eitaa logo
قلمزن
502 دنبال‌کننده
720 عکس
127 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
قلمزن
@ghalamzann همیشه هم اخبار خوب نیستند و همیشه قرار نیست حالمان خوب باشد! اجازه دهید آرامش امروزتان
دوستانی که داوطلب و پیگیر کمک رسانی به این موارد شدید، عازم مناطق ذکر شده هستیم ان شاالله خبرهای دقیق تر را خواهم گفت خداوند حفظتان کند🙏 @ghalamzann
قلمزن
@ghalamzann همیشه هم اخبار خوب نیستند و همیشه قرار نیست حالمان خوب باشد! اجازه دهید آرامش امروزتان
اینجا حیاط نشست کرده ی پیرزن! نه قصه است نه لوکیشن سینمایی، جرات نمیکردیم قدم جلوتر بگذاریم، این بالا یک اتاق محقره که پیرزن دعوتم کرد کمی بنشینم.... @ghalamzann
سبل الراغبین الیک شارعه... پی نوشت: اینکه فکر کنی تو رغبت و شوق پیدا کرده ای و بعد او مشتاقت شده، حق نیست، حق این است که او به تو رو کرده، او تو را خواسته، او مشتاقت شده، و بعد تو رغبت پیدا کرده ای... و او راه "راغبین" را به سوی خودش هموار کرده است! @ghalamzann
@ghalamzann اینجا به احترام خستگی و دلزدگی و حال بد روحی شما سکوت کرده است، قرار بود گزارش مشاهده میدانی به تفصیل نوشته شود، گفتگوهایی که ضبط شد، عکس ها و فیلم هایی که گرفته شد، و احوالاتی که دریافت شد، اما به احترام شما درباره کوچه های عجیب و آلونک های پرجمعیت و بچه های قدونیم قد رها شده در کوچه ها و دختران و پسران سرگردان محله و مردان جوان بیکار و پهن شده در کنار خیابان و دختران نوجوان مورنگ شده ی آواره در محله و "شهرک عجیب ایتام" و کارتن خواب های کنار دیوارهای خیابان و باقی موارد، سکوت میشود و نخواهید شنید که در این منطقه، کرونا فقط یک شوخی رسانه ای ست و اولویت آخر مردم هم نیست و نخواهید شنید که وقتی پیرزنی هنگام گفتگو نفسش می‌رود و صورتش کبود می‌شود و به سرفه می افتد و صدای خس خس سینه اش ترسناک است، حتما کرونا هم گرفته و نفهمیده و برایش اهمیتی هم ندارد، و نخواهید شنید که مریم خانم با چهاربچه قدونیم قد بدون پدر، در کوچه ای که جمعیت متراکمش با نگاه های تهدیدآمیز و ترسناک زندگی می‌کنند نتوانست بسته اقلام را در آلونکش تحویل بگیرد و ناچار شد چندخیابان آنطرف تر بیاید تا در امنیت بیشتری مواد غذایی اش را دریافت کند، اینجا به احترام خستگی شما در سکوت خواهد بود، از او بخواهیم سعه ی صدر را تا امتحان تحمل رنج های بزرگ را از ما نگیرد و مارا برای خدمتگزاری به بندگانش، خود پرورش دهد و بار آورد🙏 @ghalamzann
@ghalamzann 14 ساله بود، دفتر 60 برگش را برداشته بود و به گمان خودش یک کتاب درست کرده بود، شرایط اجتماعی کشور را در چهارگروه دختر و پسر و زن و مرد مثلا تحلیل کرده بود و یک طراحی در صفحه اول دفتر و یک نام روی جلدش چسبانده بود و دفتر 60 برگش شده بود مثلا کتاب، وقتی شما دیدید با توجه کامل صفحه به صفحه اش را نگاه کردید، با هیجان تعریفش کردید، اسمش را گذاشتید نوجوان نویسنده، او از خجالت در اتاق پنهان شده بود و به تمجیدهای شما گوش می‌کرد و از شوق با خودش می خندید، بعدتر برایش کتاب خریدید کتاب "کشف المحجه"! او حتی نمی‌توانست اسم کتاب را درست بخواند و بفهمد، اما کار خودتان را کرده بودید، باید میدوید تا به سطح کتاب برسد، و هنوز میدود و با اینکه نرسیده است اما شما دویدن را برایش شروع کردید، تمام نوجوانی و جوانی اش با نامه ها و نوشته های شما گذشت و جهت هایی که نشانش میدادید و نقطه عطف زندگی اش شد همان 14 روزی که در مجاورت شما بود و صدای مناجات شبانه شما را می‌شنید و سلوکتان را می چشید او حتی نامه هایی که برایتان دیگران می‌نوشتند از کتابخانه شما برداشته بود و خوانده بود، راضی باشید! شما بیش از آنکه در تصور بگنجد موثر بودید تا جایی که نامتان را گذاشت "منجی" ، نامی که مسما داشت، ناجی همه ی بن بست هایش بودید و هستید! استاد! روزتان مبارک او تا ابد وامدار شما خواهد بود و به دعایتان محتاچ🌸 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
یک بانی خوش ذوق، افطاری سبک برای حاشیه شهر فراهم کرده بود، شیر و کیک و پنیر و مربا و نان و خرما گرفته بود تا سفره های خالی رنگ بگیرند، بچه های مسجد غروب پنج شنبه در کناره های شهر، مناطق عباس آباد و فرخ آباد و اروند، با انگیزه و پرانرژی توزیع شان کردند، اپیزودهای زیبا از تولید تا توزیع، وامدار بانیان و بچه های مسجدند🌸 @ghalamzann
@ghalamzann خانه این خانواده سه ونیم نفره، که چهارمین شان یک ماه دیگر اضافه می‌شود در "کال زرکش" مشهد است، در محله ای فوق محروم و فضایی آلوده و نابهنجار، در خانه کوچکشان که فقط یک هال دارد و یک آشپزخانه، فرش و تلویزیون مرتب هم دارند، شاید بعضی هایمان این را نپسندیم و تعریفمان از نیازمند کسی باشد که در فضای نمور و بدون زیرانداز و وسایل معمول زندگی کند، بعضی هایمان حاضر نمی‌شویم به چنین مواردی کمک کنیم بعضی هایمان معتقدیم که نیازمند باید جلوی چشم ما گرسنگی و نداری اش برجسته باشد تا دستی برسانیم، این بعضی ها به این زن باردار آبرومند گرسنه گفته بودند برو تلویزیون و فرشت را بفروش و مواد غذایی بخر، دلش شکسته بود، میگفت سالها طول کشیده تا با پول کارگری شوهرم اینهارا خریده ایم، آبرومندند، کرونا مضطرشان کرده و چند ماه است درآمدی ندارند، یعنی اجازه ندهی انسان آبرومند کرامتش خدشه دار شود، اجازه ندهی به خاک سیاه بنشیند و بعد وجدانت اجازه دستگیری دهد، یعنی برای کمک کردن هایت، عکس از خانواده و شرایطش نخواهی، یعنی اینها درست به اندازه ی ما آدمند. پس اندازه ی گرسنگی آدم‌ها و داشته هایشان را هنگام دستگیری روی ترازو نبریم! پی نوشت: چندشب پیش در یک برنامه توزیع، یکی از توزیع کنندگان وقتی بسته هارا به نیازمندان تحویل میداد با نهایت ادب و تواضع بسیار عذرخواهی می‌کرد که مارا ببخشید، کوچک شماییم، ناقابل است، شرمنده ایم و... و اکرام دقیقا یعنی همین احساس دین داشتن به طبقه نیازمند جامعه! ف. حاجی وثوق @ghalamzann
دوستی عزیز پیشقدم شده تا برای شب میلاد کریم اهل بیت علیه السلام، تعدادی بسته افطاری سبک بیاورد تا راهی خانه های نیازمندان شوند، این کار می‌تواند گسترده تر باشد می‌تواند پای مشق و تمرین تک تک مارا در موضوع کرامت باز کند، می‌توانیم شریک باشیم چند بسته غذای گرم طبخ کنیم و بیاوریم، حتی یک بسته، می‌توانیم کیک و کلوچه و شکلات بیاوریم می توانیم هر کدام از اقلام سفره افطار را به قدر توانمان تامین کنیم حتی یک جعبه خرما می‌توانیم... تک تک ما به قدر بضاعت مان می‌توانیم برای شب میلاد، یعنی جمعه ای که در پیش است، مشق کرامت کنیم سخت نیست جایگزین یکی از مهمانی های افطاری هرساله هم نخواهد بود یک "یاعلی" می‌خواهد و یک تصمیم برای رقم زدن یک اتفاق خوب در شب میلاد کریم ترین رفیق خداوند، اگر دوست دارید این سفره را بزرگتر کنید با هر یک از اقلام سفره افطار، لطفا اطلاع دهید. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
@ghalamzann وقتی از توزیع برمیگردی حال و هوایت جور دیگریست این را حتما همه ی کسانی که تجربه توزیع آن هم با چاشنی مجالست و مهمان خانه ی نیازمندان شدن را چشیده اند، خوب می‌دانند، خدا می‌داند قصدم مکدر شدن هیچکس نیست، قصدم وصف حال و هوای یکی از خانواده های دوست داشتنی این شهر است، لطفا تحمل کنید: خدیجه خانم زنی ست به شناسنامه جوان، مثلا 32 ساله، اما به چهره 45 ساله و شاید بیشتر، با یک چهره آفتاب سوخته اما بسیار خندان، مردش کارگر سرگذر است، قربانی کرونا، سه ماه است بیکارند هم خودش که کارگر خانه مردم بوده هم مردش که روزمزد بوده است، خانه کوچکشان را جایی در کناره های شهر، آخرهای شهیدمیرزایی 40، با جستجوی بسیار پیدا می‌کنیم، خدیجه خانم با چادر سفیدش دم در ایستاده است با شرمندگی مارا به داخل خانه هدایت می‌کند، پسرک کوچک 4 ساله که بعدتر می‌فهمیم نامش سیدیونس است خیلی مردانه مارا به داخل دعوت می‌کند، و دخترک 9 ساله تازه مکلف شده با چادر رنگ و رورفته و مقنعه سفید مدرسه کنار اتاق ایستاده و برخلاف برادرش ساکت است، اورا بی بی زهرا معرفی می‌کنند و یقین دارم نه جشن تکلیفی داشته است و نه کسی برایش از آن چادرهای گل گلی و روبان بسته و سجاده های خوشگل خریده است اما مرد خانه: بدون اغراق صورتش را ندیدم، در تمام مدت سرش با زاویه بسته به سمت پایین بود و هرگز بالا نیاورد، و قرار نیست بگویم که هیچ چیز به اندازه حالت مرد در آن خانه ویران کننده نبود!! خدیجه خانم باردار است و دکتر برایش استراحت مطلق! تجویز کرده است، اما میدود و زندگی اش را جمع می‌کند، وسط خانه بساط نخ تسبیح و دانه هایش پهن است، می‌گوید این روزها تسبیح نخ میکنم، مردش هم ضایعات و بازیافت جمع می‌کند و این روزهای بیکاری را می‌گذراند، سیدیونس با آن رفتار مردانه اش مبهوتمان کرده است، دو پلاستیک پر از خوردنی‌های رنگارنگ و جذاب به دستش میدهیم، اول خیلی مردانه می‌گوید لازم نیست!! بعد می‌گذارد کنار خانه، کاملا بی تفاوت، انگار نه انگار یک پسر 4 ساله با آن جثه ریزش، با انبوهی از تنقلات جذاب مواجه شده است، حتی نگاه به آنها نمی‌کند، چندباری می‌گویم برو هرچه دوست داری بردار و بخور، می‌خندد و سرش را به بالا تکان می‌دهد، یعنی نمی‌خواهم!! بی بی زهرا تمام مدت چادرش را با دستش گرفته، صورت زیبایی دارد و به نظر نورانی! خدیجه خانم میگوید تازه مکلف شده و روزه می‌گیرد، می‌گوید یک روز سحر بیدار نشده نگذاشتم روزه بگیرد تمام روز گریه کرده است، کاری به حواشی زندگی این خانواده و مشکلاتشان ندارم اما نمیتوانم تعجب نکنم از نظام تربیتی عجیب حاکم برخانه، بچه هایی با عزت نفس بالا و فوق العاده مودب و دوست داشتنی در حدی که دلت میخواست فقط نگاهشان کنی، در آن خانه محقر، در کناره های شهر، اگرچه یخچالی خالی بود و سحرشان به نان و ماست گذشته بود اما چهارونصفی آدم، عاشق و شاکر کنار هم زندگی می‌کردند. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
خوردنی های شب نیمه ی رمضان یک به یک میرسند و هدایای کوچک و بزرگ، غذاهای گرم هم در راهند، نوجوانان محله دارند مهیای توزیع می‌شوند، طوفانی در پیش است... @ghalamzann
خانواده سه ونیم نفری کال زرکش به زودی چهارنفر می شوند، به همت بندگان خوب خدا، مقدمات استقبال از نی نی کوچولو مهیا شد، لباس نوزادی و رختخواب و پوشک و عسل و روغن زرد، مرغ و گوشت هم به زودی اضافه می‌شوند و با اقلام غذایی فردا تحویل خانه کوچکشان می شوند، دعای خیرشان بدرقه زندگی هایتان🌸 @ghalamzann
@ghalamzann روزی که اینجا نوشته شد طوفانی در راه است به واقع تصور اینهمه حضور و همدلی نبود، بسته هایی بود که می‌رسیدند، غذاهای گرم، بيسکوئيت و کلوچه و آبمیوه، انواع شکلات و تنقلات، نان و پنیر و سبزی و خرما و حلوا، کیک های خانگی،مربا جات خانگی، و و و... سونامی عجیبی بود از تماس تلفنی و پیامک و دایرکت و ده ها پیشنهاد و عرضه و تحویل، شب قبل عده ای داوطلب آماده کردن سبزی خوردن شدند، دونفر بانی نان ها شدند، پنیرها، خرماها و خوردنی های دیگر، بسته بندی ها انجام شد غذاهای گرم از چند نقطه شهر رسیدند، بچه های مسجد دیگ های حلیم را مهیا کردند، کیک های خانگی برش خوردند و بسته بندی شدند، بسته های نان و پنیر و سبزی و خرما آماده شدند، شله زردها رسیدند، بسته های میوه نوبرانه با سلیقه تمام تحویل شدند، هدایای بچه ها دریافت شدند و و و... سرانجام دیشب، شب میلاد کریم اهل بیت علیه السلام، بیش از 1000 بسته از انواع خوردنیجات که بیش از 300 تای آن غذای گرم بودند، در مناطق محروم توسط بچه های مسجد توزیع شد. تک تک شما که سهمی در این طوفان همدلی داشتید، دست خدا یارتان🌸 @ghalamzan
100 اسباب بازی فرستاده است تا روز عیدی برسد به دست کودکان نیازمند... (عکس بخشی ازین هدایا را نشان می‌دهد) "خانه شادی" در بهشت رضوان نصیبتان🌸 @ghalamzann
@ghalamzann «جان را من آفریدم و دردش بداده ام» "دردِ جسمانی" ایجاد می شود: وقتی انفصالی اتفاق می افتد ، انفصالِ میان اعضا، وقتی سلول ها از هم فاصله می گیرند ، وقتی ناهمواری بوجود می آید ، وقتی نظم و اتصال طبیعی جسم به هم میخورد ، قطع این ارتباط و انفصال موجب درد می شود، "درد روحانی" ایجاد می‌شود:  وقتی انفصالی اتفاق می افتد،  وقتی جدا می‌شود از جایی از چیزی از کسی به همان اندازه که عظمتِ روح با جسم قابل قیاس نیست ، عظمت و شدّتِ دردهایشان به مقایسه نمی آید. @ghalamzann
@ghalamzann درخواست یک: دخترک 7 ساله است، در اسفندی که گذشت به دلیل بی‌حالی و ضعف مورد آزمایش قرار می‌گیرد، نتیجه سرطان خون است، شیمی درمانی شروع می‌شود، آمپول هایی که در هفته باید تزریق شوند و قیمت هرکدام... اول این تصور ایجاد می‌شود که برای بچه ای که ماندنی نیست چرا هزینه می‌کنند، اما پزشکان خبر خوش آورده اند، بدنش به شیمی درمانی جواب داده است، این یعنی خانواده باید همه ی دنیایش را بگذارد برای آنکه دخترک زنده بماند، نترسیم که دستمان نمی‌رسد و بضاعتمان اندک است، از اندک های ما زندگی دوباره جریان پیدا می‌کند، دخترک سید است، سهم سادات هم به او می‌رسد. درخواست دو: شب بیست و یک ماه مبارک، شب مردی بزرگ است که انبان به دوش می‌گرفت و نمیگذاشت گرسنه ای در شهر بماند، میخواهیم شب بیست و یکم، غذای گرم به گرسنگان برسانیم هرکسی می‌تواند حتی یک وعده غذای یکنفره برساند، خبرمان کند. @ghalamzann
@ghalamzann "در شب قدر، باید انسان در خود توسعه ای به وجود آورد و محدود فکر نکند که نان و آب و. .. نداریم. باید به نیروهای باطنی خود فکر کند. آنها را بررسی کند و ببیند که با آنها چه کرده؟ با ذهنی که خدا به او داده، با قلبی که داده، چه کرده؟ با تخیل و توهّم و تفکر و تعقّل خود،چه کرده؟ با اینها چگونه برخورد کرده است؟... با این نیرو و دریچه ای که ما را به وحی آسمان ها و به شهود این طرف و آن طرف دنیا نائل می کند، چه کرده ایم؟ آدمی باید جایگاه و کار خود را در مجموعه ملت ها و در این جهان گسترده، بشناسد. بداند که چه می خواهد بکند؟ تقدیری داشته باشد. بفهمد که وقتی پای بچه اش می شکند، سرش می شکند، لوله خانه اش آب می دهد، آیا باید همه غم های عالم در او صف بکشد؟! همّ و غمّ او همین ها باشد؟! به حقِّ حقّ قسم، وقتی در روز قیامت، خداوند اولیای خود را محشور می کند و ما می بینیم که غم و غصّه های آنان چه بوده، به حال خود گریه می کنیم و شرمنده می شویم که چقدر غصّه های ما حقیر بوده است!" @ghalamzann
قلمزن
@ghalamzann #ولی_نعمتان وقتی از توزیع برمیگردی حال و هوایت جور دیگریست این را حتما همه ی کسانی که
@ghalamzann چند خاله ی مجازی باذوق و باسلیقه برای بی بی زهرا و سید یونس هدیه خریده اند حالا بی بی زهرا یک چادر با گل های صورتی دارد و چند لباس قشنگ، و مقداری لوازم التحریر، و سیدیونس هم لباس قشنگ و اسباب بازی، و برای خدیجه خانم مادرشان هم هدایایی گرفته اند، قرار بود ببریم درب خانه و با چند بادکنک برای بی بی زهرا جشن روزه اولی بودنش را بگیریم و هدیه ها را بدهیم، اما خیر محترمی کمک نقدی کرده بودند و خواسته بودند در خلوت و در غیاب خانواده به مرد خانه تقدیم شود تا عزتش محفوظ بماند، بعد به این فکر کردیم که حکما این پدر هرگز نتوانسته است بچه هایش را خوشحال کند و هرگز نتوانسته است برای دخترش جشنی بگیرد یا هدیه ای تهیه کند، کارِ قشنگ تر این میشد که هدایا همراه مبلغ نقدی در غیاب خانواده به پدر تحویل شود تا او سرافراز و با غرور وارد خانه شود و به اهل بیتش بسته ها را هدیه کند، قرارمان شد سر خیابانشان، مرد آمد، مرد هنگام تحویل گریه اش گرفت، مرد با افتخار و لبریز از غرور پدرانه راهی خانه شد در حالیکه از شوق نمی‌توانست حرفی بزند و می‌گفت بچه ها چه ذوقی خواهند کرد، و ما چه می‌دانیم که خداوند برای آنهایی که امشب این همه شادی را روانه این خانه کوچک در کناره های شهر کرده اند، چه خواهد کرد... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
"کسانی که به فقرا کمک کنند و به خانواده‌های مستضعف سر بزنند،زیادند، اما آن کسی که اولاً این کار را در دوران حکومت و قدرت خود انجام دهد،ثانیا کار همیشه او باشد، ثالثاً به کمک کردن مادی اکتفاء نکند، برود با این خانواده با آن پیرمرد با این آدم نابینا با آن بچه های صغیر بنشیند مانوس شود دل آنها را خوش کند فقط امیرالمومنین علیه السلام است" امشب، در شب شهادت مرد انبان به دوش نیمه های شب، بیش از 800 غذای گرم به همت شما در سفره افطار نیازمندان قرار گرفت، غذاها را پختید، با سلیقه ی تمام ظرف کردید، طوری تزئین کردید که انگار واقعا مهمان دارید و سفره افطاری پهن کرده اید، شله زردها و شیربرنج هایتان رسیدند، و شیر و خرما و تنقلات، و بسته های گوشت، سنگ تمام گذاشتید تا پا جای پای گذاشته باشید، غذاهایتان رزق و روزی بیماران صعب العلاج نیازمند در کناره های شهر شدند، دست مریزاد شب قدرتان پر از تقدیرهای روشن🌸 @ghalamzann
اینک شما و... @ghalamzann
روی پاگرد بالای پله های مسجد، تنهایی نشسته بود که مثلا عبادت کنه، بنده ی کوچولوی خدا @ghalamzann
@ghalamzann "طولانی ست، اما لطفا تأمل بفرمایید" مسجدی ها آمده اند که شب قدر را کنار هم برگزار کنند و البته مسجد قواعد بهداشتی و شرط تعداد افراد و فاصله ها و موارد دیگر را اعلام کرده است، ازینکه بگذریم، دخترها از خردسال تا 12 و 13 و 14 سال جمع شده اند طبقه بالا، سروصدایشان پایین می‌آید، هنوز جوشن شروع نشده که میروم بالا، بیشتر از 20 دختر کوچک و بزرگ در حال بدوبدو و جیغ کشیدن و بازی کردن هستند، صحنه عجیبی ست! قاطی بازی شان میشوم و کمی در پادشاه بازی شان شریک، بعد بی آنکه انتظار داشته باشم در مراسم شرکت کنند برمیگردم، جوشن شروع می‌شود، دوساعتی جوشن میخوانند، دلم پیش بچه هاست جوشن دارد تمام می‌شود قرار است مراسم قرآن به سر شروع شود، دلم پیش بچه هاست این بچه ها یعنی آنقدر بزرگ نشده اند که شب قدر را به قدر خودشان قدر بدانند؟ حیفم می آید جوشن هنوز تمام نشده برمیگردم بالا... طوری جیغ میکشند و می‌دوند که صدا به صدا نمی‌رسد، بلندتر می‌گویم دخترها بیایید کارتون دارم جمع می‌شوند، کلاس چندمید؟ بزرگترها با غرور فریاد میکشند هفتم هشتم... ششم... ما پنجمی هستیم... و می‌گویند و می گویند، فاطمه چادرم را می‌کشد و یواش می‌گوید من میخوام برم کلاس اول... همه سِنی هستند، میگویم بنشینید، بزرگترها به کوچکترها برای رعایت بزرگتریشان تذکر می‌دهند، کشمکشی می‌شود و بالاخره می نشینند، در سکوت مطلق خیره شده اند تا ببینند قرار است چه اتفاقی بیفتد، میپرسم امشب چه شبی ست، تقریبا بالاتفاق می‌گویند شب قدر، غنیمت است، میپرسم پایین چه دعایی دارند مبخوانند؟ بعضی هایشان می‌گویند جوشن... می‌پرسم در جوشن چندبار خدارا صدا میزنیم؟ ساکت نگاه میکنند یکی با تردید میپرسد 10 بار؟ یکی دیگر 20 بار؟ یکی با یقین فریاد می‌کشد نه 25 بار... و سروصدایشان بالا می‌رود، می‌گویم هرکسی گفت جایزه دارد، یک فاطمه دیگر دستش را بالا می‌برد و آرام می‌گوید هزار بار... بقیه داد میکشند که چیی میگی... هزار بار؟؟ می‌گویم بله هزار بار... برایشان از جوشن می‌گویم و بعد غیرت بزرگترهایشان را هدف میگیرم ششمی ها هفتمی ها هشتمی ها امشب نمی‌خواهید حتی یکی از اسم‌های خدارا صدا بزنید مردم هزارتایش را گفته اند، غیرتی می‌شوند که چرا میخواهیم، مفاتیح را می‌دهم دستشان، اولی که شروع می‌کند میفهمم توقع یک بند خواندن زیاد است می‌گویم هرکسی یک اسم! هرکدامشان یکی را می‌گویند، دو بند خوانده میشود توضیح کوچکی میدهم و بعد آزادباش و دوباره بازی و جیغ و فریاد، میدانم که مراسمات شب قدر طولانی و خارج از تحمل است، و از نماز مغرب تا نیمه شب برایش برنامه می چینیم، و آنقدر وحشت این زمان طولانی برای بچه ها وجود دارد که حتی تصور نکنند می‌توانند آنها هم شب قدری داشته باشند، اما این مصیبت است که دختران 12 و 13 ساله و حتی کوچکتر، اصلا ندانند و نفهمند که این فرصت ها برای آنها هم هست بچه هایمان دانش مدرنشان بالا رفته است آنقدر که با غرور می‌گوییم از ما بیشتر می‌دانند اما به قدر چند دقیقه برایشان فرصت هارا معنا نکرده ایم و البته بلد نبوده ایم اگر در شب قدر به قدر نیم‌ساعت هم نمی توانیم برای فرزند نوجوانمان طرح و برنامه ای داشته باشیم قافیه را باخته ایم، دیده ام مادرانی را که حتی روی سر نوزاد خواب‌شان قرآن گرفته اند و به جای او هم همه چیز را گفته اند، باید برای زمان های شریف و تکرار نشدنی زندگی بچه هایمان فکری کنیم... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
@ghalamzann ارتحال "هویت" ذیل مساله "خانه به دوشی" و "مهاجرت": سالهاست مقاله نویسی را کنار گذاشته ام و قرار هم نیست بنویسم این مطلب علیرغم عنوان روزنامه ای و کاملا خشن و جدی اش، یک محتوای نرم و بی کلیشه دارد! دیروز در معیت گروهی از نیکوکاران، توفیق شد در برنامه توزیع شب 23 ماه مبارک در یکی از روستاهای محروم اطراف مشهد فقط یک شرکت کننده و شاهد باشم و تفاوت های خُلقی و فرهنگی اهالی روستا را با مردم حاشیه شهر بتوانم ادراک کنم مردم روستا خیلی منظم جلوی مسجد در صف نشسته بودند، خیلی محترمانه استقبال کردند خیلی مودبانه صحبت میکردند عزت نفس و مناعت طبع عجیبی داشتند رنگ و بوی هجوم و هل دادن و شتاب در گرفتن غذا وجود نداشت برخی هایشان کنارتر نشسته بودند و وقتی میگفتی بفرمایید بگیرید میگفتند دیر نمیشود حالا بقیه بگیرند با چندنفرشان که هم کلام میشدی از نداشتنِ خود نمیگفتند از نداشتنِ روستا میگفتند ازینکه مردهایشان بیکارند ازینکه مردمشان گرسنه هستند ازینکه بچه هایشان هیچ امکاناتی ندارند ازینکه گوشی های هوشمند هم برای تحصیل این روزهای بچه ها در همه ی خانه ها نیست مردها برای گرفتن غذا نیامده بودند زن هایشان را فرستاده بودند مردها عزتشان محفوظ مانده بود. ادب و احترامشان عجیب بود، چندتایشان که سر و زبان بهتری داشتند آمده بودند که برویم افطار مهمان ما... اصرار میکردند...خیلی جدی هم اصرار میکردند در حدی که در "نه" گفتن کم می آوردی آنقدر رفتارشان بزرگ منشانه بود که دلت میخواست در صف نمانند و خودت بگیری و با اصرار تحویلشان دهی ... روستا هویت دارد، شأنیت دارد، شخصیت مستقل دارد، عزت دارد، آبرو دارد، روستایی از قدیم الایام بزرگ منش بوده است و حتی بچه هایشان هم سائلی نمیدانند، روستایی درست همان موقع که دارد کمک غذایی یا اقلام دریافت میکند وانمود میکند که باز هم این اوست که میزبان توست و میگوید سفره اش پهن است و چایش دم است و نان و پنیری گذاشته که پذیراییت کند... اما حاشیه شهر، در برخی جاها آنجا که قربانی مهاجرت های بدون برنامه و ناموفق بوده است هیچ کدام ازین ها را نمی بینی، رفتارها 180 درجه تفاوت دارند همراهی و همدلی وجود ندارد، هر کسی میخواهد سهم آن یکی را بگیرد روحیه سائلی به شدت برجسته است و البته تقصیر همه ی اینها فقدان هویت است هویتی که در اثر خانه به دوشی و مهاجرت، مرده است و آنگاه که هویت بمیرد، تو، توی انسان، توی متخلق به آداب انسانی، میشوی سارق، میشوی قاتل، میشوی قاچاقچی، میشوی معتاد، میشوی کودک کار، و عزتی برایت نمی ماند که به حرمتش بخواهی ملاحظات اجتماعی و اخلاقی را مراقبت کنی... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
وقتی دم افطار زنگ می‌زنند و یک دوست کوچولوی 5 ساله یک ظرف سیب زمینی سرخ کرده که با یک برگ ریحون تزئینش کرده می‌ده دستت و با صدای ظریف و دوست داشتنیش میگه خاله جون اینو خودم درست کردم، همه کارهاشو خودم تنهایی کردم، اونوقت یک روز نه چندان خوب میشه پر از انرژی مثبت و حال خوب، زهرا کوچولو یه دوست جدیده یه دختر فوق العاده باهوش که در تمام برنامه های توزیع شرکت میکنه و کوچکترین نیروی جهادی گروهه، شیرین زبون و مودب، با فن بیان بسیار خوب، خیلی خوب فکر میکنه و حرفهاش همیشه معنادار و عمیقند خیلی بخشنده است و تمرین انفاقو از همین سن و سال شروع کرده، چندروز پیش یه کادو بهم داد که داخلش یک نقاشی بود بعد گفت میشه خواهرجونم باشین؟ گفتم خیلی خوشحال میشم، بعد گفت داداشی هم دارم تازه متوجه شدم داداشی رو هم از آقایون انتخاب کرده، زهرا کوچولو دنیای قشنگی داره مثل همه بچه های دنیا، با این تفاوت که چون تمرین کارهای بزرگو از حالا شروع کرده، حتما روزهای بهتری در انتظارش خواهد بود. ماشاالله لاحول ولاقوه الا بالله العلی العظیم🌸 @ghalamzann
@ghalamzann بعضی ها کلا کارشان درست است خوب فکر می کنند خوب می شناسند خوب بالا و پایین می کنند دقت و درایت دارند هم رأفت و عواطفشان خوب کار می کند هم تدبیر و منطقشان می توانی اسرار را نزدشان امانت بگذاری و می توانی در حوادث و اتفاقات روی بودنشان حساب کنی بی آنکه بپرسند و تفتیشت کنند این آدم ها...درست سر بزنگاه... می رسند دستی می رسانند، دستی می گیرند و باری بر می دارند ادعایشان صفر است عملشان فراوان چندان دیده نمی شوند اما حاصل تلاششان برجسته است می توانی روی حمایت و همراهی شان از هر نوعی همیشه و همیشه حساب کنی حضورشان مستدام توفیقاتشان افزون @ghalamzann
@ghalamzann عید در راه است عیدی که با خودش دوستی با "فطرت" دارد و چینش میوه های "فطرت" و بازگشت دوباره به "فطرت" و چنین اتفاق عظیمی "شکرانه" دارد... به شکرانه ی ماه مبارکی که گذشت، عید را به شادی می نشینیم می خواهیم برای بچه های نیازمند این شهر کیک و شیرینی بپزیم و تنقلات بخریم و اسباب بازی مهیا کنیم و شب عیدی تقدیم دستهای کوچکشان کنیم دوستان کدبانو دست به کار شوید دوستانی که نمی پزید ، بخرید اسباب بازی ها را جمع کنیم بخریم یا از اضافه های کمد فرزندانمان برداریم توفیری نمی کند مهم این است که تمیز باشد و سالم و قشنگ... روی هدایایمان یک "عیدمبارک"ی بچسبانیم و "روزه هایت قبول"ی بزنیم و باسلیقه ومادرانه عمل کنیم در انتخاب اسباب بازی هم مادرانه و پدرانه عمل کنیم که پدر ومادر هر شکل و محتوایی را برای دلبندشان نمی پسندند. 🌷شنبه عصر اگر خدا بخواهد به دستشان می رسانیم🌷 هماهنگی : 09153173125 @ghalamzann