"من #تماشای_تو می كردم و غافل بودم
كز تماشای تو خلقی به تماشای منند"
هرگز به خودش اجازه نداده بود که به زائران آقا، وقت نجوا کردنشان نگاه كند!
یک قرار قدیمی بود، به آنهایی كه دورتادور ضريح مطهر ایستادهاند، نباید نگاه كرد.
احساس نامحرمی كه اجازهی ديدن ندارد، هرقدر هم نزديك باشد،
باز باید سرش را پایین بيندازد و عبور کند،
آنقدر که حتی به قدر يک نگاه،
شريك هیچ خلوت دونفرهای نباشد،
و وارد حریمی نشود كه به او تعلق ندارد!
اين بار اما از طرف ضريح كه برگشت دلش خواست به تك تك آن چهرهها نگاه كند، جسارت بود اما به خودش گفت فقط همين يک بار!...و همان شد...فقط همان يک بار...
برگشت...نگاهش را جاری كرد روی تكتك صورتهایی كه رو به ضريح آقا ايستاده بودند،
صورتهای خيس، چشمهای خيره،
و نتوانست تحمل کند، احساسی که پیش ازین تجربه نکرده بود، گویی هر كدامشان يک آينه بودند، یک آینه که مقابل نور نصب شده باشد و حالا او برگشته است و دارد دهها آينه نورانی را با هم نگاه میکند،
او به چشمهایی نگاه میكند كه او را نمیبينند و به صورتهایی که گویی در اين دنيا نیستند و لبهایی که حرکت میکنند اما صدایشان را نمیشنود...
گویی ناپرهیزی چشمها کفایت بود،
همان بهتر که لااقل گوشها نشنوند
آنچه حق و سهمشان نیست...🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann