#به_نام_پدر
#مردی_که_تعریف_مهربانی_بود
برای پدر درس و مدرسه ما بچهها حرف اول را میزد، با وسواس عجیبی میگشت هرجای شهر که بود، آن مدرسهای را پیدا میکرد که میگفتند بهتر است و برای اینکار وقت زیادی میگذاشت، آدمهای زیادی را میدید، با همکارانش گفتگو میکرد و سختی دوری راه مدرسهها را هم به جان خودش میخرید و ما را میبرد و میآورد تا خیالش آسوده باشد و کاش و کاش قدر میدانستیم...
رویاها برایمان در ذهن میپروراند و آنقدر مطمئن بود که گویی حتما محقق میشوند،
اما مثلا وقتی من آن رشتهای که در ذهنش بود، قبول نشدم و نتیجه کنکور چیز دیگری بود، حتی یک ثانیه اجازه نداد احساس کنم که ناراحت است، من ناراحت و غصهدار بودم و پدر تا نتیجه را فهمید، آنقدر رویش گشاده شد و آنقدر ابراز خوشحالی کرد و به دخترش قوّت قلب داد که گویی درست همان شده که آرزو داشته است.
برای پدر، خوبْ درس خواندن مهم بود و دلهره ما همیشه وقتی بود که میآمد مدرسه و با دقت احوالات درسی مارا پرس و جو میکرد، اگر رضایتبخش هم نبود چیزی نمیگفت اما نگفتنش بدتر بود و آدم را از خجالت آب میکرد.
١۶ ساله بودم و یک روز وقتی از مدرسه برمیگشتیم فرمود بابا میخواهم برایت جایزه بخرم، من از خودم راضی نبودم، اما پدر راضی بود، شاید هم کریمانه رفتار میکرد، هر چه گفتم من جایزه نمیخواهم، نپذیرفت، رفتیم یک ساعت فروشی خیلی مشهور در خیابان احمدآباد، خریدن ساعت برند کار آسانی نبود، اما برایم خرید و من التماس میکردم که نگیرد و او کار خودش را کرد، در مسیر برگشت رو به پنجره ماشین از خجالت گریه میکردم و پدر در حال رانندگی بدون آنکه بداند چقدر احساس شرمندگی دارم، جملات محبت آمیزش را میگفت و میدانستم که خودش را برای خرید آن ساعت به سختی انداخته،
ساعتی که به یادگار از او در جعبهای نگه داشتهام تا یادم بماند که چقدر به بزرگواریهای پدرانهاش مدیونم...
🔹همین روزهای پایانی ماه اسفند بود که ترکمان کرد، لطفا به روح بزرگوارش صلواتی هدیه بفرمایید🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann