#مهرش_سالها_پیش_به_دلم_نشست
نوجوان بودم و دنیای دیگری را تجربه میکردم، اهل روضه و منبر هم نبودم، بهویژه روضههای خانگی که تکلیفشان از نگاه یک نوجوان معلوم بود.
علیایحال شرایطی پیش آمد که آن روز، یعنی روز تاسوعا، با مادر در یک روضه خانگی شرکت کردم. بیحوصله و بیتفاوت گوشهای نشسته بودم تا زودتر این همراهی تکلیفی تمام شود و برگردیم.
آقای روحانی سید بود و رنگ سیاه عمامهاش در ذهنم مانده است. یادم نمیآید که به حرفهایش گوش کرده باشم اما روضه را که شروع کرد، ناگهان توجهم به او جلب شد. آقای روحانی که تا آن لحظه نشسته بود، بلند شد و ایستاد و ضمن عذرخواهی گفت روضه #حضرت_عمو را ایستاده میخوانم. من مطلب چندانی درباره عمویی که میگفت نمیدانستم، تعزیهخوانی را در کودکی دوست داشتم اما بزرگتر که شده بودم به آن هم علاقهای نداشتم، گویی که تعلق کودکی بخاطر نمایشی بودن تعزیه بود و اسبها و تنپوشهایی که بازی میکردند.
به روضهاش گوش کردم و گریهام گرفته بود عجیب، من داشتم گریه میکردم برای کسی که نمیشناختم!
روضه تمام شد. از آنجا که خجالتی نبودم مقابل چشمان گردشدهی مادر، رفتم سراغ آقای روحانی و پرسیدم چرا روضه را ایستاده خواندید؟
گفت یک عهد قدیمی است و ماجرا دارد. پرسیدم چه ماجرایی.... نگفت و در مقابل اصرارم به همین بسنده کرد که نمیشود وقت گفتن از او به احترامش بلند نشد!
او شرح ماجرا را نگفت اما برای منِ نوجوان همین کفایت بود که مِهر حضرت عمو معجزهوار در دلم بنشیند و شروع آشناییام شود... 🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#بازنشر_به_بهانه_تولدی_شیرین
#مهرش_سالها_پیش_به_دلم_نشست
نوجوان بودم و دنیای دیگری را تجربه میکردم، اهل روضه و منبر هم نبودم، بهویژه روضههای خانگی که تکلیفشان از نگاه یک نوجوان معلوم بود.
علیایحال شرایطی پیش آمد که آن روز، یعنی روز تاسوعا، با مادر در یک روضه خانگی شرکت کردم. بیحوصله و بیتفاوت گوشهای نشسته بودم تا زودتر این همراهی تکلیفی تمام شود و برگردیم.
آقای روحانی سید بود و رنگ سیاه عمامهاش در ذهنم مانده است. یادم نمیآید که به حرفهایش گوش کرده باشم اما روضه را که شروع کرد، ناگهان توجهم به او جلب شد. آقای روحانی که تا آن لحظه نشسته بود، بلند شد و ایستاد و ضمن عذرخواهی گفت روضه #حضرت_عمو را ایستاده میخوانم. من مطلب چندانی درباره عمویی که میگفت نمیدانستم، تعزیهخوانی را در کودکی دوست داشتم اما بزرگتر که شده بودم به آن هم علاقهای نداشتم، گویی که تعلق کودکی بخاطر نمایشی بودن تعزیه بود و اسبها و تنپوشهایی که بازی میکردند.
به روضهاش گوش کردم و گریهام گرفته بود عجیب، من داشتم گریه میکردم برای کسی که نمیشناختم!
روضه تمام شد. از آنجا که خجالتی نبودم مقابل چشمان گردشدهی مادر، رفتم سراغ آقای روحانی و پرسیدم چرا روضه را ایستاده خواندید؟
گفت یک عهد قدیمی است و ماجرا دارد. پرسیدم چه ماجرایی.... نگفت و در مقابل اصرارم به همین بسنده کرد که نمیشود وقت گفتن از او به احترامش بلند نشد!
او شرح ماجرا را نگفت اما برای منِ نوجوان همین کفایت بود که مِهر حضرت عمو معجزهوار در دلم بنشیند و شروع آشناییام شود... 🌱
✍ ف. حاجی وثوق
@ghalamzann