#شکواییه_یک_دهه_هشتادی
#به_قلم_یکی_از_دخترها
هرچه گشتم نتوانستم بفهمم به که بگویم و کجا این حرف ها را بزنم که شما بشنوید؛ اما به اندازه ساعت هایی که در حسینیه نفس کشیدم، حرف دارم. ولی نه پیدایتان کردم و نه انگار شما شنوای صحبت های منِ نوجوان هستید.
چقدر دیگر بگذرد متوجه میشوید که باید برای کودکان و نوجوان بیشتر وقت گذاشت؟
چند دهه هشتادی دیگر در مجلس شور و حال را به دیگران هدیه دهند تا متوجه شوید دل های نوجوانان سرشار از نور و لطف و صفاست؟
چند بار دیگر فقط نوجوان جمع باشد که در زنجیر زدن غش کند از عشق اباعبدالله؟
چند بار دیگر ببینید که درست یا غلط اما از سر عشق، زنجیر را بر صورتش میزند و باید دستش را بگیری و منصرفش کنی و او روی زمین بنشیند و ببارد؟
که کوچولو ها پشت هیئت به دنبال شما بدوند و تا آخر همپای دیگران زنجیر بزنند؟
که نوجوانان با عشق التماستان کنند که طبلزن دسته باشند و سریع کار را یاد بگیرند و صبح و ظهر و شب برایشان فرق نداشته باشد و بیایند و بمانند و پای کار باشند؟
غیر از جوانان کدام ها بودند که آنچنین با شور عَلَم را بغل بگیرد و بگریَد؟
چه کسی ذوقش از آنها بیشتر است که سقا باشد و آب برسانند؟
شما هم دخترک را دیدید که صدای قلبش را موقع شربت دادن میشنیدی و هی به صورتت نگاه میکرد و ذوق از صورتش میبارید؟
وقت که سهل است
هزینه که سهل است
باید برای این ستاره های تابان جان داد و مطمئن باشید آنها خوب خواهند درخشید.
"ه جان"
@ghalamzann