eitaa logo
قلمزن🇵🇸
528 دنبال‌کننده
781 عکس
162 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
@ghalamzann چراغ ماه خدا روشن شده است و من به شکل عجیبی تمام امشب را به یاد نرگس گذرانده ام چرا بعد ازین سالها دقیقا همین امشب یکی باید بیاید و ذهن و دلت را در اختیار خودش بگیرد... نرگس دانشجوی ریاضی بود و هم اتاقی ما چندنفری شده بود که فیزیک میخواندیم دختری با جثه نحیف و پایی که مادرزادی فلج بود، از آن کفش هایی می‌پوشید که میله های آهنی اش تا بالای زانو می‌آیند، به سختی راه می‌رفت، اما میرفت، از خدا که پنهان نیست اما مواجهه من با نرگس در ابتدا حس ترحم بود و نرگس همه محاسبات عاطفی و حقیر را خیلی زود به هم ریخت همه چیز تسلیم نرگس بود و البته توضیحش مفصل و در مجال نمیگنجد، نرگس با همه دخترها فرق می‌کرد این را همه می‌دانستند، دقت های ریزش در خوردن، خوابیدن، معاشرت، درس خواندن، عبادت و و و برای ما که شیطنت های دوران دانشجویی را می‌گذراندیم عجیب بود، گزیده می‌خورد، گزیده می‌خوابید، گزیده حرف می‌زد، شب ها زودتر از ما می‌خوابید و ما بی‌رحمانه در همان اتاق تا دیروقت بیدار بودیم، برای نماز صبح که بیدارمان می‌کرد نمازش را خوانده بود و مطالعه را شروع کرده بود، ساعت کوچکش را کوک می‌کرد و بالای سرش میگذاشت هرچه می پرسیدیم کی بیدار میشوی با شوخی و خنده دست به سرمان میکرد و چقدر جذاب بود برایمان که برویم یواشکی ساعتش را نگاه کنیم و ببینیم یکساعت مانده به اذان صبح کوک می‌کند... بدون استثنا هربار که وارد اتاق میشدم کفشش را با دستش تنظیم می‌کرد و تمام قد می ایستاد! کسانی که خوابگاه دانشجویی را تجربه کرده اند می‌دانند که ممکن است حتی ساعتی چندبار به بیرون از اتاق رفت وآمد کنی و نرگس هربار با همان پایش بلند میشد!! خواهش و تمنا و التماس بی‌فایده بود، یکبار با گریه وزاری گفتم به هرچه معتقدی اینکار را نکن، با همان آرامش همیشگی اش طوری که اصلا تو را ندیده است گفت بخاطر جدت بلند میشوم و دیگر کاری به کارم نداشته باش... نرگس عجیب ترین موجودی بود که تجربه کرده ام خالص، زلال، بی سروصدا، وقتی یک شب خواستم برایم نکته ای بگوید، یک کاغذ خیلی کوچک کاهی برید و رویش خیلی ریز با مداد جملاتی نوشت که هنوز دارمشان، و هنوز همان سیلی گوش نواز است که همان موقع بود، نرگس ذره ای از کاغذ را هم اسراف نمیکرد اینکه می‌گویم اسراف نمی‌کرد تعریفش با تعریف ما از اسراف متفاوت است نرگس برای همه چیز آداب داشت و تعریف و هدف و برنامه، نرگس دبیری ریاضی می‌خواند و اندک حقوقی که در دانشجویی می‌گرفت برای خانواده پرجمعیتش که زندگی شان پر از چاله بود، مشکل گشایی میکرد این را وقتی دانستم که به دعوتش در تعطیلاتی که به شهرمان برگشته بودیم به خانه اش رفتم در کال زرکش زندگی می‌کردند، جایی در حاشیه شهر مشهد... از خانواده و محل زندگی اش خوش ندارم بگویم که باورش سخت میشود اما نرگس از دل آن شرایط عجیب، نرگس ما شده بود... بگذریم یادم نمی‌رود که یکی از آقاپسرهای دانشگاه خواستگارش شده بود، پسری که هم وجهه ی ظاهری اش و هم شرایط اجتماعی اش مطلوب دخترها بود، از نرگس ما خواستگاری کرده بود، نرگسی که ناتوان جسمی بود، نحیف بود، قدوقامتش به نصف قد ٱقاپسر هم نمی‌رسید، همه از خواستگاری می‌گفتند و به به و چه چه میکردند اما نرگس ما اصلا جنسش این دنیایی نبود، می‌خندید و عبور میکرد گویی می‌دانست و ما نمی دانستیم... از نرگس نوشتن و گفتن در این کلمات و این بضاعت نمی گنجد از همان روزها خواسته بودم کتابی برایش بنویسم که هیچوقت نشد، نرگس نمی‌خواست روایت شود و شاید باز هم راضی به همین ها نباشد، امشب در اولین پله ماه مهمانی خدا، نرگس مهمان اینجا شد، نرگس ما روزه بود که به دیدار حق شتافت، در همان اوج جوانی اش... روحش و روح همه رفتگان امشب غریق رحمت الهی باد، به صلواتی مهمانشان کنیم🌸 ف. حاجی وثوق @ghalamzann