آقای شاملو اگرچه امروز بین ما نیستند اما خیراتشان آنقدر ماندگار است که نمیشود هیئت سر بگیرد و کسی یاد ایشان نکند.
به رسم قدردانی
صلواتی هدیه کنیم به روح بلندشان...
@ghalamzann
#برادر
میان روضههای کربلا،
برای من جانسوزترینشان
روضه خواهر و برادر است.
در تکتک سکانسهایی که به خونِ دل
رقم میخورند، هرجا که خواهر
در مواجهه با برادر قرار میگیرد،
تابآوریاش دور از توان آدمی میشود.
قیاس معالفارق است هر گمان و تصوری
از آنچه آنجا گذشته و آنانی که بودهاند،
اما به گمان ناقص من،
تصور ذره خیلی خیلی کوچکی
از آنچه بینشان گذشته
تنها برای کسانی میسر است
که خواهر باشند.
خدا کند هیچ خواهری هیچوقت
خم به ابروی برادرش نبیند...
@ghalamzann
#من_از_کودکی_عاشقت_بودهام
قرار بود روز عاشورا کوچولوها جمع شوند منزل دوستجان و یک دورهمی و عزاداری و پردهخوانی و خوانش روایت کربلا به حد و اندازه خودشان داشته باشند.
اما پیام دعوت برنامه به شکل عجیبی به انتشار بالا در فضای مجازی رسید. گروهها و کانالهایی را میدیدم که پیام دست به دست میشد و مادرها یکدیگر را به حضور در برنامه توصیه میکردند. حالا یک دورهمی غیرقابل پیشبینی در پیش بود و هیچکس نمیدانست چه خواهد شد.
با تدبیر دوستجان، برنامه از آپارتمانش به سالن اجتماعات مجتمع مسکونی منتقل شد. دوستجانهای دیگر هم آمدند پای کار و هرکسی گوشهای از کار را گرفت.
صبح عاشورا تصویری از همدلی و همراهی بزرگ و کوچک رقم خورد و طوری کارها پیش رفت که گویی از اختیار تو خارج است و مجلس صاحبی دارد که خودش هدایتگری میکند.
مهمانان کوچولو یکییکی وارد میشدند و حسی توأمان با غرور و شعف در چشمهایشان بود، مهمانی متعلق به آنها بود و آنها فارغ از بزرگترهایشان دعوت شده بودند و چقدر خوب همراهی میکردند و چقدر در طول برنامه "خانوم" و "آقا" بودند.
بچهها همه چیز را کاملا جدی گرفته بودند، چه آن لحظهای که درباره قهرمانهای زندگیهایشان حرف زدند، چه آن لحظه که پای پردهخوانی عاشورا نشستند، چه آن لحظه که صف بستند و سینهزنی کردند.
ما با مهمانان کاملا جدی و بزرگی روبرو بودیم که شیرینترین مهمانان دنیا بودند.
آن روز خیلیها در آن دورهمی دوستداشتنی امام حسینی که مهمانانش از نقاط مختلف شهر آمده بودند، سهم داشتند، از میزبان نازنین که با کمالگراییهایش، همه چیز را عالی میخواست تا بچههایی که کارهای پشت صحنه را با مسئولیتپذیری عالی انجام دادند تا بزرگترهایی که خواهرانه دور هم جمع شدند و کار به دستشان انجام شد تا آن صاحب توفیقی که کاربرگهای نقاشی بچهها را رساند و من در کنار همهی اینها ایستادم و نگاه کردم و آموختم... و الحمدلله 🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann